شناسهٔ خبر: 43364 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «ماهیت دولت رضاشاه » (۲)؛

نقد نظریه‌ها

کسرایی دولت در دوره‌ی پهلوی نه مانند دوره‌های ماقبل قبیله‌ای بود و نه می‌توانست مدرن باشد، زمینه‌های ظهور دولت مطلقه در ایران از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم آغاز شده بود. به اعتقاد من از اواسط عصر ناصری مقدمات ظهور دولت مطلقه در ایران فراهم شده بود و دولت مجبور شد برخی از نهادهای بوروکراتیک را برای اداره‌ی امور به وجود آورد و در دوره‌ی ناصرالدین‌شاه اولین زمینه‌ها یا بدنه‌ی شکل‌گیری نیروی نظامی در ایران شکل گرفت

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: پژوهشکده تاریخ اسلام در ادامه سلسله نشست های علمی گروه  تاریخ و همکاری های میان رشته ای نشستی با عنوان «ماهیت دولت رضاشاه » برگزار کرد. این نشست با حضور محمدسالار کسرائی ، وحید سینایی و داریوش رحمانیان در محل پژهشکده برگزار شد. بخش نخست این نشست به سخنان دکتر وحید سینایی اختصاص داشت. بخش دوم گزارشی است از سخنان کسرایی که به نقد نظریه های دولت پرداخته است.

 

ماهیت دولت در دوره‌ی‌ پهلوی

عنوان بحث من ماهیت دولت در دوره‌ی‌ پهلوی است نه ماهیت دولت پهلوی. مسئله‌ی من این است که نظریه‌های علوم اجتماعی به کمک تاریخ آمدند تا بتوانند تاریخ را از زاویه‌ی علمی‌تر و نظری مورد مطالعه قرار بدهند. نظریه به تاریخ‌پژوهان کمک کرده تا عمیق‌تر و با نگرشی تبیینی به سراغ حوادث بروند و رویدادهای تاریخی را نه صرفاً به‌عنوان حوادث منفرد بلکه به‌عنوان رویدادهایی که از یک منطق درونی برخوردار هستند مطالعه بکنند؛ این رویکرد بهره‌گیری از نظریه برای تبیین تاریخ است. حوزه‌ی پژوهش‌های اجتماعی و تاریخی در ایران هم گسترش پیدا کرده که یکی از این حوزه‌ها حوزه‌ی دولت است. حوزه‌ی کار من جامعه‌شناسی سیاسی است و در انجمن جامعه‌شناسی ایران هم مسئولیت کمیته‌ی جامعه‌شناسی سیاسی را بر عهده‌ دارم. حوزه‌ی من مطالعه‌ی دولت در ایران است.

پژوهش‌هایی که درباره‌ی دولت در دوره‌ی‌ پهلوی ارائه شده به اشکال مختلفی ماهیت در دوره‌ی‌ پهلوی را نشان داده‌اند؛ من به بخشی از آن‌ها را اشاره می‌کنم: بعضی از آن به‌عنوان دولت مطلقه‌ی مدرن اسم بردند، بعضی آن را دولت-ملت، دولت اتوکراتیک، دولت مطلقه‌ی شبه‌مدرن، شبه‌مدرنیزم، دولت خودکامه و دیکتاتوری سلطانیزم استبداد شرقی و دولت وابسته، دولت اقتدارگرای نوساز تجددآمرانه و ... که نشان می‌دهد مطالعات زیادی در این زمینه انجام شده است. با ‌وجود این اشکال مختلف لازم است مطالعه‌ای از بالا صورت بگیرد که چرا این‌همه عناوین مختلف به یک دولت داده شده است و چه اتفاقی افتاده است؟ مسئله‌ی من طرح این درهم‌ریختگی‌هاست تا ببینیم که چطور با یک مطالعه‌ی نظری می‌توان به آن سامان داد؟ پرسش‌هایی که طرح کردم این‌هاست:

این پژوهش‌ها چگونه به مسئله‌ی ماهیت دولت در دوره‌ی پهلوی پرداختند؟ چه جنبه‌هایی برای آن‌ها اهمیت بیشتری داشته و چه جنبه‌هایی نادیده گرفته شده است؟ بنابراین این پژوهش به دنبال نقد و بررسی پژوهش‌هایی است که ماهیت دولت در دوره‌ی پهلوی را بررسی کرده‌اند و کوشش می‌کند از استحکام نظری برخوردار باشد و یک دیدگاه تلفیقی را ارائه کند.

چرا پهلوی اول؟ چرا در مورد دولت‌های ماقبل و مابعد خیلی سخن نمی‌رود؟ چون دوره‌ی پهلوی اول بیشتر مورد توجه قرار گرفته است، به دلیل ساختار و تا اندازه‌ای ماهیت متفاوت از دوره‌های قبل و بعد از خودش است. این دولت تقریباً و حتی تحقیقاً اولین حکومتی است که ریشه و پایگاه ایلی و قومی ندارد، از دورن نهادی بوروکراتیک و نسبتاً مدرن یعنی ارتش جدید سر برآورده است، از حمایت بخش‌های قابل توجهی از روشن‌فکران طبقه‌ی متوسط و بورژوازی برخوردار بود، در دوره‌ای ظاهر شد که ایران خواسته یا ناخواسته به حاشیه‌ی آوردگاه جهان مدرن وارد شده بود، از منظر کارویژه‌ها هم زیرساخت‌های لازم برای ایران در دوره‌ی جدید را فراهم ساخت، اقدام‌های زیادی در جهت ملت‌سازی ناسیونالیزم با بهره‌گیری از سنت‌های باستانی ایران صورت داد؛ همه‌ی این‌ها دلایلی است که به این دولت اقبال بیشتری شود.

اما به لحاظ روش‌شناسی، موضع روش‌شناسی من فرانظریه است که فرانظریه خودش زیرمجموعه‌ی فرامطالعه است. اگر فرامطالعه را سه بخش بدانیم: فرانظریه، فراتحلیل، فراروش، کار من فرانظریه است. فرانظریه مطالعه‌ی نظریه‌های موجود است، فرانظریه با نظریه‌پردازی تفاوت دارد، درحالی‌که نظریه درباره‌ی جهان واقعی است. فرانظریه، نظریه‌پردازی در باب نظریه‌هاست؛ بنابراین مهم‌ترین فایده‌ی فرانظریه فهم بهتر نظریه‌های موجود است که خود شامل ابعاد درونی و بیرونی فکری و درونی و بیرونی اجتماعی است که من از این‌ها رد می‌شوم. بنابراین فرانظریه پیش‌درآمدی است بر بسط و ایجاد نظریه‌های جدید از طریق متراکم شدن حجم زیادی از ادبیات نظری در یک رشته. در این موضوع خاص حدود بیست‌وپنج کار مهم درباره‌ی ماهیت دولت رضاشاه انجام شده که شامل کتاب، مقاله و رساله‌های دکترا هستند.

 

نقد روش‌شناسی

از منظر رویکرد کلان، پژوهش‌های مورد نظر در سه گروه هستند، یا از منظر اساتید جامعه‌شناسی یا اساتید علم سیاست و یا اساتید تاریخ. از لحاظ مبانی نظری غالباً کارهایی که در حوزه‌ی جامعه‌شناسی انجام شده دارای مبانی نظری هستند، بعضی فاقد مبانی نظری هستند، به لحاظ نتیجه‌گیری هم بیشتر کارهایی که در حوزه‌ی جامعه‌شناسی انجام شده دارای نتیجه‌گیری هستند بعضی فاقد آن هستند؛ در حوزه‌ی علوم سیاسی هم وضعیت این‌گونه است، اما غالباً فاقد موضع روش‌شناسی هستند. در مطالعات تاریخی معمولاً مبانی نظری چندانی ندارند و به لحاظ روش هم روش‌شناسی منسجمی ندارند، غالباً فاقد نتیجه‌گیری هستند که بتوانند از آن یک نظریه‌ای را سازمان‌دهی کنند. اگر به‌صورت کلی بخواهم این‌ها را نقد کنم باید بگویم:

* تداخل و معضلات مفهومی و مصداقی تقریباً اکثر پژوهش‌ها فاقد تمایزگذاری بین سه واژه‌ی دولت و حکومت و رژیم هستند و بین آن‌ها تفاوتی قائل نشدند، درحالی‌که این سه واژه، سه واژه‌ی متفاوت هستند؛ در بین آثار بررسی‌شده تنها چند مورد به این تفاوت‌ها توجه کردند.

* استفاده‌ی مجعول از واژه‌ها که نشان از عدم توجه نویسندگان به مبانی و بنیان‌های نظری و تعین تاریخی دولت در ادوار مختلف دارد (مثلاً مطلقه‌ی شبه‌مدرن یا مطلقه‌ی مدرن یا استبدادی مدرن) مصداق‌های دولت نیستند و اگر باشند چیزهای دیگری هستند. دولت مطلقه یک وضعیت تاریخی پیشامدرن است، از قرن چهاردهم به بعد و به طور خاص از قرن شانزدهم تا نوزدهم در اروپا ادامه پیدا کرد؛ غالب نظریه‌پردازان حوزه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی این وضعیت را زمینه‌ساز دولت مدرن می‌دانند، اما درعین‌حال دولت مطلقه یک صورت‌بندی خاص در دوره‌ی پیشامدرن است نه مدرن و شبه‌مدرن.

* عدم توجه به مباحث نظری در باب اشکال و تحولات دولت. دولت مطلقه یک دولت پیشامدرن است که از اتحاد نیروهای پیشرو طبقه‌ی متوسط روشن‌فکران و بورژوازی با پادشاه مطلقه به وجود آمده است، زمینه‌های ظهور آن از حدود قرن شانزدهم در اروپا شروع شد، بنیادهای فلسفی آن هم توسط بودن هابز نوشته شد. در بین آثار این حوزه تنها سه پژوهش است که به این نکته توجه داشته‌اند.

* عدم توجه به زمینه‌های تاریخی، یعنی اشکال مختلف تحولات اقتصادی سیاسی و فرهنگی در شکل‌گیری دولت‌ها. شکل‌گیری هریک از دولت‌ها محصول زمینه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خاص خود است.

* خلط مفاهیم و عدم توجه در خصوص کاربرد آن‌ها. سه مفهوم اساسی در پژوهش‌های مربوط به دولت وجود دارد: دولت، حکومت و رژیم؛ این مفاهیم در حوزه‌ی علم سیاست و جامعه‌شناسی سیاسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار هستند. اگر دو قطب اساسی جامعه‌شناسی سیاسی را جامعه و سیاست بدانیم، در جامعه‌شناسی سیاسی محور همچنان دولت به مفهوم عام و سازوکارهای مرتبط با آن است. دولت سازمان سیاسی جامعه است که از چهار عنصر حکومت، مردم، سرزمین و حاکمیت تشکیل شده است؛ بنابراین اگر یکی از این چهار عنصر به وجود نیاید دولت به معنای کامل و واقعی آن شکل نمی‌گیرد. دولت یک نظام کلی و انتزاعی است که معرف تمامیت سیاسی، اجتماعی و بعضاً اقتصادی کشور است. بعضی‌ها دولت را به اشکال مختلف تعریف کردند، مثلاً حکومت بخشی از دولت است. حکومت چیست؟ تشکیلات سیاسی و اداری در یک کشور و چگونگی و روش اداره‌ی سازمان سیاسی آن کشور که شامل تشکیلات اجرایی قوای مقننه، مجریه و بقیه‌ی قضایاست. در برخی منابع حکومت را مجموعه‌ی کابینه گفته‌اند؛ بنابراین حکومت، کارگزار دولت و یا مکانیزمی است که دولت از طریق آن قدرت خود را اجرا می‌کند. رژیم عبارت از طرز اداره‌ی امور مملکت یا شکلی از حکومت است، ریشه‌ی این واژه بیانگر هدایت شیوه‌ی رهبری و تحقق عملی یک نظام سیاسی است؛ در واقع رژیم ایدئولوژی اداره‌ی مملکت یا به‌عبارت‌دیگر ایدئولوژی حکومت است.

اگر بخواهیم این سه اصطلاح را با هم مقایسه کنیم می‌توانیم بفهمیم که چقدر با هم متفاوت هستند؛ دولت در واقع یک کل و یا یک وضعیت کلان تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است، اما حکومت بخشی از دولت است، یعنی ماشین یا نیروی آن است. در واقع آنچه که به‌عنوان دولت رضاشاه گفته می‌شود دولت رضاشاه است، رژیم شکل حکومت است، اندیشه‌ی اداره‌ی حکومت و رهبری آن است. دولت انتزاعی است درحالی‌که حکومت عینی است، رژیم هم انتزاعی است، اما دولت‌ها تلاش می‌کنند که آن را در تأسیسات اداری و عناصر قدرت ساری و جاری بکنند و شکل عینی به آن بدهند. درحالی‌که همه‌ی مردم عضو دولت هستند تنها بخشی از مردم عضو حکومت هستند و رژیم هم تلاش می‌کند ایدئولوژی خود را بر همه‌ی آحاد جامعه جاری و ساری بکند. دولت کم‌وبیش دائمی است، درحالی‌که حکومت‌ها مرتب تغییر می‌کنند و رژیم‌ها با تغییر حکومت‌ها و تغییر نظام‌های سیاسی تغییر می‌کنند. دولت نیازمند حکومت است و دولت بی‌حکومت قابل تصور نیست، درحالی‌که حکومت‌ها در گذشته‌های دور قبل از اینکه دولت‌ها تشکیل شوند وجود داشته‌اند.

 اما همه‌ی حکومت‌ها نیازمند ایدئولوژی هستند، یعنی رژیم سیاسی خاص هر حکومتی وجود دارد. در واقع حاکمیت صفت دولت است، اما همه‌ی حکومت‌ها در عمل با محدودیت‌های حقوقی و قانونی مواجه هستند. دولت به معنای کلان با هیچ محدودیتی مواجه نیست، چون حاکمیت از آن دولت است؛ ایدئولوژی هم با محدودیت مواجه هست. دولت یک وضعیت حقوقی کلان است و قابل مؤاخذه نیست، هیچ‌کس دولت مطلقه یا مدرن را مؤاخذه نمی‌کند، اما حکومت‌ها توسط نهادها و غیره محاکمه می‌شوند. رژیم‌های سیاسی هم دائماً مورد پرسش و تهدید قرار می‌گیرند، اما مهم‌ترین بخش این است که با تغییرات سیاسی، دولت‌ها تغییر نمی‌کنند؛ اگر انقلاب‌ها می‌شود دولت‌ها تغییر نمی‌کند، درحالی‌که حکومت‌ها با تغییرات سیاسی حتی با انتخابات تغییر می‌کنند و رژیم‌های سیاسی با تغییرات کلان سیاسی مثل انقلاب تغییر می‌کنند؛ به همین خاطر چین و روسیه علی‌رغم دو یا سه انقلاب نتوانست ماهیت دولت در این کشورها را تغییر دهد. به اعتقاد من در چین و روسیه دولت همچنان دولت مطلقه است، حکومت‌ها عوض شدند، رژیم‌های سیاسی عوض شدند، انقلاب‌ها نمی‌توانند ماهیت دولت‌ها را تغییر دهند برای اینکه باید زمینه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی فراوانی تغییر بکنند تا دولت‌ها تغییر بکنند؛ بنابراین ممکن است در جهان‌سوم مرتب انقلاب‌هایی رخ بدهد اما دولت‌ها همچنان دولت‌های مطلقه باشند.

رهیافت‌های دولت‌سازی را به چهار دسته تقسیم می‌کنند: بعضی‌ها جنگ را عامل دولت‌سازی می‌دانند، بعضی‌ها تغییرات بنیان‌های اجتماعی و اقتصادی را عامل دولت‌سازی می‌دانند، بعضی‌ها بنیان‌های فرهنگی را منشأ دولت‌های مطلقه می‌دانند و بعضی نظریه‌های پسااستعماری دخالت یا عدم دخالت بیگانگان را اصل می‌دانند. در این پژوهش نظریه‌ی دوم محور اصلی کار ماست و با ترکیبی از سایر نظریه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

بحث نظری

دیوید هلد در مقاله‌ای در سال ۱۹۹۲ و کریستوفر پیرسون در کتاب دولت مدرن و وینسون در نظریه‌ی دولت، انواع دولت‌ها را تقسیم‌بندی کردند؛ این دو نفر انواع دولت‌ها در تاریخ را به این شکل تقسیم‌بندی کردند: تقریباً از قرن پنجم، ششم امپراتوری‌های بزرگ، دولت‌های فئودالی، دولت‌های کلیسایی و پاپی امپراتوری‌های مقدس تا برسد به دولت مطلقه که حدوداً از قرن پانزدهم و به طور خاص از قرن شانزدهم و هجدهم تشکیل می‌شوند و تا قرن نوزدهم ادامه پیدا می‌کند؛ بنابراین در اروپا این دولت‌ها یک تاریخی دارند. کسانی مثل هلد، پیرسون، جان فرانکو پوجی هم پنج نوع دولت را مشخص کردند: امپراتوری‌های خراج‌گزار، دولت‌های فئودالی و دولت‌شهرهای کوچک که از ایتالیای قرن چهاردهم شروع شدند و بعدی دولت مطلقه و نهایتاً nation state است؛ از بین چند دولت نامبرده دولت مطلقه حاصل حضور یک اقتدار مرکزی در محدوده‌ی جغرافیایی خاص است که این پنج ویژگی کامل را دارد: انحصار ابزار خشونت، کنترل بر سرزمین، حاکمیت مطلق، گسترش بوروکراسی جدید، مالیات‌گیری به شیوه‌ی جدید.

 از نگاه دیوید هلد دولت مطلقه دارای مشخصات زیر است: جذب واحدهای سیاسی کوچک‌تر در ساختارهای سیاسی بزرگ‌تر، توانایی حکمرانی بر سرزمین‌های متحد‌شده، سیستم مستحکم قانون و نظم در سراسر کشور، برقراری سلطه‌ی هرچه بیشتر و مستمر و بادوام. اندرسون دولت مطلقه را اساساً تکوین دستگاه بورژوازی می‌دانند و بر این اساس دولت مطلقه به انتقال مرحله‌ای گذرا مانند از اقتصاد فئودالی به اقتصاد سرمایه‌داری وابسته است؛ بنابراین اندرسون پنج مدل نهادسازی را برای دولت مطلقه ذکر کرد: ارتش ثابت، بوروکراسی متمرکز رژیم، مالیات‌گیری نظام‌مند و سراسری، توسعه‌ی نهادهای دیپلماتیک و نهایتاً سیاست‌های دولت در جهت ترویج تجارت. عناصر اصلی دولت مطلقه به این شکل است: نظریه‌ی حاکمیت مطلق و کامل که در آثار بدن بوده، نظریه‌ی مالکیت حق الهی حکومت، نظریه‌ی مصلحت و نظریه‌ی شخصیت. کارویژه‌های دولت مطلقه به این شکل آمده: تمرکز قدرت که عوامل موجبه‌ی آن این است، جنگ و بی‌نظمی داخلی، ضرورت تشکیل ارتش، تأمین هزینه‌ی اخذ مالیات، پیدایش دیوان‌سالاری و غیره، مشخص‌سازی مرزها، ایجاد تمرکز در مکانیسم‌های قانون‌گذاری و اجرایی، سرکوب نهادهای قدیمی، متمرکز نمودن نهادهای اداری، یک‌سان‌سازی رویه‌های قضایی، یک‌سان‌سازی نظام آموزشی و...

مطالعاتی که من انجام دادم جالب توجه بود، در آثار فوکو هم دولت مدرن و دولت مطلقه کامل از یکدیگر جدا شدند (این را به این خاطر گفتم که ما متهم نشویم از نظریه‌های قدیمی استفاده می‌کنیم و به نظریه‌های جدید توجهی نمی‌کنیم)، فوکو دولت مطلقه و مدرن را در ایده‌ی مصلحت دولت و دولت مقتصد بیان کرده است. ویژگی‌های دولت مطلقه این بود که دولت می‌بایست خود را از طریق انباشت سرمایه و افزایش جمعیت قوی کند، به تبع آن دولت بایستی پلیس خاصی هم برای مدیریت داخلی کارهای خود به وجود آورد؛ توسعه‌ی ارتش دائمی، گسترش دیپلماسی و نهایتاً اینکه از نظر فوکو در دولت مطلقه مصلحت دولت بالاتر از قانون است، در صورت ضرورت قوانین به نفع مصلحت دولت ملغی می‌شود. به باور فوکو بن‌مایه‌ی ایده‌ی دولت مدرن ظهور لیبرالیزم است، ظهور رویه‌هایی به منظور نقد درونی خِرد حکومتی است؛ ظهور اقتصاد سیاسی که موفقیت را جایگزین مشروعیت می‌کند، ظهور عصر سیاست حکومت‌مندی مقتصد خرد دولت حداقلی است و با دو گونه محدودسازی داخلی و خارجی همراه است؛ فایده‌مندی اساس تصمیم‌گیری‌های دولت مدرن است. بنابراین با توجه به این بحث‌ها دولت در دروه‌ی پهلوی اول دولت مطلقه بود به این دلیل:

دولت در دوره‌ی پهلوی نه مانند دوره‌های ماقبل قبیله‌ای بود و نه می‌توانست مدرن باشد، زمینه‌های ظهور دولت مطلقه در ایران از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم آغاز شده بود. به اعتقاد من از اواسط عصر ناصری مقدمات ظهور دولت مطلقه در ایران فراهم شده بود و دولت مجبور شد برخی از نهادهای بوروکراتیک را برای اداره‌ی امور به وجود آورد و در دوره‌ی ناصرالدین‌شاه اولین زمینه‌ها یا بدنه‌ی شکل‌گیری نیروی نظامی در ایران شکل گرفت: پلیس جنوب، ژاندارمری و غیره. بنابراین رضاشاه وارث حکومتی است که در درون این ساختار بزرگ تاریخی بر چرخ لوکوموتیو قرار گرفت. ورود و ادغام ایران در نظام جهانی، فشارهای نظامی بین‌المللی، بی‌نظمی و آشفتگی، کشمکش‌های داخلی و رشد شهرنشینی به این قضیه کمک کرد؛ ظهور تعارضات بین مذهب و سیاست و رشد، ضرورت توجه به صنعت و تکنولوژی از دیگر ویژگی‌ها بود. دولت‌های مطلقه به دلیل شرایط تاریخی و ساختاری شکل گرفتند، در ایران نیز این شرایط وجود داشته است. دولت‌های مطلقه ممکن است قرن‌ها تداوم داشته باشند، در اروپا سیصد سال طول کشید، هنوز هم در برخی دولت‌های مدرن وجود دارد. ورود دولت مدرن به ایران، روسیه و چین با مشکلاتی مواجه بود.

 کارویژه‌ی دولت مطلقه در ایران عصر پهلوی شباهت‌های زیادی به دولت‌های مطلقه دارد. حکومت پهلوی اول، اولین حکومتی است که بدون برخورداری از پایگاه ویژه‌ای بلکه بر اساس یک پایگاه بوروکراتیک به وجود آمد (همانند دولت‌های مطلقه‌ی اروپا)، از حمایت روشن‌فکران و طبقات نوپا برخوردار بود، به لحاظ کارویژه‌هایش از دولت‌های قبل متمایز بود. من با بحث دکتر سینایی مخالف هستم که رضاشاه نهادسازی نکرد، اتفاقاً او خیلی نهادسازی کرد، مثل دادگستری نهادهای آموزشی ثبت اسناد و احوال، همه از ۱۳۱۰ به بعد شکل گرفت. اگرچه دولت‌های مطلقه اجازه‌ی شکل‌گیری رقیب نمی‌دادند اما به اعتقاد من بزرگ‌ترین نهادسازی‌ها را در ایران رضاشاه انجام داد. در جهت ملت‌سازی، اولین بار در تظاهراتی که در سفارت انگلستان برگزار شد عنوان گردید، اما رضاشاه در جهت ملت‌سازی ایران را تبدیل به ایران کرد و این همچنان باقی ماند. اولین حکومت متمرکز بود که توانست بر تمام سرزمین ایران حکومت کند، سرکوب ایلات، قبایل و سرکوب جنبش‌های گریز از مرکز مثل کوچک‌خان، خیابانی همه در جهت وحدت سرزمینی بود -اتفاقاً خواست بورژوازی در اروپا بود که از دولت مطلقه خواستند فئودال‌ها را سرکوب کند تا یک وحدت ملی و سرزمینی ایجاد کند-، ممکن است این‌ها ستمگرانه باشد اما کارویژه دولت مطلقه است. اقدامات او تغییرات وسیعی را در ساختار اجتماعی جامعه به وجود آورد، درعین‌حال، در جهت انقباض فضای سیاسی جامعه حرکت کرد که مانع از شکل‌گیری نهادهای سیاسی برای سامان سیاسی شد؛ یک‌سان‌سازی سرزمینی، زبانی و پوششی کرد که همه‌ی دولت‌های مطلقه همین کار را می‌کنند. تلاش در جهت حذف اقشار سنتی قدرتمند سیاسی، مثلاً در اروپا، کلیسا و روحانیت در دولت‌های مطلقه به کناری نهاده شدند، رضاشاه هم تلاش‌های زیادی در این زمینه کرد.

 

 

 

 

 

 

 

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۵-۰۲-۱۱ ۱۲:۲۹soheil dehbidi 0 0

    az farhang emrooz sepasgozaram
                                

نظر شما