فرهنگ امروز/ بهاره بوذری: متن زیر گفت وگوی کامران فانی با فرهنگ امروز است که به دلیل طولانی بودن تنها بخشی از آن در شماره دهم نشریه فرهنگ امروز به چاپ رسیده است. بخش نخست این گفت و گو با عنوان «ترجمه مجدد، زمانی آری، زمانی نه» منتشر گردید. ادامه این گفت و گو از پیش رو میگذرد.
- شما به چخوف اشاره کردید، ترجمههایی که شما انجام دادهاید، زیاد نیست! و بیشتر روی آثار چخوف کار کردید؛ مثلاً در مورد انتخاب مرغ دریایی که شما ترجمه کردید، ترجمهی آقای حمیدیان قبل از شما بوده یا بعد از ترجمهی شما؟
هیچکدام. همزمان با هم ترجمه کردیم.
- خواستیم دربارهی تجربهی شخصیتان بدانیم.
مثال خوبی زدید، من در شرح ترجمههای مکرر قدیم، مرغ دریایی را یادداشت کرده بودم. مرغ دریایی اولین کتابی است که من ترجمه کردم. اول دربارهی چخوف بگویم که هیچ نویسندهی خارجی در ایران به اندازهی چخوف محبوب نیست و به اندازهی چخوف بازترجمه و بازچاپهای مختلف نشده است. چخوف در سال ۱۹۰۴ فوت کرد و سال ۲۰۰۴، صدمین سال فوت او را در همه جای دنیا ازجمله ایران -که چخوف بسیار مطرح بود- مراسم یادبود گرفتند. من در آنجا یک سخنرانی کردم؛ «چخوف در ایران». از اولین ترجمهای که از یک داستان کوتاه چخوف انجام شده بود تا سال ۲۰۰۴ که معادل ۱۳۸۳ ما است، یک سیل عظیمی از این ترجمهها بود. باید بگویم که اولین کسی که چخوف ترجمه کرد، صادق هدایت بود که یک داستانش را ترجمه کرده بود. جاذبههای چخوف چیست که در ایران اینقدر ترجمه میشود؟ در همان سالگرد یادبود چخوف، آمار کتابهای آن سال را درآوردند؛ ده سال پیش، در حدود یک سال، یازده عنوان از کتابهای چخوف بازترجمه شده یا تجدید چاپ یا افست شده بود -بعید میدانم آن زمان کسی راجع به چاپ و این مسائل بحثی کرده باشد-. چخوف چند جاذبه داشت که باعث بازترجمهاش میشد؛ یک اینکه داستان کوتاه داشت، داستانهای کوتاه فوقالعاده خواندنی و طنز. برای مترجمهای اولیه خیلی راحت است که داستانهای کوتاه ترجمه کنند، چراکه زبانش هم مشکل نیست. خیلی وسوسهکننده است که چنین داستانهایی ترجمه کنیم؛ خود من هم اولین داستانی که ترجمه کردم در واقع یک داستان کوتاه از چخوف بود. دوم اینکه مترجم و ناشری که چخوف را بار دهمی بوده که ترجمه و چاپ کردهاند، مطمئن بودهاند که باز هم بازار فروش خواهد داشت؛ از این نظر، چخوف بیش از همه ترجمه و بازترجمه شده است؛ به خاطر محبوبیت و سادگی و جاذبهای که برای مترجم دارد، چون کتاب هم باید برای مترجم جاذبه داشته باشد تا دست به ترجمه بزند.
اما در مورد خودم؛ من هیچ یادم نمیآید که مرغ دریایی را از کجا پیدا کردم، چون من خیلی کتابخوان بودم و انگلیسی هم میخواندم، بههرحال این نمایشنامه را حدود چهل، پنجاه سال پیش خواندم و خوشم آمد و بدون اینکه کسی بگوید شروع به ترجمهی آن کردم -نمایشنامه هم راجع به هنر است، بحث اصلیاش هنرمند و نقش او در جامعه و سرخوردگی کارش از هنر و در واقع وضع هنر است-، فکر هم نمیکردم و راهی نبود که بدانم این کتاب را کسی ترجمه کرده یا نه، بههرحال این کتاب را ترجمه و چاپ کردم؛ به ناشری که این کتاب را دادم چخوف را میشناخت. در آن زمان هیچ نمیدانستم که این کتاب بیست سال قبل هم ترجمه شده است، این را بعدها که خود کتابدار شدم و به منابع کتابشناسی دسترسی داشتم، متوجه شدم و دیدم این کتاب را در سال ۱۳۲۷ آقایی به نام آذریان که اصلاً نمیشناسم، به نام «کاکائی» به معنای همین مرغ دریایی که شمالی هم هست، ترجمه کرده است، حدود بیست سال قبل از کار من! نه کسی میشناخت و نه یادش بود. کنجکاویام باعث شد این کار را بخوانم و احتمالاً از فرانسه ترجمه شده است.
بعد از من که مرغ دریایی را ترجمه کردم -که همیشه با استقبال مواجه بوده و هنوز هم چاپ میشود و روی صحنه میآید- سه یا چهار ترجمهی دیگر از مرغ دریایی به فارسی صورت گرفت؛ همین ترجمهی کاکائی بود که قبل از من بود، بقیهی ترجمهها بعد از من بود. ترجمهی مرحوم سروژ استپانیان هم هست که ایشان کل آثار چخوف را در ده جلد ترجمه کردند که کل آن چاپ شد (چخوف اولین نویسندهای است که ترجمهی کل آثارش یکجا چاپ شده است، در آنجا نمایشنامههای چخوف از جمله مرغ دریایی هم هست). آقای بهروز غریبپور که کارگردان تئاتر است این کتاب را از ایتالیایی ترجمه کرده است، اما سروژ استپانیان از روسی ترجمه کرده بود. فکر میکنم ترجمهی دیگری هم باشد که خاطرم نیست.
- آقای حمیدیان ترجمه نکردند؟
خیر. نمایشنامهی سه خواهر را ما با هم ترجمه کردیم. من زمانی شناخته شدم که کتابم منتشر شد. با آقای حمیدیان همکلاس بودم و دو، سه کتابی با همکاری هم چاپ کردیم، ازجمله نمایشنامهی چخوف به نام سه خواهر. چخوف علاوه بر داستانهای کوتاه، نمایشنامههای بلندی هم دارد که در واقع این نمایشنامههای بلند پنج تاست که از اینها مرغ دریایی و باغ آلبالو خیلی مشهورند. باغ آلبالو هم چندین ترجمهی مختلف دارد. از چخوف چه داستانهای کوتاه چه داستانهای بلندش -که تعداد کمی هم هست- و چه نمایشنامههایش ترجمههای مختلف شده است. ظاهراً اینها با فاصله درآمدهاند، مثل آن ترجمههای مکرر نبوده است که همزمان باهم دربیاید و آنقدر هم فاصله زیاد بینشان نبوده که توجیهشان کند. در ضمن باید بگویم که آقای استپانیان چون از متن روسی ترجمه کرده، ارجحیت دارد.
- ترجمه هایی که بعد از مرغ دریایی در آمده را مقایسه کردهاید؟ چه تفاوتهایی دارند و به چه نتایجی رسیدید؟
عکسش را اول میگویم، داستانی که باعث خوشبختی خودم شد. میدانید که مجموعه آثار چخوف را انتشارات طوس چاپ کرده است. همان اوایل شروع چاپ این مجموعه، روزی که پیش آقای مرحوم باقرزاده رفتم، ایشان گفتند آقای سروژ استپانیان که از قبل از انقلاب مقیم فرانسه هم بود و مشغول ترجمهی آثار چخوف است، ترجمهی مرغ دریاییاش خیلی خوب است. برای من خیلی مهم بود چون ایشان مترجم خوبی است و از من هم خیلی بزرگتر بودند، از این نظر خوشحال شدم. تفاوت ترجمهی ما این بود که من از متن انگلیسی ترجمه کردم و ایشان از اصل؛ بنابراین من به متن انگلیسی وفادار بودم. اگر شما زبان چخوف را پیدا کنید و علاقهمند باشید، خیلی شبیه هم بودند، ولی من همیشه ترجیح میدهم که آن ترجمه را بگیرم. ترجمهی آقای غریبپور از ایتالیایی است که سبکش متفاوت است و از زبان عامیانه و شکسته استفاده کرده است. من معتقدم که نمایشنامهها و گفتهها به خصوص اگر کلاسیک باشد و معاصر نباشد، بهتر است که شکسته نباشد، چون خود ما آن را در ذهن شکسته میخوانیم و لزومی ندارد شکسته هم بنویسیم. بههرحال، اینکه ترجمهی من همواره چاپ شود و الآن چاپ پانزدهم هست، معلوم است که ترجمهی بدی نیست! ولی من اصولاً برای تجدید چاپش اقدام نکردم و گفتم کار من برای دورهای همین است، مگر اینکه غلط چاپی داشته باشد. در مورد نوشتههایم بگویم که وقتی به روی صحنه میآید خودش را نشان میدهد. ترجمهای که من از مرغ دریایی کردم، مرحوم سمندریان اجرایش را کارگردانی کرد که کارگردان برجسته و بزرگ ما بود و ظاهراً خوب در آمده بود. یک معیار دربارهی نمایشنامه این است که چه مقدار میتواند بهصورت گفتار درآید و خودش را نشان دهد؛ استحکام و بلاغت و فصاحتش را نشان دهد.
اجازه دهید در مورد تاریخها بگویم شاید برایتان جالب باشد؛ همانطور که گفتم ترجمهی مکرر آثار مهم بههیچوجه امر جدیدی که در بازار نشر امروز به آن برمیخوریم، نبوده است؛ بهترین نمونه کلیله و دمنه است که همه میشناسند -زمانی بهاجبار همه میخواندند، اما الآن همه نمیخوانند ولی میدانند که چیست-، این کتاب جزو مهمترین کتابهاست و اصل این کتاب به هندی و زبان سانسکریت است که قبل از اسلام از سانسکریت به پهلوی ترجمه شده است، متن اصلی سانسکریت آن هم امروزه هست و به فارسی هم ترجمه شده است. در صدر اسلام و اوایل دورهی اسلامی، یک مترجم خیلی معروف ایرانی این کتاب را از پهلوی به عربی ترجمه کرد و این ترجمهی خوبی هست؛ بهعنوان نثر نمونه بیش از هزاروسیصد سال پیش این کتاب به عربی ترجمه شده است. از قرن چهارم و پنجم هجری به بعد خوانندههای ایرانی هم دلشان میخواست کتابی به زبان فارسی خودشان بخوانند؛ بنابراین چندین ترجمه از کلیله و دمنه به زبان فارسی در سالهای مختلف، در قرنهای مختلف انجام شد و مشهورترین آن ترجمهی نصرالله منشی هست که همه آن را میخوانند. به دنبال آن چند ترجمهی دیگر هم انجام شد.
ترجمهی معروفتری که شده بود، انوار سهیلی است که منبع تمام اینها متن عربی بوده است؛ انوار سهیلی را که ملاحسین واعظ کاشفی، صاحب روضهالشهدا نوشته است (باید بگویم که روضهخوانی هم از این کتاب گرفته شده است). این نویسنده کتابی نوشته به نام روضهالشهدا که داستان کربلا و عاشوراست، به کسانی که اینها را روی منبر میخواندند، روضهالشهداخوان میگفتند، حالا الشهدای آن حذف شده، شده روضهخوان! بههرحال، این کتاب ترجمه شد و کتاب انوار سهیلی در هند بسیار مورد توجه قرار گرفته بود، بهطوریکه ترجمههای انگلیسی و فرانسه در قرن نوزدهم از این کتاب صورت میگرفت نه از کتاب اصلی. حدود سی سال پیش یک ترجمهی بسیار خوب قدیمی از این کتاب پیدا شد که برخلاف کلیله و دمنه که زبان مشکلی دارد، زبان فارسی خیلی سادهای دارد، به نام داستانهای بیدپای (بیدپای همان کلیله و دمنه است)؛ این کتاب را دکتر خانلری به فارسی درآورد. اخیراً کتابهای خیلی قدیمی را با زبان امروزی تطبیق میدهند و آن را به زبان امروزی درمیآورند؛ کلیله و دمنه هم به این زبان درآمده است. کلیله و دمنه که جزو داستانها و رمانهای آن زمان بوده و مورد علاقهی بسیاری بوده است، بیش از پنج ترجمه در زمانهای مختلف دارد، به خصوص زبان قرن ششم و زبان قرن نهم ملا واعظ سبزواری و زبان بیدپای -چون مربوط به قرنهای مختلف هستند زبانشان با هم فرق میکند-. البته زبان امروز ما آنقدر تغییر نکرده اما نشان میدهد که زبان فارسی چه تحولاتی را از روی ترجمه گذرانده است.
در واقع این نمونهی خوبی از ترجمه در فرهنگ ما است، ترجمهی قرآنی هم که جای خود دارد؛ به فرض از قرن سوم تا حالا انواع مختلف به شکل مکرر ترجمه شده است و متن قرآنی نمونهی اعلای ترجمهی مکرر است که این را معمولاً مطرح نمیکنند. هیچ کتابی به اندازهی قرآن به زبان فارسی، نه این همه سابقه دارد نه این همه کثرت ترجمه. کتاب جالب دیگری که دارای ترجمههای مکرر شده و به نظر من توجیهشده است و مدافعان باید از این کتابها دفاع کنند، کتاب هزارویک شب است؛ فکر کنم این کتاب محبوب همه است، ولی متأسفانه پدران ما با این کتاب آشنایی نداشتند، این کشف اروپاییها بود که فهمیدند چه کتاب مهمی است، آن زمان متن عربیاش وجود داشت. اولین بار هزارویک شب را حدود هفتاد، هشتاد سال پیش، مترجمی ایرانی به نام عبدالطیف تسوجی تبریزی از عربی به فارسی ترجمه کرد و چه ترجمهی خوب و شاهکاری است؛ این ترجمهای بود که همه آن را میخواندیم، به انواع مختلف چاپ میشد و کسی به عربیاش کاری نداشت. در زمان ما دو ترجمهی دیگر از هزارویک شب شد؛ ترجمهای که دوست من آقای اقلیدی ترجمه کرده و انتشارات مرکز آن را منتشر کرده است. ترجمهای هم آقای مرعشیپور کرده است که انتشارات نیلوفر چاپ کرده است. این دو ترجمه که تقریباً همزمان صورت گرفته با ترجمهی تسوجی که صدوپنجاه سال پیش بوده، بهخوبی نشان میدهد که چرا نیاز به ترجمهی امروزین بوده است. بااینکه تسوجی تبریزی ترجمهی خیلی خوبی کرده، ولی ترجمهی نسل امروزی با فارسی امروز، واژگان امروز، نحو کلام و ساختار زبان فارسی، در دو ترجمهی آقای اقلیدی و مرعشیپور مورد توجه قرار گرفته است؛ این ترجمهها کاملاً توجیهپذیر هستند.
کتابهایی مثل هزارویک شب حقشان است که هر چهل، پنجاه سال به زبان فارسی دربیایند؛ اینگونه در قالب زبان فارسی میبینیم که چه تحولاتی صورت گرفته است. در تاریخ ترجمه در ایران -که حتماً همه باید به آن توجه کنیم، بااینکه به زبان فارسی نبوده اما ایرانیها نقش داشتند- کتابهایی است که در زمان هارونالرشید و مأمون از زبانهای یونانی به زبان عربی ترجمه شد. شاید مهمترین کتابهای آن دوره، کتابهای افلاطون و ارسطو و جالینوس و بطلمیوس باشد که در آن دوره به عربی ترجمه شده بود. در آن سالها مؤسسهای درست شده بود به نام بیتالحکمه و دارالترجمه؛ اینان آثار مهم را از زبان اصلی به عربی ترجمه میکردند، اکثر قریببهاتفاق مترجمان، ایرانی بودند ولی به عربی ترجمه میکردند. در آن زمان شما برای اولین بار با این مواجه هستید که از یک کتاب مثلاً کتاب ارسطو، دو یا سه ترجمهی عربی منتشر شده بوده و این کم نیست! خیلی از این کتابها که مهمترینشان مجسطی است و راجع به علم نجوم است، مهمترین کتاب علم قدیم است دربارهی شناخت نجوم و اخترشناسی. مجسطی کتابی علمی و ریاضی است، چون نجوم قدیم ریاضی بوده است، البته امروزه همین است. این کتاب دو بار ترجمه شد و دو مترجم برجسته در فاصلهی چهل، پنجاه سال (ثابتبنقره و حنینابناسحاق) این را ترجمه کردند. بااینهمه، خواجه نصیرالدین طوسی حدود چهارصد، پانصد سال بعد از اینان حس کرد این زبان برای عصر خودش زبان عربیِ مفهومی نیست، اسمش را گذاشت تحریر؛ یعنی آن کتابها را یک بار دیگر بازنوشت و ترجمه کرد. این کتاب که یکی از مهمترین کتابهای علمی جهان است، دستکم سه یا چهار بار به زبان فارسی ترجمه شده است.
دربارهی خیام نیز باید بگویم که کشف انگلیسیهاست؛ ایرانیها میدانستند که خیام دانشمند، ریاضیدان و منجم برجستهای است، ولی دربارهی اینکه رباعیهای مهمی دارد، کسی این مقوله را جدی نگرفت! اولین ترجمه در قرن نوزدهم به انگلیسی صورت گرفت که ترجمهی معروف فیتسجرالد است که هنوز هم مورد توجه است؛ با این ترجمهی خوب انتظار میرفت که خیام حداقل به انگلیسی ترجمه نشود، اما کتابشناسی خیام که در آمد، بیش از سی ترجمه از آن به انگلیسی وجود داشت؛ یعنی هر چند سال یک بار خیام ترجمه میشود. همه در پی این هستند که این خیام و محتوا را چگونه به زبان امروزشان دربیاورند. در مورد حافظ همینگونه است، البته کمتر از خیام، چون هم مفصلتر و هم مشکلتر است. حافظ هم به زبان انگلیسی چندین ترجمه دارد، به زبان فرانسه هم دستکم، بهتازگی سه ترجمه در آمده است. در جاهای دیگر هم کتابهای مهم را به این شکل ترجمه میکنند. ما وقتی وارد دنیای مدرن شدیم و شروع کردیم به ترجمهی آثار ادبی مهم، با همین مسئلهی ترجمهی مکرر مواجه شدیم و تقریباً تا اینجایی که من میدانم و گفتم باید تحقیق جدی شود. ترجمهی این آثار به چند دلیل موجه هستند: یکی اینکه این ترجمهها با فاصله صورت گرفته است؛ دوم اینکه مترجمان برجسته این کار را کردند که قبلاً کارنامهی درخشانی داشتند؛ سوم اینکه فکر کردند باید کار تازهای روی این ترجمهها کنند که مترجم قبلی نکرده است، آنجایی که مثلاً شکسپیر شعری در متن نمایشنامه دارد، زبان را شاعرانه کنند -میدانیم زبان شکسپیر زبانی غنی از نظر توصیفی است-.
از مکبث که تراژدی بسیار بزرگ و مطرحی است، بگویم؛ دستکم از شصت، هفتاد سال پیش، شش، هفت ترجمه صورت گرفته است که هرکدامشان یک ویژگی دارند و برای کسی که میخواهد تحول زبان فارسی را ببیند و کار کند، خیلی مفید است که این ترجمهها را با هم مقایسه کند. بعضی از مترجمان هم آنقدر جرئت داشتند که متن انگلیسی را در یک صفحه میگذاشتند و در مقابل آن ترجمهی خودشان را؛ مثل ترجمهی خانم فرنگیس شادمان که از مکبث کرده، یک طرف متن انگلیسی و طرف مقابلش متن فارسی است (آدم کنجکاو میشود، ببیند ایشان از فارسی به انگلیسی چه کردهاند)؛ اما بقیه این کار را کمتر میکنند چون فرصت نیست. آقای عاشوری نیز ترجمه کردهاند و معتقدند به نظریهی زبان و زبان باید خودش را در اینجا نشان دهد. آقای پاسارگادی ترجمهی بسیار معمولیای دارد که مجموعهی کامل آثار شکسپیر را ترجمه کرده است (ایشان استاد زبان انگلیسی و علوم سیاسی بودند و استاد خود بنده هم بودند). آقای ادیب سلطانی هم که شخصیتهای عجیبی مثل کانت و بقیه را ترجمه میکنند، این کار را به شیوهی خیلی تازهای انجام داده است؛ ایشان گرایش شدیدی به پارسینویسی دارند و این را خیلی خوب نشان دادهاند. این ترجمهها خیلی با هم متفاوت هستند، هریک ویژگی منحصر به خودشان را دارند و خیلی کمک میکند به مترجمی که میخواهد مقایسه کند و بداند چرا هر مترجمی یک جملهی خاص انگلیسی را به پنج ترجمهی متفاوت در فارسی درآوردهاند. این کار برای آموزش خود و آموختن ترجمه است و اینکه یک مترجم تا چه حد جواز عدول از متن دارد، تا چه حد از خودش باید مایه بگذارد، تا چه حد باید به متن وفادار باشد، مجموعهی تمام اینها مثل کلاس درسی است برای مترجمین که این کار را میکنند؛ یعنی ترجمههای آثار ادبی مهم را بهعنوان خودآموز برای خود در نظر گرفتهاند و اینگونه قدرت ترجمهی خودشان را نیز میسنجند.
ایرانیها اصولاً تنبل هستند؛ کتابهای مفصل در واقع کمتر ترجمهی مکرر میشود، مثلاً دُن آرام که سه مترجم دارد -و مشهور هم هستند-، کتاب هم دوهزار صفحه میشود که در چهار جلد است. اولین ترجمهی این کتاب، ترجمهی آقای بهآذین بود، ایشان مترجم برجسته و پیشکسوتی است. ترجمهی بعدی، ترجمهی آقای احمد شاملو، شاعر معروف است که در مورد زبان هم نظریههایی دارد، ایشان در واقع استاد زبان است. مترجم دیگر که دوست بنده است و سومین ترجمه محسوب میشود، آقای منوچهر بیگدلی است که ترجمهای راحت و روان دارد. نمیدانم که این کتاب ترجمههای دیگری هم دارد یا نه؛ بههرحال کتاب مفصلی است و برای ترجمهی آن دستکم باید دو سال وقت گذاشت و حتماً علتی دارد. شاملو در مقدمهاش گفته که چرا من دست به این کار زدم، چون با بهآذین نزدیک و با هم دوست بودند. تا جایی که من میدانم دو تا از این ترجمهها از فرانسه و یکی از انگلیسی است. به خاطر ندارم که از روسی هم ترجمه کرده باشیم، احتمال دارد الآن که زبان روسی در ایران رواج پیدا کرده، شاهد ترجمهی چهارم یا پنجم این کتاب هم باشیم. خیلی از ترجمههای مکرر که بعد از سی، چهل سال شده، مورد استقبال قرار گرفته است؛ مثل آقای سروش حبیبی، او آثار داستایفسکی و تولستوی که آثار مفصلی است و ترجمههای قدیمی خوبی هم داشتند. مثلاً جنگ و صلح که کتاب مهمی است یا جنایات و مکافات و ابله داستایفسکی؛ اینها قبلاً با مترجمان معروف ترجمههای مختلف شده بود -ترجمهی سروش حبیبی هم بعد از گذشت سی، چهل سال از این ترجمهها بود- و از متن روسی ترجمه میکردند و فوقالعاده مورد استقبال قرار گرفت.
من فکر میکردم تولستوی و داستایفسکی در حال فراموش شدن هستند، اما با ترجمههای جدید به چاپ هشتم و دهم هم رسید؛ البته زبان، زبان کاملاً امروزی است نه زبان چهل سال پیش. ترجمههای قدیم مثل ترجمههای مهندس کاظم انصاری در سال ۱۳۳۸؛ من جنگ و صلح را در آن زمان کیلویی خریدم، موقعی که شب عید کتابهای کیلویی میفروختند! و این کتاب ترجمهی آقای انصاری بود. البته بعد از آن ترجمههای دیگری هم از زبان انگلیسی شد تا رسید به ترجمهی آقای سروش حبیبی. اینها واقعهی مهمی شدند تا بعد از این ترجمهها، ترجمههای دیگری هم درآمدند. میدانیم که معیارهای ترجمه در نسلهای مختلف هم فرق میکند: زمانی دقت خیلی مهم میشود؛ زمانی زبان فارسی روان و بدون مشکل مطرح میشود تا خواننده بتواند راحت متن را بخواند؛ مجموعهی تمام اینها هم کمی به شخصیت مترجم برمیگردد.
در این چند سال اخیر ما شاهد ترجمههای آثار ادبی مهم بیش از گذشته بودیم؛ آثار نویسندگان انگلیسی به خصوص خواهران برونته و جین آستین. تقریباً هر شش رمان مهم جین آستین را علاوه بر اینکه دو ترجمهی قبلی هم داشت، آقای رضایی به فارسی ترجمه کردند که در واقع مأموریتی برای خودش گذاشته که آثار کلاسیک انگلیسی قرن نوزده را بازترجمه کند، البته ترجمهی قبلی هم از انگلیسی بوده است. بههرحال، بازار خیلی گرمی دارد و از این ترجمه، مثالهای زیادی میشود آورد و هر روز هم شاهد آن هستیم. آخرین چیزی که هفتهی قبل دیدم، کتاب مُبیدیک بود، همان نهنگ سفید که حدود چهل سال پیش پرویز داریوش آن را ترجمه کرده بود و حالا آقای صادق حسینی که مترجم خوبی است (استاد ادبیات انگلیسی و شاهکاری است در نثر انگلیسی) این کتاب را ترجمه و چاپ کرده است. کتاب مبیدیک ملویل از نظر نثر انگلیسی کمنظیر است، در واقع میتوان گفت بینظیره. حق این بود که بعد از چهل سال ما ترجمهی دیگری هم از این کتاب انجام دهیم. اینهایی که گفتم بیشتر لَه ترجمههای مکرر بود، ولی هیچوقت آسیبهای ترجمهی مکرر را نباید فراموش کنیم.
- در بحث ترجمهی مجدد و مکرر، پیشکسوتان بیشتر معتقدند که آسیب میبینند، یعنی معتقد هستند کارهایی که انجام دادند یا در حال انجام آن هستند توسط جوانانی که بهزعم آنان به اندازهی کافی تجربه ندارند، بازنشر میشود. میدانید که تبلیغات در فروش کتاب خیلی مؤثر است، و البته جوانان بیشتر به مسئلهی تبلیغات اهمیت میدهند. میخواهیم بدانیم شما چقدر به پیشکسوتان حق میدهید که نگران باشند؟
تا حدی پیشکسوتان حق دارند، ولی نه آنقدر که فکر میکنند. معمولاً پیشکسوتان فکر میکنند که نسل جوانتر سوادشان کمتر و فارسیشان بدتر شده است -این نظری است که قدمای ما که همه افراد باسوادی بودند، دارند-؛ از این نظر، نسل ما نسلی است که فارسی بلد نیست؛ البته اینگونه هم نیست، منظور از نسل جوانتر افراد بیستساله نیست، همان مترجمان ردهی سنی سی یا چهل سال است، اینان بسیاری از مواقع بازترجمهای که کردند، درستتر و موجهتر است. پیشکسوتان ما خیلی وفادار نبودند، یعنی خیلی برایشان دست بردن در ترجمه آسان بود؛ اما نسل امروزی در این مورد خیلی دقت میکنند. دیگر اینکه امروزه به خصوص برای کتابهای مهم، ناشران سعی میکنند کتاب ویرایش شود. در نسل گذشته (پیشکسوتان)، کتابها ویرایش نمیشد؛ کتاب به دست ناشر میرسید و بعد چاپخانه و غلطگیری همان جا انجام میشد و ویراستار، کتاب را از نظر خط فارسی یکدست میکرد، ولی شلختگیهایی هم درون نثر بود. ولی از حق هم نگذریم، بعضی از ویراستاران به خاطر آن دوره -که به زبان فارسی بیشتر توجه میشد- تسلطشان به زبان فارسی زیاد بود، چون بیشتر متون اصلی کتابها را میخواندند. فکر میکنم باید یک توازنی ایجاد شود. گاهی هم جوانان جسوری پیدا میشوند، بدون اینکه نیازی داشته باشند، ضعیفترین کار را میکنند. ولی برآورد خود من اگر این باشد، به نظر من خیلی وقتها اگر فاصله سی، چهل سال باشد، ترجمهای که نسل جوانتر کرده موجه است و نمیتوانیم مانع شویم. از این نظر، باید خیلی موردی قضاوت کرد؛ در واقع نوعی حرمت و احترام به پیشکسوتان است. یادمان نرود بسیاری از این افراد که خودشان ترجمه میکردند، زمانی بسیار جوان بودند؛ مثلاً وقتی آقای مشفق همدانی، ابله داستایوفسکی را ترجمه میکردند، بسیار جوان بودند. باید به این بیندیشیم که چه باید کرد تا مزایای ترجمهی مکرر آثار ادبی مهم، تشویق و جلوی آسیبهایش گرفته شود.
- وقتی با مترجمانی که میانسالتر و در واقع به نوعی پیشکسوت هستند، صحبت میکنیم، بعضی از آنها بهصراحت میگویند که ترجمهی فلانی از روی ترجمهی من بود، یعنی ویرایش ترجمهی من بود؛ متن من را که فارسی بوده، به لحن و زبان خود ویرایش کردهاند. ما این کار را تقبیح میکنیم، چراکه درست و اخلاقی نیست. اما سؤال ما این است که مترجم وقتی میخواهد اثری را دوباره ترجمه کند، چقدر مجاز است که به متون ترجمهشدهی پیشین رجوع کند؟
خیلیها که کتاب آندره ساکسون را بیشتر میشناسند، خیلی وقتها اغراق میکنند و میگویند از ترجمههای قبلی استفاده کردم و یک جاهایی را هم قبول دارم؛ آنها نوعی توجیه میکنند. شوپنهاور فیلسوفی است که گذشته از فلسفهاش، زبانی فوقالعاده خوانا، شیرین و شیوا دارد. وقتی ما در فلسفهی کانت و هگل با زبانی مغلق و مشکل مواجه هستیم، آثار شوپنهاور در واقع مثل شربتی گواراست؛ از کتاب اصلیاش یعنی «جهان همچون تصور و اراده» دو ترجمهی انگلیسی داریم (چون کتاب مفصل است)؛ یک ترجمه برای قرن نوزده است و دیگری حدود بیست سال پیش. ابتدا مترجم جدید میگوید ترجمهی قبلی خیلی معروف است و همه آن را میخوانند چون زبان خوبی دارد و به دنبال آن، هزار اشتباه مترجم قبلی را هم میآورد، ولی اذعان هم میکند که چه کار کرده است. در اینجا من معتقد هستم که به ترجمههای قبلی باید رجوع کنیم، چراکه به قدر کافی جا برای مترجم جدید هست که خودش را نشان دهد. بههرحال این مسئله هم مطرح است، به خصوص که امروزه ما با بهمن ترجمهها و سرازیر شدن سیلی از ترجمه روبهرو هستیم که سالی سه، چهارهزار ترجمه بیرون میآید، شاید هم بیشتر. این اصلاً قابل مقایسه با چهل، پنجاه سال گذشته نیست که در سال، پنجاه ترجمه بیرون میآمد. به همین خاطر شما میتوانید همیشه نمونه پیدا کنید. ولی حالت عادی آن کاملاً شیادی است و متأسفانه انجام هم میشود.
ولی من فکر نمیکنم هیچ خواننده و منتقد جدیای، ترجمهی این کتابها را جدی بگیرد، چون کاملاً واضح است که ترجمهی دیگری را برداشته و آن را بازنویسی کرده است؛ معمولاً پیش میآید و گاهی هم به دادگاه کشیده میشود و دادگاهی اینان بسیار سخت است، چون معمولاً قاضی در این جریانات نیست. برای مثال ما در نشر فرزان کتابی را منتشر کردیم که ناشر دیگر این کتاب گفت این کتاب را از ما دزدیدند! مترجم آن هم خیلی خوب بود. شکایت کردند. وقتی از کلانتری آمدند و گفتند چی دزدیدن، گفت کتاب را. گفتند از کجا دزدیدی! تصور آنان از دزدی، برداشتن کتاب از جایی بود! در آخر هم گفتند شما که اهلقلم و علم هستید نباید وارد این داستانها شوید. بههرحال، غرض بنده این است که اینها از آسیبهای کل نشر در ایران است. مثلاً در امریکا اگر یک فصلی بدون ذکر و استناد در جایی آورده شود، کار به دادگاه کشیده میشود، چون پول آن بسیار بالاست؛ و این فقط خاصهی ترجمه نیست و شامل همه نوع کتاب حتی کتابهای درسی هم میشود. توصیه میکنم اگر مترجمی میخواهد کتاب قدیمی و اصیل کلاسیک را ترجمه کند، به ترجمههای قبلی رجوع کند، نه اینکه آن را بردارد و کپی کند. بههرحال، هر مترجمی که کار مهمی درمیآورد، حتماً برای خودش مسئولیتی قائل است، یعنی آدم جدی هیچوقت چنین کاری نمیکند! ولی یک عده هم اصلاً به متون قبلی نگاه نمیکنند، چون ممکن است تحت تأثیر آن قرار بگیرند؛ این هم یک شیوه است. ولی من شخصاً معتقد هستم که مترجم برای ترجمه، خوب است که ترجمههای قبلی را هم نگاه کند و برای خودش به نوعی ارزیابی بکند.
ادامه دارد....
نظر شما