فرهنگ امروز/ تورج اتابکی:
در این نوشته، نگاهی گذرا خواهم داشت بر صد سال تاریخنگاری چپگرای ایران. مطالعهی تاریخنگاری چپگرا بدون ارجاع به نقش و آثار مورخان غیرچپگرا، که در شکل دادن به تاریخنگاری چپگرا بسیار مؤثر بودند، ممکن نیست. تاریخنگاران چپگرای ایران بسیار وامدار آثار تأثیرگذار و ماندگار احمد کسروی، محمود محمود، فریدون آدمیت، عبدالحسین زرینکوب، زریابخویی و یا ایرج افشار بودهاند و خواهند بود. جا دارد در فرصتی دیگر، به این مهم پرداخته شود. در این نوشته، جای سیاههای از آثاری که در دو سه دههی اخیر از منظری چپگرا به زبان فارسی نوشته شده یا ترجمه شدهاند نیز خالی است. مجال اندک، این مهم را نیز به فرصتی دیگر میگذارد.
تاریخنگاری چپگرای ایران، در شکل جامعش، با آشنایی روشنفکران و روشنگران این دیار با خوانش روسی از اندیشهی مارکس شکل گرفت. نخستین کسانی که به روایت مارکسیستی-لنینیستی از تاریخ ایران نشستند، کنشگران سیاسی بودند که از پی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، به دنبال مورخان روس به بازخوانی تاریخ ایران پرداختند. از میان اینان، برجستهترینشان سلطانزاده بود. سلطانزاده، عضو حزب کمونیست ایران و یکی از برکشیدگان بینالملل سوم، شخصیتی انقلابی که فهم تاریخ را برای درک بهتر تحولات اجتماعی و سرانجام تغییر این جهان میخواست و در زندگی کولیوارهاش، همیشه یک پایش در نهادهای سیاسی بود که سودای انقلاب در سر داشتند و پای دیگرش در مدرسه و در هیبت مدرس و پژوهشگر تا به مدد آموزش و پژوهش، راه پرصلابت انقلاب کمونیستی را هموار کند.[۱] بهایش را هم البته چه تلخ داد. هنگام که صاحبخانه، استالین و یارانش را میگویم، سلطانزاده را در کنار دیگر یارانش به جرم دگراندیشی از روایت رسمی و استالینی از سوسیالیسم به جوخهی تیرباران سپردند. از پی سلطانزاده، ایرانیان دیگری نیز همان سیاق را در پیش گرفتند؛ کنشگری سیاسی در کنار پژوهشگری تاریخی که البته پژوهشگریشان باید از دالان کنشگری سیاسیشان میگذشت. جز این، اینان یا بر دار بودند و یا مطرود. مطرود هم هویتی نداشت جز محکوم به داشتن انگ عملهی نظام سلطهی جهانی بر پیشانی. از پی سلطانزاده، در میان گروهی از کمونیستهای ایرانی که آنان را با نام گروه ارانی یا «۵۳نفر» میشناسیم، تنی چند هم به تفنن سری به تاریخ زدند. اما برجستهترین اینان، که البته کارهایش فراتر از تفنن رفت، احسان طبری بود.[۲]
از سوی دیگر، این شرقشناسان روس بودند که از پی انقلاب سرخ در روسیه، در برابر شرقشناسی سنتی و استعماری آن دیار، خوانش دیگری از شرقشناسی را پی ریختند که آن را «شرقشناسی سرخ» (Red Orientalism) مینامم.[۳] آثار این نویسندگان، از جمله پطروشفسکی، پیگولوسکایا، ستریوا، یابوسکی، بلنیتسکی و ایوانف به همت مترجمان ایرانی کمونیستتبار، از جمله کریم کشاورز، به فارسی برگردانده شد.[۴] آثار اینان که در دههی چهل و پنجاه خورشیدی، الگوی تاریخنگاریِ تاریخنگاران و پژوهشگران ایرانی بود، خوانشی متفاوت از تاریخ ایران به دست میداد. روایت سیاق معیشت و بود و باش مردم، زمانی که به روایت تاریخ رسمی عاملیت تاریخ در انحصار خبرگان و نخبگان بود، پهنهی تازهای را به روی تاریخنگاری ایران میگشود؛ پهنهای که رو به سوی تاریخ اجتماعی داشت. تاریخنگاران شوروی مدعی استناد به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک ماتریالیستی قالبهای پیشتراشیدهای را برای تکامل خطی (linear) و غایتمند (telologic) جوامع انسانی و از جمله ایران داشتند که بنا بر آن، دورههایی از تاریخ ایران با «فئودالیسم» نشان داده میشد و انقلاب مشروطه، انقلاب «بورژوایی» بود که زمینهساز انقلاب سوسیالیستی و سرانجام بسط کمونیسم بود. فراتر از این، میشد با کمک «برادر بزرگ» به رشد طبقهی کارگر شتابی دوچندان بخشید و «راه رشد غیرسرمایهداری» را پیش گرفت. حتی اگر لازم آمد با عاملیت «افسران جوان»، آنگونه که در مصر و سودان روی داد، «دگرگونی»ای را به نام مردم و طبقهی کارگر و در غیاب آنان ثبت کرد. تاریخنگاری اجتماعی اما همچنان تختهبند کنشگری سیاسی مانده بود. در ایران نه نامی از لوسین فور و یا مارک بلوک بود و نه از فرنان برودل. کمتر کسی خبری از مکتب آنال داشت. همینجا یادکردنی است که نخستینبار، ترجمه و نشر «سرمایه»ی مارکس، یعنی عمده اثر او، در سال ۱۳۴۴ خورشیدی به همت ایرج اسکندری آغاز شد.[۵]
از آثار کنشگران سیاسی و مورخان شوروی که بگذریم، تاریخنگاری ایران دههی چهل و پنجاه خورشیدی شاهد نشر آثاری بود از سوی مورخانی که برای نخستینبار از منظر چپ به مطالعهی دانشگاهی تاریخ ایران روی آوردند. نام هما ناطق، فرهاد نعمانی، احمد سیف، باقر مؤمنی، محمدرضا سوداگر، احمد اشرف و همایون کاتوزیان در اینجا یادکردنی است. اگر برای گروهی از اینان در بازخوانی تاریخ ایران، تضاد کار و سرمایه جانمایهی مطالعهشان بود، برای گروهی دیگر، از جمله احمد اشرف و همایون کاتوزیان، تنها از منظر تضاد دولت و جامعه بود که میشد به فهم گذشتهی ایران رسید. این خود برشی از خوانش چپ سنتی ایران، خوانش مارکسیست-لنینیستی بود، هرچند که میشد آن را همچنان وامدار میراث مارکس دانست.[۶]
به غرب بازگردیم. در فاصلهی بین دو جنگ جهانی، در برابر تاریخنگاری رسمی شوروی، بنیانگذاران مکتب آنال پیشکسوت تاریخنگاری اجتماعی بودند، اما جنگ جهانی فترتی در این حوزه ایجاد کرد. در سالهای پس از جنگ، بهیکباره با رویکردی گسترده به تاریخ اجتماعی مواجه هستیم. در دههی ۱۹۶۰ میلادی، به همت گروهی از مورخان نواندیش چپ، مجلهای با نام «گذشته و حال» (Past and Present) در انگلستان منتشر شد که انگارههای موجود در تاریخنگاری اجتماعی را ترویج میکرد و عاملیت تاریخ را متفاوت از قبل میدید. بهعنوان مثال، نویسندگان این مجله برای نخستینبار در بررسی تاریخ تجدد در اروپا، نخبگان و برکشیدگان را تنها عامل به حساب نمیآوردند و از منظر عاملیت طبقات تهیدست و فرودست جامعه، تاریخ تجدد را مطالعه میکردند. بهمرور این نگاه تاریخی از انگلستان فراتر میرود و به آلمان میرسد و برای اولینبار در این کشور، تاریخ نیمهی اول قرن بیستم این کشور را مورخ اجتماعی مینویسد و باز هم فراتر از این، زندگی روزمره و بود و باش مردم، در مقاطع زمانی نه چندان تعیینکننده، مدنظر مورخ قرار میگیرد. در همان زمان، نمونههای برجستهی دیگری نیز در حوزهی تاریخنگاری اجتماعی داریم. از جمله کار بهیادماندنی جورج رود (George Rude) با نام «جماعت در تاریخ»[۷] که در آن «رود» تاریخ پارهای از اروپا را از پایین و از منظر فرودستان و تهیدستان که در هیئت جماعت به خیابان آمدهاند برمیرسد. گفتهی استادم، اریک هابسبام، یادکردنی است که اگر بخواهیم این نحله از تاریخنگاری را به نام کسی ثبت کنیم، آن فرد کسی جز جرج رود نیست. در کنار «گذشته و حال» جا دارد از «بررسی چپ نو» (New Left Review) نیز یاد کنم که سهم مهمی در ارائهی آرای مورخان چپگرای نو، به دوش کشید.
اگر در غرب، رپرپهی نگاه مارکسی به تاریخ و نه مارکسیستی از دههی ۱۹۶۰ میلادی آغاز شد و آن هم از پی تحولات غمبار اروپای شرقی (اشارهام به اشغال پارهای از این کشورها از سوی ارتش شوروی از پی اعتراضات سیاسی دههای پنجاه و شصت میلادی است) که شکاف در میان مورخان سوسیالیست غربی را در پی داشت، در ایران این انقلاب ایران بود که زمینه را برای آشنایی پژوهشگران ایرانی با خوانشهای غیرروسی از مارکس و سوسیالیسم فراهم کرد. پژوهشگران ایرانی رفتهرفته گرامشی را شناختند و با نام تامسون (E.P. Thompson) و هابزبام (Eric Hobsbawm) آشنا شدند. شناخت مارکس از تختهبند کنشگری سیاسی رها شد و به حوزهی دانشگاهی رسید. استادم یرواند آبراهامیان از آن با نام «مارکسیسم دانشگاهی» (academic Marxism) یاد میکند، اما من «خوانش مارکسی» را ترجیح میدهم. شناسهی این خوانش در یک کلام، مهم انگاشتن نقش اقتصادی طبقه در تاریخ، بدون وانهادن نقش فرهنگ است؛ اینکه نیروهای اجتماعی و اقتصادی در خلأ جولان نمیدهند، بلکه حضورشان در زمینهی شبکهی پیچیدهی مناسبات فرهنگی است که به این نیروها سمتوسوی گونهگونی در تاریخ میبخشد.
رویکردی برگرفته از چنین خوانشی از نقش نیروهای اجتماعی و اقتصادی اما تنها منحصر به ایران نبود. دههی ۱۹۸۰ میلادی، دههی کشف قلههای بلند در تاریخنگاری اجتماعی است. در این دهه، تاریخنگاری اجتماعی به آسیا و آمریکای لاتین هم دامنه میکشد. نگاه متفاوت به تاریخ و معرفی تاریخنگاری اجتماعی بهعنوان یک نحلهی مهم میان مورخان هندی مورد توجه ویژه فراوان قرار میگیرد. هند زایشگاه مکتبی نو در تاریخنگاری شد که آن را با نام «سابالترن» میشناسیم. مطالعات «سابالترن» به طرح نگاه تازهای از طبقه، قدرت و سلطه در فهم عام و سلطهی طبقاتی در شکل خاص پرداخت. عاملیت گروههای فرودست و نه لزوماً تهیدست، از جمله اقلیتهای دینی و قومی و بهویژه زنان و دگرباشان در شکل دادن به تحولات تاریخی مورد بازخوانی قرار گرفت. خوانش اروپامحور (Eurocentrism) مارکس و مارکسیستهای روس و غیرروس به زیر پرسش رفت و در کنار آن، درک خطی و غایتمند از تحولات اجتماعی. بسیاری از بنیانگذاران مکتب سابالترن خود از کنشگران سیاسی پیشین بودند که اینک به پژوهش دانشگاهی رو آورده بودند. به داوری اینان، در غیاب فهم درست از گذشته و حال هند، هر تلاش اجتماعی برای تغییر اجتماعی ره به جایی نمیبرد. مورخ اجتماعی دههی ۱۹۸۰ هند وقتی با تاریخی که بعد از استقلال هند نوشته شده بود مواجه شد، در مقابل خود تاریخی ملی را دید که با هدفی کاملاً ناسیونالیستی و از سوی ناسیونالیستها نوشته شده بود و در آن نقش عاملانی برجسته شده بود که با طرح تاریخنگاری ملی جامعهی هند همخوانی داشتهاند. در این روایت، برخی از رویدادهای دوران استعمار، بدان دلیل که با تاریخنگاری ملی هند همخوانی نداشتند، از سوی مورخان ناسیونالیست مشمول «فراموشی گزینشی» (selected amnesia) گردیده و از تاریخ ملی «اخراج» شده بودند. طرفه اینکه به داوریِ تاریخنگاران سابالترن، میان تاریخنگاری استعماری و تاریخنگاری ناسیونالیستی هند، تشابه زیادی وجود دارد. عمدهی تشابه اینکه در هر دو این گونه از تاریخنگاریها، عاملیت در انحصار برکشیدگان قرار دارد. در تاریخنگاری استعماری، نخبهی استعمارگر عامل دگرگونی است و در تاریخنگاری ناسیونالیستی، نخبهی ناسیونالیست.
به دنبال انتقاد از این نوع تاریخنگاری بود که مطالعات فرودستان (Subaltern Studies) در زمینهی تاریخنگاری پسااستعماری با فهم نویی از دینامیسم زایش و قوام حرکتهای ضداستعماری در هند زاده شد و بهسرعت از حوزهی جغرافیایی هند فراتر رفت و مورد اقبال مورخان آمریکای لاتین و حتی مورخان اروپایی قرار گرفت. تعریفی که این گروه از مورخان از فرودست (subaltern) داشتند، بیشتر همان تعریفی بود که آنتونیو گرامشی در یادداشتهای زندان خود ارائه داده بود. انسان فرودست، به تعریف گرامشی، انسانی است در حاشیه مانده و نه لزوماً تهیدست؛ انسان فرودست ناتوان از اعمال قدرت در جامعه. با چنین تعریفی، گروههایی از اقلیتهای مذهبی یا قومی و زنان نیز در بسیاری از جوامع در حاشیه قرار میگیرند و از جمله گروههای فرودستان بهشمار میآیند. در گسترش دامنهی مطالعاتی از این دست و در نقد آرای اروپامدارانه، تاریخنگاری فرودستان پرسشهای بسیار مشخص و درخور تأملی را پیش کشید، از جمله اینکه چگونه میتوان به تاریخگرایی «istoricismh» موجود نگریست که زایشگاه تجدد را اروپا میداند و به نوعی حرکت تکاملی معتقد است که براساس آن، تمامی جوامع باید از مسیری که کشورهای اروپایی طی کردهاند، بگذرند. از نگاه تاریخنگاران فرودستان، تجدد پدیدهای جهانی است که از قرن شانزدهم میلادی در بخشهایی از جهان به صورت کموبیش همزمان آغاز شده و دستاوردهایی بههمراه داشته که این دستاوردها را باید در پیوند و با تأثیر متقابل با یکدیگر جست. گفتنی است که دستاندرکاران مطالعات فرودست در نقد آرای اروپامدار به مارکس و اندیشهی اروپامدار او نیز رحم نکردند و با نگاهی نقادانه به بازخوانی آرای مارکس و مارکسیستها نشستند.
با فروپاشی اتحاد شوروی بود که چپ نو نیاز به درک نقادانه از مارکسیسم و بهویژه درک روسی و لنینیستی آن را بیشتر دریافت. چرایی فروپاشی نظامی که بیش از هفتاد سال داعیهی برپایی «سوسیالیسم واقعاً موجود» را داشت و از پی آن، حضور تنشهای قومی و دینی و مذهبی در سرزمینهای بهجایمانده از این فروپاشی، پژوهشگران تاریخ معاصر را به بازخوانی تجربهی شوروی واداشت؛. جایگاه فرد در برابر طبقه و نیاز برکشیدن خودمختاری فردی، اینکه انسان آزاد باشد تا با جسم و جانش آنگونه که خود میخواهد باشد و بعد، خرد نقاد، یعنی تکیه بر بنیادهای روشنگری که بر آزادی و برابری پای میفشرد، روایتهای تازهتری را از تحولات حداقل پانصد سال اخیر جهان بههمراه داشت؛ روایتهای دیگری که تکیه بر تکثر هویتهای انسانی و از جمله هویت قومی، زبانی، دینی، جنسی، اقلیمی و بسنده نکردن محض به هویت طبقاتی را در برابر چپ نو گذاشت. این به معنی گذار از مارکسیسم، اما با مارکس بود و جدایی از خوانشی تقلیلگرایانه از آرای مارکس که آن را تنها محدود به مبارزهی طبقاتی میکرد.
در زمینهی مطالعات تاریخِ کار، کارگری و دهقانی نیز که از حوزههای تخصصی چپ سنتی بهشمار میآمده، چپ نو افقهای تازهای گشود. در این فهم نو، شکلگیری طبقهی کارگر دیگر فقط حاصل فرآیند مادی و مبارزاتی خوانده نشد تا به روایت مارکس، با گذار از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود»، کارگران را به هویت خویش آگاه سازد. چپ نو با رویکردی فراساختارانه، که بسیار وامدار مطالعات کارگری تامسون و از جمله کار سترگ او «زایش طبقهی کارگر در انگلستان»[۸] است، تکوین طبق کارگر را محدود به مبارزهی طبقاتی او نمیداند و با طرح رابطهی دوسویهی «بازنمود» (representation) و «پذیرش» (acceptance) و آن هم در بستر زندگی روزمره، به جستوجوی شکلگیری هویت طبقاتی طبقهی کارگر مینشیند. پیامد چنین خوانش فراساختارانهای از شکلگیری هویت، که حاصل فرآیندی مادی و گفتمانی است، مورخ چپ نوگرا را به تاریخنگاری متفاوتی از تاریخ کار و کارگری میرساند؛ آنچه امروزه آن را با نام تاریخ نو کارگری (new labour histoy) میشناسیم.[۹] در این تاریخنگاری، مورخ چپ نواندیشِ حیات اجتماعی کارگران و تهیدستان (labouring poosr)، در کنار تأکید بر تحلیل طبقاتی و روابط اقتصادی، فقط راوی مبارزات کارگری، آن هم تنها در اشکال تند آن نیست. نمیخواهد روایتش تنها تاریخ اتحادیهها و سازمانهای کارگری را به دست دهد. در این گرایش نو، مورخ، زندگی روزمرهی کارگران را، آنگاه که حتی نشانی از «مبارزه» هم نیست، روایت میکند. در این رویکرد، تاریخنگاری چپ نو بهگونهای به نحلهای از تاریخنگاری خرد (microhistoriography) معاصر میرسد که با پیشکسوتی الف لودکه (Alf Luedtke) و هانس مدیک (Hans Medick)، «تاریخ زندگی روزمره» (Alltagsgeschichte) نام دارد و از دههی ۱۹۸۰ میلادی پرآوازه شد.
از پهنههای دیگر که دلمشغولی تاریخنگاری چپ نو جهانی است نیز یاد کنیم:
رابطهی نیروهای اجتماعی با نحلههای گونهگون اندیشگی و ایدئولوژی از جمله ناسیونالیسم و اسلام، از پهنههایی است که با برآمد خوانشهای رادیکال از مفهوم و کارکرد مفاهیمی چون قومیت و ملیت یا اسلام، نگاه تاریخنگاری چپ نو را به خود جلب کرده است. تحولات جوامع اروپای شرقی، کشورهای نوپای برخاسته از فروپاشی اتحاد شوروی و سرآخر و مهمتر، صحنهآرایی اجتماعی-سیاسی خاورمیانه در سی سال اخیر، ضرورت بازخوانی گذشتهی این جوامع را بهجد مطرح کرده است. سهم تاریخنگاری چپ نو در این زمینه، همانا یافتن پیوند بین تحولات اجتماعی و اقتصادی در این جوامع با فرهنگ و هویتهای درهمآمیختهی اقلیمی، قومی، زبانی و دینی که بهجد توان سیاسی شدن را دارند از یکسو و قوام جامعهی مدنی شهروند شایستهسالار از سوی دیگر است.
تاریخ اجتماعی محیطزیست نیز از جمله پهنههایی است که با عمر کوتاه خود، جایگاه بایستهای نزد تاریخنگاری معاصر و از جمله تاریخنگاری چپ نو باز کرده است. این تاریخنگاری هم با گرایش مطالعات تاریخ کلان (macrohistory) و هم تاریخ خرد (microhistory) بر بستر تاریخ محلی، منطقهای، ملی و فراملی آثار ماندگاری خلق کرده است.[۱۰] موضوع بسیاری از آفرینشهای تاریخنگاری چپ نو در این پهنه، مطالعهی تاریخ رابطهی متقابل نیروهای اجتماعی و جامعه با طبیعت است و اینکه انسان بر سر محیطزیستش چه آورده و یا محیطزیست و بلایای طبیعی چه تأثیری بر تحولات جوامع بشری، بود و باش نیروهای اجتماعی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی داشته است.
دربارهی تاریخنگاری چپ نو، بسی بیش از این مختصر میتوان گفت. در اینجا به آثاری از چپ نو که در دو سه دههی اخیر به زبان فارسی چاپ شده است، نپرداختم. همچنین به پژوهشهای دانشگاهی که در خارج از ایران انجام شده و البته شمارشان کم هم نیست. این را برای فرصتی دیگر میگذارم. اما تأکیدم بر آن است که سهم چشمگیر تاریخنگارانی با گرایش چپ نو در مطالعهی تاریخ ایران را نباید نادیده انگاشت.
پینوشتها:
[۱]. از جمله پژوهشهای تاریخی سلطانزاده آنچه در دست داریم، چه در هیبت کتاب و چه در هیبت مقاله، از این دست است: مسئلهِی ارضی در ایران معاصر (مقاله، ۱۹۲۲)؛ اقتصاد و مسائل انقلاب ملی در کشورهای خاور نزدیک (کتاب، ۱۹۲۲)؛ مسائل انکشاف اقتصادی و انقلاب ارضی در ایران (مقاله، ۱۹۳۱).
[۲]. از احسان طبری دو اثر یادکردنی در پهنهی تاریخ ایران میشناسیم: «فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایهداری. از آغاز تمرکز قاجار تا آستانهی مشروطیت» (بیجا، انتشارات حزب تودهی ایران، ۱۳۵۴) و «جهانبینیها و بینشهای اجتماعی در ایران. جامعهی ایران در دوران رضاشاه» (بیجا، انتشارات حزب تودهی ایران، ۱۳۵۶).
[۳] .Touraj Atabaki & Svetlana Ravandi-Fadai, The Rise of Red Orientalism and the Fall of Red Orientalists. (Forthcoming).
[۴]. از جمله ن.ک.به: ن. و. پیگولوسکایا، ا.یو یابوسکی، ای. پ. پطروشفسکی، ل. و. ستریوا، ا.م. بلنیتسکی، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدهی هجدهم، ترجمهی کریم کشاورز، دو جلد، تهران، انتشارات مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی، ۱۳۴۹؛ ای. پ. پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمهی کریم کشاورز، دو جلد، تهران، انتشارات مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی، ۱۳۴۴؛ ای. پ. پطروشفسکی، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، ترجمهی کریم کشاورز، تهران، پیام، ۱۳۵۰؛ م.س. ایوانف، تاریخ نوین ایران، ترجمهی هوشنگ تیزابی و حسن قائمپناه، بیجا، انتشارات حزب تودهِی ایران، ۱۳۵۶. یکی دیگر از کتابهایی که البته پس از انقلاب در ایران منتشر شد، ترجمهی اثر تقی شاهین، از کمونیستهای گروه «۵۳نفر» است با نام مستعار ابراهیموف که نامی بود که در زمان گریزش به شوروی در آنجا به او دادند: ابراهیموف، پیدایش حزب کمونیست ایران، ترجمهی رادنیا، تبریز، گونش، ۱۳۶۰.
[۵]. همینجا جا دارد از پژوهشی تاریخیای از ایرج اسکندری نیز یاد کنیم: در تاریکی هزارهها، تهران، قطره، ۱۳۷۷.
[۶]. از جمله ن.ک.به: هما ناطق، از ماست که بر ماست، چند مقاله، تهران، آگاه، ۱۳۵۷؛ فرهاد نعمانی، تکامل فئودالیسم در ایران، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۸؛ محمدرضا سوداگر، رشد روابط سرمایهداری ایران، مرحلهی انتقالی ۱۳۰۴-۱۳۴۲، تهران، پازند، ۱۳۵۷؛ احمد اشرف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران و دورهی قاجاریه، تهران، انتشارات زمینه، ۱۳۵۹؛ باقر مؤمنی، ایران در آستانهِی انقلاب مشروطیت، تهران، سیمرغ، ۱۳۴۵؛ احمد سیف، دربارهِی فئودالیسم در ایران قبل از مشروطه، تهران، پیام، ۱۳۵۶.
Homa Katouzian The Political Economy of Modern Iran: Despotism and Pseudo-Modernism, ۱۹۲۶-۱۹۷۹ (New York: New York University Press, ۱۹۸۱).
جا دارد از نویسندگان و کنشگران سیاسی دیگری نیز در اینجا یاد کنیم که در همین دوره، به طرح پارهای از مسائل تاریخی نشستند. از جمله بیژن جزنی، حمید مؤمنی و رحیم رئیسنیا.
[۷] George Rude, Crowds in History: A Study of Popular Disturbances in France and England, ۱۷۳۰ – ۱۸۴۸, (New York: Wiley & Sons, ۱۹۶۴).
[۸]. این کتاب نخستینبار به سال ۱۹۶۳ میلادی در لندن به چاپ رسید:
E.P. Thompson, The Making of the English Working Class (London: Victor Gollancz, ۱۹۶۳).
ترجمهی این اثر اینک به همت توانای محمد مالجو در دست انجام است و قرار است از سوی انتشارات آگاه به چاپ برسد.
[۹]. نمونههایی از مطالعات تاریخ نو کارگری را در مرجع زیر میتوان جستوجو کرد:
http://socialhistory.org/en/research/current-research-projects
[۱۰] .Alan Mikhail, “Labor and Environment in Egypt since ۱۵۰۰,” International Labor and Working-Class History ۸۵ (Spring ۲۰۱۴): ۱۰-۳۱.
Gunther Peck, “The Nature of Labor: Fault Lines and Common Grounds in Environmental and Labor History,” Environmental History ۱۱.۲ (April ۲۰۰۶): ۲۱۲-۲۳۸.
Sara B. Pritchard, “Mining Land and Labor,” Environmental History ۱۰.۴ (October ۲۰۰۵): ۷۳۱-۷۳۳.
Thomas D. Rogers, The Deepest Wounds: A Labor and Environmental History of Sugar in Northeast Brazil (University of North Carolina Press, ۲۰۱۰).
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۰۸-۰۳ ۰۰:۰۴رضا مسافر 0 0