شناسهٔ خبر: 47189 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نقدی بر اندیشه‎سازی و سیاست‎گذاری؛

توهم اندیشه چگونه به وجود می‎آید؟

اندیشه اندیشه را چه کسی می‌تواند تولید کند؟ آیا یک سیاست‎مدار، مدیر، ورزشکار، هنرپیشه، متخصص، استاد دانشگاه، فیلسوف، عالم، نخبه، انتلکتوئل، یا اعضای گروه‎های دیگر اجتماعی می‎توانند یک «اندیشه» را ایجاد کنند؟ تمام این گرو‎‎ه‎های اجتماعی مختلف فقط در یک بُعد تخصص دارند و مسلماً آن نگاه تخصصی و عدم احاطه به جنبه‎های دیگر علم، مانع از پرورش یک اندیشه خواهد شد.

فرهنگ امروز/ سید مجید صابری فتحی:

الملک لک و الامر لک و الحمد لک یا مستعان

مولوی

مقدمه

در خطبۀ ۳۴ نهجالبلاغه حضرت علی (ع) یکی از وظایف حاکم را تعلیم و تربیت مردم ذکر میفرماید؛ امروزه نیز در کشورهای جهان، دولت‌ها این وظیفه را بر عهده دارند. در کشور ما سیاست‌های کلی نظام توسط رهبر معظم انقلاب ابلاغ میگردد، سپس سیاست‌های اجرایی در دولت تصویب میشود. آنچه که در این میان بسیار بارز است، تغییر سیاست‌های اجرایی با تغییر دولت‌ها است، با توجه به اینکه سیاست‌های کلی نظام ثابت است؛[۱] ازاینرو، تغییر سیاست‌های اجرایی میتواند دال بر برداشت‌های گوناگون از مفاهیمی کلی باشد، هرچند که برداشت‌های گوناگون در عرصۀ اندیشه و در مباحثههای علمی مفید است، اما در اجرا و در سطح جامعه اثرات سوءای دارد.

 نکتۀ دیگر اینکه برخی از سیاست‌های اجرایی نتیجهای متناقض با آنچه که سیاستگذاران آن مدعی آن بودهاند، نتیجه دادهاند؛ به‌عبارت‌دیگر، پس از اجرای سیاستی ملاحظه میشود که نتیجۀ آن مخالف سیاست کلی نظام بوده است. معمولاً این سیاستگذاران اجرایی در مورد نحوۀ سیاستگذاری مدعیاند که قبل از تصمیمگیری پژوهش‌های زیادی بر روی این سیاست‌ها انجام شده است؛ بنابراین، این سؤال به وجود میآید: «چرا این سیاست‌های کارشناسی‌شده پس از اجرا، نتیجۀ نامناسب و یا غالباً متناقض با آنچه در نظر مجریان است در اجتماع میدهد؟»

در این نوشتار ما به دنبال یافتن جوابی برای سؤال فوق هستیم. در واقع آنچه که باید به طور دقیق انجام داد، مطالعۀ فرایند «اندیشهسازی» یا ایجاد نگاهی مرجع و رسمی است، امری که مقدم بر پژوهش‌های کارشناسی است و احتمالاً در سیاست‌گذاری‌ها مورد توجه قرار نمیگیرد. مشکل دیگری که عدم وجود نگاه مرجع و رسمی ایجاد میکند، عدم وجود حدومرز برای انتقاد سازنده است؛ به‌عبارت‌دیگر، چارچوب انتقاد منتقدان به سیاست‌های اجرایی و فرایندهای اجرایی دولت‌ها معمولاً مرز نگاه مرجع و رسمی است. تفاوت نگاه رسمی و مرجع و یک اندیشه در وجود نقشۀ راه برای نگاه مرجع و رسمی است که یک «اندیشه» ممکن است، نداشته باشد و الزامی هم برای اندیشمند در تدبیر آن نیست. منظور از «نقشۀ راه» در نگاه مرجع و رسمی پیشبینی نقاط ضعف و قوت اندیشۀ بنیادی و چگونگی رسیدن به اهداف آن با در نظر گرفتن فرهنگ جامعۀ هدف، مطالعۀ تبعات سیاست اجرایی با پیشبینی انفعالات جامعه و قشرهای گوناگون، تدبیر برای کم کردن معضلات و تقویت نقاط قوت آن و غیره است. نگاه مرجع و رسمی نگاهی مبتنی بر نگاه حاکمیت و نگاه عرف جامعه تعریف میشود،[۲] که چارچوب آن بر مبنای تحلیل رفتاری یا شناختی مردم ایران، نگاهی دینی، اسلامی و اخلاقی است که خیلی نزدیک به نگاه حکومت است و پیشینۀ تاریخی هم دارد؛ اگر تحقیقی جامع در اجتماع انجام شود این نتیجه به دست خواهد آمد.[۳]

اندیشه و توهم اندیشه

دعایی که در هنگام مطالعه میخوانیم: «اللهم اخرجنی من ظلمات الوهم و اکرمنی بنور الفهم»؛ در واقع، درخواست اعطای توانایی تفاوت گذاشتن بین اندیشه و توهم اندیشه از خداوند است، امری که در جامعه به آن توجه نمیشود. گاهی انسانی فکر میکند چیزی را فهمیده، یا امر درستی را تشخیص داده، ولی آن‌ها توهمی بیش نیستند. ما این توهم اندیشه را در بیشتر اقشار جامعه و سطوح اجتماعی داریم. با مثالی شاید بتوان به نوعی توهم اندیشه را نشان داد: آیا یک مساوی با یک است؟ در ریاضی با اطمینان میتوان پاسخ مثبت داد، اما در فیزیک، این مسئله نیاز به تأمل بیشتر دارد، چون برخلاف ریاضی، اعداد در فیزیک دارای ابعاد فیزیکی هستند؛ مثلاً هنگامی که دو عدد یک‌سان (مثلاً یک) که یکی برحسب زمان (مثلاً ثانیه) و دیگری برحسب طول (مثلاً متر) باشد، با هم قابل قیاس نیستند، یعنی یک ثانیه و یک متر با یکدیگر قابل مقایسه نیستند؛ حال اگر هر دو عدد بیانگر یک واحد خاص باشند (مثلاً طول)، آن‌گاه لازم است توجه شود که واحد هر دو عددِ یک‌سان (مثلاً یک) برحسب چیست. مسلماً یک سانتی‌متر و یک متر با یکدیگر مساوی نیستند، بااینکه هر دو یک هستند! در واقع، در اینجا یک (متر) با صد (سانتی‌متر) مساوی است.

 فیزیک نمونهای از علم طبیعی است، حال اگر بخواهیم در مورد انسان صحبت کنیم، لازم است نکات بیشتری در نظر بگیریم. در اینجا ارائۀ مثالی در زندگی روزمره میتواند مفید باشد: آیا مقالهای از نوع مقالۀ اینشتاین که در آن اثر فتوالکتریک (مقالهای که به خاطر آن امروزه دستگاههای کنترل از راه دور در دسترس عموم است) را توضیح میدهد با میلیونها مقالۀ علمی دیگری که چاپ شدهاند را میتوان مقایسه کرد؟ در اندیشهسازی باید به اینگونه تفاوتها توجه کرد. آنچه که این مثال بیان میکند معضلاتی است که اندیشههای یک‌سان‌نگر و یک‌سان‌سازی در سیاست‌های اجرایی در اجتماع یا قشری از اجتماع میتواند به وجود بیاورد؛ البته این نوع تفکر نیز مخالف آموزههای دینی است. در آیۀ شریفۀ ۱۳ سورۀ حجرات آمده است:

«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیر»

ای مردم، ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آن‌گاه شعبه‏های بسیار و فِرَق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا بزرگوار و باافتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند، همانا خدا کاملاً دانا و آگاه است. (ترجمۀ آیت‌الله مکارم شیرازی)

در ادامه برای پاسخ به سؤال («توهم اندیشه چگونه به وجود میآید؟»)، به بررسی نقش برخی عوامل در اندیشهسازی پرداخته خواهد شد.

۱. نقش معنا در اندیشهسازی

ما در تبیین یک اندیشه باید از معانی بهره بگیریم، پس لازم است این سؤال که «معنا چه تأثیری میتواند در اندیشه داشته باشد»، مورد بررسی دقیقی قرار گیرد.[۴] مشکل بسیاری از سیاستهای اجرایی در مرحلۀ اول، مشکل عدم درک معنا از طرف طراحان است؛ به‌عنوان مثال، آیا دادن مقالات و بالاتر بودن مقام ایران از ترکیه در رتبهبندی کشورها، آن هم طبق معادلات مؤسسۀ آمریکائی (تامسون رویترز) و سوق دادن آموزش عالی در این جهت، به معنای پیشرفت علمی و رفع معضلات کشور است؟ [۵] آیا اینگونه علم را کارکردی تعریف کردن، درحالی‌که از استاد توقع فاضل بودن، متقی بودن در فرهنگ، اجتماع و سیاستهای کلی میشود، ایجاد تناقض نمیکند؟ به‌عنوان مثالی دیگر، آیا تعریف نخبه یا واژگانی مشابه به‌درستی انجام شده است؟ آیا با وارد کردن اینگونه دستهبندیها در نظام آموزشی، آن پیشرفتی که مدنظر سیاستگذار است، حاصل میشود؟   

۲. نیاز به فاضل یا متخصص؟

در عصر جدید تفاوت علوم با گذشته در این است: علم در عصر جدید جنبۀ کارکردی پیدا کرده است. فردی که تحصیلات دانشگاهی دارد، یعنی دارای مهارتی ذهنی یا فنی در زمینهای خاص است؛ بنابراین، داشتن دکترا به معنی داشتن یک گواهی است که میگوید این فرد فلان دوره را گذرانده است و قاعدتاً تواناییهایی را در زمینهای خاص دارد؛ ازاینرو، میتواند در آن زمینۀ خاص به استخدام درآید، همانند گواهی زبان؛ درحالی‌که در قدیم علم را برای کنترل نفسشان میخواندند: فرق عالم با یک آدم بیسواد به مطالعۀ چند کتاب نبود، بلکه تزکیۀ نفس عالم دارای اهمیت بود؛ علم یک فضیلت بود و عالم فاضل؛ عالم صاحب کمالات بود؛ علم جزئی از وجود عالم بود، به‌طوری‌که عالم از نظر معنوی نقش تأثیرگذاری بر اجتماع داشت، نظر و حکم او در زمینههای مختلف از طرف مردم پذیرفته‌شده بوده است. مسلماً شأنی که برای عالم در گذشته وجود داشت، امروزه برای دانشمندان یا متخصصین نیست، زیرا آنچه هماکنون از آن‌ها توسط اجتماع مطالبه میشود توانایی حل مسائلی خاص در زمینۀ تخصصیشان است؛ بنابراین، اینگونه افراد نمیتوانند نقش اندیشمند را داشته باشند.

۳. نیاز به دانشمند یا انتلکتوئل؟

کسانی که در جنبههای مختلفی که بر روی جامعه تأثیرگذار هستند، مانند مدیران سیاستگذار، اندیشهورزان، علما و دانشمندان و اصحاب رسانه، لازم است ذاتاً مسؤلیتپذیر باشند و در شبهات توقف کنند؛ بدین معنا که مثلاً در اجرای سیاستی یا نشر اثری تأثیرات آن را بر روی جامعه به طور دقیق بررسی کنند و هرگاه شبههای در مورد تأثیر آن به وجود آمد، از آن صرفنظر کنند، نه اینکه بخواهند با آزمون و خطا پیش بروند؛ این همان اصل ارزشمداری است. ژان‌پل سارتر در مصاحبهای با یکی از شبکههای تلویزیونی فرانسه، تفاوت دانشمند[۶] و انتلکتوئل[۷] را با ذکر مثالی در مورد دانشمند هستهای توضیح میدهد؛ او میگوید دانشمند هستهای در قواعد و قوانین جهانی کار تحقیقاتی را انجام میدهد، هنگامی که او در درون خود متوجه میشود که ممکن است این تحقیقاتش در جنگ اتمی استفاده شود، آن‌گاه او تضادی را درمییابد و یک کشمکش شخصی و درونی پیدا میکند که از آن رنج میبرد، پس آن را در بیرون افشا میکند. از هنگامی که در این دانشمند این تضاد درونی به وجود میآید و او آن را افشا میکند، او دیگر یک «انتلکتوئل» است.

 سارتر ادامه میدهد، انتلکتوئل یک جنبۀ دوگانه دارد، انسانی است که کاری را انجام میدهد، چون بدون کار کردن نمیتواند تضاد را دریابد و اصولاً در این کار است که تضاد را درمییابد. او رنج بردن انتلکتوئل را ضروری میداند، چون به آن نیاز داریم. سارتر، انتلکتوئل را کسی میداند که به طور مداوم تضادهای جامعه را درمییابد و وقتی آن‌ها را دریافت، از آن‌ها رنج میبرد، پس آن‌ها افشا میکند.[۸] به‌عبارت‌دیگر، سارتر در اینجا دو موضوع را مطرح میکند، یکی به طور آشکار، تفاوت دانشمند با انتلکتوئل است و دیگری -که تلویحاً از سخنان او در مورد انتلکتوئل میتوان برداشت کرد- لزوم ارزشمدار بودن علم و مسئولیتپذیری عالم است. 

در دوران جدید نیز کم‌وبیش اندیشمندانی وجود داشتهاند یا دارند که به متخصص شدن در یک رشتۀ خاص و نگاهی کارکردی به علم قناعت نکردهاند و دامنۀ دانش خویش را وسعت دادهاند و علاوه بر آن، آن‌ها انتلکتوئل نیز هستند؛ هرچند که اینگونه افراد ممکن است به حد و درجۀ «حکیم» نرسند، ولی افرادی تأثیرگذار در «اندیشه» هستند.

۴. نقش مفهوم «داشتن» و «بودن» در اندیشهسازی

علم کارکردی ‌شده یا به نوعی علم ‌شده، داشتن مدرک به این معنا است که فلانی درس خوانده است و حداکثر طبیب یا مهندسی ماهر است، ولی ممکن است مغرور باشد. به‌عبارت‌دیگر، همانطور که انسانی ماشین دارد، علم و تخصص هم دارد، همچنین خانه هم دارد، اما هیچیک از این «داشتنها»، «بودن» در او نیست، یعنی جزئی از ذاتش نگردیده و جدای از اوست، در وجودش نیست، پس حضورش هیچ تأثیری بر دیگران ندارد، حتی ممکن است اثر سوء هم بگذارد؛ بنابراین، اینچنین انسانی «خود» به علاوۀ «داشتههایش» است. آیۀ شریفۀ «الْمالُ‏ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً» (کهف:۴۶)، ناظر بر این امر است.

در اینجا لازم است به برخی از دلایلی که «داشتن» اهمیت پیدا کرده است، بپردازیم؛ به‌عنوان نمونه، به نقش تبلیغات تلویزیونی یا رسانهای در این مورد میپردازیم: از سنین کودکی انسان امروزی در معرض تبلیغات مکرر در مورد «داشتن» است، از فلان «اِسنک» گرفته تا فلان «اتومبیل» یا «خانه» و تکرار اینکه چه خوب است که فلان چیز را داشته باشد؛ پس برای ذهن انسان امروزی «داشتن» ملموس و قابل درک است نه «بودن»؛ به‌عبارت‌دیگر، برای انسان امروزی، دیگر اینکه چگونه باشد مهم نیست، اینکه چه چیزی دارد مهم است. بدینگونه می‎‎توان فهمید چرا پس از طی مدارج موفقیت و داشتن همه‌چیز برای بعضی افراد، درس خواندن یا مدرک داشتن بااهمیت میشود و از نداشتن آن ناآرام هستند! و از آنجایی که داشتن، ارزش شده است، شخصیت فرد در داشتههایش تعریف میشود، پس داشتن فلان نوع اتومبیل بااهمیت میشود. حالا که «داشتنها» معیار شده است، پس «مدیریت داشتن» یکی از فضایل است که جای «مدیر بودن» را گرفته است؛[۹] ازاینرو، افراد «دارای دانش» نمیتوانند خلأ افرادی که «اندیشمند هستند» را پر کنند؛ امروزه کامپیوترها حاوی دانشی بسیار زیادی هستند ولی توانایی اندیشهسازی را ندارند.

۵. نقش درستی در اندیشهسازی

جان دیویی فیلسوف اخلاق، درستی را به ۳ نوع تقسیم میکنم: درستی شخصی، درستی قابل تشخیص و درستی مطلق. او رسیدن به درستی مطلق را غیرممکن میداند و درستی شخصی را غیرقابل استناد و در نتیجه درستی قابل تشخیص توسط عُقلا را درستی اخلاقی میداند؛ بنابراین، برای رسیدن به ‌درستی قابل تشخیص، نیاز به اجماع عُقلا داریم. بنابراین، یک بخش از وجود توهم اندیشه به نوعی به تعمیم «درستی شخصی» به‌صورت «درستی قابل تشخیص یا مطلق» است؛ به‌عبارت‌دیگر، فلان مدیر، صاحب قلم یا صاحب رسانه چون فکر میکند یا قانع میشود که فلان چیز «درست است»، آن را اجرا میکند یا نشر میدهد. از این مقدمات میتوان فهمید که چرا با تغییر یک مدیر، بسیاری از چیزها در یک سازمان تغییر میکند؛ سیاستهای اجرایی اینگونه مدیران مثلاً میشود خودگردانی بیمارستانها، مدارس و دانشگاهها. اینگونه افراد فکر میکنند مدیران متفکری هستند، چون با اجرای سیاست خودگردانی، هم آن واحد «پولدار» میشود و هم معضل کسر بودجۀ دولت حل میشود، پس خود را مستحق پاداش هم میدانند! اما در واقع نمیدانند چه معضلاتی را به وجود میآورند؛ مدارس غیرانتفاعی، نمونۀ مردمی، مدارس تیزهوشان منجر به ایجاد تفاوت بین دانشآموزان میشوند، ایجاد این تفاوتها القای حس برتری عدهای و ضعف عدهای است و مترتب فساد در جامعه است؛ خودگردانی بیمارستانها یعنی بیرون کشیدن بخیه از لبان مجروح کودکی به دلیل عدم بضاعت مالی! 

۶. نقش امیال در اندیشهسازی

خیلی از مواقع (توهم) اندیشهسازی ناشی از امیال و نفسانیات انسان سرچشمه میگیرد؛ فردی حسی دارد که آن چیزی را که او میخواهد جامعه به او نداده است، او میداند چه چیزی را نمیخواهد، ولی نمیداند چه چیزی را میخواهد؛ در اینگونه موارد است که افراد بر مبنای احساس، چیزی را قبول میکنند بدون اینکه واقعاً بدانند به آن نیاز دارند یا نه؛ چون این کتاب یا اندیشه با یک‌سری موازینی که این فرد حس میکند با آن‌ها مخالف است، مخالفت میکند، متمایل به آن میشود (دشمنِ دشمن من، دوست من است)؛ اما به این نکته توجه ندارد که اگر این اندیشه درست نباشد چه بلایی ممکن بر سر او و جامعه بیاورد.

۷. نقش ناتوانی یا نادانی در اندیشهسازی

ممکن است عدهای بگویند حالا که ما برخی از معضلات خودمان را دقیقاً نمیشناسیم و مسلماً راه‌حلی هم برای آن‌ها نداریم، با توجه به پیشرفت غربیها در زمینههای گوناگون، میتوان برای راه‌حل این‌چنین معضلاتی یا انتخاب برخی سیاستها به دانش و تجربۀ آن‌ها رجوع کرد و از راه‌حلهای آن‌ها استفاده کرد؛ بنابراین، بیان علمی این سخنان این سؤال است: «آیا میتوان معضلات خود را با فرهنگ دیگری حل کرد؟» عدهای عملاً بر مبنای فرهنگ دیگری به اندیشهسازی در جامعه میپردازند.

۸. جهل مرکب

مواردی که در بالا ذکر گردید، عوامل مؤثری در پیدایش «جهل مرکب» (نمیداند که نمیداند) هستند، جهلی که نتیجۀ آن تزریق توهم اندیشه به جای اندیشه در جامعه است که خود معضلزا است؛ یعنی سیاستی فرهنگی یا اقتصادی اجرا میشود تا نابهنجاری را مرتفع سازد، اما در نتیجۀ اجرای این سیاست علاوه بر نابهنجاری موجود، نابهنجاری دیگری حتی در زمینهای دیگر به وجود میآید؛ به‌عنوان مثال، سیاست اقتصادی خودگردانی مراکز آموزشی منجر به ایجاد معضلی فرهنگی، شکاف طبقاتی و معضلات دیگری میشود، علاوه بر آنکه معضلات آموزش و پرورش نیز رفع نشده است.   

۹. نقش حکیم در اندیشهسازی

اندیشه را چه کسی می‌تواند تولید کند؟ آیا یک سیاستمدار، مدیر، ورزشکار، هنرپیشه، متخصص، استاد دانشگاه، فیلسوف، عالم، نخبه، انتلکتوئل، یا اعضای گروههای دیگر اجتماعی میتوانند یک «اندیشه» را ایجاد کنند؟ تمام این گرو‎‎ههای اجتماعی مختلف فقط در یک بُعد تخصص دارند و مسلماً آن نگاه تخصصی و عدم احاطه به جنبههای دیگر علم، مانع از پرورش یک اندیشه خواهد شد؛ به‌عنوان مثال، قطعیت موجود در ریاضی، ذهن یک ریاضیدان را جزمینگر میسازد که با ذهن موردینگر و احتمالی یک روان‌شناس که میگوید حتی دو نفر دوقلوی همانند الزاماً از لحاظ روانی یک‌سان نیستند، بسیار متفاوت است؛ یا ذهن کلینگر یک فیلسوف نیز با نگرش جزئینگر یک مهندس نسبت به اجزا سیستم بسیار متفاوت است؛ بنابراین، اگر اندیشهای توسط هریک از این افراد ارائه شود، نوع نگرش تخصصی آنها دارای وزن سنگینتری است؛ ازاینرو، این اندیشه نمیتواند جامعیت داشته باشد.

 بنابراین، هیچ‌یک از متخصصین نمیتوانند یک اندیشمند باشد، یک اندیشمند باید یک «حکیم» باشد. ارسطو حکیم را کسی میداند که به تمام رشتهها احاطه دارد و قادر به درک اموری است که برای دیگران دشوار است؛[۱۰] اولاً، احاطه به همۀ رشتهها برای حکیم ذهنی جامعنگر (مثلاً هم کلینگر و هم جزئینگر) میسازد که این امر مستلزم داشتن ذهنی بسیار قوی است که در شرط دوم ارسطو برای حکیم آمده است. بنابراین، وجود یک حکیم در هر عصری و دورهای از «نوادر» است، اما اوست که توانایی شناخت و حل معضلات و مشکلات عصر خود را دارد.

راه دیگری که امروزه در غرب استفاده میشود، استفاده از تمام ظرفیتهای موجود در اجتماع است و لذا ابتدا اندیشه‎‎سازی توسط گروهی انجام میشود و سپس آن اندیشه را در معرض نقد عمومی قرار میدهند؛ بدین معنا که ابتدا گروهی از متخصصین مختلف برای پژوهش در مورد معضلی یا ایجاد اندیشهای تشکیل میشود و سپس آن اندیشه یا سیاست را به نقد میگذارند و قبول، اصلاح یا رد آن با توجه عقل جمعی تصمیمگیری میشود -البته در جوامع غربی حکمایی نیز در اعصار مختلف وجود داشتهاند-؛ اما این روش هرچند ظاهراً تا حدی جای خالی حکیم را پر میکند، اما زیاد موفق نیست، چون بین علم و اندیشه فرق است، مثلاً همانگونه که در علوم میانرشتهای همانند ژئوفیزیک، یک ژئوفیزیک‌دان لازم است، دو نفر زمینشناس و فیزیک‌دان قابلیت انجام دادن پژوهشهای او را ندارند؛ در مورد اندیشهسازی نیز تمام متخصصین نیز توانایی حکیم را نخواهند داشت. تمام علوم و فناوری موجود را متخصصین ایجاد کردند، راه‌حلهای برخی از معضلات اجتماعی هم به طریق فوقالذکر داده شده است؛ هرچند برخی از معضلات کاهش یافته، اما معضلات دیگر و حادتر روزبه‌روز در حال به وجود آمدن است.

 نتیجۀ تمام کشفهای جدید علمی و فناوریها و مطالعات علوم انسانی امروزه چه شده است؟ همانطور که رفاه جامعه افزایش یافته است، در مقابل آن معضلات و مشکلات بشر همچون تعجیل و استرس نیز زیاد شده است؛ به‌عنوان مثال، مطالعات روان‌شناسی در زمینۀ هوش هیجانی همانطور که خودکنترلی[۱۱] را زیاد کرده است، نفاق را نیز افزایش داده است؛ به‌عبارت‌دیگر، امروزه آدمهای موفق کسانی هستند که در جامعه احساسات خود را کنترل کنند، یعنی احساسات و افکار خود را آنگونه که هست، نشان ندهند، بلکه با توجه به شرایط احساسات خود را کنترل کنند؛ در بسیاری از موارد این هوش هیجانی مصداق بارز نفاق است.[۱۲] در تخصصگرایی، انسانها تک‌بعدی رشد میکنند؛ ازاینرو، به هر دو وجه خوب و بد آن باید توجه شود، نه اینکه مطلقاً خوب دانسته شود و با هر چیزی غیر از آن مخالفت کرد.

 نکتۀ دیگر در مورد اینکه اجماع متخصصین نمیتواند جای حکیم را پر کند، در آموزههای قرآنی نهفته است. در آموزههای قرآنی حکمت، ماورای علم است. خداوند در قرآن کریم میفرماید، به هرکسی که بخواهد حکمت میدهد و به کسی که حکمت دهد خیر کثیر داده است: «یُؤْتِی‏ الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب» (بقره:۲۶۹). در تفسیر آیۀ شریفۀ ۲ از سورۀ جمعه میفرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ ...» معنای حکمت در تفسیر التبیان آمده است: «و الحکمة تعم الکتاب و السنة، و کل ما اَراده اللَّه، فان الحکمة هی العلم الذی یعمل علیه فیما یخشی او یحبب من أمر الدین و الدنیا»[۱۳]، یعنی حکمت عمومیتر از کتاب است و هرآنچه است که خداوند متعال اراده کند؛ و حکمت علمی است که به آن عمل میشود و خشیت و یا دوستی از امر دین و دنیا را به وجود میآورد؛ بنابراین، همانطور که خشیت، ترس با آگاهی است، پس لازمۀ حکمت، تزکیه است؛ این امر در همین آیه و آیات دیگر قرآن با آوردن تزکیه قبل از حکمت به نوعی تأکید شده است و یا در برخی دیگر از آیات پس از ذکر داستان یکی از اولیاءالله و در هنگامی که او از امتحانات الهی سرافراز بیرون آمده است، گفته شده است که به او حکمت دادیم؛ مثلاً «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَة» (لقمان:۱۲). 

پی نوشت:


[۱]  سیاست‌های کلی جنبۀ جهان‎‎بینی دارند و سیاست‌های اجرایی چگونگی رسیدن به آن‌ها را بررسی می‎‎کنند؛ مثلاً «ایجاد عدالت در جامعه» یک گزاره از سیاست‎‎های کلی است که چگونگی ایجاد آن نیاز به سیاست اجرایی دارد که لازم است بر مبنای اندیشه‎‎ای باشد؛ در این مورد می‎‎تواند از ایجاد عدالت بر مبنای عدالت توزیعی، عدالت اصلاحی و غیره نام برد؛ استفاده از هریک از این تعابیر در سیاست‎‎های اجرایی تأثیرهای متفاوتی در جامعه دارد.

[۲] یک مشکل در جامعۀ ما این است که عده‎‎ای بنا به دلایلی سیاسی، احساسی و غیرفرهنگی، نگاه مرجع و رسمی را قبول ندارند؛ لذا به دنبال ایجاد تغییر فرهنگ در اجتماع هستند؛ بنابراین، در صورت مشاهدۀ معضلی در جامعه سریعاً نظری مخالف با نگاه رسمی و برگرفته از غرب ارائه می‎‎دهند؛ لذا می‎‎توان وجود متنوع کانال‎‎های ماهواره‎‎ای، اینترنتی و رسانه‎‎ای را در این راستا توجیه کرد؛ علت موفقیت برخی از آن‌ها در بین برخی از افراد اجتماع نیز ناشی از حس عدم رضایت از وضعیت موجود است. به‌عبارت‌دیگر، موفقیت این افراد در مخالفت با نگاه مرجع در بین بخشی از جامعه ناشی از توانایی منطقی و قدرت استدلال آن‌ها نیست.

[۳]  لازم است تفاوت‎‎های بین نگاه با نگرش، اعتقاد و عمل در نظر گرفته شوند؛ به‌عنوان مثال، مردم فرانسه یا ایتالیا کاتولیک فرض می‎‎شوند، هرچند که ممکن است بسیاری آن‌ها نگرشی مثبت به مسیحیت نداشته باشند، نام خود را از لیست واتیکان به‌عنوان کاتولیک حذف کرده باشند، هیچ‌یک از اعمال این مذهب را انجام ندهند یا پایشان به کلیسا نرسد؛ اما برای ناهار کریسمس معمولاً خانواده‎‎ها دور هم جمع می‎‎شوند و برای هم هدیه می‎‎خرند، شکلات عید پاک را فراموش نمی‎‎کنند و بسیاری از آداب این‎‎چنینی در مسیحیت را به‎‎جا می‎‎آورند؛ همچنین یکی از تمایزهای خود را با مسلمانان و یهودیان در خوردن گوشت خوک می‎‎دانند. این‎‎گونه تفکرات یا رفتار نشان‌دهندۀ نوع «نگاه» است.

[۴]  علاقه‌مندان می‎‎توانند به فصل «معنا» از کتاب «اندیشه»: رساله‎‎ای در باب تفکر، انتشارات کاویان کتاب مشهد، ۱۳۹۴، از نگارندۀ این مقاله مراجعه کنند. 

[۵]  برای بحث بیشتر در این زمینه به سلسله مقالات علم مدرن مراجعه شود:

صابری فتحی، سید مجید. (۱۳۹۴, بهمن ۵). علم مدرن، پیشرفت یا بردگی؟ بازیابی از فرهنگ امروز

http://farhangemrooz.com/news/۴۱۶۵۶. علم مدرن رهایی یا بردگی؟. http://farhangemrooz.com/news/۴۱۶۵۵. علم مدرن به هر قیمتی؟. http://farhangemrooz.com/news/۴۱۶۵۴

[۶] Savant (Fr.)

[۷] Intellectuel (Fr.)

[۸] https://www.youtube.com/watch?v=FfSJadOqHeA

[۹]  لازم به اثبات نیست وقتی «داشتن مدیریت» ملاک باشد برای از دست ندادن آن هم باید همه کار کرد، از تملق و چاپلوسی تا زورگویی و غیره؛ درحالی‌که وقتی «مدیر بودن» ملاک شود دیگر ازدست‌رفتنی نیست.

[۱۰] ارسطو، مابعدالطبیعه، ۹۸۲ب.

[۱۱] Self-Regulation

[۱۲] مثلاً در محیطی به خاطر برخی منافع تظاهر به امری کردن (خشنودی از سخن یا عمل مدیری مافوق)، درحالی‌که آن عمل یا سخن او را از نظر احساسی بسیار برافروخته کرده است.

[۱۳]  طوسی، محمدبن‌حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی‏، ج‏۱۰،ص ۴

نظر شما