شناسهٔ خبر: 47455 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ
نسخه قابل چاپ

صورت‌بندی‌های جدید در دانشگاه ایرانی در گفت‌وگو با عباس کاظمی؛

دانشگاه ترک برداشته است

عباس کاظمی نظام آموزش و پرورش و مدارس ما افراد را برای ورود به دانشگاه آماده کرده و نه برای ورود به بازار کار. به همین خاطر است که گفتیم تا دو دهه قبل ادامه تحصیل به مثابه نردبان بود و حالا ادامه تحصیل به معنای بقا و دوام آوردن و زنده بودن است. عاقلانه‌ترین راهی که برای حفظ هویت برای جوانان ما باقی مانده، ماندن در دانشگاه است تا راهی برای مهاجرت یا بازار کار برای‌شان پیدا شود اما همین فرهنگ انتظار خود می‌تواند زمینه ایدئولوژهای‌ جدید اعتراض در دانشگاه شود.

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: دانشگاه ایرانی تغییر کرده است و برای فهم آن باید عینک‌های مفهومی را عوض کرد. روزگاری مراد از دانشگاه، مجموعه‌های بزرگ و محصور و متمرکزی چون دانشگاه‌های تهران و پلی‌تکنیک و شهید بهشتی و شیراز و صنعتی سهند تبریز و فردوسی مشهد و صنعتی اصفهان و صنعتی شریف و علم و صنعت و تربیت معلم و... بود که در آنها دانشجویان تازه جوانانی معمولا بین ١٩ تا ٢٥ ساله بودند و استادان، مردان و زنانی میانسال و کهنسال با ظاهری رسمی و جاافتاده. زندگی دانشجویی معنای مشخصی داشت که برخی سریال‌های تلویزیونی مثل روزگار جوانی و در پناه تو، کوشیده بودند تصویری کلیشه‌ای از آن ارایه کنند و در برخی فیلم‌های سینمایی مثل متولد ماه مهر، جنبه‌های اعتراضی آن به نمایش در آمده بود. راه یافتن به این دانشگاه‌های متمرکز و دولتی، کار ساده‌ای نبود، باید از سد سکندری به نام کنکور می‌گذشتی، به همین دلیل موسسات بزرگ آموزشی-تجاری پدید آمده بود تا نوجوانان را با هزینه‌های بالا برای عبور از آن یاری کنند. راه‌حل ساده‌تر دانشگاه آزاد بود، موسسه‌ای دولتی با ویژگی‌های یک نهاد خصوصی که از سال‌های آغازین دهه ١٣٦٠ به تدریج آغاز به کار کرد و در سال‌های بعد از جنگ گسترشی بی‌سابقه یافت. این افزایش کمی موسسات آموزش عالی اما به همین جا ختم نشد. غیر از دانشگاه پیام نور که قدمتی دیرین داشت، دانشگاه‌های علمی-کاربردی و انواع و اقسام دانشگاه‌های خصوصی تنها بعضی از موسسات آموزش عالی بودند که در این سال‌ها دانشجو می‌پذیرفتند و لیسانس و بعدا فوق لیسانس و در سال‌های اخیر دکترا تولید می‌کردند. این گسترش کمی پیامدهای کیفی نیز در پی داشته است، تا جایی که پژوهشگرانی چون عباس کاظمی معتقدند «مفهوم دانشگاه تغییر کرده است». این تغییر اما در کدام سو بوده است؟ مثبت یا منفی؟ چه تاثیری در زندگی دانشجویی داشته است؟ رابطه استاد و دانشجو را دچار چه تحولی ساخته؟ آیا بر حیات استادان دانشگاه نیز تاثیری داشته است؟ این تاثیر چگونه بوده است؟ در سالروز ١٦ آذر، روز دانشجو به جای پرداختن به موضوع کلیشه‌ای جنبش دانشجویی، این‌بار به خود دانشگاه پرداختیم و تحولاتی که از سر گذرانده. تغییر و دگرگونی‌ای که حتی مفهوم جنبش دانشجویی را نیز دگرگون کرده است. عباس کاظمی، استاد پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی از محققانی است که یکی از دغدغه‌های اصلی او دانشگاه است. این استاد علوم اجتماعی را با آثاری درباره مطالعه زندگی روزمره هم چون پرسه زنی و زندگی روزمره و امر روزمره در جامعه پساانقلابی می‌شناسیم. کاظمی در گفت‌وگوی مفصل پیش رو از تغییر صورت‌بندی در زندگی دانشگاهی ایران هم در سطح اساتید، هم در سطح دانشجویان و هم در سطح نظام اداری دانشگاه سخن می‌گوید و از پیامدهای آن حرف می‌زند. دکتر کاظمی از بحران در دانشگاه‌های ایرانی سخن می‌گوید و معتقد است «در روزگار ما دانشگاه محل دانشگاه یک کلیتی است که دیگر معصوم نیست، بلکه شبکه نابرابری را تولید و بازتولید می‌کند جلوس شده است». به نظر او دانشگاه‌های ما ترک برداشته‌اند و بررسی دقیق آنها نشانگر گسل‌هایی است که در حال فعال شدن هستند و خیلی زود باید در ترمیم آنها کوشید:

برخی صاحبنظران حوزه دانشگاه این روزها از مفاهیمی چون دانشگاه توده‌ای بر خلاف دانشگاه نخبه‌گرا یاد می‌کنند و می‌گویند در دانشگاه‌های امروز برخلاف گذشته همه اقشار می‌توانند حضور یابند و جنبه‌های مثبت این تحول را برمی‌شمارند، مثل گسترش نگرش دموکراتیک و اینکه همه اقشار امکان حضور در دانشگاه‌ها را دارند. شما نیز با تعبیری دیگر از این تحول یاد می‌کنید و از شکل‌بندی‌های جدید در نظام دانشگاهی سخن می‌گویید. نخست بفرمایید منظورتان از اصطلاح شکل‌بندی (formation) یا صورت‌بندی چیست؟
اول به بحث آغازین می‌پردازم. من هم معتقدم که بی‌شک مفهوم دانشگاه تغییر کرده است. وقتی از شکل‌بندی جدید در دانشگاه سخن می‌گویم نیز بخشی از این تحول و تغییر را دربرمی‌گیرد. با این تفاوت که باید دقت کنیم هم معنای مثبت و هم معنای منفی آن را مدنظر داشت. معنای مثبت آن است که دانشگاه در دسترس مردم قرار گرفته است و تنها در اختیار نخبگان نیست به گونه‌ای که هر کسی می‌تواند وارد دانشگاه شود اما در دسترس قرار گرفتن دانشگاه، پیامدهای نامطلوبی هم داشته است از جمله تقلیل دانشگاه به مزه و ذایقه که من آن را در ایده مک‌دونالدی شدن آموزش عالی پیش از این شرح دادم که بر مبنای آن علم دستمایه روزمرّگی قرار گرفته است که یکی از پیامدهای آن را می‌توان در پدیده به ابتذال کشاندن پایان نامه و مقاله و کتاب‌های دانشگاهی دید. بخش مهمی از دانشجویانی که به این پدیده گرایش یافته‌اند اساسا محصول همین دگردیسی دانشگاه‌ها و پدیده روزمره شده دانشگاه‌های ایران هستند.


به بحث شکل‌بندی جدید دانشگاه باز گردیم.
بله، برای فهم بهتر شکل بندی‌ها یا فرماسیون‌های جدید در دانشگاه لازم است دو نکته را از پیش متذکر شوم. نخست باید تاکید کنم که بحث‌های من راجع به تحولات دانشگاه مربوط به دو دهه گذشته است، یعنی تحولاتی که از اواخر دهه ٨٠ شروع می‌شود. تا دو دهه قبل جامعه به این شیوه قابل فهم بود که برای ارتقای جایگاه اجتماعی، فرد یا منابع ثروت و قدرت را در اختیار داشت یا به نحوی سرمایه ارتباطی داشت که می‌توانست بدون داشتن قدرت و ثروت جایگاه خودش را متحول کند. مفهوم «پارتی» در فرهنگ ما، یکی از عناصر مفهوم عام‌تر سرمایه ارتباطاتی است.
 اما در کنار این سه راه (قدرت، ثروت و سرمایه رابطه‌ای) تنها روشی که برای فرودستانی که به این سه منبع متصل نبودند، متصور بود تا بتوانند جایگاه خود را تحول ببخشند و قدرت و ثروت و شبکه ارتباطاتی را شکل دهند، دانشگاه و تحصیل بود. به عبارت صریح تحصیل در دانشگاه به مثابه نردبانی بود که جایگاه اجتماعی و اقتصادی فرد را متحول می‌کرد و او را ارتقای طبقاتی و منزلتی می‌داد و برایش تحرک اجتماعی را ممکن می‌ساخت. نکته دومی که باید عرض کنم این است که، تا دو دهه پیش با پدیده «پشت کنکوری ها» مواجه بودیم. پدیده‌ای عمدتا نوجوانانه که به نوجوانانی ارجاع داشت که در حال پایان تحصیل در دبیرستان بودند و می‌خواستند سربازی نروند و وارد دانشگاه شوند یا برای دختران دبیرستانی دانشگاه با فرصت رهایی از ساختار تنگ خانوادگی و ساختن آینده جدید گره خورده بود. میانگین سنی دانشجویان (از آنجا که تمرکز آموزش عالی ما در مقطع فوق دیپلم و لیسانس بود) بین ۱۸ تا ۲۲ سال بود.


در این دو دهه چه اتفاقی در این دو زمینه‌ای که گفتید رخ می‌دهد؟
اولا دیگر دانشگاه به مثابه نردبان عمل نمی‌کند بلکه بیشتر به مثابه بخشی از فضای زندگی روزمره شده است. ثانیا پدیده پشت کنکوری‌ها نیز به مدد روزمره شدن دانشگاه و عمومی (popular) شدن آن نیز تقلیل یافته است. روزگاری پشت کنکوری و جمعیتی که پشت درهای دانشگاه می‌ماندند پدیده‌ای قابل مطالعه بود اما اکنون آنچه پدیده است جمعیتی است که درون دانشگاه‌ها سکنی گزیده‌اند. پشت کنکوری اکنون پدیده‌ای لاغر شده است و دانشجو پدیده‌ای فربه و چند معنا. به لحاظ سنی با تغییر سیاستگذاری آموزش عالی، جهت‌گیری به سمت تحصیلات تکمیلی رفته است و جمعیت دانشگاه‌های ما در حال بزرگسال شدن هستند.


اینکه به تعبیر شما دانشگاه فربه و همه جایی می‌شود، چرا رخ داده است؟
جمعیت دانشگاه از تعداد ٣٠٠ هزار نفر در سال‌های ٦٨- ١٣٦٧ به جمعیتی در حدود ٤ میلیون و ٧٠٠، ٨٠٠ هزار نفر در سال ١٣٩٥ رسیده است. این افزایش جمعیت به ما می‌گوید دیگر دانشگاه نمی‌تواند کارکرد پیشینش به مثابه نردبان را انجام بدهد و چنین نیست که هر کس که وارد دانشگاه می‌شود، موقعیتی به دست می‌آورد که کسی که وارد دانشگاه نشده، آن را نمی‌تواند به دست آورد. تا دو دهه پیش فردی که وارد دانشگاه می‌شد، به واسطه دانشگاه، مهندس و پزشک و کارمند و وکیل و روزنامه‌نگار و استاد دانشگاه و... می‌شد و از نظام شغلی خانواده‌اش اگر از طبقات فرودست‌تر برمی‌خاست، ارتقا می‌یافت. الان چنین نیست، زیرا حجم وسیعی از دانشجو، وارد دانشگاه‌ها شده‌اند و در نتیجه امکان تحرک طبقاتی از طریق دانشگاه ضعیف شده است. بیکاری دانشگاهی امروز بر بیکاری غیردانشگاهی سبقت گرفته است، یعنی تحصیلکرده بیکار از غیرتحصیلکرده بیکار بیشتر شده است. این نشان می‌دهد که این امید که با دانشگاه تحرک طبقاتی صورت می‌گیرد، از دست رفته است اگرچه همچنان دانشگاه به مثابه منزلت نقش خود را ایفا می‌کند. بنابراین تحولی که رخ داده تغییر دانشگاه به مثابه نردبان به دانشگاه به مثابه جایی برای ماندن است. امروز پدیده ماندن در دانشگاه موضوعیت پیدا کرده است، ما به دانشگاه می‌رویم که آنجا بمانیم، هیچ جایی بهتر از دانشگاه نیست.


ماندن در دانشگاه به چه انگیزه و دلیلی صورت می‌گیرد.
این پدیده خودش می‌تواند انگیزه‌ها و دلایل متفاوتی میان افراد مختلف داشته باشد. من سه شکل از ماندن در دانشگاه را از یکدیگر تمییز می‌دهم: نخست مفهوم ادامه تحصیل است. یکی از راه‌ها و تاکتیک‌ها برای کسانی که وارد دانشگاه می‌شوند و نمی‌توانند تحرک طبقاتی داشته باشند و در بازار کار پیدا کنند، ادامه تحصیل است، یعنی مدام درس می‌خوانند چون اگر از دانشگاه خارج شوند از دانشجو به بیکار تغییر هویت می‌دهند. دانشجویان بدین‌ترتیب نسبت به خرید و تمدید هویت دانشجویی خود اقدام می‌کنند.
دومین راه ماندن در دانشگاه به شکل آرزوی استخدام در دانشگاه خود را نشان داده است. زمانی آرزوی ورود به دانشگاه همگانی بود، الان دکتر شدن آرزوی همگانی شده است، منظور من از دکتر شدن، دکترای تخصصی (Ph.D) است. علت نیز آن است که آمال این افراد این است که در دانشگاه استخدام شوند. شیوه سوم برای ماندن در دانشگاه که بینابین دو شیوه مذکور است، حق‌التدریسی است. این افراد می‌خواهند در دانشگاه بمانند، اما به شیوه حق‌التدریسی یا «حق‌الپژوهشی» در دانشگاه خود را حفظ می‌کنند. این سه شیوه نشان می‌دهد که در روزگار ما دانشگاه محل جلوس شده است، تحولی که رخ می‌دهد و ما از آن به عنوان شکل‌بندی جدید دانشگاه سخن می‌گوییم از اینجا شروع می‌شود.


یعنی تا پیش از این دانشگاه محل گذار و حالا محل ماندن است.
بله، چارچوب نظری‌ای که فکر می‌کنم باید با آن دانشگاه را فهم کرد این است که مفهوم دانشگاه به این معنا تغییر پیدا کرده است. یعنی الان در دانشگاه ماندن، امن‌ترین کار است. از یکی از فارغ‌التحصیلان دکترای دانشگاه تربیت مدرس که از شهرستان آمده بود، پرسیدم که چرا اینجا مانده‌ای؟ پاسخ داد من اگر به شهرستانم برگردم، همه به من می‌گویند تو دکترایت را گرفته‌ای و بیکاری و باز می‌خواهی به خانواده‌ات وابسته باشی؟! برای آنکه از دست آن نوع نگاه رهایی پیدا کنم، در تهران می‌مانم و بعد سعی می‌کنم در دانشگاه بمانم. حالا این ماندن یا با درس خواندن است، یا با دستیار پژوهشی شدن یا به مفهومی که پیش‌تر درباره‌اش بحث کردیم، تبدیل شدن به پرولتاریای پژوهشی است. یعنی فرد به کارهایی که در حاشیه دانشگاه پدید آمده، مشغول می‌شود.


علت این تحول اساسی که شما در دانشگاه به آن اشاره کردید، آیا صرفا افزایش کمی دانشگاه‌ها است یا عوامل دیگری نیز حضور داشته است؟
قطعا عوامل دیگری نیز حضور دارد. به طور کلی دو دسته عوامل می‌توان برشمرد. یک دسته از عوامل به ساختارهای اقتصادی بیمار ما بازمی‌گردد. امروز حجم جمعیتی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شود با حجم جمعیتی که می‌تواند وارد بازار کار شود، بسیار فاصله دارد. بخش دیگری نیز به نحوه توزیع آن مقدار منابع شغلی باز می‌گردد. آن هم به نظر من عادلانه توزیع نمی‌شود. یعنی یک نظام برابر برای همه فارغ‌التحصیلان وجود ندارد. به عبارت دیگر ممکن است بگوییم که امروزه دانشگاه در دسترس بسیاری از آدم‌ها قرار گرفته است، اما مشاغلی که از دل نظام دانشگاهی برمی‌آید، هم محدود است و هم برابر توزیع نمی‌شود و در دسترس همه نیست. اینجاست که شکل‌بندی دانشگاه تغییر یافته است. نزدیکی به قدرت، در اختیار داشتن ثروت و سرمایه ارتباطاتی، در اینکه چه کسی بعد از دانشگاه به شغل دست بیابد، تعیین‌کننده شده است. یعنی دوباره دانشگاه درگیر این مسائل شده است. یک زمانی فرقی نمی‌کرد که کسی که وارد دانشگاه شده، چگونه فکر می‌کند. اما الان به دلیل اینکه منابع محدود است و جمعیت فارغ‌التحصیلان زیاد است، معیارهایی برای استخدام پدید آمده که عادلانه و برابر نیست، مثلا معیارهای ایدئولوژیک یا معیار ثروت داشتن یا ارتباط داشتن. البته امروز بحث من درباره این نیست که کسانی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند، چه اتفاقی برای‌شان می‌افتد، بحث من متمرکز بر خود دانشگاه است و معتقدم امروز دانشگاه خودش مساله شده است. یعنی زمانی دانشگاهی داشتیم و بیرونی داشتیم. افراد وارد دانشگاه می‌شدند و مسائلی بیرون از آن رخ می‌داد، کار پیدا نمی‌کردند، نظام نابرابری بود و... اما امروز مساله این است که این نابرابری به داخل خود دانشگاه آمده است و خود دانشگاه یک کلیتی است که دیگر معصوم نیست، بلکه شبکه نابرابری را تولید و بازتولید می‌کند.


این فرماسیون جدید در خود دانشگاه چه چیزی را نشان می‌دهد؟
این فرماسیون جدید به ما نشان می‌دهد که یک نظام قشربندی جدید در داخل دانشگاه ایجاد شده است و این قشربندی به ما توضیح می‌دهد که نوعی نابرابری درون اجتماع دانشجویی، نوعی نابرابری درون نظام استادان و بعد در نظام اداری و مدیریتی دانشگاه شکل گرفته است. می‌شود گفت دانشگاه ترک برداشته است. شکاف‌های عمیقی که به ما می‌گوید تا یک دهه بعد جنبش‌ها و اعتراضاتی از درون دانشگاه، برای خود دانشگاه ایجاد می‌شود. تا یکی، دو دهه قبل، دانشگاه اعتراض می‌کرد و جنبش‌های دانشجویی ایجاد می‌شدند، برای مسائلی که بیرون از دانشگاه در جامعه وجود داشت، اما حالا دانشگاه شدیدا مشغول خودش است و درگیر این است که این ترک‌ها را چطور رفو و آن را نقد کند. یعنی دانشگاه به خودش مشغول شده است، به نحوی که پیش‌بینی من چنین است که دولت و جامعه نیز بیشتر از این به دانشگاه مشغول خواهند شد، به جای آنکه دانشگاه به دولت مشغول شود. یعنی دلمشغولی دولت این خواهد شد که این شکاف‌های دانشگاه را چطور پر کند.


این شکاف‌ها یا بحران‌ها کدامند؟
من می‌توانم برخی از این بحران‌ها را برای شما فهرست کنم اما در علوم اجتماعی پدیده‌ها و مسائل اجتماعی مستمرا تغییر شکل می‌دهند و ما می‌توانیم همواره منتظر پدیده‌های جدیدتری بمانیم که پیش از این انتظارش را نمی‌کشیدیم برخی از این بحران‌هایی که هم اینک نشانه‌های‌شان بروز کرده است عبارتند از بحران بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، بحران فارغ‌التحصیلان بی‌مهارت، بحران صندلی‌های خالی دانشگاه، بحران استادان بی‌مهارت در تدریس و آموزش دانشجویان، بحران کیفیت دانشگاه‌ها، بحران حق‌التدریسی‌ها در دانشگاه‌ها، بحران تنش میان سلسله‌مراتبی که در نظام استادی و ارتقا ایجاد شده است. مثل اینکه یکی می‌گوید من ١٥ سال است اینجا درس می‌دهم، اما باید همیشه حق‌التدریس باشم، اما دیگری به سادگی می‌آید و همه امتیازات را می‌بلعد! علت این بحران‌ها نیز ناشی از شکل‌بندی‌های جدیدی است که در سه سطح اجتماع دانشجویی، اجتماع اساتید و نظام اداری دانشگاه رخ داده است.


شما از پدیده «ماندن در دانشگاه» یاد می‌کنید. اما این کسانی که ١٥،١٠ سال در دانشگاه می‌مانند، از کجا ارتزاق می‌کنند؟ چون بخش کوچکی از آنها استخدام می‌شوند و بخشی نیز به پرولتاریای آموزشی یا پژوهشی بدل می‌شوند، اما شمار زیادی کماکان دانشجو باقی می‌مانند و ادامه تحصیل می‌دهند.
این سوال باعث می‌شود که به بحث سلسله‌مراتبی نظام استادان و دانشجویان برسم. آمار وزارت علوم از آموزش عالی در سال ١٣٩٤ کل جمعیت استادان را ٣١٤ هزار نفر برآورد کرده است. طبیعتا به دلیل اشکالاتی که در ثبت ارقام در ایران وجود دارد، شمار واقعی بیشتر از این است. یکی از اشکال‌ها این است که حق‌التدریسی‌ها به طور کامل در این آمار محاسبه نمی‌شوند و نوع خاصی از آنها لحاظ می‌شوند. در این گزارش آماری که توسط وزارت علوم اعلام می‌شود استادان تمام‌وقت و پاره‌وقت آمده است و یک بخش هم تحت عنوان «سایر» آمده است.
نکته جالب اینکه به نظر می‌رسد این «سایر» همان حق‌التدریسی‌هایی هستند که مستمر درس می‌دهند و کسانی که به طور گذرا حق‌التدریسی می‌کنند، در این آمار لحاظ نمی‌شوند. به هر حال از ٣٠٠ هزار نفر اعلام شده، تنها ٥ هزار نفر، استاد تمام رسمی هستند، یعنی هم استخدام رسمی هستند و هم پروفسور دانشگاه هستند. اینکه از به وجود آمدن نوعی نابرابری، شکاف و تنش حرف می‌زنم، یک نمودش را می‌توان در میان رده‌بندی و آماری که ذکر می‌کنم، مشاهده کرد. قبلا مفهومی داشتیم تحت عنوان «استاد دانشگاه»، اما امروزه این مفهوم استاد دانشگاه ترک برداشته است و به طیف متنوعی از موقعیت‌ها؛ استاد تمام، استادیار، مربی، حق‌التدریسی از یک سو و از دیگر سو استاد رسمی، پیمانی، قراردادی و استاد بدون قرارداد و صرفا حق‌التدریسی اشاره دارد. بالاترین قشر در اساتید، استادان قدیمی و تمام وقتی هستند که تنها ٥ هزار نفر را شامل می‌شوند، یعنی کمتر از ٢ درصد از کل اساتید دانشگاه‌های کشور را دربرمی‌گیرند. این گروه دو درصدی‌های خوشبخت هستند که حلقه قدرت محدودی را برای خود ایجاد کرده‌اند. به خصوص در دانشگاه آزاد از حضور و ورود استادان جوان در کرسی‌های رسمی ممانعت می‌کنند.


این یک، دو درصدی‌ها چه کار می‌کنند؟
نظام ارتقا در میان اساتید در دست این گروه است و آنها به استادان جوان نمره می‌دهند که بالا بیایند یا خیر. غالبا نیز سد راه می‌شوند و با وسواس زیاد اجازه می‌دهند که یک استادیار به درجه دانشیار برسد. از سوی دیگر با فربه‌تر شدن بخش تحصیلات تکمیلی دانشگاه‌های کشور مساله پایان‌نامه‌ها در واقع نبرد بر سر منافع است. اینکه چه کسی به این منافع دست یابد بر عهده همین استادان است.


بسیاری موارد نیز معیارهای غیرعلمی در این امر دخیل می‌شود.
بله، همواره معیارهای غیرعلمی در محیط‌های علمی فعال بوده است. این معیارهای غیرعلمی هم توسط دولت و هم توسط گروه‌های قدرتمند استادان در دانشگاه‌ها اجرا می‌شود.


خیلی وقت‌ها همان استادان تمام‌وقت نیز با معیارهایی غیرعلمی کسانی را ارتقا می‌دهند یا اجازه ورود می‌دهند.
بله، چنین است. گاهی نیز روابط خاص این ارتقا یا جلوگیری از آن را ممکن می‌کند. به هر حال این نابرابری وجود دارد. اما گروه دوم در میان اساتید دانشگاه، نوکیسگان دانشگاهی هستند. مفهوم نوکیسه، شناخته شده است. در ٣-٢ دهه اخیر میزان استادان دانشگاه رشد قابل توجهی داشته است. این نوکیسگان دانشگاهی در همین بازه زمانی به خصوص رشد قابل توجهی داشتند.
 به بسیاری از این افراد اگر بنگرید، می‌بینید که منش استادی ندارند و اهل کتاب خواندن و تحقیق و پژوهش نیستند، هنجارهای علمی دانشگاهی را نه می‌شناسند و نه باور دارند و مهم‌تر از همه سعی می‌کنند از شیوه‌های غیرعلمی معیارهای علمی ارتقای استادی را طی کنند. این افراد یک معلم معمولی و ساده هستند که با یک جزوه وارد کلاس می‌شوند. در عین حال موقعیت استادی پیدا کرده‌اند و غالبا نیز به استاد تمام‌وقت بدل می‌شوند و کرسی‌های دانشگاهی را اشغال می‌کنند که در شرایط عادی جای ایشان نبوده است. یکی دیگر از دلایل نوکیسه خواندن این افراد آن است که به سادگی وارد نظام استادی شده‌اند و آن نظام سخت ارتقا در مراحل استادی را طی نکرده‌اند. یک گروه دیگر از اساتید نیز پیمانی‌ها هستند که حدود ٥٠ هزار نفر از جمعیت استادان دانشگاه را شکل می‌دهند. این استادان پیمانی غالبا استادیارند و هنوز به مرحله بالاتر دانشیاری ارتقا نیافته‌اند.


ویژگی پیمانی‌ها در نگاه شما چیست؟
پیمانی‌ها گروهی هستند که همیشه شرایط متزلزلی دارند. قاعده پیمانی آن است که هر سال تمدید می‌شود. یعنی فرد ظاهرا استخدام دانشگاه است و خیلی از حقوق استادان دانشگاه را دارد، اما یکسری از حقوق آنها را ندارد. مثلا درآمد و میزان مرخصی‌هایش کمتر است و به سختی می‌تواند فرصت مطالعاتی برود یا اصلا نمی‌تواند برود و بعد هر سال باید قراردادش تمدید شود. در حالی که استادان رسمی از این مراحل گذشته‌اند. این «پیمانی بودن» همچون یک ابزار کنترل از سوی وزارت علوم و دانشگاه کار می‌کند، چون به سادگی و بدون دلیل و توضیح می‌توان قرارداد یک استاد پیمانی را برای سال بعد تمدید نکرد. بگذریم که همین سنخ پیمانی بعد از دولت احمدی‌نژاد متنوع‌تر شده است، ما قراردادهای شش ماهه استادان هم داریم، پیمانی مشروط داریم و نظایر آن.
این نوعی ناعدالتی است که از بالا بر استادان اعمال می‌شود. همان استادان قدیمی در اینکه چه کسی پیمانی شود و چه کسی از پیمانی به قراردادی بدل شود، نقش ایفا می‌کنند. غیر از اینها (استادان تمام‌وقت، نوکیسگان دانشگاهی و پیمانی‌ها)، پرولتاریای دانشگاهی را داریم که حق‌التدریسی هستند. تخمین زده می‌شود که تعداد آنها حدود ١٧٠ هزار نفر است، یعنی تقریبا ٥٠ درصد کل استادان را تشکیل می‌دهند. پرولتاریای دانشگاهی کسانی هستند که یا پاره‌وقت هستند یا اساسا پاره‌وقت نیز نیستند و به شکل تمام‌وقت اما غیررسمی تدریس می‌کنند، اما هیچ مزایایی حتی مزایای پیمانی‌ها را نیز ندارند.


آیا گروه دیگری نیز باقی می‌ماند؟
بله، من اسم این گروه را پیش از این پرولتاریای پژوهشی گذاشته‌ام اما می‌توان آنها را under class‌های دانشگاهی هم فرض کرد. اینها حتی سطح پرولتاریای دانشگاهی که حق‌التدریسی هستند را نیز ندارند. این گروه در اصل دانشجویان تحصیلات تکمیلی هستند یا به تازگی دکترا گرفته‌اند که موقعیت جذب در دانشگاه‌ها را ندارند در بیرون از دانشگاه نیز فرصت شغلی مناسبی برای آنها نیست و به عنوان دستیار کلاس‌ها و دستیار تحقیقاتی عمل می‌کنند. بخشی از این گروه نامریی که بین نظام استادان و دانشجویان قرار می‌گیرند درگیر نوشتن مقاله و کتاب برای ارتقای استادان هستند و برخی نیز پایان‌نامه‌ها و مقالات و تکالیف کلاسی را برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی می‌نویسند.
 در طول دو دهه گذشته، میزان استادان تمام وقت، تنها سه برابر شده است، در حالی که استادان پاره‌وقت و حق‌التدریسی‌ها، ١٧ برابر شده‌اند. این نشان می‌دهد که رشد جمعیت استادان دانشگاه به سمت استادان پاره‌وقت و حق‌التدریسی می‌رود، نه استادان تمام‌وقت. این بر مبنای همان منطق سرمایه‌داری نیز جور در می‌آید، زیرا استاد تمام‌وقت خدمات بیشتری می‌خواهد، اما استاد حق‌التدریسی و پاره‌وقت هزینه کمتری برای دانشگاه‌ها دارد. بخش قابل توجهی از این استادان در پیام نور و دانشگاه آزاد و دانشگاه‌های غیرانتفاعی هستند. تعداد آنها بیشتر نیز می‌شود. یعنی جمعیت استادان دانشگاه با توجه به سیاست‌ها، به سمت استخدام رسمی نمی‌رود. این خودش یک شکاف و نابرابری جدیدی را در دانشگاه ایجاد می‌کند و تنشی میان کسانی که حق‌التدریسی و پاره‌وقت هستند، در حالی که همان استعداد و توانمندی را دارند و هیچگاه امید آنکه بتوانند موقعیت‌های تثبیت‌یافته را پیدا کنند، نمی‌یابند.


این شکاف چطور خودش را بروز می‌دهد؟ یعنی چه اتفاقی ممکن است در نتیجه این شکاف رخ دهد؟
من از بحران سخن گفتم و از تنش به معنای اعتراض و جنبش اعتراضی در میان استادان حرف نزدم. بحث من این است که با یک جامعه‌ای از استادان دانشگاهی مواجه می‌شویم که بخش قابل توجهی از استادان آن، حق‌التدریسی و پاره وقت هستند. این امر بر کیفیت دانشگاه تاثیر می‌گذارد و دانشجویان بی‌کیفیت‌تر تربیت می‌یابند. همچنین این ناعدالتی موجب نوعی مخاصمه و خصومت میان استادان می‌شود و هنجارهای علمی ضعیف‌تر می‌شود. متاسفانه این امر در ایران رایج است که استادان پشت سر هم بد می‌گویند، به هم اعتماد ندارد، با یکدیگر تعامل علمی ندارند و ارجاع (reference) نمی‌دهند و... همچنین این بحران موجب می‌شود که استاد برای آنکه موقعیت تثبیت شده بیابد، مقاله‌سازی و کتابسازی کند و به استادهای ممتاز بیگاری دهد. همچنین این وضعیت نوعی رانت ایجاد و فساد را در دانشگاه بیشتر نهادینه می‌کند.


یعنی دانشگاه را از کارکرد اصلی‌اش تهی می‌کند. این آیا با آن ایده ماندن در دانشگاه منافاتی ندارد؟ یعنی آیا تداوم روندی که به ناکارآمدی دانشگاه منجر می‌شود موجب نمی‌شود که ماندن در دانشگاه نیز عملا بلاموضوع و بی‌فایده شود؟
امروزه دانشگاه اساسا کارکردی برای بیرون ندارد. جالب است بدانید که بیشترین فارغ‌التحصیلان بیکار مهندس‌ها هستند! قبلا گفته می‌شد که علوم انسانی بازار کار ندارد و مهندسی دارد. اما امروز وقتی می‌بینید که مهندسان بیکار هستند، این نشان می‌دهد که دانشگاه درواقع دانشجویان این رشته‌ها را توانمند نمی‌کند و فقط به اینها مدرک می‌دهد. دولت فرصتی ایجاد می‌کند که این افراد وارد دانشگاه شوند و ادامه تحصیل دهند تا جامعه دچار بحران نشود. در حالی که این بحران امروز وارد خود دانشگاه شده است. زمانی که این جمعیت کثیر در سطح لیسانس بودند، ما با بحران‌های جنبش دانشجویی مواجه بودیم و دانشگاه سیاسی شده بود. اما وقتی این قشر عظیم وارد تحصیلات تکمیلی می‌شوند، بحران دیگری پدید می‌آید که صنفی است. با تحصیلات تکمیلی شدن آموزش عالی شکل بحران‌های دانشگاه نیز تغییر کرده است. زمانی دولت فرصت داشت جمعیت پشت کنکوری را وارد دانشگاه کند. یعنی می‌توانست در فاصله زمانی ١٥- ١٠ سالی که این جمعیت در دانشگاه هستند، نظام اشتغال در جامعه را با رشد اقتصادی و افزایش شاخص‌ها در جامعه اصلاح کند. اما دولت‌های مختلف در ایجاد فرصت‌های شغلی ناتوان بودند و در نتیجه این بحران وارد خود دانشگاه شد و الان ما فرصت کوتاهی داریم که دانشگاه را ترمیم و این دانشجویان را توانمند کنیم و فضای کار بیرون دانشگاه را درست کنیم و به سرعت برای این افراد کار ایجاد کنیم. باید معیار برای ما کارآفرینی و توانمندسازی باشد و این طور نباشد که کسی که فارغ‌التحصیل می‌شود، بگوید آیا کار من آماده است یا خیر بلکه به دنبال این باشد که کار تولید کند. اگر دانشگاه و وزارت علوم دنبال این اهداف نباشد، دانشگاه از درون تخریب می‌شود (اگر خوشبین باشیم و بگوییم هنوز ویران نشده است) و در نهایت این ویرانی دانشگاه به کلیت جامعه صدمه می‌زند.


به تحول و تغییر شکل‌بندی در نظام اساتید اشاره کردید. این تغییر شکل‌بندی در میان دانشجویان به چه صورت است؟
قبل از پاسخ به این سوال مایلم این نکته را اضافه کنم که در نابرابری‌هایی که به آن اشاره شد، نابرابری جنسیتی و قومیتی و مذهبی و ایدئولوژیکی میان فارغ‌التحصیلان دانشگاه برای ماندن در دانشگاه بین استادان بیشتر می‌شود. یعنی چنان که گفته شد، تعداد استادان تمام وقت سه برابر و تعداد استادان دیگر ١٧ برابر شده است، اما تنها یک چهارم استادان تمام وقت ما زن هستند. این در حالی است که تعداد تحصیلکردگان زن در دانشگاه‌های ما بسیار افزایش پیدا کرده است و در بدترین حالت تعداد آنها با مردان برابر هستند در حالی که نظام اشتغالی که برای زنان ایجاد شده، برابر نیست. همانطور که مشاهده می‌کنید مسائل قومیتی، جنسیتی و مذهبی وقتی با هم ادغام می‌شوند تنش‌هایی بزرگ‌تر و غیرقابل پیش‌بینی را موجب می‌شوند.


اما در نظام دانشجویی؟
وقتی به نظام دانشجویی وارد می‌شویم، مفهوم تحول شکل‌بندی به این معناست که دانشجو دیگر آن مفهوم دو-سه دهه پیش را ندارد. دانشجو پیش‌تر جوانی بود که از دبیرستان به دانشگاه می‌آمد، به این امید که لیسانس و فوق لیسانس بگیرد و آینده خودش را بسازد و وارد بازار کار شود. الان این مفهوم پیشین دانشجو، بخش قلیلی از جمعیت کثیر دانشجویان (تقریبا ۵ میلیونی) را شکل می‌دهد. امروزه ما چند دسته دانشجو داریم. یک دسته بیکاران دانشجو هستند که با دانشجویان بیکار متفاوتند. اینها بیکارانی هستند که مثلا لیسانس‌شان را گرفته‌اند و کار ندارند و بار دیگر ادامه تحصیل می‌دهند یا فردی که دیپلمش را گرفته و ابتدا جذب بازار کار شده، اما کارش را از دست داده و تصمیم می‌گیرد درس بخواند. به اینها بیکاران دانشجو می‌گویند. گروه دوم شاغلان دانشجو هستند. این پدیده شاغلان دانشجو پیش‌تر تعدادشان بسیار اندک بود. یک زمانی بیش از ٨٠- ٧٠ درصد دانشجویان ما غیرشاغل بودند و کمتر از ٢٠ درصد دانشجویان شاغل بودند. اما امروز تعداد شاغلان دانشجو بسیار افزایش یافته است، کسانی که کارمند و معلم و مدیر هستند و تصمیم می‌گیرند درس بخوانند. این افراد برای شغلی درس نمی‌خوانند، بلکه شاغلند. این پدیده افراد ماهیت دانشگاه را تغییر می‌دهد.


به خاطر دارم وقتی در سال ١٣٨٤ دانشجوی کارشناسی ارشد شدم، دانشگاه از اینکه همزمان با درس خواندن کار کنیم، ممانعت می‌کرد و اشتغال دانشجو یک ویژگی منفی محسوب می‌شد و اگر متولیان دانشگاه این موضوع را می‌فهمیدند، دانشجویان را شماتت می‌کردند. حتی می‌گفتند دانشجو حق ندارد همزمان با تحصیل کار کند. در حالی که الان دانشگاه به گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کند که شاغلان به دانشگاه بیایند.
این به خاطر آن است که الان برای دانشگاه پول مهم است. الان در مقطع فوق‌لیسانس دانشگاه علم و فرهنگ که دانشگاهی غیرانتفاعی است و من در آنجا تدریس می‌کنم، ٨٠ درصد دانشجویان شاغل هستند و دانشگاه طوری برنامه‌ریزی کرده که دانشجویان بیش از دو روز در دانشگاه نباشند و بقیه وقت را سر کار باشند. برخی دانشگاه‌ها کلاس‌ها را یک روزه برنامه‌ریزی می‌کنند. بعضی از دانشگاه‌های آزاد نیز کلاس‌ها را پنجشنبه- جمعه‌ها تشکیل می‌دهند تا فرد کل هفته کار کند. این نشان می‌دهد که الان شاغل بودن اولویت دارد. به این دلیل از شاغلان دانشجو صحبت می‌کنم. این فرد در وهله نخست شاغل است و دانشجو بودن هویت فرعی او محسوب می‌شود. کسی که یک یا دو روز وارد دانشگاه می‌شود نمی‌تواند هویت دانشجویی‌اش را مقدم بر هویت شغلی‌اش کند. اما سومین تیپ یا قشر دانشجو، محصلان دانشجو هستند. یعنی کسانی که به طور طبیعی در مدارس و دبیرستان‌ها درس خوانده‌اند و وارد دانشگاه می‌شوند و هویت دانشجویی دارند. ایشان غالبا بیکار هستند که در دانشگاه‌های مقطع لیسانس و دانشگاه‌های دولتی بسیار بیشتر نمود دارند. اما چهارمین گروه شامل بازنشسته‌ها و زنان خانه‌دار می‌شود. این دسته شاغل هم نیستند و نمی‌خواهند شغل پیدا کنند. برخی از سر رفع کسالت و برخی برای ماجراجویی به دانشگاه می‌آیند.


این تیپولوژی (گونه‌شناسی) دانشجویان چه چیزی را نشان می‌دهد؟
از دل گروه اول یعنی بیکاران دانشجو، پرولتاریای پژوهشی دانشجویی در می‌آید که ایشان چنان که گفتیم، حلقه وصل دانشجویان و استادان هستند. این گروه همان تحصیلکرده بیکار دانشگاهی را شکل می‌دهد. طبق آماری که دو سال پیش وزارت علوم ارایه کرده ما ٣ هزار فارغ‌التحصیل دکترا و ٥٢ هزار فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد بیکار داریم. الان باید بیشتر شده باشد.
 در گزارشی به نام trading economy در سال ٢٠١٦ آمده است که ٢٥ درصد جوانان ایران بیکار هستند. اما وقتی از این مقدار به میان تحصیلکرده‌ها می‌رویم آمار از این هم بالاتر می‌رود. طبق تحقیقات پیمایشی انجام شده بیش از ۷۰ درصد دانشجویان کشور امیدی برای آینده شغلی خود ندارند. بنابراین کار نقطه وصل همه تنش‌هایی خواهد بود که دانشگاه را درگیر خود خواهد کرد اما در سطوح بعد غیر از کار مولفه‌های دیگری نیز با آن ترکیب خواهند شد و تضادهای درون دانشگاهی را توسعه خواهند داد.


چرا خودشان را بیکار فرض می‌کنند؟
چون دانشجویان نسبت به شرایط بازار کار آگاهند و دولت اگر هم تمام توان خود را به‌کار گیرد و با رشد ۸ درصدی جامعه را جلو ببرد در بهترین حالت همین وضعیت بیکاری حفظ خواهد شد اما ضمن آگاهی از این وضعیت به این دلیل وارد دانشگاه شدند که راهی دیگر برای خود تصور نمی‌کنند. نظام آموزش و پرورش و مدارس ما آنها را برای ورود به دانشگاه آماده کرده و نه برای ورود به بازار کار. به همین خاطر است که گفتیم تا دو دهه قبل ادامه تحصیل به مثابه نردبان بود و حالا ادامه تحصیل به معنای بقا و دوام آوردن و زنده بودن است. عاقلانه‌ترین راهی که برای حفظ هویت برای جوانان ما باقی مانده، ماندن در دانشگاه است تا راهی برای مهاجرت یا بازار کار برای‌شان پیدا شود اما همین فرهنگ انتظار خود می‌تواند زمینه ایدئولوژهای‌ جدید اعتراض در دانشگاه شود.


به پیامدهای تیپولوژی جدید نظام اساتید اشاره کردید. این تیپولوژی در سطح دانشجویی چه پیامدهایی دارد؟
این گونه‌شناسی بار دیگر موجب شده که سه مفهوم قدرت، ثروت و ارتباط وارد دانشگاه شود. جمعیت دانشجویی وسیعی پدید آمده و در نتیجه مهم نیست که فرد دانشجو باشد تا کار پیدا کند یا فارغ‌التحصیل شود و کار پیدا کند، بلکه مهم این است که به این منابع دسترسی داشته باشد. بنابراین نوعی نظام نابرابری جدید در داخل دانشگاه ایجاد می‌شود. دقت کنید که بحث من تکرار این بحث بوردیویی نیست که می‌گوید نظام آموزش عالی، نابرابری در جامعه را بازتولید می‌کند، بلکه بحث من این است که این نظام نابرابر در خود دانشگاه شکل می‌گیرد، زیرا دانشگاه‌های ما فربه شده است. جمعیت دانشگاهی ما تقریبا به اندازه جمعیت یک کشور اروپایی شمالی یا بعضی کشورهای عربی مثل امارات و قطر است. بنابراین می‌توان سلسله مراتب و ساختار نابرابر قدرت را در دانشگاه‌ها مشاهده کرد.


در شکل‌بندی نظام اساتید، به ساختار عمودی میان قشرها اشاره کردید. آیا در شکل‌بندی دانشجویی نیز نوعی ساختار عمودی قابل مشاهده هست؟ یعنی آیا گروه‌هایی از دانشجویان هستند که به دلیل ربط شان به منابع قدرت، ثروت و روابط جایگاه بالاتری داشته باشند؟
بله، خود اینکه برخی از افرادی که وارد دانشگاه می‌شوند، شاغل هستند، نابرابری ایجاد می‌کند میان کسانی که از پیش شغل دارند و کسی که از پیش شغل ندارد. این یک شکل از نابرابری است. نابرابری دیگر به سرمایه ارتباطی ربط دارد که من مناسبات ایدئولوژیک را نیز ذیل آن دسته‌بندی می‌کنم. فرد از پیش می‌داند که به یک قومیت یا مذهب خاص تعلق دارد و ارتباطات خوبی با شبکه‌هایی که اشتغال را به جامعه تزریق می‌کنند، ندارد؛ در چنین شرایطی انگیزه‌ای برای درس خواندن ندارد. بنابراین نابرابری‌ها در بیشتر موارد پیش از آنکه در روابط اجتماعی متجلی شود، در ذهنیت‌ها و بین الاذهان مشهود است. الان در بین الاذهان دانشجویان این نابرابری مشهود است. عمومی‌شدن دانشگاه‌ها و البته سیاست‌هایی چون سیاست پردیس و شبانه باعث شده تا پول برای ورود به دانشگاه نقش مهم‌تری از خلاقیت و استعداد بازی کند. در چنین شرایطی شما با دانشجویانی مواجه می‌شوید که به لحاظ ثروت و گاه دسترسی به منابع قدرت از استادان دانشگاه هم فراتر می‌روند و می‌توانند در تصمیم‌گیری‌های دانشگاهی نیز تاثیر بگذارند. همکار خوب من دکتر محدثی روی این بخش از فساد دانشگاهی کار بیشتری کرده‌اند.


گفتید پیامد منفی نظام سلسله مراتبی اساتید، از دست رفتن کارکرد اصلی دانشگاه است. اما این شکل‌بندی جدید نظام دانشجویی آیا می‌تواند به اعتراضات و جنبش‌های دانشجویی منجر شود؟ قبلا جنبش دانشجویی واکنشی به تحولاتی بود که بیرون از دانشگاه رخ می‌دهد، اما حالا آیا این شکاف‌های جدید به ایجاد شکل‌های تازه‌ای از جنبش دانشجویی ختم نمی‌شود؟ این اعتراضات نیز ممکن است به شکل‌های گوناگون صورت بگیرد، از شکل سنتی که تجمعات و میتینگ‌ها بود تا شکل‌های جدیدتر که در شبکه‌های مجازی و... رخ می‌دهد.
همین الان هم نشانه‌های این شکل از اعتراضات دانشجویی مشهود است.
بله چنان که پیش از این گفتم شکل جنبش‌های دانشجویی عوض می‌شود. یعنی جنبش دانشجویی واکنشی به آنچه در جامعه رخ می‌دهد، نیست، بلکه واکنشی به آنچه در دانشگاه رخ می‌دهد، مثل اعتراض نسبت به نظام نابرابر در میان استادان، واکنش به بی‌کیفیتی آموزش یا اعتراض به شهریه‌ها. به طور کلی می‌توان پیش‌بینی کرد که اعتراضات دانشجویی حول مسائلی چون بی‌کیفیتی دانشگاه‌ها، نابرابری امکان اشتغال و... صورت‌بندی شود.
 اما اینکه دقیقا چطور این مطالبات مختلف قرار است به هم گره بخورد را دقیق نمی‌دانیم. باید دید که در یک بزنگاه تاریخی این صورت‌بندی به چه شکل خواهد بود، یعنی کدام مطالبات کنار هم جمع می‌شوند و کجا خودشان را نشان می‌دهد؟ میان دانشجویان لیسانس یا تحصیلات تکمیلی؟ بین استادان جوان و استادان تمام وقت؟ یا در میان پرولتاریای دانشگاهی؟ حتی ممکن است برخی از این شکاف‌ها با یکدیگر وحدت ایجاد کنند و مفصل‌بندی (articulate) جدیدی را ایجاد کنند. این را نمی‌دانیم، اما می‌دانیم که این تنش‌ها مثل خطوط گسلی که در زمین‌شناسی می‌گویند، وجود دارد. ما فقط تشخیص می‌دهیم که این خطوط گسل وجود دارد. نمی‌توانیم بگوییم که این زلزله کی رخ می‌دهد و اندازه‌اش چقدر است. آموزش عالی در کنار این شکاف‌هایی که ایجاد کرده عناصر کمی برای رفو کردن خلق کرده است یکی از این عناصر که ساختاری فرمالیستی پیدا کرده روزمه است. بر اساس این سیستم دانشجویان تحصیلات تکمیلی و استادان در مسابقه‌ای درگیر می‌شوند که گاهی برای ارتقا و فربه کردن آن با هم همکاری و گاهی رقابت می‌کنند.

این سیستم آیا پیامد منفی نداشته است؟
چرا. این سیستم هم به پدیده رزومه‌سازی منجر شده است که در آن هم استادان و هم دانشجویان در حال سبقت گرفتن از یکدیگرند. همین امروز که با شما صحبت می‌کنم برخی دانشجویان فوق‌لیسانس تعداد مقالات علمی پژوهشی‌شان از من بیشتر است. حالا کمیت و رزومه داشتن نشانه باسواد بودن و نخبه بودن شده است. در برخی موارد، استادان می‌خواهند از طریق تلاش دانشجویان ارتقا بگیرند و دانشجویان می‌خواهند از جایگاه و موقعیت استادان خودشان را بالا بکشند. این رزومه‌سازی دولبه است. استاد برای آنکه از استادیاری به دانشیاری و از دانشیاری به استاد تمامی برسد، نیاز به کار زیاد دارد. شما زیاد می‌بینید استادانی که چندین پست مدیریتی دارند و همزمان مقالات و تحقیقات زیادی نوشته‌اند. این از طریق بیگاری دانشجویان تحصیلات تکمیلی فراهم می‌شود و از طریق پایان‌نامه‌هایی که استادان وقت زیادی برای آنها نمی‌گذارند. از سوی دیگر دانشجویان نیز می‌خواهند که از طریق موقعیت استاد مقالات بی‌کیفیت و با کیفیت خود را به سرعت چاپ کنند.
چون یک بازی برد- برد است. هم استاد و هم دانشجو از این موضوع منتفع می‌شوند. چاپ مقاله در ایران تبدیل به امری صوری و ظاهری شده است که دست‌کم از نظر ما ارزش ندارد، اما از نظر نظام آموزش عالی همچنان ارزش دارد که یک دانشجو ١٥ مقاله علمی-پژوهشی داشته باشد و در نتیجه می‌تواند استخدام شود، در حالی که کسی که ٢ مقاله علمی-پژوهشی با کیفیت داشته باشد، نمی‌تواند. در نتیجه سیستم رزومه این مسابقه فاسد را در تحصیلات تکمیلی ایجاد کرده است. مسابقه‌ای که در آن استادان و دانشجویان به توافق نسبی مبتنی بر فسادی رسیده‌اند که با هم همکاری کنند و به هم سرویس دهند.

عمده بحث شما البته به دانشجویان تحصیلات تکمیلی اختصاص دارد، در حالی‌که هنوز در دانشگاه‌ها، عمده دانشجویان همان دانشجویانی هستند که هویت دانشجویی سابق را دارند، یعنی کسانی که از دبیرستان مستقیم به دانشگاه آمده‌اند و همان امیدها و آرزوها را دارند.
شما بیشتر در این نگاه دانشگاه‌های بزرگ را مد نظر دارید، مثل دانشگاه‌های تهران، اصفهان، شیراز، فردوسی مشهد، تبریز و... در حالی که ما الان ٢٦٤٠ دانشگاه داریم. دانشگاه‌هایی که شما از آنها صحبت می‌کنید، حدود ١٣٠ دانشگاه است که دولتی هستند و به وزارت علوم اختصاص دارند، بنابراین این دو قابل مقایسه نیستند. اما نکته دیگر اینکه وقتی شما وارد دانشگاه‌های علمی-کاربردی، پیام نور و آزاد و غیرانتفاعی می‌شوید، با فضای متفاوتی از آنچه گفتید، مواجه می‌شوید. درست است که هنوز لیسانس‌های دانشگاه‌های بزرگ زیاد هستند، اما وقتی هرم جمعیت به سمت تحصیلات تکمیلی می‌رود، آن سوی قضیه نیز مهم می‌شود و در عین حال وقتی وارد دانشگاه آزاد و علمی-کاربردی می‌شوید، کلا با فضای متفاوتی مواجه می‌شوید. بنابراین وقتی راجع به دانشگاه بحث می‌کنیم، باید ذهنیت‌مان را عوض کنیم. منظورمان از دانشگاه امروز دیگر تهران و امیرکبیر و شیراز و صنعتی اصفهان و شریف و... نیست. امروزه دانشگاه‌هایی داریم که اسمش را نیز نشنیده‌اید.


تا الان درباره شکل‌بندی‌های جدید در میان استادان و دانشجویان بحث شد. اما شما از شکل‌بندی تازه در نظام مدیریتی دانشگاه نیز صحبت کردید. این به چه معناست؟
این شکل‌بندی میان اداره‌کنندگان دانشگاه‌ها است یعنی نوعی تضاد میان استادان دانشگاه و بعد مدیریتی (administrative) دانشگاه وجود دارد. زمانی چنین تصور می‌شد تضادی میان استاد و دانشجو وجود دارد، یعنی استاد دارای قدرت است و باید نمره دهد و دانشجو فاقد قدرت است. الان اما دیدیم که در میان خود استادان و خود دانشجویان چقدر تنش وجود دارد. در عین حال باید دید که اداره‌کنندگان دانشگاه گروه مستقل دیگری را تشکیل می‌دهند. بنجامین گینسبرگ در سال ٢٠١١ کتابی تحت عنوان افول اعضای هیات علمی و ظهور اعضای اداره دانشگاه‌ها (The Fall of the Faculty: The Rise of the All-Administrative University and Why It Matters) نگاشته است. او مفهوم Administrative University را برساخته و نشان می‌دهد که دانشگاه به یک اداره و بازار تقلیل یافته است. امروزه اینکه مثلا در دانشکده‌ها کلاس‌ها و تالارها و رستوران‌ها به چه کسی اجاره داده شود، چگونه اداره شود، چه تعداد دانشجوی شبانه بپذیرد و... به عهده استادان دانشگاه نیست. یعنی استادان دانشگاه دیگر قدرتی در اداره دانشگاه ندارند. این بحث جدیدی است و اداره‌کنندگان دانشگاه بر مبنای درآمد و سودی که می‌تواند به دست ‌آید تصمیم می‌گیرند که چه رشته‌هایی را افزایش دهند و چه رشته‌هایی را حذف کنند و چه تعداد دانشجو بگیرند و... بنابراین تقابل سنتی استاد-دانشجو را باید کنار گذاشت و این دو را در کنار گروه اداری دانشگاه فهم کرد. ایشان تعیین می‌کنند که چه کسی استاد و چه کسی دانشجو شود و چه رشته‌هایی باشد و چه تعداد دانشجو استخدام کنیم و کل کلاس‌ها را اجاره دهیم یا تعطیل کنیم یا... این مساله‌ای است که می‌گوییم استاد و دانشجو قدرت‌شان را هرچه بیشتر از دست می‌دهند. در جوامعی مثل ما چون مدیریت دانشگاه متمرکز بوده، هیچ‌وقت استاد دانشگاه آن قدرت مطلق را برای اداره دانشگاه نداشت و دانشگاه‌ها شورایی اداره نمی‌شد. (جز در موارد محدود و استثنایی) یعنی استادان نبودند که تصمیم می‌گرفتند که برای اداره دانشگاه چه باید کرد. فاجعه‌آمیزتر اینکه بعد از دولت آقای احمدی‌نژاد، دانشگاه‌ها حتی توسط وزارت علوم نیز اداره نمی‌شوند. سیاست‌های اداره دانشگاه‌ها در بخشی خارج از وزارت علوم اتخاذ می‌شود و این خود تنشی و خط گسلی در بدنه دانشگاه ایجاد کرده است که در دانشگاه درس می‌خواند یا درس می‌دهد، چنین می‌اندیشد که در این دانشگاه نقشی ندارد. این تضاد جدی‌ای است. این با دانشگاه‌های غربی متفاوت است که از سویی برای اداره خودشان شهریه‌شان را افزایش می‌دهند و از سوی دیگر اجازه دارند، استادان ممتاز استخدام کنند و گزینش علمی برای دانشجویان برتر داشته باشند.

اینکه می‌گویید اجازه دارند، منظورتان کیست؟ چه کسی اجازه دارد؟
اداره‌کنندگان دانشگاه‌ها در غرب مستقل هستند.

اما این اداره‌کنندگان، اساتید نیستند.
بخشی از این اداره‌کنندگان می‌توانند اساتید باشند و برخی نیز می‌توانند از بیرون دانشگاه باشند. اما وقتی وارد این مجموعه اداره‌کنندگان می‌شوند، تصمیم‌گیری بر اساس نظر اساتید اعمال نمی‌شود. بر مبنای آن گروهی اعمال می‌شود که دانشگاه را اداره می‌کنند، اعم از آنکه در میان آنها اعضای هیات علمی دانشگاه باشند یا نباشند. در ایران که حتی همین گروه اداره‌کنندگان نیز وجود ندارد و تصمیم از بیرون دانشگاه اتخاذ می‌شود. تفاوت عمده در این است که گروه اداره‌کننده دانشگاه در غرب مصالح دانشگاه را در نظر می‌گیرد، اما اینجا مصالح وزارت علوم در اولویت قرار دارد و مصالح را وزارت علوم و سایر نهادهای حکومتی تعیین می‌کنند.

البته کسانی که از عمومی یا دولتی بودن دانشگاه‌ها دفاع می‌کنند و مخالف خصوصی‌سازی آموزش به معنای عام و آموزش عالی به طور خاص هستند، از این امر دفاع می‌کنند زیرا معتقدند دولتی بودن موجب دفاع از منافع عامه است.
اولا مفهوم دولتی در ایران با همین مفهوم در غرب فرق می‌کند. مفهوم دانشگاه دولتی در امریکا معنای مثبتی دارد، زیرا نشان می‌دهد که دانشگاه ارزان‌تر است و خدمات رایگان بیشتری ارایه می‌کند. دولتی اما به طور کلی به معنای عمومی بودن و مردمی بودن (public) است و دولت تنها نماینده مردم است. اما دولتی نزد ما به معنای متمرکز بودن و نقش پدرانه داشتن دولت است. نکته دیگر اینکه به کسانی که مخالف خصوصی‌سازی هستند، باید گفت که ما در ایران هم نیازمند دانشگاه خصوصی و هم دانشگاه دولتی هستیم. اما دانشگاه‌های فعلی ما نه دولتی‌اند و نه خصوصی بلکه یک پدیده خاص و متفاوتی هستند که نام گذاشتن روی آن دشوار است. از یکسو در زمینه منابع مالی باید همانند  دانشگاه‌های خصوصی عمل کنند و از دیگرسو در زمینه سیاستگذاری باید متمرکز و دولتی باشند.
اما ما هم به دانشگاه دولتی و هم به دانشگاه خصوصی نیاز داریم. دانشگاه دولتی به این معنا که رایگان باشد یا با هزینه‌های بسیار اندک در اختیار اقشار آسیب‌پذیر و فرودست باشد. این دانشگاه‌ها ترمیم‌کننده نظام نابرابری است که دانشگاه‌های خصوصی ایجاد می‌کنند. اما فایده دانشگاه‌های خصوصی این است که رقابت و کیفیت ایجاد می‌کند، زیرا پول بیشتری می‌گیرد و در نتیجه می‌تواند بهترین دانشجویان و استادان را جذب کند. این دانشگاه به دلیل اینکه پول دارد، می‌تواند تاسیسات، آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌های بهتری ایجاد کند و در نهایت به سود دانشگاه دولتی است زیرا هر دو سیستم آفاتی دارند. وقتی دو سیستم مستقل از یکدیگر باشند، می‌توانند آفات یکدیگر را کمتر کنند.

اما همین آیا موجب شکاف نمی‌شود؟ زیرا کسانی که توانمندی‌های بیشتری دارند، به دانشگاه‌های خصوصی می‌روند و دانشگاه نیز ایشان را توانمندتر می‌کند، در حالی که کسانی که به دانشگاه‌های عمومی می‌روند، امکان اشغال آن مناصب بهتر را ندارند.
در امریکا ممکن است این شکاف معنادار باشد، اما در ایران چنین نیست زیرا هنوز دانشگاه‌های دولتی وضعیت بهتری از دانشگاه‌های خصوصی دارند. دانشگاه‌های خصوصی حتی استاد و کتابخانه‌های کافی ندارند. دانشگاه آزاد ما شبیه مدرسه است و دانشگاه نیست. اما اگر به آنها اجازه دهند که مستقل شوند، می‌توانند کیفیت خودشان را افزایش دهند. امروز در ایران بر عکس همه جاست: دولتی‌ها با کیفیت‌تر و خصوصی‌ها بی‌کیفیت‌تر هستند. اگر بتوانیم کیفیت دانشگاه‌های دولتی را با این کیفیت فعلی نگه داریم و فشار خصوصی‌سازی را از روی آنها برداریم و اجازه دهیم که دانشگاه‌های آزاد به معنای واقعی کلمه خصوصی شوند، هر دو ارتقا می‌یابند. اگر دانشگاه‌های دولتی به هیچ‌وجه پولی نشوند و دانشجوی زیادی نگیرند می‌توانند در کاستن نابرابری‌ها سودمند باشند. دانشگاه‌های خصوصی نیز برای ایجاد رقابت نیاز به اعطای بورس دارند بدین‌ترتیب کیفیت خود را در جذب دانشجویان نخبه و استادان ممتاز حفظ می‌کنند. اما حفظ کیفیت وقتی ممکن می‌شود که دانشگاه‌ها خودمختار باشند و ما راهی بس طولانی در پیش داریم برای اعطای خودمختاری به دانشگاه‌ها و حذف نظام متمرکز از دوش آنان.

روزنامه اعتماد

نظر شما