شناسهٔ خبر: 51637 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نجیب محفوظ و مقوله تأثیرپذیری نویسندگان/ بررسی تطبیقی «گدا» از نجیب محفوظ و «سقوط» آلبر کامو*

مقوله تأثیرپذیری در ادبیات مقوله مهمی است و از آنجا که به رشد ذهن و زبان نویسندگان کمک فراوانی می‌کند و تنها با خواندن اصل این آثار یا ترجمه آنها (اعم از خوب یا بد) می‌توان بدان دست یافت، به قول معروف برای نویسنده حرفه‌ای از نان شب واجب‌تر است.

فرهنگ امروز/ محمد جواهرکلام:

هارولد بلوم، منتقد سرشناس آمریکایی از «اضطراب تأثیر» یا (anxiety of influence) سخن می‌گوید و بر اساس آن تاریخ ادبیاتی را با توجه به عقده اودیپ نوشته است. او معتقد است که شاعران دچار «اضطراب تأثیر» هستند و همیشه احساس می‌کنند که زیر سایه شاعر «قدرتمندی» هستند که پیش از آنها فعالیتش را شروع کرده است؛ درست همان‌طور که «پسران» در سایه سرکوب پدرانشان هستند که هر لحظه ممکن است گریبانشان را بگیرد. به‌این‌ترتیب اشعار اینان تلاشی برای فرار از این اضطراب است که خودش را به این شکل در اشعارشان نشان می‌دهد که از یک شعر قدیمی شاعر پرداخت نوی ارائه می‌دهند و سعی می‌کنند شاعری را که با او رقابتی اودیپ‌وار دارند، از درون خلع‌سلاح کنند و از او سبقت بگیرند. با وجود همه این تلاش‌ها باز تأثیر آن شاعر در اشعارشان دیده می‌شود. 

***
درباره تأثیرپذیری نویسندگان شرقی (ایرانی و عرب) از ادبیات غرب بسیار نوشته‌اند. غیر از تأثیرپذیری محتوایی از ادبیات غرب، حتی قالب یا نوع بعضی آثار ادبی، مثل رمان و داستان کوتاه، سابقه شناخته‌ای در ادبیات شرق ندارند و این دو از فرهنگ غرب به ادبیات شرق راه یافته‌اند و در حقیقت اقتباسی از ادبیات غرب هستند. در این سخنان چون‌وچرای فراوان می‌توان کرد، ولی قدر مسلم آن است که داستان‌های کوتاه موپاسان و ادگار آلن پو این نوع ادبی را تشخص بیشتری دادند و رمان‌هایی که در ادبیات غرب در قرن نوزدهم و قرون پیش از آن نوشته شده‌اند، چارچوب‌ها و ضوابط روشن‌تری برای رمان فراهم کرده‌اند که امروز کاربرد وسیعشان را در ادبیات شرق می‌توان دید. البته آفرینش ادبی یا به‌اصطلاح محتوا، فرم مناسب خود را خواهد یافت و خود را به هر حال، در قالب‌هایی چون داستان کوتاه و رمان جای خواهد داد. از آنجا که این قضیه بسیار دامنه‌دار است و حرف‌وحدیث فراوان دارد که کمتر به موضوع مقاله ما مربوط می‌شود، در اینجا فقط به جنبه محدودی از این مقوله می‌پردازیم و آن مسأله تأثیرپذیری محتوایی نویسندگان (و مشخصا نویسندگان عرب) از ادبیات غرب است. 
در مورد نویسندگان عرب معروف است که نویسندگان عراقی از فرهنگ انگلوساکسون تأثیر پذیرفته‌اند و مثلا در آثار جبرا ابراهیم جبرا (نویسنده فلسطینی که مدتی در بغداد زندگی می‌کرده) یا بَدُر شاکر السیاب یا عبدالوهاب البیاتی تأثیر شاعران انگلیسی چون الیوت و سندبرگ و کادِوِِل و نویسندگان انگلیسی دیگر دیده می‌شود، که بیشتر به‌واسطه سلطه استعماری انگلیس بر عراق قبل از استقلال و بعضی دیگر به‌واسطه تحصیل نویسندگان عرب در دانشگاه‌های انگلیس بوده است (مثل جَبرا شاعر و نویسنده فلسطینی که دکترای ادبیاتش را از آکسفورد گرفته است.) طیف دیگری از نویسندگان و شاعران عرب نیز از زبان و فرهنگ فرانسه تأثیر پذیرفته‌اند، چون کشورهای‌شان مدت‌های مدید زیر سلطه استعمار فرانسه بوده‌ است، مثل کاتب یاسین و طاهر بن جلون و ادریس شرائبی و رشید بوجدره و آلبرت قُصری (کوثری) که یکسره به فرانسه می‌نویسند و بر عربی چندان مسلط نیستند. بعضی آثار این شمار اخیر را مترجمان زبردستی چون محمد بنیس (با سکون ب) به عربی برگردانده‌اند (مثل کتاب لیله‌القدر - شب قدر - که بن‌جلون نخست آن را به فرانسه نوشته و به‌خاطر آن صاحب جایزه گنکور شده، بعد به قلم محمد بنیس به عربی برگردانده شده است.) نویسندگان دیگر لبنان، چون یوسف الخال و آدونیس اگرچه بر نثر و شعر عربی تسلط شگرفی دارند، از نویسندگان و شعرای فرانسه تأثیر پذیرفته‌اند و در مورد الخال که به نظر می‌رسد علاوه بر فرانسه، انگلیسی را خوب می‌دانسته، جُنگی ترجمه‌شده از انگلیس به عربی برجای مانده است. آدونیس هم دیوان بعضی از شاعران فرانسه - مانند سن ژون پرس - را به عربی برگردانده است. نویسندگان دیگر مغرب عربی، چون مولود فرعون و مولود معمری (هر دو الجزایری) از ادبیات فرانسه متأثر هستند و اصطلاحاً به آنها نویسندگان فرانکو فونی می‌گویند. نویسندگان عرب مصر را نیز نباید فراموش کرد که هم با انگلیسی آشنا هستند و هم با فرانسه. الطیب صالح، نویسنده صاحب‌سبک سودانی که در دانشگاه‌های انگلیس درس خوانده، به‌رغم تسلطش بر انگلیسی، آثارش را به زبان مادری‌اش، عربی می‌نویسد و نثر درخشان عربی‌اش سرمست‌کننده است. 
اما در مورد نجیب محفوظ، در جلد اول کلیات آثارش که به طرز نفیسی در ٥ جلد در بیروت (مکتبه لبنان) چاپ شده‌اند می‌خوانیم که او علاوه بر خواندن آثار نویسندگان و شاعران کلاسیک عرب، چون جاحظ، ابن عبدربه، ابوعالی قالی، ابوالعلاء، مُتنّبی و ابن الرومی و نئوکلاسیک‌ها، یعنی مصطفی لطفی المنفلوطی، طه حسین، سلاّمه موسی، مازنی، بیشتر آثار نویسندگان پرآوازه غربی را نیز خوانده است، سپس فهرست بلندبالایی می‌آورد که نام اغلب نویسندگان بزرگ غرب در آن به چشم می‌خورد و به تصریح می‌گوید که او این آثار را از طریق ترجمه‌های چاپ شده در روزنامه الاهرام خوانده است. به نظر می‌آید که مترجمان عربی مصر کم‌وبیش هم‌زمان با مترجمان ایرانی دست به ترجمه آثار نویسندگانی چون داستایفسکی و تولستوی و کافکا و جیمز جویس و پروست و تعداد بی‌شمار دیگری از نویسندگان طراز اول غربی زده‌اند. و این از آنجاست که نوزایش فکری و ادبی عرب، که از اواخر قرن هجدهم آغاز شد و تا نیمه اول قرن بیست ادامه داشت، ضرورت ترجمه این آثار و آثار اجتماعی / سیاسی غربیان را ایجاب می‌کرده است. این آثار در روزنامه الاهرام به صورت مسلسل (ادامه‌دار یا به‌اصطلاح پاورقی) چاپ می‌شده‌اند. باید افزود او در جوانی و قبل از نوشتن رمان‌ها و داستان‌های کوتاه‌اش به عربی که با نوشتن آنها تسلط عظیم خود را بر زبان عربی نشان داده، با جدیت معهود خود به آموختن زبان انگلیسی پرداخته بود و ماحصلش ترجمه کتابی از جیمز بیکی در مورد مصر باستان از انگلیسی به عربی است. 
مقوله تأثیرپذیری در ادبیات مقوله مهمی است و از آنجا که به رشد ذهن و زبان نویسندگان کمک فراوانی می‌کند و تنها با خواندن اصل این آثار یا ترجمه آنها (اعم از خوب یا بد) می‌توان بدان دست یافت، به قول معروف برای نویسنده حرفه‌ای از نان شب واجب‌تر است. و این مسأله تا آنجا اهمیت دارد که به ضرس‌قاطع می‌توان گفت اگر مقوله تأثیرپذیری از ادبیات غرب نبود، چه‌بسا ادبیات کشورهای شرق (ایرانی و عرب) رشد امروزی خود را پیدا نمی‌کردند و همین‌طور سوت‌وکور در محدوده بومی و تنگ خود می‌ماندند. (کتاب‌ هزارویک‌شب را باید در این میان استثنا کرد که داستان کشف و بازسازی آن طولانی است و شرحش در این مختصر نمی‌گنجد. ولی حتی همین کتاب تا وقتی که آنتوان گالان، به کمک یک مرد سوری، آن را از عربی به فرانسه ترجمه نکرده بود، توده خوانندگان کتاب آن را نمی‌شناختند و درواقع ترجمه فرانسوی آن نام کتاب را بر سر زبان‌ها انداخت.‌ هزارویک‌شب بعد از ترجمه به فرانسه، به سرعت به زبان‌های اروپایی، مخصوصا انگلیسی، ترجمه شد و اعراب شناخت تازه‌ای از آن پیدا کردند، چون تا آن زمان اطلاعاتشان از این کتاب منحصر به همان چند جمله‌ای می‌شد که ابن الندیم در کتاب عربی خود، الفهرست آورده بود.) مقوله تأثیرپذیری (و همین‌طور تأثیرگذاری) در مورد نویسندگان ایرانی چون صادق هدایت که زبان فرانسه را خوب می‌دانست نیز صادق است و غربیان و ایرانیان پژوهش‌هایی در این مورد کرده‌اند..,١ معنی این سخن این است که نویسندگان همان‌طور که تأثیر می‌پذیرند، بعد از اینکه به قله رسیدند، تأثیر می‌گذارند... . 
***
گِدا (= الشّحاذ) در سال ١٩٦٥ در قاهره منتشر شد؛ دوران ناصر است و هنوز دو سال با جنگ با اسرائیل فاصله داریم. اوضاع اقتصادی جامعه مصر ناگوار است. در فاصله ١٩٦١ تا ١٩٦٥ به واسطه افزایش شتابان جمعیت، واردات مواد غذایی از خارج دوبرابرونیم سال ١٩٦٠ بود. این پدیده در طول سه سال آینده نیز ادامه یافت و مایه کاهش ارز شد. از آن سو ارتش مصر هنوز در یمن بود و پول‌های فراوانی صرف مسائل دفاعی می‌شد. همه اینها به بالارفتن هزینه زندگی انجامید و مصر را وادار کرد که برنامه هفت‌ساله اقتصادی خود را که مقرر بود در سال‌های ١٩٦٥ – ١٩٧١ اجرا شود کنار بگذارد و به برنامه‌های سه‌ساله روی بیاورد. رژیم در داخل نیز با نیروهای مخالف درگیری داشت و آزادی‌های فردی محدود شده بود. شکست مصر و عرب‌ها در سال ١٩٦٧ را باید به این فهرست افزود. سه سال بعد نیز ناصر می‌میرد و مرگ او جهان عرب را به لرزه درمی‌آورد. در چنین هنگامه‌ای چنان‌که معمول است، کانگسترهای اقتصادی به مدد زدوبند با سیاست‌بازان هم‌طبقه خود، به آلاف و الوفی می‌رسند. 
یکی از آنها قهرمان کتاب، عمر حمزاوی وکیل دعاوی برجسته و موفقی است که ٤٥ سال دارد و به مدد درآمد بالایش به خوشی و آسودگی تمام روزگار می‌گذراند. این بود تا اینکه یک روز در گفت‌وگویش با یکی از موکلانش حال روحی‌اش خراب می‌شود. از آن پس همه چیز عالم، از خانه و خانواده که حاضر بود برایشان بمیرد تا دفتر وکالت و دوستان، همه از چشم او می‌افتند و معنای خود را پیش او از دست می‌دهند، فراتر از آن مایه بیزاری او می‌شوند. نخستین غمگسار او زنش زینب است که دختری مسیحی است به نام کاملیا فواد و به دنبال عشقی آتشین با او ازدواج کرده و نامش را به زینب تغییر داده است. عمر حمزاوی در دوره دانشجویی‌اش سری پرشور داشته و سوسیالیستی تندرو بوده اما بعد از فراغت از تحصیل و شکست نیروهای چپ و قومی‌ها، همه چیز را کنار می‌گذارد و به مناسبت یا بی‌مناسبت، از آن دوران با استهزا یاد می‌کند. حامد صبری، دکتر بیماری‌های روانی که محفوظ کتاب را با او شروع می‌کند و از دوستان دوران تحصیل عمر بوده، هنوز جمعی را که عمر حمزاوی در آن دوران با آنها دمخور بوده، به یاد دارد و یک به یک سراغشان را می‌گیرد: 
«- از دوستان قدیممان مصطفی منیاوی را یادم است...» و پاسخ عمر: «حالا روزنامه‌نگاری معروف است و نویسنده رادیو تلویزیون» (ابن مشغله‌ای که معلوم می‌شود همسر دکتر خواننده پر و پا قرص نوشته‌های اوست. - این هم امتیازش، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل). بعد سراغ نفر سوم را می‌گیرد: «عثمان خلیل که انقلابی‌تر از عمر و مصطفی بود. چهره عمر در هم رفت. انگار مشتی آهنین به سرش خورد. آهسته گفت: - توی زندان است!» (گدا، ترجمه محمد دهقانی، ص ١٧). 
این گزارش کوتاهی بود از زندگی عُمَر تا آن لحظه. با همه اینها او به‌عنوان وکیل دعاوی کار می‌کرد، ولی چنان گذشته‌ای هم از یادش نمی‌رفت و به قول مترجم با خاری دوزخی روبه‌رو بود. این بود تا اینکه یک روز در گفت‌وگو با یکی از موکلانش حال روحی‌اش دگرگون می‌شود. از آن پس همه چیز عالم، از خانه و خانواده که حاضر بود برایشان بمیرد تا دفتر وکالت و دوستان، همه از چشمش می‌افتند و مایه بیزاری‌اش می‌شوند. در این مصیبت نخستین غمگسار او زنش زینب است که از او با اصرار فراوان می‌خواهد از چیزی که مایه آزارش شده و او را به این اختلال روحی دچار کرده، سخن بگوید. او هم می‌گوید: 
«سخت است که تاریخی برای آن مشخص کنم یا بگویم این تغییر چطور شروع شد. ولی یادم است که با یکی از طرفهای دعوا بر سرِِِ ِِِزمینِ 
[مِلک] سلیمان پاشا صحبت می‌کردم، می‌گفت: از جنابعالی سپاسگزارم؛ شما به نحو حیرت‌انگیزی به جزئیات موضوع وارد هستید، همان‌طور که شایسته نام بزرگتان است و من بسیار امیدوارم که در این پرونده برنده شویم. گفتم من هم همین‌طور. با خوشحالی زیاد خندید و من ناگهان، بی‌آنکه علتش را بدانم، گفتم: فرض کن همین امروز پرونده را بُردی و زمین را مالک شدی و فردا دولت آن را گرفت. سرش را با بی‌اعتنایی تکان داد و گفت مهم این است که پرونده را ببریم، مگر نه اینکه زندگی می‌کنیم با آنکه می‌دانیم خدا زندگیمان را خواهد گرفت. به منطق درست او تسلیم شدم ولی ناگهان به سرگیجه افتادم و همه چیز ناپدید شد. 
زینب با چشمانی وحشت‌زده او را نگریست و پرسید: 
- همه‌اش همین بود؟ 
- نه... علت مشخصی نمی‌بینم، اما دچار تغییر پنهان و مستمری شده بودم. به همین دلیل بود که بیخودی از حرف آن مرد آشفته شدم، سخنی که‌ میلیون‌ها نفر هر لحظه آن را تکرار می‌کنند بی‌آنکه تأثیری بر کسی بگذارد». (گِدا، ص ٤٩). 
در بالا به مقوله تأثیرپذیری و تأثیرگذاری اشاره کردیم که اغلب به طور ناخودآگاه صورت می‌گیرد و اگر آگاهانه باشد، نویسنده باید آن را درونی‌سازی کند تا به چشم خواننده زننده نیاید. باری، نجیب محفوظ هم مانند هر نویسنده‌ای از این مقوله بر کنار نبوده است. او مثل هر نویسنده‌ای در جوانی زیاد کتاب خوانده و با ولع عجیبی ترجمه‌های نویسندگان غربی را در روزنامه‌های مصر و کتاب‌فروشی‌ها دنبال می‌کرده. او این عادت را تا وقتی می‌توانسته بخواند، ترک نگفت. (رسانه‌ها هنگام مرگش گفته بودند که او بعد از حادثه سوءقصد به جانش از نظر جسمانی سخت آسیب می‌بیند؛ یکی از دست‌هایش تقریبا از کار می‌افتد و ده سالی از نعمت خواندن محروم بوده است.) 
منتقدان و محققان این دوره به تأثیر ادبیات فرانسه، مخصوصاَ موج نو فرانسه بر نویسندگان مصر و جهان عرب اشاره می‌کنند. ما هم اگر از این زاویه به رمان «گدا» نگاه کنیم، می‌توانیم تأثیر نویسنده‌ای چون آلبر کامو و آخرین رمانش «سقوط» را در آن ببینیم. (ترجمه عربی سقوط را دارالقلم بیروت در دهه ٦٠ میلادی منتشر کرده.) عمر حمزاوی، قهرمان کتاب «گدا» از بسیاری جهات به ژان باپتیست کلمانس، قهرمان «سقوط»، شبیه است؛ با این تفاوت که عمر حمزاوی آن رسالت باپتیست کلمانس (یحیای تعمیددهنده) را ندارد. او وکیل مدافع مُبرز و موفقی در پاریس بوده و در دریایی از شهرت و پول و عشق غوطه‌ور. او در بهشت سیر می‌کرد و مستقیما با زندگی در آمیخته بود. به قول خودش، کمتر کسی از او طبیعی‌تر بوده است. توافقش با زندگی کامل بود. هستی را به هرگونه‌ای که بود از عرش تا فرش پذیرفته بود. می‌گوید: من دچار ملال نبودم، چون وکیل دعاوی بودم حکم می‌راندم. تا اینکه یک شب موسیقی از ترنم باز ماند و جهان چهره دیگرش را نشان داد. پاسی از شب گذشته بود که کلمانس از یکی از میهمانی‌ها بیرون می‌آید تا به خانه خود برود. هنگامی که در راهش از روی پل رودخانه سن می‌گذرد، زنی را می‌بیند که روبه‌رودخانه بر نرده‌های پل خم شده است. داشت به انتهای پل می‌رسید که صدای فرو افتادن و برخوردن جسمی را بر سطح آب می‌شنود. او لحظه‌ای در جایش میخکوب می‌شود ولی بعد به راهش ادامه می‌دهد. این حادثه که کانون اصلی کتاب کاموست، سرآغازی برای کلمانس می‌شود تا به خود بیاید و به قول او «دروغ خود و دیگران» را کشف کند. می‌گوید: 
«روی پل، از پشت سر هیکلی که روی جان‌پناه خم شده بود گذشتم. در فاصله میان گیسوان تیره و یقه پالتو، تنها پشت گردن لطیف زنی که نظر مرا به خود جلب کرد، دیده می‌شد. اما من بعد از لحظه‌ای تردید راه خود را دنبال کردم. در انتهای پل، پنجاه متری پیش رفته بودم که ناگهان صدای فرو افتادن و برخوردن جسمی را بر سطح آب شنیدم، صدایی که با وجود فاصله زیاد در آن سکوت شب به نظرم وحشتناک رسید. خشکم زد و ایستادم، اما رو بر نگرداندم. تقریبا در همان لحظه فریادی شنیدم که چند بار تکرار شد؛ طول رودخانه را رو به پایین پیمود و بعد ناگهان خاموش شد. سکوتی که به دنبال آن آمد، در آن شبی که به ناگاه یخ زد، به نظرم پایان‌ناپذیر رسید. می‌خواستم بدوم ولی از جایم تکان نخوردم. می‌لرزیدم...» (سقوط، ترجمه شورانگیز فرخ، ص ٨٧).  حادثه هولناکی که در آن شب برای ژان باپتیست کلمانس رخ می‌دهد و دوره‌ای از زندگی او را مختل می‌کند، در زندگی عمر حمزاوی نیز که او هم مانند کلمانس وکیل موفقی است، از جمله‌ای مایه می‌گیرد که روزی یکی از موکلانش بر زبان می‌راند: «مگر نه اینکه زندگی می‌کنیم با آنکه می‌دانیم خدا زندگیمان را خواهد گرفت؟» تکرار این جمله در صفحات بعد بر زبان عمر حمزاوی تـلقی فلسفی او را از این عبارت نشان می‌دهد، درحالی‌که دوستان دیگر دانشگاهی‌اش که همه، به جز یکی که اکنون در جمعشان نیست، تلقی خاصی از این عبارت نمی‌کنند. سببش هم این است که آنها حساسیت عمر را ندارند و همرنگ جماعت شده‌اند. ولی او با چنان گذشته‌ای نمی‌تواند چشم بر همه چیز ببندد و زندگی آسوده‌ای داشته باشد. 
برخورد آن شب ژان باپتیست کلمانس با زنی که خود را از پل به زیر می‌افکند و برخورد عمرحمزاوی با موکلش به خاطر بر زبان راندن جمله‌ای که باعث خشمش می‌شود: (مگر نه اینکه زندگی می‌کنیم با آنکه می‌دانیم خدا زندگیمان را خواهد گرفت؟) سرآغاز دگرگونی‌های عمیق در زندگی این دو می‌شود. عمر پس از ترک خانه و خانواده خود و سپردن کار وکالت به همکارش، به دامن زنان می‌آویزد و در آخر کتاب در آستانه جنون قرار می‌گیرد. ولی ژان باپتیست کلمانس که مانند فرانسویان دکارت در وجودش خانه دارد،‌گر چه از در افتادن در چنان منجلابی که عمر گرفتارش شد در امان می‌ماند، ولی تلخکامی‌اش از میان نمی‌رود. مقصود اینکه حوادث هر دو رمان از آن پس در جهتی کم و بیش یکسان سیر می‌کنند و شخصیت‌های اصلی کتاب بسته به اینکه محیط زندگی‌شان قاهره یا پاریس باشد، سلوک خاصی در برابر رویدادها در پیش می‌گیرند: عمر به لفاظی‌های فلسفی روی می‌آورد و کلمانس نیز در دامچاله پرسش‌های فلسفی می‌افتد. 

اگر بُثینه دختر عمر را در نظر نگیریم - دختری که در آن شرایط بحرانی خانواده، با تأسی از پدرش شعر می‌گوید و سعی می‌کند روزمرگی بر او غلبه نکند - و همین‌طور زینب همسر فداکار عمر را از یاد نبریم، عثمان خلیل تنها شخصیت رمان است که هنگام بردن نام او خشوع و خضوعی به عمر دست می‌دهد و نجیب محفوظ او را به‌عنوان کورسویی در تاریکی خلق کرده است. عمر هنگامی که به یاد این رفیق سوم خود می‌افتد در حدیث نفسی از او چنین یاد می‌کند: 
«عمر به یاد آن دیگری افتاد که در زندان بود. دلتنگی تا نهانگاه ضمیر هم راه می‌یابد. روزی که در شعله خطر می‌سوختی، اما او اعتراف نکرد؛ زجر کشید و اعتراف نکرد. و در تاریکی آب شد گویی که هر گز نبوده است. اما تو از خوشی بیمار می‌شوی و همسرت نمادی از آشپزخانه و بانک شده است. از خودت بپرس که آیا نیل زیر پای ما دلتنگ نمی‌شود؟»
باری، اگر رمان سقوط هجویه‌ای از روشنفکران فرانسه و به‌خصوص چپ‌هاشان (مثل سارتر و...) باشد،٢ رمان گِدا آشکارا هجویه‌ای از روشنفکران راست دوران ناصر است. اما اگرچه در میان روشنفکران آن روزگار مصر کسانی چون لویس عوض، غالی شُکری و علی عبدالرازق و کسان دیگر هم بوده‌اند که در راه آرمان‌های خود و سرسختی در برابر سیستم متحمل تنگناهای فراوان می‌شوند و شاید خلق شخصیتی چون عثمان خلیل در رمان «گدا» نشانه‌ای از حق‌شناسی محفوظ در حق این افراد اخیر بوده باشد، ولی این حقیقت تاریخی در تقدیم نامه ترجمه فارسی متأسفانه نادیده گرفته شده و همه، از چپ و راست، به یک چوب رانده می‌شوند: 
تقدیم: 
به همه هم‌نسلان‌ام که آرمان‌های بلندِ آنان جای خود را به آپارتمان‌های بلند داد. 
پی‌نوشت‌ها: 
١. برای اطلاع بیشتر ر. ک به مقاله «نویسندگان عرب و ترجمه آثار ادبی غرب» به قلم محمد فرحات، ترجمه نگارنده، مجله کیان، سال چهارم، ش ١٩ (خرداد ١٣٧٣)، صص ٦٤-٦٧. 
٢. این «جفایی» است که بر کامو در ایران رفته و منشأ آن انتقادهای تند او از مارکسیسم و روشنفکران وابسته به این نحله است (ر. ک به اثرش: انسان طاغی، به ترجمه مهبد ایرانی‌طلب، نشر قطره). به این سبب و نیز به سبب نقص اطلاعات، مترجمان و به تبع آنها خوانندگان ایرانی، کامو از طرف چپ‌های ایران به‌عنوان روشنفکری «دست‌راستی» و در عداد کسانی چون ریمون آرون تلقی شده، در صورتی که او در کشور خویش، فرانسه، چپ‌تر از سارتر شمرده می‌شود. کافی است زندگی او را با زندگی سارتر مقایسه کنیم. (ر. ک: دانشنامه آزاد ویکی پدیا، ذیل نام کامو و سارتر.) 
* مشخصات کتاب‌شناختی رمان‌های مورد استناد از این قرار است: گِدا، ترجمه محمد دهقانی، انتشارات نیلوفر، ١٣٧٥؛ و سقوط، به ترجمه شورانگیز فرخ، چاپ سوم، سازمان کتاب‌های جیبی، ١٣٥٥.

روزنامه شرق

نظر شما