به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ابتکار؛ توماس کارلایل در پنجم فوریه سال ۱۷۹۳ در انگلستان زاده شد. توماس از همان اوایل کودکی به ادبیات و تاریخ علاقه فراوانی نشان داد. به همین دلیل بود که در ایام جوانی، نویسندگی را به هر کار دیگری ترجیح داد. کارلایل دارای بهره هوشی زیاد و استعداد و ذوق فراوان بود. وی در اصل نویسنده، مورخ و ادیب بود و آثار متعددی از خود بر جای گذاشته است. وی در نگارش آثار خویش از زبانی فاخر و در عین حال ساده و عامه فهم بهره میبرد.
در کنار این وی دغدغه ها و تاملات فلسفی نیز داشت. از این رو وی به انجام یک سلسله مطالعات فلسفی مبادرت ورزید و در رهیافت ها و رویکرد های مختلف فلسفی و گرایشات متعدد اخلاقی غور و تفحص کرد. سرانجام وی به افکار رمانتیک فلسفه آلمان متمایل شد و دل و عقلش به این اندیشه ها پیوست.
بنابر این کارلایل در اندیشه های فلسفی از نقطه نظرات فلاسفه آلمانی تاسی میجست. وی در نشر اندیشههای فلسفه اخلاق آلمان در انگلستان و تبلیغ دیدگاه رمانتیک و اشراقی در این سرزمین نقش بسزایی را ایفا کرده است. وی در این راستا از هم اندیشی و مساعدت «ساموئل تیلور کولریج» بهره فراوان برده است. کولریج نیز همانند کارلایل شیفته فلسفه آلمان و اندیشه های فلاسفه آن بود. آثار وی بیشتر مصروف تاریخ ادبیات بودهاند تا تاریخ فلسفه و لذا وی در حیطه فلسفه دارای اعتبار و جایگاه چندانی نیست. اما کولریج نیز تا اندازهای در جهت دهی به اندیشه های انگلستان تاثیر گذار بوده است. اما سهم اعظم این نشر افکار را کارلایل از آن خود کرده است.
کارلایل برای هر امری در دنیا دو جنبه و حیثیت قائل بود: ۱- صورت. ۲- باطن و معنا. وی بر این پندار بود که ماده، صورتی است که در درون او معنا و باطنی نهفته است. از منظر وی صنعت، شعر، زبان، مذهب، ملیت، هنر، تمدن و دولت، همگی علائم و صورت ها هستند. وی زمان و مکان را صورت هایی از تخیلات ذهنی بر می شمارد. زمان و مکان از منظر وی، قشر و ظرف ادراکات، مفهومات و معلومات انسان از امور جهان تلقی می شود.
وی انسان را موجودی ترسیم می کند که حیوانی دو پاست که جامه بر تن می کند. اما معنا و باطن انسان را روح و امری الهی برمی شمارد. وی در مورد انسان چنین اظهار نظر میکند: «این تنِ گوشتی، برای حقیقت و معنای انسان، گور است و آواز و رنگ و شکل و متعلقات دیگر او کفن اوست. ولی این کفن در آسمان بافته شده است». وی صورتِ وجود انسان را زندگی و مرگ بر می شمارد. امّا بودن و ماندن را باطن و معنای واقعی او تلقی میکند.
وی معتقد است که معنا و روح حقیقی زندگی و حیات انسان و غایت این آغاز و پایان امری است که در پس این صورت ها و پرده ها نهفته است و انسان از توان ادراک چنین حقیقت اصیل و نابی برخوردار نیست. وی همچنین در باب ذات باری تعالی چنین اعتقاد داشت که ذات احدیت را نمی توان از طریق براهین عقلی و فلسفی اثبات نمود. وی قوه عقل را در درک این منشا عظیم، بسیار ناچیز و حقیر می شمرد. وی وظیفه و تکلیف انسان را در این زمینه صرفاً عبودیت و بندگی می دانست.
کارلایل در رویکرد فلسفی خویش تا اندازه ای به عرفان و ادراک اشراقی اعتقاد داشت. وی سهم عقل را در ادراکات حقیقی و ناب، بسیار محدود تلقی می نمود. در مقابل بر این باور بود که درک معرفت و حقیقت امور از طریق دل و قلب انجام پذیر است و نه از طریق تعقل. به عبارتی معرفت شناسی وی صرفاً بر دریافت های قلبی مبتنی است.
وی همچنین این اعتقاد را داشت که مردم جهان را می توان بر دو دسته عمده تقسیم کرد: ۱- توده عوام. ۲- توده خواص و خردمندان. وی توده خردمندان را با عنوان «دلاوران» نام می برد. به زعم کارلایل توده خواص، خردمندان و به تعبیر اخص وی «دلاوران» منشا اثر در جهان هستند. وی تمامی نیکی ها و پیشرفت های عالم آفرینش را از اثرات و ثمرات کردار نیک و زندگی اخلاقی این قشر محسوب میکند. از این رو وی با قائل شدن چنین جایگاه ممتازی برای توده خواص معتقد است که تنها این قشر استحقاق هدایت، رهبری و زمامداری مردم را دارند. وی این افراد را فرستادگان از جانب خداوند تلقی می نماید که رسالت هدایت و رهبری مردم را بر دوش گرفته اند. اندیشه های کارلایل در کتاب مهم او با عنوان نسبتاً طویل موسوم به «درباره قهرمانان، قهرمان پرستی و نقش قهرمانی در تاریخ» به یادگار مانده است. وی در سال ۱۸۸۱ چشم از جهان فرو بست.
باید اذعان داشت دیدگاه کارلایل در زمینه معرفت شناسی بر این پیش فرض متکی است که فهم و درک حقایق از حیطه ادراکات عقل خارج بوده و در واقع نیروی تعقل از درک چنین مفهوم والایی عاجز می باشد. معرفت شناسی وی صرفاً بر ادراکات و دریافت های قلبی اتکا دارد. این مسئله بیانگر نقصان این دیدگاه می باشد. نادیده گرفتن نیروی فزاینده تعقل و اتکای افراطی بر قلب که جایگاه احساسات ناسنجیده و نا آگاهانه نیز می تواند باشد، انتقاد و ایراد بارزی بر این رویکرد است که قابل اغماض و چشم پوشی نیز نیست.
اندیشه های فلسفی کارلایل بسیار محدود و موردی هستند. لذا تنها به برخی از مباحث فلسفی و اخلاقی آن هم به صورت اجمالی پرداخته شده است و از پرداخت و مداقه در دیگر مباحث اجتناب ورزیده است. نتیجه آنکه این دیدگاه بسیار ناقص و محدود بوده و توان و مقتضای بررسی های عمیق و موشکافانه و تفسیرهای ژرف را ندارد.
کارلایل همچنین در اندیشه های پراکنده و مختصری که از فلسفه اخلاق ارائه داده است چندان به مباحث اخلاقی نپرداخته است. لذا مشخص نمی گردد منظور و مقصود وی از زندگی و حیات اخلاقی چیست و انسان چگونه می تواند به این حیات اخلاقی دسترسی داشته باشد.
وی صرفاً به بیان برخی مفاهیم کلی و بسیار موسع پرداخته و از ارائه نقطه نظراتی به صورت جزئی و عینی تر چشم پوشی کرده است. وی همچنین در تبیین و تحلیل اندیشه های خود از نیروی استدلالی و استنتاجی بهره نبرده و ادعاها و نقطه نظرات خویش را بدون توجیه و بیان چرایی و چگونگی آن، رها کرده است.
به هر روی نمیتوان از میزان اثرگذاری این متفکر بر پیکره اندیشهورزی در عصر حاضر و دنیای معاصر به سادگی و آسانی گذشت. رویکردهایی که او در اندیشه و باورش عرضه کرده و در معرض دید اندیشمندان و پژوهشگران قرار داده است، به اندازهای مهم و اثربخش بوده که بسیاری از مناسبات پسینی خود در عرصه اندیشه و تفکر را سامان داده است.
این ساماندهی نه منزله بلااشکال بودن اندیشهها و آراء و نظرات توماس کارلایل است و نه هیچ نقدی بر آنها وارد نیست؛ بلکه میتوان او را هم مانند هر اندیشهورز دیگری مورد نقادی جدی قرار داد و در بستری علمی و به دور از دوستی و دشمنیهای ایدئولوژیک به داوری نشست. اما هر نتیجهای که از این نقدها حاصل شود، نمیتوان و نباید نسبت به آراء بسیار ارزشمند و اثرگذار او در عرصه فکر و اندیشه بیتفاوت بود.
نظر شما