شناسهٔ خبر: 53700 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

رضا داوری اردکانی (۲)؛

در حسرت توسعه

رضا داوری اردکانی جهان توسعه‌نیافته جهان قبل از توسعه نیست. جهان در حسرت توسعه نشسته و به توسعه نرسیده است. پس برای اینکه در هر راه دیگری قرار گیرد باید از این وضع آزاد شود، اکنون همه جهان و اذهان جهانیان و حتی تفسیرهایی که از متون مقدس و از معرفت و حکمت قرون سلف می‌شود پر از اندیشه‌ها و در آمیخته با قواعد و نظرهای پراکنده متعلق به تجدد است و تا این معنی درک و دانسته نشود هیچ گشایشی در کار نخواهد بود .اگر تاریخ دیگری در زندگی آدمیان رقم خواهد خورد کسانی که مرزهای پایانی مدرنیته را می‌شناسند و زشت و زیبای آن را به جان آزموده‌اند، بخت بیشتری برای قدم گذاشتن در آن دارند.

فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:

فهم توسعه فهم طراح است و می‌تواند نظام هماهنگ علم و کار و زندگی را دریابد و طراحی کند. جهان قدیم این کار را در شأن بشر نمی‌دانست و اصلاً به آن نمی‌اندیشید. جهان توسعه‌نیافته هم از عهده آن برنمی‌آید. اروپاییان با توجه به بحران‌هایی که با آن مواجهند و مخصوصاً با نظر به آشفتگی در کار و بار کشورهای آسیایی و افریقایی از توسعه پایدار سخن گفته‌اند. البته مقصودشان این نبوده است که توسعه را به دو قسم پایدار و ناپایدار تقسیم کنند بلکه می‌خواسته‌اند بگویند که توسعه با نظر هماهنگ به امور صورت می‌گیرد و البته توجه هم داشته‌اند راه توسعه در بعضی کشورها بسیار دشوار است. توسعه اگر باشد، توسعه پایدار است و همه شئون فرهنگ و تعلیم و تربیت و اقتصاد و مدیریت و سیاست و بهداشت و حفظ محیط از آلودگی‌ها و ... را در بر می‌گیرد ولی اهتمام به یک شأن و غفلت از شئون دیگر صرفنظر از اینکه به نتیجه پایدار نمی‌رسد، پریشانی و آشفتگی را نیز بیشتر می‌کند. توسعه نظم معینی است که باید آن را شناخت. این نظم و شناخت همان خرد توسعه است. این خرد به یک اعتبار موجود و به اعتبار دیگر علم است. با هوش و شعور انتزاعی فردی و شخصی هر چند که قوی باشد، کار توسعه را نمی‌توان پیش برد زیرا هوش و درک شخصی اگر با درک و فهم جهان همخوان و هماهنگ نباشد، کارسازی ندارد. حتی اگر یک دیکتاتور (مثل دیکتاتور کره جنوبی) هم بخواهد راه توسعه را بپیماید باید تابع خرد توسعه باشد و در کار توسعه، تحکم را دخالت ندهد. جهان توسعه‌نیافته در یکصد سال اخیر در اقتباس علم و فرهنگ و تکنولوژی جدید، آموختن را کافی می‌دانسته و کم و بیش در کار آموزش اهتمام می‌کرده است بی‌آنکه فکر کند چگونه آنها را تحقق بخشد و توسعه دهد. شاید آموختن هر چیزی با هر عقلی ممکن باشد. اصلاً آموختن با قوه‌ای که در روان‌شناسی هوش نامیده می‌شود، صورت می‌گیرد و ربط مستقیم با عقل ندارد. برای توسعه از آموزش نمی‌توان صرفنظر کرد و از تجارب پیشروان باید بهره برد و علمشان را فرا گرفت اما این بهره‌بردن و فراگرفتن کافی نیست. وقتی دانشگاه تأسیس می‌شود و علم‌های فراگرفته و فراگرفتنی را می‌آموزد -که البته کار خوبی می‌کند- اگر می‌خواهد دانشگاه باشد باید بداند که چه چیزها را در کجا به چه کسانی بیاموزد و چون علم، پژوهش است وقتی در کار پژوهش وارد می‌شود در مسائلی که کشور و جامعه با آن مواجهند، پژوهش کند. دانشگاهی که درس‌های کهنه و یا تازه نامناسب می‌آموزد و پژوهش‌های رسمی اداری و صوری می‌کند، دانشگاه توسعه‌نیافته است. اینکه چه تعداد استاد و دانشجو داشته باشد و رقم و تعداد مقالات استادان و دانشجویانش چند باشد، اهمیت ندارد و چه بسا که بالا بودن این ارقام نشانه عدم تعادل و فقدان برنامه و محاسبه باشد. دانشگاهی که برای آینده کشور درس نمی‌آموزد و پژوهش نمی‌کند، هر تعداد دانشجو داشته باشد و استادانش هر چه مقاله بنویسند جسم بی‌جان یا کم‌جان دانشگاه است. مدرسه و سازمان و صنعت و کشاورزی و بهداشت و ... هم اگر نتوانند به مسائل درونی و پیوندهای بیرونی راه ببرند و آنها را حل و مستحکم نکنند، ناکارآمد و توسعه‌نیافته‌اند. از جمله نشانه‌های خرد توسعه، پرسش داشتن و اما و چرا گفتن و نقص‌ها و ناتوانی‌ها را دیدن و نقد کردن است. اما و چرا گفتن و مسئله داشتن هم دو صورت دارد. یکی اما و چرای بلفضول است و دیگر اما و چرا و پرسش برآمده از دعوت آینده. اما و چرای بلفضول گوش‌ها را پر می‌کند تا دعوت آینده شنیده نشود. به این جهت در جهان توسعه‌نیافته هیاهو بسیار و پرسش و طلب کم است. پرسش که نباشد، علم هم که بیاموزند در جای خود قرار نمی‌گیرد زیرا علم پاسخ به پرسش است. علمی که پاسخ به پرسش نباشد، در جان دانشمند هم اثر نمی‌کند و مانند کتابی است که دانشمند با خود به هر جا می‌برد. نبودن پرسش و طلب صفت سلبی دو شیوه زندگی است. یکی زندگی در عین بی‌نیازی با وجود نظم درست و مقبول و به عبارت دیگر زندگی بهشتی و بهشتیان و دیگر زندگی در دیاری که هیچ چیز آن آشنا نیست و کسی هم درباره چیزها نمی‌پرسد. در جهان توسعه‌نیافته از قواعد و رسوم جهان متجدد سخن بسیار می‌گویند و معمولاً تغییرها هم با نظر به آن قواعد و رسوم و بر وفق آنها صورت می‌گیرد اما آن تغییرها نه برای کارآمد کردن و تواناسازی سازمان و نهاد بلکه به حکم تقلید و برای دوام و استمرار آنست. وقتی من وارد دانشگاه شدم، برنامه درسی دانشگاه‌ها هنوز سالیانه بود. نمی‌دانم چرا و برای چه مصلحتی ناگهان تصمیم گرفتند که درس‌ها در دو نیم‌سال تدریس شود. من این تغییر را به کلی بی‌وجه نمی‌دانم اما می‌دانم که دانشگاه با این تغییرها اصلاح نمی‌شود. به نظر می‌رسد که برنامه دانشگاه را به پیروی از رسم و رویّه متداول در بعضی کشورهای دیگر تغییر داده‌اند و نپرسیده‌اند که کشور مرجع چرا رسم خود را تغییر داده و از این تغییر انتظار چه نتایجی داشته و آیا به نتیجه مطلوب رسیده است یا نه. تقلید از کار خوب، بد نیست و حتی گاهی بعضی تقلیدها ضروری است اما چون دانشگاه و آموزش و پرورش و مدیریت و برنامه‌ریزی خوب شرط توسعه است، باید به نیازها و امکان‌های عمل و نتایج هم توجه کرد. راستی با دانشگاه عزلت گزیده از زندگی جامعه چه باید کرد؟ با مدرسه ای که به هر حال باید باشد تا نگویند که مدرسه نداریم و تعلیمات اجباری را اجرا نمی‌کنیم و بچه‌هایمان به مدرسه نمی‌روند و با سازمان‌های اداری ناکارآمد (صفات دیگرش را نمی‌گویم زیرا وقتی سازمان اداری ناکارآمد شد مستعد رفتن در هر راهی جز راه صلاح است) در راه توسعه به کجا می‌توان رسید؟ وقتی هم که بحث از وضع آموزش و پرورش و درس و مدرسه و پژوهش و سازمان متناسب و کارآمد پیش می‌آید، متخصصان حرف‌های تخصصی خود را که در کتاب‌ها خوانده و از استادان شنیده‌اند تکرار می‌کنند و کمتر توجه دارند که اینجا و اکنون چه می‌گذرد و برای حل مسائل اینجا چه می‌توان و باید کرد؟ یک تلقی ظاهراً درست اینست که چون کسانی از وضع آشفته سود می‌برند مانع اصلاح می‌شوند و نمی‌گذارند طرح‌های خوب و مناسب اجرا شود. این تلقی از آن جهت درست است که در سازمان ناتوان و ناکارآمد فرصت‌طلب‌ها زمام امور را به دست می‌گیرند و از آشفتگی و پریشانی به نفع خود بهره‌برداری می‌کنند ولی در جایی که نظم و هماهنگی باشد و قانون به بازی گرفته نمی‌شود، فرصت‌طلبان کمتر مجال سوء استفاده می‌یابند. اگر قانون با جان جامعه درآمیخته باشد به کار ظاهرسازی و ظاهرسازان نمی‌آید ولی اگر حرف باشد به همه کار می‌آید و همه بهره خود را از آن می‌برند. در مورد اصلاح دانشگاه و مدیریت و مدرسه بسیار گفته‌اند و می‌گویند همه یا تقریباً همه این گفته‌ها تکراری و تقلیدی و در حدود عقل مشترک انتزاعی و بیان کلیات و مشهورات است. گفتن حرف‌هایی از این قبیل که آموزش و پرورش باید بچه‌ها را خوب تربیت کند و دانشگاه خوب چنین و چنان است و ... هنری نیست و با گفتن آنها مشکلی حل نمی‌شود. ولی گوش، این قبیل سخن‌ها را بیشتر می‌پذیرد زیرا ما به فهم و علم متوسط و پرداختن به کارهای عادی و هرروزی خو کرده‌ایم. اگر هم اتفاقاً کسی بیاید و وضع هر یک از این مؤسسات و سازمان‌ها را چنانکه هستند، تحلیل کند و ناسازگاری و بی‌تناسب بودن آنها را نشان دهد و مثلاً بگوید در فلان شرایط جغرافیایی و فرهنگی این درس‌ها و رشته‌های درسی مناسب نیست به حرفش گوش نمی‌دهند و نمی‌توانند گوش بدهند. کاش می‌توانستیم مخصوصاً به این «نمی‌توانندها» توجه کنیم. آیا این درد بزرگی نیست که کسانی با ادعاهای بسیار نمی‌توانند فساد آشکار و ناکارآمدی و بی برنامگی کشور و پریشانی زندگی را ببینند؟ دانشگاه ما از ابتدا فارغ از نیاز و نیازمندی کشور دانشجو پذیرفته است. اکنون هم دانشجویانی به دانشگاه می‌روند و از دانشگاه بیرون می‌آیند (و بعضی از آنان با هزینه سنگین در رشته‌های فنی و مهندسی درس می‌خوانند) که کشور به همه آنها نیاز ندارد و جز تعداد اندکی از آنان در کار مناسب و متناسب با درسی که خوانده‌اند وارد نمی‌شوند و بعضی از مستعدترین‌هاشان هم به خارج از کشور می‌روند. دانشگاه در این مورد چه می‌تواند بکند؟ پیداست که حل این مسئله یا رفع این مشکل آسان نیست یا لااقل دانشگاه به تنهایی از عهده حل آن برنمی‌آید. راستی چرا می‌گوییم دانشگاه ما از عهده برآوردن نیازهای کشور برنمی‌آید؟ مگر کشور نیازی به دانشگاه عرضه کرده است که دانشگاه برنیاورده باشد؟ می‌گویند دانشگاه نمی‌داند که کشور چه نیازی دارد. وقتی کشور نیاز ندارد، دانشگاه از چه نیازی با خبر باشد. مشکل تنها این نیست که ما از عهده ادای کارها برنمی‌آییم. بدتر اینست که نمی‌دانیم کدام کارها مهم و اولی است و کدام اهمیت کمتر دارد. روحیه متناسب با توسعه‌نیافتگی در برابر این وضع چه می‌گوید و چه می‌کند؟ این روحیه هر چه باشد، سخت‌گیر و سهل‌انگار است و صاحب آن مدام از کلیات می‌گوید اما یکسره به جزئیات مشغول است زیرا در نظر او همه چیز معلوم است و هیچ مشکلی وجود ندارد و نقصی که هست ناشی از کم‌کاری است ولی چه کنیم که این مشکل کم‌کاری هرگز حل نمی‌شود. جهان توسعه‌نیافته توانایی عجیبی در بزرگ کردن و بزرگ جلوه دادن مسائل کوچک و بی‌اهمیت دارد و همه یا بیشتر وقتش مصروف همین کارهای بی‌اهمیت می‌شود و شاید برای انجام دادن هر کار بی‌اهمیتی بیشتر از آنچه که برای کارهای بزرگ لازم است، وقت و نیرو صرف کند. جهان توسعه‌نیافته جهان بی‌روح و پر آسیبی است که آسیب‌ها را با سرگرم شدن در کارهای بیهوده و فرورفتن در اوهام غلط انداز از یاد می‌برد. این جهان چه می‌تواند و باید بکند تا از وضعی که در آنست رهایی یابد؟ هیچ پاسخ آماده‌ای برای پرسش وجود ندارد و به نظر نمی‌رسد که این مشکل بزرگ تاریخی را بتوان با صدور و اجرای این یا آن دستورالعمل رفع کرد و چنین دستورالعمل‌هایی هم اصلاً وجود ندارد. یعنی مشکل توسعه و توسعه‌نیافتگی چیزی نبوده است و نیست که با صدور دستورالعمل حل شود و چه بسا که صدور و اجرای بعضی دستورالعمل کارها را مشکل‌تر کند. برای قدم گذاشتن در راه توسعه و پیمودن آن آمادگی و همت و دانایی و توانایی لازم است. دستورالعمل را هم کسانی درمی‌یابند و اجرا می‌کنند که آماده برای کار و دانا و توانا باشند. صاحبان دستورالعمل خود باید عزم رفتن در راه را داشته باشند و با این عزم مردم را به همکاری و همراهی بخوانند. هر دستورالعملی برای جایی و وقتی است. فرض کنیم که راه گشوده و معیّن است. چگونه می‌توان آماده پیمودن راه شد؟ شرط اول آنست که عزم رفتن داشته باشیم و به اجمال بدانیم چه می‌خواهیم و چرا می‌خواهیم و آیا خواستمان با تواناییمان تناسب دارد یا نه. هر کس حقیقتاً چیزی را می‌تواند بخواهد که توانایی رسیدن به آن را داشته باشد وگرنه با هوس و بلهوسی هر چیزی را می‌توان خواست یا آرزو کرد. شرط دوم کسب علم و اطلاعات و فراهم آوردن شرایط مادی و وسایل لازم است. شرط اول معمولاً مهم تلقی نمی‌شود و مورد اعتنا قرار نمی‌گیرد. کار را بیشتر از مرحله دوم  آغاز می‌کنند و طبیعی است که از عهده برنیایند زیرا علم و اطلاعات و وسایل لازم برای پیمودن راه و انجام دادن کار باید متناسب با استعدادها و توانایی‌ها باشد. درست بگویم شرایط اصلی در قدم اول و با برداشتن آن فراهم می‌شود و این قدم را جز به مدد خرد توسعه نمی‌توان برداشت. خرد توسعه با خواندن فلسفه و منطق و فیزیک و مکانیک و هیچ علم رسمی دیگر حاصل نمی‌شود (هر چند که در همه این علوم نشانی از آن خرد وجود داشته باشد) از جنس هوش و درک اختصاصی افراد و اشخاص هم نیست. این خرد عقل نظری صرف هم نیست بلکه بیشتر به عمل و آینده نظر دارد. عقل توسعه از سنخ و جنس عقل جامعه جدید است و اعضاء جامعه در آن به نحوی اشتراک دارند. هرچند که ظهورش در فکر و زبان کسانی که می‌توان آنان را مظهر زمان و جامعه دانست معین‌تر و روشن‌تر است. قبلاً به کره جنوبی اشاره شد. این کشور را یک دیکتاتور به راه توسعه نبرد بلکه دیکتاتور راهی را که داشت گشوده می‌شد، دریافت و دید و قدم در آن راه گذاشت و وقتی کره در راه توسعه اندکی پیش رفت و قدرت علم و توسعه تا حدودی محقق شد دیگر پیمودن راه با وجود دیکتاتور میسر نبود و از عجایب اینکه دیکتاتور آغاز کننده راه خروج از توسعه‌نیافتگی، خود به عمر دیکتاتوریش پایان داد. شاید این هم اقتضای اندکی بهره داشتن از خرد توسعه بود. مسأله مشکلی که در اینجا پیش می‌آید اینست که اگر خرد، مستقل از افراد و اشخاص در وقت خاص در جامعه پدید می‌آید مردم کاری نمی‌توانند بکنند جز اینکه منتظر بمانند تا شاید مددی از غیب برسد و گشایشی پدید آید ولی اگر مردمان به وضع خود بیندیشند و چشم به راه و منتظر خرد باشند به استقبالش می‌روند و آن را می‌یابند. درست است که اکنون خرد توسعه قدری دشواریاب شده است اما این دشواری چندان بزرگ نیست که آن را نتوان طلب کرد. بخصوص که از گذشته و از تاریخ اروپا نیز درس‌های بسیار می‌توان آموخت. البته اگر نظر به آغاز تاریخ تجدد باشد پیداست که مردم قرون شانزدهم تا هجدهم طالب توسعه و خرد راه‌گشا و کارساز آن نبوده‌اند. رنسانس زمینه‌ساز توسعه بود یعنی در رنسانس تحولی در تفکر و وجود انسان پدید آمد که تاریخ را تاریخ توسعه کرد اما وقتی توسعه محقق شد و جهان دو بخش توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته پیدا کرد، توسعه‌نیافته‌ها دیگر نمی‌توانستند نسبت به جهان توسعه‌یافته بی‌اعتنا بمانند و اگر هم می‌ماندند جهان توسعه‌یافته دست از سر آنها برنمی‌داشت و چنانکه می‌دانیم هم جهان توسعه نیافته به جهان توسعه‌یافته توجه کرد و هم این جهان تا توانست از منابع انسانی و طبیعی جهان توسعه‌نیافته بهره‌ها برد. اکنون این تجربه در اختیار توسعه‌نیافته‌هاست و اگر بخواهند و بتوانند در آن بیندیشند می‌توانند خرد توسعه را بیابند.

دشواری بزرگ اینست که ما خرد را در شکل اول قیاس صوری منطق ارسطو و در ضرورت علت و معلولی می‌شناسیم و نمی‌دانیم که تجدد با نفی ضرورت ذاتی آغاز شده‌است. خرد توسعه با آنچه ما معمولاً از لفظ خرد می‌فهمیم تفاوت‌ها دارد. خرد توسعه خرد انتزاعی منطقی که از زمان ارسطو تا این زمان در کتاب‌های منطق صورت‌بندی شده است، نیست و اگر کسی تمام کتاب‌های منطق از ارگانون ارسطو تا آثار منطقیان معاصر را بخواند گرچه دانشمند می‌شود ضرورتاً به خرد توسعه راه نمی‌یابد. متقدمان خرد را به نظری و عملی تقسیم می‌کردند. کانت هم اصطلاح متقدمان را نگاه داشت اما معانی دیگری از عقل محض و عقل عملی افاده کرد. خرد  توسعه نه عقل نظری متقدمان است نه عقل عملی فیلسوفان قدیم و جدید. اگر با توجه به اشاره ارسطو به نسبت میان فضایل نظری، فضایل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی (که فارابی نیز آنها را در بعضی آثار خود آورده است) در کتاب اخلاق نیکوماک، دایره عقل عملی را شامل سیاست و اخلاق و حرفه‌ها بدانیم. درست است که عقل عملی دیگر محدود در فضایل خلقی و مشهورات اخلاقی نمی‌ماند. اما باز هم جای خرد توسعه خالی است یعنی خرد توسعه را با هیچ‌یک از سه صورت عقل سیاسی، عقل اخلاقی و عقل صنعتی نمی‌توان مطابق دانست. خرد توسعه در قدیم نبوده است که نامی و صفتی داشته باشد پس به معنای عقلی هم نیست که در برابر نقل قرار دارد. پس این عقل را از کجا می‌توانیم بخواهیم. آیا این را هم باید از اروپا عاریه کنیم؟ البته می‌توان در تاریخ تجدد تأمل کرد و از این تاریخ درس‌ها آموخت ولی عقل اگر عقل باشد تقلیدی و عاریه‌ای نیست. خرد توسعه با شناخت زمان خود و امکان‌های آن و با ساختن و پرداختن و سامان دادن و وحدت بخشیدن تأسیسات و سازمان‌ها و کارها مناسبت دارد. اگر کسی جایگاه تکنولوژی و سازمان‌های متناسب با آن را بشناسد، خردی را که لازمه وجود و بقاء آنهاست تا حدودی درک می‌کند و البته رجوع به تاریخ و تأمل در آن نیز اثر و اهمیت دارد اما به نظر نمی‌رسد که مدیران توسعه در چین و ژاپن و کره و برزیل و تایوان استادان فلسفه و تاریخ باشند. آنها بیشتر سیاستمدار و مدیرند. کاش می‌دانستیم آنها خانه خرد توسعه را چگونه یافته که آن را تا حدودی تصاحب کرده‌اند اگر وقتی چین و کره و ... را صاحب خرد توسعه می‌خوانیم کسانی بگویند که ساختن اجناس نو و فروختنش به مصرف‌کنندگانی که منتظر نشسته‌اند تا هر روز چیز تازه‌ای تولید شود و آنها مصرف کنند، هنری نیست و خردمندی محسوب نمی‌شود، گفته‌شان به اعتباری درست است. من  هم خرد لازم برای تولید اشیاء تکنیک را در عرض حکمت و معرفت و فرزانگی نمی‌گذارم بلکه از چیزی می‌گویم که برای نماندن در حاشیه تاریخ تجدد و آثار و عوارض وحشتناک و خطرناک آن و سر و سامان دادن به زندگی به آن نیاز داریم.وقتی به چیزی نیاز داریم، برآورنده نیاز را نباید حقیر بشماریم. خرد توسعه دانش و توانایی ساخت و پرداخت مناسب و متناسب و درست و بادوام است. بدون این دانش، توسعه صورت نمی‌گیرد. توسعه‌نیافتگی هم به معنی نداشتن صنعت و کشاورزی و دانشگاه و ... نیست. اتفاقاً جهان توسعه‌نیافته تقریباً همه سازمان‌ها و ترتیبات جهان جدید را دارد با این تفاوت که این‌ها در جهان توسعه‌نیافته در جای خود نیستند و با هم ارتباطی ندارند و کاری که باید انجام نمی‌دهند و بیشتر به اعضاء جدا شده یک ارگانیسم در سالن تشریح می‌مانند. در سالن تشریح مغز، مغز است اما کار مغز نمی‌کند. قلب و دست و چشم را هر کس ببیند به همین نام‌ها می‌شناسد اما آنها دیگر از کار افتاده‌اند و سازواری ندارند. خرد توسعه درک و برقرار کردن سازواری و هماهنگی است. این درک و دریافت در بادی امر بسیار آسان و ساده می‌نماید اما در حقیقت مشکل‌ترین کاری است که در یک جامعه توسعه‌نیافته می‌تواند و باید صورت گیرد. نه اینکه مردم این جهان قوه درک امری را که همه جا ظاهر است نداشته باشند. وقتی می‌بینیم که دانشمندان کشورهای آسیا و افریقا و امریکای لاتین سهم بزرگی در پیشبرد علم جهان دارند، چگونه بگوییم که از عهده فهم ساده‌ترین امور برنمی‌آیند. فهم هر چیزی موکول و موقوف به التفات است. اگر به چیزی التفات نباشد، آن چیز فهمیده نمی‌شود. آیا می‌توان گفت و پذیرفت که کشورهای توسعه‌نیافته به توسعه التفات ندارند؟ التفات داشتن به توسعه با آرزوی توسعه داشتن تفاوت دارد. مردم همه آرزوی توسعه دارند زیرا توسعه‌نیافتگی، جهان جهل و فقر و بیماری و مایه سرشکستگی است و حال آنکه توسعه با نظم و رفاه نسبی ملازمت دارد. جهان توسعه‌نیافته توسعه را می‌خواهد اما خود را برای رسیدن به آن به زحمت نمی‌اندازد یا شاید نمی‌داند که برای توسعه چه باید بکند. به عبارت دیگر پرسش و مسأله ندارد و محکم‌کاری تکنیک را برنمی‌تابد و در پی آن نمی‌رود. هر چند که شیفته و شیدای وسایل و اشیاء تکنیک و بازی‌های تکنولوژیک است. بیشترین اعتنای این جهان به بایدها و نبایدها و اگرهای بی‌وجه و بی‌نتیجه و آرزوهای غالباً برآورده نشدنی است. آرزو را با امید اشتباه نباید کرد. آرزو، خواستی است که با همت قرین نیست و اراده با آن به کار نمی‌افتد اما امید با التفات و اهتمام همراه است. التفات به توسعه موجب می‌شود که نظرها بیشتر به توسعه باشد و از ملاحظات و علایق شخصی و گروهی چشم‌پوشی شود. از سال‌ها پیش این اختلاف در جهان و در کشور ما بوده است که آیا توسعه سیاسی تقدم دارد یا توسعه اقتصادی؟ این بحث در شرایطی پیش آمده است که هنوز معلوم نبوده است که توسعه چیست و چگونه ممکن می‌شود و آیا راه یا راه‌هایش را یافته‌ایم که بتوانیم یکی را بر دیگری مقدم بداریم. راستی آیا مشکل ما اینست که هنوز میان توسعه سیاسی و اقتصادی انتخاب نکرده‌ایم؟ در این قبیل بحث‌ها گاهی نشان توجیه وضع توسعه‌نیافتگی پیداست. کسی که می‌گوید تا توسعه سیاسی نباشد، توسعه اقتصادی هم حاصل نمی‌شود، می‌خواهد بگوید سیاست قهر و استبداد مسئول توسعه‌نیافتگی است و آن که توسعه اقتصادی را مقدم می‌داند، باید فکر کرده باشد که این توسعه با کدام سیاست و حکومت تناسب دارد در اینکه سیاست‌ها در جهان توسعه‌نیافته معمولاً سیاست توسعه نیست، تردید نمی‌توان کرد اما باید اندیشید که سیاست توسعه کدامست و چه سیاستی راه به مقصد توسعه می‌برد. تجربه یکصد سال اخیر نشان داده است که سیاست متکی به ایدئولوژی و حتی سیاستی که با عصای توسعه راه می‌رود در کار توسعه نمی‌تواند موفق باشد. اتحاد جماهیر شوروی با آن همه امکانات و با آنکه صاحب بزرگترین ارتش جهان و پیشرفته‌ترین سلاح‌های زمان شد و در سال‌های اولیه پس از اکتبر ۱۹۱۷ گام‌هایی در توسعه برداشت، خیلی زود متوقف شد و مخصوصاً سودای ابرقدرتی از راه دورش کرد. این کشور پس از آنکه هفتاد و چند سال از بلشویسم (کمونیسم روسی) پیروی کرد، بالاخره از پا در آمد زیرا نتوانسته بود در سرزمینی به وسعت و فاصله میان اقیانوس کبیر و اقیانوس اطلس سیاست توسعه را طراحی و اجرا کند. کره جنوبی پس از جنگ جهانی گرفتاری‌های بسیار داشت و می‌توانست گرفتار اوهام و سوداهای سیاسی وحشتناک بماند اما همّش را مصروف توسعه کرد. وقتی سوداها و نزاع‌های سیاسی و فرقه‌ای غالب نباشد، شرایط تمرکز بر کار و دقت در کارها بیشتر می‌شود. همچنین وقتی که کار و آینده جایگاهی پیدا کند جوانب و شرایط و هماهنگی در کارها نیز بیشتر مراعات می‌شود. چین هنوز رسماً کمونیست است و حزب کمونیست اداره کشور را در دست دارد اما حزب کمونیست و کمونیسم در چین بیشتر یک نام و عنوان است و دیگر از نزاع‌هایی که مائوتسه تونگ و چوئن لای و ... گرفتار آن بودند خبری نیست. چین در راه توسعه و حتی در سودای تسخیر بازارهای مصرف در سراسر جهان و احراز مرتبه اول قدرت اقتصادی افتاده است. در روسیه و چین رسیدن به غایات و مقاصد ایدئولوژیک مقدم بر توسعه بود و به این جهت نیازهای توسعه و پیشرفت مورد غفلت قرار می‌گرفت و کوشش حکومت بیشتر صرف پیشبرد مقاصد ایدئولوژیک می‌شد. ممکن است بگویند مگر حکومت چه قدرتی دارد که می‌تواند راه کشور را معین کند. حکومت به تنهایی و بدون پشتیبانی مردم نمی‌تواند راه کشور را معین کند اما اگر عزم توسعه داشته باشد، مردم با آن همراهی می‌کنند. البته در شرایطی که نهضت و نشاط فکری نباشد حکومت می‌تواند هر راهی را ببندد و مخصوصاً راهی را که هنوز تیره و ناهموار است رها کند و بکوشد امروز تهی و تکراری را با حرف‌های خوشایند و طرح رؤیاهای تعبیر نشده دور و دراز پر کند. پس اگر حکومت نتواند در غیاب شرایط راه توسعه را بگشاید در شرایطی می‌تواند راه عادی را نیز رها کند یا آن را ناهموار یا ناهموارتر و صعب‌تر سازد و حتی ببند. در شرایط کنونی جهان، در یک کشور توسعه‌نیافته بهترین وضع اینست که حکومت و دولت التفات به توسعه داشته باشند و نظارت کنند که کشور با درستی و سلامت در این راه برود و هر کاری و چیزی شأن و کارکرد حقیقی خود را داشته باشد. اگر چنین شود هماهنگی در کارها نیز پدید می‌آید زیرا امور در نظام توسعه به هم بسته‌اند اما در جهان توسعه‌نیافته که علم و سیاست و اقتصاد و تکنولوژی و مدیریت و آموزش و پرورش جدا از هم اخذ شده‌اند، فهم و خردی باید آنها را به نحو هماهنگ در جای خود قرار دهد ولی توسعه‌نیافتگی همان وضع جدایی شئون از یکدیگر است. ساده‌ترین اصل این هماهنگی هم درک نیاز حقیقی و بالذات است. اتومبیل‌سازی را در نظر آورید. اگر تأسیس صنعت اتومبیل‌سازی با نظر به برآوردن نیاز مردم و کشور و ساختن اتومبیل مناسب و بهتر کردن آن بود و غرض‌ها و سوداهای شخصی و گروهی در آن دخالت نمی‌کرد کارها به درستی پیش می‌رفت و چه بسا این صنعت با پژوهش و دانشگاه ارتباط پیدا می‌کرد. کافی نیست که در کشور مهندسان دانا و توانا وجود داشته باشند بلکه باید در بنیانگذاری تکنولوژی عزم و همت و دانایی توأم باشند یا درست بگویم لااقل باید اصول و قواعد و رسوم ضروری در تکنولوژی رعایت شود تا حاصل و محصول خوب از آب در آید و درست به کار رود اما وقتی ملاحظات غیر فنی و خصوصی دخالت می‌کند کارها از سیر طبیعی خارج می‌شود. اگر کره جنوبی اتومبیل‌ساز شد عزم کرده بود که اتومبیل خوب بسازد نه اینکه فقط اتومبیل بسازد ولی ما اتومبیل‌سازی می‌خواستیم. بد و خوبش دیگر برایمان مهم نبود و دریغا که هر چه می‌گذرد، محصول اتومبیل‌سازیمان بدتر می‌شود. دولت و حکومت هم ظاهراً نمی‌تواند جلوی این سیر قهقرایی را بگیرد. حکومت معمولاً به همه شئون اجتماعی و فرهنگی و علمی و اداری و اقتصادی و نظامی و اخلاقی کشور توجه دارد یا به هر حال باید توجه داشته باشد اما هیچ حکومتی نمی‌تواند به همه امور و مسائل یکسان و مساوی توجه کند. هر حکومت معمولاً اموری را برتر و مهم‌تر می‌شمارد و سعی و کوشش خود را صرف آن امور می‌کند. این توجه اگر از حدی بگذرد، خواسته و ناخواسته موجب می‌شود که از امور دیگر چشم‌پوشی شود یا اعتنای مناسب و درخور به آنها نشود. وقتی حکومت شعارش حق و عدل و برقراری شیوه خاص زندگی است، قهراً مصالح کوچک و حتی گاهی مصلحت ملی در نظرش جلوه‌ای ندارد و به آسانی این را فدای آن می‌کند. بستگی به حق و عدل را باید ستایش کرد اما نگران تحقق آنها هم باید بود. حکومتی که نمی‌تواند عدل را متحقق کند بهتر است حتی اگر سودای آن را نیز دارد، کمتر از آن دم بزند و بیشتر خود را مهیای تحقق آن کند. وقتی همه امکان‌ها و وقت حکومت در راه غمخواری حق و عدل صرف می‌شود چه بسا که امور زندگی و کار و درس و آینده و امید مردم مهمل بماند و به جای عدل، زمینه برای ظلم و جهل و فقر و بیماری و نومیدی و فساد فراهم شود و حق و عدل بیشتر در حجاب رود. ایده‌آل‌های حق و عدل و آزادگی و رستگاری و خوشبختی را نباید رها کرد. اصلاً مراد از آنچه گفته شد این نیست که راه تجدد و توسعه  مطلق راه است و عدل و آزادی و همه فضائل را در پای آن قربانی باید کرد. من حتّی این را هم در نظر دارم که کسانی راه تجدد و توسعه را زبون‌اندیشی خوانده‌اند اما این زبون‌اندیشی در برابر نظر متعالی به کمال انسان قرار دارد. حق و عدل و آزادی عزیزند اما اگر یکسره به حرف تبدیل شوند و وقت صرفاً صرف ستایش آنها شود، این ستایش مقدمه موهون شدن آنهاست. اتفاقاً اینجا سخن از توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی برای یافتن راهی به اندکی عدالت یا جلوگیری از غلبه تام و تمام ظلم است نه اینکه فکر و سودای دنیاداری در برابر عدل و آزادی و معرفت و قرب به حق قرار گرفته باشد. به عبارت دیگر بحث در باب توسعه و توسعه‌نیافتگی در درون جهان تجدد و تجددمآبی است نه به طور کلی در باب انسان و غایت قصوای وجودش.

هر بحثی ناظر به مبادی و غایاتی است. وقتی ژاپن با امپراطوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی و کره جنوبی با کره شمالی قیاس می‌شود، پی بردن به اختلاف‌ها و در نظر آوردن آن اختلاف‌ها منظور است نه تأیید یکی و ردّ دیگری. اگر قرار بود میان  حق و عدل از یک سو و تجدد از سوی دیگر جبهه‌ای را برگزینند، می‌بایست جبهه حق و عدل را برگزید و مگر کسی هست که انتخاب دیگری داشته باشد. طرفداران تجدد و توسعه هم از آن جهت طرفدار توسعه‌اند که آن را به عدل و آزادی نزدیک می‌دانند. البته اگر راه روشن‌تری برای رسیدن به حق و عدل وجود دارد باید به آن راه رفت. مقصود این نیست که اگر در جایی مردم جهان توسعه‌نیافته به شعار عدالت بیش از توسعه توجه و رغبت کنند آنها را ملامت کنیم زیرا شاید عدالت‌خواهی مقتضای دفاع از روح و جان آنان در هوای مسموم توسعه‌نیافتگی باشد. این گزینش و توضیح در جلوه سیاسیش دو وجه می‌تواند داشته باشد. یکی پیشنهاد طرحی از یک نظام عادل و دیگر مقصر دانستن قدرت‌های جهانی در تقسیم جهان به دو بخش توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته و صرف همه امکان‌ها در راه انتقام گرفتن از آنها. این راه ضرورتاً راه عدل نیست و گاهی باید نگران بود که مبادا ظلم موجود را مضاعف کند. از آنچه گفته شد می‌توان دو نتیجه متفاوت و مخالف گرفت. یکی اینکه خرد توسعه اگر امری دست‌نیافتنی نباشد، رسیدن به آن بسیار دشوار است و ساکنان جهان توسعه‌نیافته نباید چندان امیدوار باشند که به آن دست یابند. این استنباط مخصوصاً در شرایطی که تعلق و التفاتی به توسعه وجود نداشته باشد، درست است اما اگر این تعلق به وجود آید خرد توسعه هم با آن می‌آید. توسعه راه دارد اما آن راه را روانشناسی اشخاص و خواست‌ها و هوس‌های شخصی و گروهی معین نمی‌کند و هر گروهی نمی‌تواند بگوید من این صورت توسعه را می‌خواهم و صورت‌های دیگرش را وامی‌گذارم. مگر آنکه این صورت خاص طرحی روشن و موجه و قابل تحقق داشته باشد. مردمان معمولاً دو راه را می‌پیمایند. یکی راهی که مقصد معین و معقول و آشنا با جان آنها دارد و دیگر راه هوس و تأمین سود و سودای شخصی. اگر اولی بسته باشد راه دوم به سرعت در همه جا باز می‌شود و تنها علاجی که حکومت برای این درد دارد، اقدام یا تظاهر به اقدام برای بستن یکی دو راه از هزاران راه فساد است و چه بسا که با بستن یک یا دو راه، صد راه دیگر گشوده شود.

           سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل

                                                   علاجی بکــن کــــز دلــــم خــــون نیـــایـــــد

نتیجه دیگر اینست که سیاست می‌تواند طراح و مدیر و کارساز توسعه باشد. در مقابل در جهان توسعه‌نیافته حکومت و سیاست‌هایی هم هستند که گر چه مخالفتی با توسعه ندارند اما امر توسعه برایشان اهمیت درجه اول ندارد و در کار آن چندان اهتمام نمی‌کنند و توفیقی هم به دست نمی‌آورند. بعضی دوستان جوان من که مرا از بابت طرح مسئله توسعه و توسعه‌نیافتگی و توجه به لزوم و اهمیت درک این وضع ملامت می‌کنند نظرشان اینست که کارهای مهم‌تر از توسعه هست و در جهانی که قدرت‌های استکباری بی‌خبر از خدا سیطره و چیرگی دارند و جان و شرف و ناموس اقوام و ملل را به بازی می‌گیرند، سیاست نباید صرفاً به مسائل و مصالح ملی و قومی مشغول باشد و از اوضاع منطقه و جهان و از ستمی که بر مردم جهان می‌رود، غافل بماند بلکه باید شاخ غول قهر و تجاوز را بشکند. درد را ظاهراً دریافته‌اند اما مسئله را چنانکه باید درست طرح نکرده‌اند. شاخ غول استبداد و قهر و تجاوز باید شکسته شود. شعار و فریاد عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی و اجتماع مردم به جان آمده از ستم در میدان‌ها و خیابان‌های شهرهای بزرگ سراسر روی زمین نیز نشانه‌های مهم و پرمعنایی است اما شاخ غول استکبار با آنها شکسته نمی‌شود. این مجاهدات در صورتی مؤثر و کارساز می‌شود که پشتوانه فکری و مادی داشته باشد و با کوشش برای برقراری تفاهم ملی و توسعه علمی- فرهنگی و اخلاقی قرین شود. این کوشش ضرورتاً به غربی شدن نمی‌انجامد بلکه شاید با خودآگاهی به قهر و قدرت غربی راهی به آماده شدن برای آینده‌ای دیگر  باشد. اما هر کوششی بر ضدّ قهر و قدرت غالب، اگر با سعی و جهد برای رهایی از بلای توسعه‌نیافتگی توأم نباشد، با دشواری‌ها مواجه می‌شود. زیرا با توقف در توسعه‌نیافتگی نیروها و امکان‌هایی که هست و بی‌نهایت نیست پایان می‌یابد. حکومتی که شعار عدالت‌خواهی می‌دهد باید جامعه‌ را به سوی نظام امن و سالم و دور از ظلم و نیرنگ و فساد سوق دهد و مخصوصاً توجه داشته باشد که شیوع تفرقه و جدایی و بی‌اعتمادی و نومیدی و بی‌کاری و بیماری و فقر جامعه را به سوی پریشانی و فساد و از هم پاشیدگی می‌برد ولی چه می‌توان کرد که چشم و گوش پیروان ایدئولوژی‌ها فقط حرف و شعار و عقیده را می‌بیند و می‌شنود و به آنچه هست و می‌شود و به آینده التفات نمی‌کند. سیاست توسعه‌نیافتگی را معمولاً سوداهایی که از خرد استقلال دارند راه می‌برد و به ندرت اتفاق می‌افتد که خرد آزاد از سودا، ره‌آموز این سیاست‌ها شود. البته سیاست معمولاً با ترکیبی از خرد و تدبیر و سودا قوام پیدا می‌کند و در این ترکیب هر چه سوداها غالب‌تر باشند سیاست ناتوان‌تر است و اگر سودا و خرد در تعادل قرار گیرند امید می‌توان داشت که گشایشی در کارها پدید آید. پس توقع نباید داشت که سودا در سیاست دخالت نکند. مهم اینست که اندکی هم به وضع موجود نظر کند و از نتایج و آثار دوام این وضع در آینده غافل نباشد. کسانی که مرا از بابت توجه به توسعه ملامت می‌کنند چون سیاست را با اعتقاد یکی می‌دانند همه رأی‌ها و نظرها و تدبیرها را امور اعتقادی می‌انگارند و با اعتقاد اشتباه می‌کنند. اعتقاد با جان معتقد درآمیخته است. اما کار سیاست با تأمل و تدبیر پیش می‌رود. هر کس از لزوم توسعه و تجدد بگوید احکام آن را اعتقادی نمی‌داند و ضرورتاً در فکر غربی‌سازی هم نیست. اکنون مردم جهان در تاریخی به سر می‌برند که قواعد تجدد بر آن حاکم است و بر وفق یکی از همین قواعد جهان به دو بخش توسعه‌نیافته و توسعه‌یافته تقسیم شده است. در این جهان و بخصوص در بخش توسعه‌نیافته‌اش دامنه امکان‌ها محدود است و هر کس هر چه بخواهد به او نمی‌دهند و هر طرح و تدبیری عملی نمی‌شود. کسی ممکن است بگوید من گردش چرخ جهان کنونی را دوست نمی‌دارم و آن را بر هم می‌زنم. این احساس و عزم انقلابی را باید بر چشم نهاد چرا که شاید گفته‌ای برآمده از عظمت وجود آدمی باشد و مگر صاحب سخن بزرگ نگفت که:

           گر چرخ به کام ما نگردد                 کـــاری بکنیـــم تـــا نگردد

ناصرخسرو هم پیش از حافظ گفته بود :

       درخت تو گر بار دانش بگیرد         به زیر آوری چرخ نیلوفری را

ولی همه در هر شرایطی نمی‌توانند کاری بکنند که چرخ نگردد و آن را به زیر آورند. کار بزرگ آمادگی می‌خواهد. در اینجا به نظر می‌رسد که مراد حافظ و ناصرخسرو  رهایی از فلک‌زدگی باشد. چنانکه حافظ از سر درد گفته است:

                خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست    

                                          عقــده در بنـــد کمــر ترکش جـــوزا فکنـــم

جوزا هم دانش و دانایی دارد و هم «جبار» (در اصطلاح نجومی قدیم) است و با سرمستی است که می‌توان در بند کمر ترکش جوزا عقده افکند. بدون سلاح دانایی و بی‌ذوق و سرمستی نیروی جبار جوزا را نمی‌توان در هم شکست. فلک‌زدگی این زمان توسعه‌نیافتگی است زیرا با تجدد است که فلک به زیر آمده و در تاریخ متمکن شده است. توسعه‌نیافتگی هم نوعی تجددزدگی خشک و قشری است که باید از خشکی و قشریت آن آزاد شد تا بتوان به سرّ دانش و دانایی‌ای پی برد که قدرت جبار زمان نیز به آن بسته است. اشتباه نشود نگفتم که تحصیل دانش برای درک و دریافت قدرت جبار زمان کافی است زیرا دانش و قدرت بر بنیاد خاص تکیه دارد و بی آن بنیاد، دانش و قدرت نیست. علاوه بر آن چه بسا که هر کس به دانش و قدرتی برسد که جبار عصر به آن رسیده است، از همین شیوه که او دارد پیروی می‌کند اما دست‌یافتن به بند کمر ترکش او و اشتباه نکردن این بند با بازیچه‌ها و اسباب بازی‌هایش، موکول و موقوف به درک و تفکر دردمندانه و شور و سرمستی عاشقانه است. ولی در شرایط کنونی به نظر می‌رسد که راه توسعه هر چند که راه نهایی نیست، پیمودنش یک ضرورت است و شاید نیز  ما را به جایی که چشم‌انداز امیدبخش دارد برساند. خلاصه کنیم خرد توسعه خرد صرفاً نظری نیست بلکه با اراده اصلاح یگانه است یا با این اراده برانگیخته می‌شود و کاری را که باید انجام شود درک می‌کند ولی مردم و کشور اراده اصلاح را آن هم در شرایطی که اخلاق رو به ادبار دارد از کجا بیاورند؟ مشکل بزرگ است اما رفعش غیرممکن نیست. وقتی حکومت صلاح کشور را می‌جوید و با فساد مقابله می‌کند  و به مردم و بخصوص جوانان در و دروازه امید نشان می‌دهد و کارها را به کاردان می‌سپارد و نظارت و مواظبت می‌کند که هر کاری در وقت و جای خود انجام شود و اگر نشد بررسی و تحقیق می‌کند که چرا نشده و موانعش چه بوده است این همه را به مدد خرد توسعه انجام می‌دهد زیرا اینها که گفته شد از جمله نشانه‌های پدیدار شدن خرد توسعه است. این خرد توسعه چنانکه گفته شد نه نظری صرف است و نه آن را با خرد عملی یکی می‌توان دانست. هر چند که خرد عملی در ظهور سیاسیش می‌تواند خرد توسعه هم باشد. اگر این خرد را بیشتر در سخن و عمل (تعداد اندکی از) سیاستمداران و تکنوکرات‌ها و مدیران می‌بینیم وجهش اینست که این خرد، خرد ساختن است و با تکنیک قرابت و مناسبت دارد. این خرد شأنی از خرد تکنیک یا نماینده آن در جامعه توسعه‌نیافته‌ای است که عزم خروج از توسعه‌نیافتگی کرده است. مانع بزرگ ظهور این خرد غفلت از درد توسعه‌نیافتگی و آزاد پنداشتن خود از قید و قهر و بلای آنست. معمولاً توسعه‌نیافتگی را در نبود و فقدان نان و آب و هوای سالم و بهداشت و تعلیم و تربیت و مسکن و شغل و در فقر و بی‌کاری و آشفتگی و پریشانی در کشاورزی و صنعت و مدیریت می‌بینند و البته اینها همه می‌توانند از آثار و لوازم توسعه‌نیافتگی باشند. بعضی کشورها توانسته‌اند تا حدودی از این گرفتاری‌ها رها شوند و بعضی دیگر در این راه دشواری‌ها داشته و از راه مانده‌اند. وقتی کشوری سرمایه و نیروی انسانی و علم دارد و از آنها نمی‌تواند برای خروج از توسعه‌نیافتگی بهره ببرد و نمی‌پرسد که وجه ناتوانی و ناکامی چیست پیداست که از درد توسعه‌نیافتگی خبر ندارد اما اگر خبردار شود و بپرسد که چرا در راه مانده است، چه بسا که بعضی موانع پیش پایش برداشته شود. ما اکنون در علم و فرهنگ و سیاست و فلسفه پرسش و طلب نداریم. گاهی تاریخ، مردمان را در حصار و حصن حصینی حبس می‌کند که پرسش و خودآگاهی نمی‌تواند در آن نفوذ کند. اینست که گفتم خرد توسعه هم دور است و هم نزدیک و گاهی به آن به آسانی می‌توان رسید و زمانی کیمیای نایاب می‌شود. به سیاست کاری ندارم اما اگر پیشرفت در علم و تکنولوژی و نظم و سلامت و سر و سامان در مدیریت می‌خواهیم باید از حبس حصاری که گفتم بیرون آییم زیرا اینها بی‌راهنمایی خرد توسعه در راه پیشرفت و صلاح قرار نمی‌گیرند.

تکرار می‌کنم که درک توسعه‌نیافتگی با شناخت صوری علم و پیشرفت و رفاه و فقر و بی‌بهداشتی و ناکارآمدی مدرسه و اداره و چیزهایی از این قبیل تمام نمی‌شود. توسعه‌نیافتگی هوای تیره و غبارآلود منتشری است که در آن نه فقط غلبه بر فقر و بی‌بهداشتی و ندانم‌کاری و ... دشوار می‌شود بلکه جان‌ها را نیز افسرده و پژمرده می‌کند چنانکه در بیشتر مناطق توسعه‌نیافته کم و بیش چنین شده است. مسلماً برای خروج از توسعه‌نیافتگی شرایط مادی لازم است اما هوای مسموم و جانکاه توسعه‌نیافتگی بیشتر با روح و اخلاق سر و کار دارد و اگر روح آزاد شود شرایط مادی را می‌توان تغییر داد. ژاپن در مدت پنجاه شصت سال راه توسعه را پیمود ولی آسیای غربی که همزمان با ژاپن به تجدد توجه کرده بود با داشتن امکان‌های مادی و طبیعی بیشتر و بی‌قیاس با ژاپن به چیزی جز آنچه قهراً با گذشت زمان حاصل می‌شود نرسید.

به سخن مهم آخر هم بپردازیم و آن سخن کسانی است که می‌گویند ما تجدد نمی‌خواهیم بلکه به جهانی متفاوت با جهان تجدد می‌اندیشیم. آنها پیش خود فکر می‌کنند که اگر ما جهانی بهتر از تجدد بخواهیم و نخواهیم با زشتی‌های جهان جدید کنار بیاییم و در اندیشه جهانی یکسره  آسوده و پر از مهر و معرفت و خالی از فساد و غرور و غلبه باشیم گناهی کرده‌ایم؟ پرسش ظاهراً موجهی است اما باید فکر کنند که اولاً این سخن اگر تکرار لفظی رؤیای بهشت زمینی قرن هجدهم اروپا و امریکا نباشد، بوی آن می‌دهد. ثانیاً رؤیا و خواست قرن هجدهم، نقشه راه کم و بیش آماده و رهروان مصمم داشت. اما در زیر ظاهر موجه پرسش بالا هیچ مضمون و باطن و ضامنی برای تحقق وجود ندارد. بخصوص که صاحبان آن نسبت به پریشانی و فساد شایع و فقدان چشم‌انداز آینده هیچ حساسیتی نشان نمی‌دهند. بسیار خوبست که مردم خوبی‌ها را بطلبند اما اگر ندانند و نخواهند بدانند که خوبی چیست و کجاست و چگونه به آن می‌توان رسید چه بسا که هرگز حسن نیتشان راه به بهشت خوبی‌ها نبرد. کسی که می‌خواهد به جهان زیبای مهر و معرفت برسد باید ۱- اهل مهر و معرفت باشد، ۲- بداند که نه با قهر و خشونت بلکه با پاکی و راستی و مروت به مقصد صلح و سلامت می‌توان رسید، ۳- هر راهی از جایی آغاز می‌شود و از هر جا به هر جای وهمی دیگر نمی‌توان پرید، ۴- جهان توسعه‌نیافته جهان قبل از توسعه نیست. جهان در حسرت توسعه نشسته و به توسعه نرسیده است. پس برای اینکه در هر راه دیگری قرار گیرد باید از این وضع آزاد شود، ۵- اکنون همه جهان و اذهان جهانیان و حتی تفسیرهایی که از متون مقدس و از معرفت و حکمت قرون سلف می‌شود پر از اندیشه‌ها و در آمیخته با قواعد و نظرهای پراکنده متعلق به تجدد است و تا این معنی درک و دانسته نشود هیچ گشایشی در کار نخواهد بود و بالاخره ۶- اگر تاریخ دیگری در زندگی آدمیان رقم خواهد خورد کسانی که مرزهای پایانی مدرنیته را می‌شناسند و زشت و زیبای آن را به جان آزموده‌اند، بخت بیشتری برای قدم گذاشتن در آن دارند. واماندگان راه توسعه و درماندگان معتاد به هوای مسموم توسعه‌نیافتگی نیز در وهله اول باید به بیرون شدن از حصار خود بیندیشند و مواظب باشند که به کینه و نفرتی تسلیم نشوند که ستم غالباً پوشیده در حجاب علم و آزادی در جانشان پدید آورده و نرسیدن به امکان‌ها و برخورداری‌های تجدد آن را مضاعف کرده است. عذر می‌خواهم که این نوشته به ترجیع‌بند شبیه شده است. من مدام تکرار کرده‌ام که توسعه در شرایط کنونی یک ضرورت اخلاقی است و نه انتخاب. و از آن جهت ضرورت است که اگر نباشد زمینه برای پریشانی و فقر و بیماری و بی‌کاری و نومیدی و عصیان فراهم می‌شود و گسترش می‌یابد. اگر باز هم بگویند که چون توسعه غربی است، آن را نمی‌خواهیم، کاری نمی‌توان کرد. مردم در اندیشه و خواست خود آزاد و مختارند. کاش بدانند و به همه بگویند که چه می‌خواهند و چگونه می‌توانند به آن برسند.

​نشریه فرهنگستان علوم

نظرات مخاطبان 0 3

  • ۱۳۹۶-۱۱-۲۵ ۱۶:۵۱حسین 1 2

    ،،مردم در اندیشه و خواست خود آزاد و مختارند. کاش بدانند و به همه بگویند که چه می‌خواهند و چگونه می‌توانند به آن برسند.،، این جمله جناب داوری است چگونه یک فیلسوف این قدرغیر دقیق حرف می زند مردم چه  کسانی هستند در کجا قرار دارند چگونه به گوش اقای داوری برسانند که چه می خواهند با چه وسیله ای  این جور حرف زدن را اگر یک ادم سیاسی می زد یا  روحانی در خطبه برای مردم عوام می زد حرجی نبود اقای داوری برادر شما فیلسوف هستی یک کم  دقبق و مفهومی صحبت کند 
                                
  • ۱۳۹۶-۱۱-۲۸ ۰۰:۲۷ابراهیم هرندی 2 5

    همه نوشته های استاد داوری، ژرف و آموزنده و ذهن انگیز است. در روزگاری که کمتر نوشته ای بزبان فارسی ارزش خواندن دارد، مقالات استاد داوری غنیمتی گران است و بسیاری از جمله های آن را می توان کلماتِ قصارِ دانشمندی بزرگ انگاشت. اما در پیوند با این بخش از مقاله، من با دو نکته از سخنان ایشان گرفتاری دارم. نخست این که برای من بسیار شگفت انگیز است که ایشان چشم انداز مدرن را تهی از اخلاق می دانند، حال آنکه بنیاد نهادهای مدرن و شیوۀ کارکردِ آن ها براصول اخلاق مدرن شکل گرفته است. نمونه این چگونگی، پذیرش مردمی نهادِ حکومت است که امروزه حتی بدسگالترین سیاستمداران اروپایی را نیز ناگزیر از جویش مشروعیت مردمی می کند. 
    
    دیگر آن که انگار ایشان با آنکه مفهومی فراگیر از توسعه ارائه داده اند، اما با اشاره کردن به کشورهای ژاپن و کره، انگار توسعه را تنها رشد اقتصادی می دانند، چرا که آن دو کشور در مقایسه با کشورهای همتای خود، به توسعۀ نسبی اقتصادی دست یافته اند اما این توسعه در هر دو کشور، به بهای ویرانی ساختارهای فرهنگی و واشکافی بافتارهای بومی بوده است و در هیچ یک از آن ها نشانی از نظم و هماهنگی نهادینه نمی توان یافت. یکی از برآیندهای این چگونگی، افزایش سرسام آورِ بیماری های روانی و خودکشی در آن دو کشور در نیم سده گذشته بوده است.     
    
                                
  • ۱۳۹۶-۱۱-۲۸ ۱۴:۴۶حسین 3 2

    اقای ابراهیم هرندی حتما باید دو هزار ملاحضه را در نظر بگیری ان وقت حرفت را بزنی شما نقدی به اقای داوری داری صریح و با احترام بیان کن کلی تعریف کلی ، پاچه خوری تا حرفت را بزنی یکی از نشانه جامعه متمدن همین صراحت همراه با احترام است ادم از فضای پر از ریا و دروغ کلافه می شود
                                

نظر شما