به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اطلاعات؛ نوشتار حاضر نمایانگر بخش کوچکی از اندیشههای روزگاران کهن است که در اوراق ادبیات باستانی ما ثبت شده و نشان میدهد که ایرانیان در آوردگاه تفکر و استدلال نیز اسبان خود را به شایستگی تازاندهاند. این نوشتار از کتاب«آفرین نامة» شادروان دکتر محمدامین ریاحی برگرفته شده که با مآخذ فراوان و پینوشتهای متعدد، نمونهای از یک مقاله علمی است؛ اما از آنجا که بسیاری از این مطالب تنها به کار متخصصان میآید، عمده آنها حذف شد تا خواننده معمولی سردرگم نشود.
کتاب «شکندگمانیک وزار» تألیف مردانفرّخ ـ پسر اورمزدداد ـ است که احتمالا اواخر قرن سوم هجری میزیسته است و نام این اثر را که به معنی «گزارش یا شرحی است که گمانها را از میان میبرد»، خود مولف برآن نهاده است. متن پهلوی این کتاب از میان رفته است و اکنون تنها تحریر پازند۱ و سنسکریت آن در دست است. پنج فصل اول کتاب در زمانهای متأخرتر از پازند دوباره به پهلوی برگردانده شده است. نسخههای متعددی از این کتاب در دست است که قدیمیترین آن در سده پانزدهم میلادی استنساخ شده است. وست و جاماسب آسانا متن پازند این کتاب را همراه با ترجمه آن به سنسکریت و متن پهلوی فصلهای یک تا پنج در سال ۱۸۸۷ منتشر کردند. در سال ۱۹۴۵ دومناس ترجمه کامل آن را به فرانسه با یادداشتها و زیرنویسهای بسیار دقیق و عالمانه منتشر کرد. فهرست تحقیقات دیگر ایرانشناسان ازفصلهایی از این اثر را دومناس ذکر کرده است. صادق هدایت نیز برگردانی از فصلهای سیزده الی شانزده این اثر را به زبان فارسی در ۱۹۴۳ منتشر کرده است.
فصل پنجم و ششم کتاب شکندگمانیک وزار که ترجمه آن عرضه میگردد، در رد گفتههای ملحدان و منکران وجود خد است و مؤلف با گفتار مستدل، منطقی و فلسفی به اثبات ذات آفریدگار میپردازد و انواع گوناگون استدلال: قیاسی، تشبیهی و غیره را نیز مورد بحث قرار میدهد و به مناسبت از اعضای مختلف بدن و وظایفی که به عهده هرکدام از آنهاست، سخن به میان میآورد. در این اثر که در حدود یازده قرن از تدوینش میگذرد و نشان از سنتی به مراتب کهنتر دارد، میتوان بهراحتی نمونهای از کلامی آگاهانه و روشمند را یافت. کوشش بر این بوده است که ترجمه فارسی مفهوم و روان باشد، ولی قدمت متن، غرابت و سنگینی مطالب و سعی در وفاداری کامل و به اصل اثر، طبعاً از روشنی کلام کاسته است، به همین دلیل در مواردی که مطلب مبهم به نظر رسید، توضیحی در پانوشت داده شد…
استدلال مزدیسنایی در برابر «نیستخدای گویان»
۱ـ فصلی دیگر علیه«نیست خدای گویان» (= منکران وجود خدا) و درباره وجود خدا و حریف او.
۲ـ وجود خدا و حریف او دانشی است خودپذیر و گواهی است در حد منطق.
۳ـ برترین و نخستین و ضروریترین دانشها شناخت خداست.
۴ـ کسی که این دانش را که پیشوای دانشهاست ندارد، از دانشهای دیگر به یاری او نمیرسد.
۵ـ شناخت ایزد با هوش تباه نشده و ذهن وقاّد و خرد تمییزدهنده ممکن است.
۶ـ چون برای شناخت ایزد، این اندازه کافی نیست که کسی بداند که ایزد هست.
۷ـ زیرا کسی که از وجود بهمان چیز آگاه است،(ولی) از چگونگی آن ناآگاه است و (نمیداند) که آیا آن چیز خوب است یا بد، داناست یا نادان، نوش است یا زهر، سرد و افسرده یا گرم و تابان؛ خشک و خشککننده است یا تر و رطوبتدهنده.
۸ ـ و اگر از چگونگی آن ناآگاه است، فقط این که بداند چیز وجود دارد، (این دانستن) بیفایده است.
۹ـ زیرا چیزی و کسی را نه به هستی، بلکه به چگونگی میتوان ستایش یا نکوهش کرد.
۱۰ـ دانستن چیز به سه گونه است:
۱۱ـ با دانش بدیهی، یا با دانش قیاسی؛ یا با (دانشی که) وجود چیزی را ممکن و درخور (وجود) میداند.
۱۲ـ «دانش بدیهی» مانند: یک ضرب در یک (میشود) یک، و دو ضرب در دو (میشود) چهار.
۱۳ـ زیرا در حد (= تعریف و توصیف) دانش بدیهی نمیتوان گفت
۱۴ـ که زمانی یا جایی بوده است یا هست که دو ضرب در دو، پنج یا سه گفته شود!
۱۵ـ «دانش قیاسی» آن است که کسی از پیدایی چیزی، چیز ناپیدایی را پیدا کند؛
۱۶ـ و از چیز آشکاری چیز ناآشکاری را از طریق شباهتی معین، به حضور بینش خرد بیاورد؛
۱۷ـ از طریق شباهت تام، از طریق شباهت (کثرت)، از طریق شباهت قسمی (بخش بخش)؛
۱۸ـ شباهت تام مانند (شباهت) مردم پارس به دیگر نواحی؛
۱۹ـ شباهت (کثرت) مانند (شباهت) پنیر به سفیدة تخممرغ.
۲۰ـ و شباهت قسمی مانند (شباهت) پنیر به گچ؛
۲۱ـ زیرا این در حد شباهت قسمی است. چون پنیر به گچ فقط از نظر سفیدی شبیه است؛
۲۲ـ (در حالی که شباهت) سفیدة تخممرغ (به پنیر) هم از نظر سفیدی و هم از نظر خوراکی بودن است.
۲۳ـ و گاهی از شباهت (کثرت) شبیهتر، و یا از شباهت قِسمی (بخش به بخش)، شبیه قسمیتر نیز گفته میشود؛
۲۴ـ (اما) کاملا شبیهتر (شبیه تامتر) گفته نمیشود؛
۲۵ـ زیرا تام، تامتر نمیشود (کامل، کاملتر نمیشود).
۲۶ـ از اینگونه جزئیات بسیار است که به دلیل
(اجتناب از) درازای (مطلب) کنار گذاشته شد؛
۲۷ـ از چیز پیدا، چیز ناپیدا را نمودن، مانند این است که از چیز کرده و «ساخته شده» کسی که کننده و سازندة چیزی است و حضور ندارد؛
۲۸ـ و از چیز نوشته، کسی که نویسنده است و پیدا نیست.
۲۹ـ کنندة آن مصنوع و سازندة آن ساخته و نویسندة آن نوشته الزاماً معلوم میگردد.
۳۰ـ همانطور که چیز پیدا و آشکار، ناپیدا و ناآشکار را نشان میدهد.
۳۱ـ آنگاهی که در حد و مرزی است که امکان بودن آن هست، باورکردنی است.
۳۲ـ مانند این که کسی بگوید: «مردی را دیدم که شیری یا شیری را دیدم که مردی را میکشت؛
۳۳ـ و آنچه در حد و مرز ممکن بودن (در حد احتمالات) است، میتواند دروغ باشد؛
۳۴ـ مگـر این کـه آن را مردی بگوید که به راستی مشهور و از نظر موثقبودن، آزموده شده است، آن (چیز) در حد و مرز راستی و وجود است؛
۳۵ـ و اگر (آن را) مردی گوید که به دروغگویی مشهور و ناموثقبودن آزموده شده است و آن در حد و مرز دروغ و ناموجود است.
۳۶ـ نوعی دیگر که از این بیرون است، آن است که الزاماً در حد و مرز عدم امکان است.
۳۷ـ چنانکه کسی بگوید: «جهان را پنهانی میتوان به درون تخممرغی برد»؛ ۲
۳۸ـ یا «فیلی از سوراخ سوزنی میتواند بگذرد،
۳۹ـ بیآنکه یکی بزرگتر شود و (دیگری) کوچکتر؛
۴۰ـ (یا کسی بگوید:) جوهر چیزی بدون بُن است؛ ۳
۴۱ـ و ستیز بدون پایان است؛ ۴
۴۲ـ و چیز موجود زمانمند و جایمند نیست؛ ۵
۴۳ـ یا جایمند هست، ولی محدود نیست؛ ۶
۴۴ـ و جنبش (=حرکت) بدون فضاست»؛
۴۵- گفتن و اندیشیدن چیزهای دیگر از این نوع نادرست و دروغ و غیرممکن است.
۴۶ـ اما هستی خدای متعال خارج از احساس طبیعی است و گواهی دیگر آن الزاماً به دانش قیاسی است؛
۴۷ـ در برابر بینش خردبین چنین آشکار است: از تقسمیت۷ و ساختهبودن و درست شدن (موجودات) از چیزهای گوناگون و مختلفالشکل (و از) ساختهبودن جهان و مردم که اجزا و اندامهایشان از آنهاست، مانند تن، جان و عناصری که از آنها (انسان) ساخته و درست شده است؛
۴۸ـ یعنی آتش، آب، باد، زمین؛
۴۹ـ که به هر کدام در امور خویش طبیعت و خاصیت داده شده است؛
۵۰ـ به طوری که کار آتش به طبیعت و خاصیت خود چنان است که کار آب، باد و زمین را نمیتواند بکند؛
۵۱ـ همچنین کار آب به طبیعت خود چنان است که باد، آتش زمین را نمیتواند بکند؛
۵۲ـ همینطور نیز باد کار آتش، آب، زمین را نمیتواند بکند؛
۵۳ـ همینطور زمین نمیتواند کار آنها را اداره کند؛
۵۴ـ بلکه هر کدام برای کار خویش دارای طبیعت و خاصیت شدهاند؛
۵۵ـ به وسیله طبیعت دهنده و سازنده و خاصیتدهنده، به فرزانگی و به مهارت؛
۵۶ـ به همان کاری که شایسته و مناسب بودند، ساخته شده و طبیعت داده شده و خاصیت داده شدهاند.
۵۷ـ مانند مردم و دیگر آفریدگانی که از عناصر تشکیل شدهاند؛
۵۸ـ و ساخت آنها عبارت است از استخوان و گوشت و پی و رگ و پوست که هر کدام جداگانه؛
۵۹ـ معلوم است که به یکدیگر متصلند؛
۶۰ـ خاصیت و طبیعت اندامهای اندرونی نیز چنین است؛
۶۱ـ مانند: جگر، سپرز،۸ شش، کلیه، قلوه، کیسه زرداب و اندامهای دیگر که برای هر یک از آنها وظیفهای پیداست؛
۶۲ـ و به آن (وظیفه) معین شدهاند و برای کار خویش طبیعت و خاصیت در آنها نهاده شده است.
۶۳ـ همچنین چشم و گوش و بینی، زبان، دهان، دندان، دست، پای و دیگر اندامهای بیرونی که هر کدام برای وظیفه خود طبیعت یافتهاند (در طبیعت آنها نهاده شده است)؛
۶۴ـ و به طور آشکار این موضوع واضح است، به گونهای که اگر یکی از این اندامها از کار بیفتد، دیگری قادر به آن کاری که در طبیعت او نهاده نشده است، نیست؛
۶۵ـ در صورتی که فقط به ساخت یکی از اندامهای تن نگریسته شود، (معلوم میشود) که چگونه شگفتانگیز به فرزانگی ساخته شده است؛
۶۶ـ مثل چشم که از شکلهایی با نامهای گوناگون و کارهای گوناگون (تشکیل شده است)؛
۶۷ـ مانند مژه، آب، سفیده، و تخم و سیاهه۹ و دیده (= شبکیه)؛
۶۸ـ به گونهای که سپیده، پیه است؛
۶۹ـ سیاهه، آبی است که در رگ و پیه چنان ایستاده است که گردش چشم از سویی به سوی دیگر از طریق آن است؛
۷۰ـ دیده (شبکیه) خود انعکاس است، مانند انعکاس (اشیا) در آب؛
۷۱ـ سیاهه در رگ سفیده قرار دارد، چون ایستادن آب در رگ پیه؛
۷۲ـ دیده (شبکیه) در داخل سیاهه است، چون انعکاس چیز در آب روشن؛
۷۳ـ و دیدن کالبد در آیینه روشن؛
۷۴ـ و سفید کاسة چشم از این رو نهاده شده است که خاک و گردی از هوا به چشم میرسد در آن پنهان نشود؛
۷۵ـ و به سوی پلک چشم بگردد؛
۷۶ـ و بینایی چشم را تباه نکند.
۷۷و ۷۸ـ همچنین رگ گوش منحنی ساخته شده است به آن دلیل که خاک و گرد و حشرات مستقیما بدان داخل نشوند؛
۷۹ـ نم و ترشح خود گوش و زهر خرفستران۱۰ (داخل گوش نشود).
۸۰ـ همچنین آشکار است وقتی افزارهای جان و روان نگریده شود؛
۸۱ ـ مانند حس بویایی، شنوایی، بینایی، چشایی و لامسه که آگاهی بخش جانداران هستند؛
۸۲ ـ همچنین است خرد تمییزدهنده؛
۸۳ ـ و دانش دریافت کننده
۸۴ ـ و ویر (=حافظه) خواهنده (و) سپرنده
(= واگذارکننده و یا مخزن)؛
۸۵ ـ و هوش گنجور و نگاهدار؛
۸۶ ـ بوی(=وجدان) که خود بینایی روان است؛
۸۷ ـ فروشی۱۱ که خود نگاهدار طبیعت تن است؛
۸۸ ـ اَخو۱۲ پاک؛
۸۹ـ و دیگر مینوان (= موجودات آسمانی) نگاهدارندة تن که در هر کدامشان جداگانه به گونهای برای کار و وظیفهای، طبیعت نهاده شده است؛
۹۰ـ و برای وظیفه خود چنان خاصیت به آنها داده شده و طبیعت در آنها نهاده شده که در کار خویش کامل هستند؛
۹۱ـ و بدان (کاری که) طبیعت در آنها نهاده نشده است، قادر نیستند…
دهریون
۱ـ ۵ـ فصلی دیگر درباره گمراهی «نیست خدای گویان» که آنان را «دهری» میخوانند؛ که از زحمت دینی و رنج (بردن) در انجام دادن کار نیک آزادند؛ و سخن یاوه بیسامان بسیار گویند. باشد که بنگرید؛
۶ـ که آنان این جهان را به بس گونه گردش و نظم و ترتیب اندامها و اعضای آن و تضاد آنها با یکدیگر و اختلاط آنها با یکدیگر از اصلی میدانند که «زمان بیکرانه» باشد؛۱۳
۷ـ و این نیز که (بر آنند) که مزدی برای کار نیک و پادافرهی برای گناه وجود ندارد، و نه بهشت و دوزخ هست و نه راهبر کار نیک و بد؛
۸ـ و نیز این که «چیزها» تنها گیتی (= مادی) هستند و «مینو» وجود ندارد.۱۴
۹ـ همچنان که در بالا نوشتم و نشان دادم؛
۱۰ـ که «هر چیز» ساخته(=کرده)، به جز از کننده و گزیده به جز از گزیننده نمیتواند باشد. همان طور که تهیه کردن نوشته به جز از نویسنده، و ساختن خانه به جز از ینا و سازنده(ممکن نیست)؛
۱۱ـ هر چیز ساخته بدون سازنده نمیتواند باشد.
۱۲ـ و این گیتی از آمیزش نیروهای متخاصم؛
۱۳ـ با بسیار چیزهایی که از نظر طبع و رنگ و بوی و نشان و نوع، چنان ساخته و برگزیده و درست شده است. همان گونه که در بالا، درباره (ساخت) تن گفتم؛
۱۴ـ که از چیزهای بسیار مانند: استخوان، پی، گوشت، رگ، پوست، خون … ساخته شده است؛
۱۵ـ در دو ستون(؟)، مسلم است که چیزهای گوناگون به علت داشتن جوهر متفاوت و نیروی متفاوت نمیتوانند همیشه (= از ازل) ناساخته باشند؛
۱۶ـ یا بدون سازنده باشند.
۱۷ـ و همین گونهاند دیگر آفریدگان: گیاه و درخت و آب و آتش و زمین و باد که اداره آنها از کار خود آنها نیست و مدیر نیستند؛
۱۸ـ بلکه مدیر و سازنده و کنندهای دارند.
۱۹ـ و محرکی دارند که آنان را از عملی به عملی و از سانی۱۵ به سان دیگر و از هنگامی به هنگام دیگر میگرداند و منظم میکند، نه آنگونه که کام و خواست مصنوعات است، بلکه آنگونه که کام و خواست صانع است.
۲۰ـ همچنین گردش سالها، ماهها، روزها، ساعتها۱۶ و گردش مشخص سپهر و ستارگان که فراهم شده است و (گردش) خورشید و ماه که تعیین شده است و حرکت دائمی و گردش طبیعی دارند.
۲۱ـ اینها نیز دلالت بر این دارد که همه حرکتهای قهری۱۷ ناشی از طبیعت دهندهای است که طبیعت حرکت قهری را برای آنها قرار داده است.
۲۲ـ از دیگر مغایرتها و امور متفاوت موجود در «گیتی».
۲۳ـ و از (تغییر) «گیتی» ساعت به ساعت و هنگام به هنگام، میتوان دانست این گیتی بدون مدیر نیست؛۱۸
۲۴ـ یا مدیر آن ایزد فرزانة خردرفتار، دارای نیروی بیکران و قوة بیانتها نیست.۱۹همانطور که برای جهان تقدیر و پیری و مرگ وجود دارد، به همینگونه نیز آشکار است که از جوانی به پیری و از پیری به مرگآمدن هم برای انسان و گوسفند۲۰ و هم برای تخمها و درختان طبیعی است؛
۲۵- دیده نشده است و نمیتوان گفت که کسی از پیری باز به جوانی، از مرگ باز به زندگی آمده است.
۲۶- همچنین نمیتوان چنین اندیشید و گفت و اعتقاد داشت که پاداش کار نیک و پادافره گناه وجود ندارد؛
۲۷- و نیز طبیعت همة مردمان پیبرنده به آفریدگار و حسکنندة نابودکننده نیست.
۲۸- و نیز این که مردمان گرامی بودن و سزاواری را دوستتر دارند تا خواری و دشنام و بدی را؛
۲۹- چه هنگامی که نیکی بدانها میکنند، سپاسگزار میشوند؛ و چون ستم میبینند، گله میکنند؛
۳۰- و مینوی (= آسمانی) بودن بخت و تقدیر بهجز از مینوان نمیتواند باشد؛
۳۱- چنین است که تقاضای لطف و امیدواری همة تباهشوندگان در هر سختی و فشار، بهسوی توجه عالی مردمان است، بیآنکه بهسوی ددان و مرغان و چهارپایان باشد.
۳۲ـ ۳۴ـ آنچه سوفسطائیان گویند که به هیچیک از چیزها اعتمادی نیست؛ چه همه تلخاند؛
۳۵- زیرا کسی که میگوید که «انگبین تلخ و انگلبین شیرین است» هر دو (سخن) راست(است)؛
۳۶- زیرا تلخ در نظر صفرائیان است و شیرین در نظر دیگران؛
۳۷- «و نان خوش است و نان ناخوش است»، هر دو درست است؛
۳۸- زیرا خوش در نظر گرسنگان و ناخوش در نظر سیران است؛
۳۹- و دیگر چیزهای بسیار دیگر از اینگونه است؛
۴۰- باشد که در پاسخ یاوهگویی آنان به اختصار گفته شود؛
۴۱- چنان که دانایان گفتهاند.
۴۲- که این سخن شما سوفسطائیان دربارة تلخی هر چیز هم تلخ است، در آن حقیقتی نیست،
۴۳- دیگر چیزهای بسیار علیه آنان گفته شده است؛
۴۴- آنچه ما نشان دادیم، برای آگاهی شما پیروزگران است. تا از دین بسیار (چیز) بیابید.
پینوشتها:
۱ـ «زند» به معنی توضیح است و «پازند» آوانویسی یا برگردان متون پهلوی به خط اوستایی است.
۲ـ احتمالا منظور این است که بتوان جهان را در درون تخممرغی پنهان کرد.
۳ـ منظور این است که کسی بگوید چیزی اصل و بن ندارد.
۴ـ احتمالا منظور ستیز میان اورمزد و اهریمن است، که سرانجام به پیروزی اورمزد و نیروی نیک منجر خواهد شد.
۵ـ یعنی چیزی موجود بدون زمان و مکان باشد.
۶ـ یعنی چیزی که مکانی را اشغال کرده است، بدون کرانه و مرز باشد.
۷ـ دارای نیروی تقسیم شدن.
۸ـ در پهلوی spul طحال
۹ـ منظور سیاهی چشم است.
۱۰ـ حیوانات موذی.
۱۱- فروشی یا فروهر خرد آسمانی هر فردی است.
۱۲- در اینجا نیروی زندگی و اندیشه و اراده.
۱۳- در اینجا دهریون و ملحدان با زروانیان همسان شمرده میشوند، چون زروانیان اصل جهان را از زمان بیکرانه میدانند.
۱۴- اشاره به اعتقادات دهریون که واقعیت در محسوسات است نه در معقولات.
۱۵- یعنی گونه، نوع
۱۶- شاید منظور واحد کوچکتر از روز است، زمانها و لحظهها هم میشود معنی کرد.
۱۷- حرکتی که محرکش خارج از ذات متحرک باشد.
۱۸- یعنی جهان مدیر و مدبری دارد.
۱۹- یعنی مدیر آن ایزد… نیست، بلکه کس دیگری است. منظور از گوسفند، چهارپای مفید اهلی است.
۲۰- ظاهرا بدینمعناست که نمیتوان اعتقاد داشت مردم نمیدانند و پی نمیبرند که جهان آفریدگاری (اورمزد) و نابودکنندهای (اهریمن) دارد.
نظر شما