به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ مارتین هنری دانوهو معتقد است که درباره جنگ تا ابد میتوان نوشت. جنگ بخش بزرگی از زندگی دانوهو را تشکیل داده است و در سِمَت گزارشگر دِیلی کرونیکل از امتیاز حضور در بزرگترین خیزشهای نظامی و سیاسی جهان برخوردار بوده است. در اوایل جنگ جهانی اول به عنوان خبرنگار دیلی کرونیکال در بالکان، به مأموریتی اطلاعاتی در ایران اعزام میشود.
تشکیل بریگاد «هیس-هیس»، از مصر به سوی خلیج فارس، شهر سندباد، در یک عروسی ایرانی، از دجله به سوی کوت، بغداد، تاریخچه قوای دانسترویل، به سوی ایران، از میان گل و لای به سوی کرند، از کرند به سوی کرمانشاه، شهر قحطی زده، حمله مجدد دانسترویل، پیش به سوی تبریز، تصرف میانه، زندگی در میانه، نبرد تیکمهداش، تخلیه میانه، درهم شکستن یک توطئه، اولین هیئت اعزامی به باکو، تکها و عشایر مسیحی، در کردستان، پایان مخاصمات بخشهای مختلف کتاب را دربرمیگیرد.
نویسنده در اکتبر ۱۹۱۹ در پاریس این چنین نوشته است: «هیچ کس به اندازه من نمیداند که درباره جنگ تا ابد میتوان نوشت و هیچ کس به اندازه من نمیتواند به این وضوح مجسم کند که هر بار که نوشته جدیدی درباره فاجعه جهانی پنج سال اخیر ظاهر می شود چه بسیار منتقدان و مردم عادی دلزده و خسته میگویند «چی؟ باز یکی دیگر!» بیشک، میپرسید پس چرا من نوشتههای خود را به این فهرست هولناک و عظیم افزودهام؟
خوب، خلاصهاش این است که در ابتدای سال ۱۹۱۸/۱۳۳۶ ه.ق تقدیر و وزارت جنگ مرا به میدان عملیاتی فرستاد که بیشتر بریتُنهای معمولی نه آن را میشناختند نه نامی از آن شنیده بودند-یعنی شمال غربی ایران، سرزمینی که تا قفقاز و دریای خزر گسترده است، و تجربیاتی که در آنجا کسب کردم مرا به راههای فرعی «جنگ بزرگ» هدایت کرد، تجربیاتی چنان نامعمول که بیاندازه ارزش بازگو کردن داشت و کاملا از اهمیت نظامی عملیاتی که جزء کوچکی از ماموریت را تشکیل میدادند متمایز بود. با این وصف، از جنبه اخیر هم باید بگویم، امیدوارم کتاب من پانوشت مفیدی باشد برای نبرد عظیمی که خوشبختانه پایان گرفته است.
مارتین هنری دانوهو اینگونه ادامه میدهد: «ماجرای جنگ ایران باید روایت شود و من خوشوقتم که سهمی کوچک در این گزارش بر عهده گرفتهام. این کتاب ماجرای عملیاتی کوچکی است که گمنام مانده است، در کشور من کسی آن را نمیشناسد و ظاهراً مدتهای مدید حتی خود مقامات نیز آن را از یاد برده بودند. این قوا تحت فرماندهی ژنرال دانسترویل بود که همهجا با عنوان «دانستر فورس» شناخته میشود و من بخشی از آن بودم و این کتاب را درباره آن نوشتهام. در این کتاب کوشیدهام «دانستر فورس» را معرفی کنم، علت اعزامش را شرح دهم و بگویم تا چه حد در اجرای مأموریتش توفیق یافت. این کار مستلزم بررسی وضعیت جغرافیایی و سیاسی محل بود.
چون در اینجا ما با نیروی مشخصی مواجه نیستیم که در آن همه مردم یک کشور علیه مردم کشور دیگر بسیج میشوند؛ این عملیاتی بسیار مغشوش و پیچیده بود و اگر کسی به خودش زحمت بدهد و نوشتههای مرا بخواند، موضوع را درک میکند.
به علاوه، این جنگی بود که در جایی پرت و دور افتاده برپا شده بود. ما در مسیر خود به قبایلی برخوردیم که برایشان سرزمین بریتانیای کبیر به منزله سیارهای دیگر بود. قبایلی که در نظرشان طیاره و اتومبیل وسایلی اعجابانگیز و باورنکردنی بودند، قبایلی که نه اروپاییهای معمولی از طرز زندگی و تفکر آنها اطلاع داشتند نه آنها از طرز زندگی و تفکر اروپاییها. به همین علت، قسمتهایی را به توصیف مکانها و مردمانی که دیدم اختصاص دادهام.
یک کلمه هم باید بگویم که چرا و چطور گذر من به آنجا افتاد. جنگ بخش بزرگی از زندگی مرا تشکیل داده است. در بیست سال گذشته در سمت گزارشگر ویژهخ دیلی کرونیکل از امتیاز حضور در بزرگترین خیزشهای نظامی و سیاسی جهان برخوردار بودهام. از ژوئیه ۱۹۱۴، هجده ماه تمام در مقام وقایعنویس جنگ عاقبت ارتشهای متحد را به ترتیب در جبهههای صربستان، بلژیک، ایتالیا و یونان دنبال کردام- خبرنگار فقیری مانند لازاروس که خرده خبرهایی را که از میز دایوس، مامور ممیزی به زمین میافتاد جمعآوری میکرد. اما راضی نبودم چون احساس میکردم به این شکل سهمام آنطور که باید و شاید ادا نمیشود. بنابراین به پیروی از میلیونها تبعع امپراتوری به ارتش پیوستم. ابتدا مرا همراه نیروی اطلاعاتی به رومانی و روسیه فرستادند. در پتروگراد هنگام فرار از «وحشت سرخ» ناگهان خود را در «دانستر فورس» با سمت «افسر سرویس ویژه» (اطلاعات امنیتی) در سرزمین دورافتاده ایران یافتم- و از این نقطه وقایع آغاز میشود.»
در شهر سندباد روایتهایی درباره ورود بصره، شهر آلوده، تغییر و تحولها به دست بریتانیاییها، معرفی ورزش به محلیها، عربها و سینما) آمده است. در این بخش میخوانیم: «بصره، یا به قول مارکوپولو بستره، که در ذهن ما با ماجراهای سندباد بحری درآمیخته است، در ساحل راست شطالعرب و اندکی پایینتر از محل تلاقی رودهای دجله و فرات قرار گرفته و یکی از مهمترین بندرهای بخش آسیایی ترکیه بهشمار میرود.
سینما نیز تاثیر عظیمی بر ذهن بومیان داشته است. با ذهن بومیان داشته است. با اینکه از کلیاتش سر درنمیآورند آن را فیلسوفمنشانه همچون بخشی از ساز و برگ سفر این نژاد عجیب کافر که از دور دستها آمده پذیرفتهاند. کسانی که ترکها را از دریای عرب تعقیب کردهاند و میتوانند هر وقت بخواهند مثل پرندهها به هوا بلند شوند و با کالسکههای بدون اسبشان خُرهکش به قلب صحرای بی راه و جاده میزنند. امثال این مردان قادر به انجام دادن هر کاریاند و موقعی که فیلم سینمایی از راه رسید، عربها مثل مور و ملخ به ساختمان درب و داغانی که محل نمایش بود ریختند. من در بصره اغلب به سینما میرفتم، نه به خاطر خود فیلم بلکه برای تماشای خوشی و لذت این عرب، این فرزند بدوی طبیعت که بدبیاریها و پیروزیهای قهرمان فیلم را از طریق سه حلقه دنبال میکرد. از رنجی که میکشید به گریه میافتاد! و موقعی که شخصیت منفی فیلم در چاهی که خود کنده بود میافتاد و اعمال رذیلانهاش به طرز غیرمنتظرهای به خوبی و خوشی به پایان میرسید، فریاد شادی سر میداد!»
جلد دوم «ماموریت به ایران، ایران در جنگ جهانی اول» در ۲۲۱ صفحه، شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و بهای ۲۸ هزار تومان از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است.
نظر شما