فرهنگ امروز/ علیرضا ساعتی: به دار پرسش در آوردن فردی که نه تنها مایه افتخار قومی است، بلکه دلیل اقتدای قبیلهای است نه تنها کار سادهای نیست، بلکه نزدیک به انتحار است. این کاری است که فروید با موسی کرده است! با کسی که از مورد سخن خدا در طور سینا واقع شدن تا شکل گرفتن در موسای میکلانژ و بعد بشارت آسمانی کردن زمین در تاریخ نقش بازی کرده است.
یکی از شانسهای فرهنگی فارسی زبانان در سال 1397 ترجمه یکی از مهمترین کتابهای فروید (1939 سپتامبر 23 – 1856 می 6) یعنی Der Mann Moses und der Monotheistische Religionبود که توسط صالح نجفی زیر عنوان موسی و یکتاپرستی انجام یافت و از سوی نشر نی منتشر شد.
کتاب موسی و یکتاپرستی که پیشتر با عنوان Moses and Monotheism به انگلیسی ترجمه و چاپ شده بوده، متعلق به دوره واپسین زندگی علمی فروید ([9 – 37] 1939) است که در آن به بررسی وثاقت موسی و ارتباط موسی و مصر که عبارت اخری آن ارتباط مصر و یهود است میپردازد. در توضیح موسی و یکتاپرستی باید گفت این واپسین کار فروید که یکی از بحث برانگیزترین کارهای وی است، اثری است که در آن فروید به نحو مؤثری بسط نظریه آسیب روانی خود را به فرضیه در باب حوادث در گذشته گسترش میدهد.
بی آنکه بخواهم به خلاصه کردن کتاب بپردازم، در مورد ساختار کلی موسی و یکتاپرستی باید گفت که کتاب در سه فصل با عناوین (1) موسای مصری تبار، (2) اگر موسی مصری باشد و (3) موسی، قوم او و دین یکتاپرستی نگاشته شده است. فصل نخست ابتدا به ذکر داستان موسی، ورود زبان شناسانه به مسئله و سپس یکسری نمونه مثالهای اسطوره ای ـ تاریخی مانند داستان تولد موسی اختصاص یافته که همه این مراحل همراه با تحلیل فروید نیز گشته است. این تحلیلها نظر به منابعی است که فروید ضمن آنها منشأ این قسم داستانها و اسطورهها را توضیح میدهد. آنچه در مقدمه و این بخش نخست از کتاب انعکاس یافته نقطه نظر خاص فروید در تحلیل سنخ تولد افرادی در تاریخ است که معمولا با داستان پردازیهایی خاص همراه است که غیر از نمونه تاریخی، دارای زمینه ـ شباهت های اسطورهای نیز هست. کلیت موسی در این بخش به یک فرض اساسی یعنی مصری بودن موسی در مقابل منشأ یهودی او باز میگردد که از منظر تاریخی قابل حمایت است و ما از این پس مطلبی را داریم که با فروضی کاملا منطقی در این باب دنبال میشود که به این واسطه پای رسالت موسی و قوانینی که توسط او به قوم یهود ارزانی گشته به میان کشیده میشود.
تراز واقعیت در همین وادی تحقیق در محل تزلزل بین توهم و واقعیت قرار میگیرد. این رویه فروید شبیه همان مطلبی است که او در « تمدن و ناکامی هایش» نیز در ارتباط با بازسازی تاریخ رم و قدرت حظور تصویر خیالین در نگهداری و ابقاء گذشته به مثابه موجودیتی روانی میماند آورده است، با این تفاوت که فروید در اینجا وارد رویارویی با خود موسی و به چالش کشیدن فردی شده است در قامت پیامبری که فی نفسه واجد تصمیمی تاریخی که همیشه آسمانی فهم شده می باشد. فروید همچنین در حال نشان دادن پی گیری خود در مورد خاستگاه دین است.
اگرچه از همان نخستین صفحات کتاب فروید زاویه نگاه خود را برای یک نتیجه گیری دلیرانه و جرأت کرده به خرج داده و روشن ساخته است، اما برای اینکه یک طرفه به قاضی نرفته باشد تا راضی بازگشته باشد، دائما خود را پاسخهایی مستحکم روبرو میکند و حوزه تحقیقش را دشوار و دشوارتر میسازد و از همین سو است که رسالت موسی را شگرف و شگرف تر ساخته تا به دنبال یک دگردیسی بماند.
حال مسئله اینجا است، هیچ یک از مسائل پیش افکنده شده در فصل نخست راه را بر مصری بودن موسی نمیبندد و اگر موسی مصری باشد، دیگر هیچ بعید نیست که این دین جدید نیز دینی مصری باشد. این خیلی مهم است که قبل از سال هزار ق. م. مصر دارای تاریخ است. فروید اما، با تضاد شدید میان دین یهودی منسوب به موسی با دین مصری باز موانعی برای خود بر میسازد، اگرچه شاهد این واقعیت هست که نسبت مصریان و عبریان را همچنان نمیتوان مورد انکار قرار داد. نسبتی که در همین مختصات خاورمیانهای مصر تعریف میشود. بندهای نخستین این بخش از کتاب به تحلیل مصر و باستان آن مربوط است. تحقیقات زبان شناسانه تاریخی در بخش اول کتاب که در ارتباط با اشتقاق نام موسی بود، در این بخش هم در ارتباط با اصطلاحات کلیدی دیگری بیان گشته است که همه درباره نسبت دین یهود و مصر است که طی آن فروید در حال بیان این مسئله است که با موسی آشنایی با سننی که خاستگاه آن مصر است صورت گرفته است.
این قبیل بحثهای کتاب بسیار با مصرشناسی و بحثهایی از این قبیل گره خورده، تا جایی که بحث فروید در موسی و یکتاپرستی را به بحثی زنده و قابل پی جویی در هر زمانی و قابل اطلاق به هر عنوان اینچنینی دیگری بدل ساخته است. آنچه ابتدا مسلم است این است که فرض یهودی نبودن موسی معماهایی جدید را پیش میکشد که روش بحث فروید به ما یاد میدهد هرگز از زیر بار علامت سؤالهای بزرگ یا حتی هر چند کوچک نتوان شانه خالی کرد.
شاید کسی در اینجا بگوید که فروید تا اینجا کتابی نوشته است مبتنی بر یک سلسله فرضیات خود! ولی در این چارچوب، در راستای مسئله سقراطی تاریخ در باب «خودت را بشناس»، چونانکه سقراط نشان داد معرفت خود نیاز به امری بالاتر از خود ـ آزمونی صرف است، تو گویی فروید واقعیاتی را دارد به طرز کاملا علمی میسنجد که ما در این سنجه میبینیم که در حال خواندن یک کتاب، فروید در حال زیرو رو کردن زیر و بم باورهایی است که نه تنها ما را، بلکه تمدن ما را ساخته است و از اینرو از هزار نفق ملالت های تمدن ساز را با تحلیل میستیزد!
فروید به تمام دستاوردهای تاریخدانان متوسل میشود، عناصر بر سازنده یهود که برای بنی اسرائیل مهم است را کنار آنها میگذارد. او هر تصویر سازندهای را میسازد تا مصری بودن موسی را نشان دهد. فرضیه میسازد و تخریب میکند تا پیش رود، بلکه به ایستگاه پایانی برسد! ایستگاهی که اتفاقا قرار است واپسین ایستگاه دستگاه فکری او نیز باشد و در دوره پختگی او نحوی فصل الخطاب فروید نیز به شمار آید.
هر چند برخلاف روایت غالب، اما فروید میکوشد تا با سیمای واقعی موسی درگیر باشد، تا خرابههای تاریخ! دیگر زمینی یا آسمانی بودنش فرقی نمیکند ـ اگر هم بکند، تنها موسی است که باید دیگر بار برملا کند! از این حیث فروید در موسی و یکتاپرستی بیش از هر کس دیگری حواسش به این واقعیت هست که بازسازیش از تاریخ توسط خود اوست. یعنی تاریخ در اتاق فکر فروید در حال پیش رفتن است و عجب از این اتاق داده های به شکل باور درآمده که طفولیت آن تاریخ را برهم میریزد. این کاریست که فروید با رم (Rome Neurosis) هم نیز پیشتر کرده است! نسبتی که در این حیث با روم، برای او نسبت موسی است با اسرائیل. و شاید دقیقا از همین نقطه نظر باشد که او به سراغ موسی میرود. اینجا جائیست که همه حدس های فروید ظاهر و اظهار میشود.
نظریه فوق آنگاه قوت میگیرد که فروید ضمن بخش سوم موسی یکتاپرستی به وضعیت خود و گرفتاریهایش اشاره دارد که در اوضاع متفاوتی موطنش و خارج از موطنش را در شرایط مختلف زندگی میکند که همراه با بیم حمایت و عدم حمایت کلیسای کاتولیک او را است. نسبتی که او خود با موسی مستقیما و بعضا در برابر مقالههای دیگری که در همین زمینه منتشر شده بوده است مسیری را به ما نشان میدهد که در رجوع فروید به همین زمینه در مقاله موسای میکل آنژدنبال میشود، بالاخص آنکه موسای میکل آنژ را در معنایی کاملا کلاسیک میخوانیم و تنها دعوای میانه بحث این میتواند باشد که آیا ما موسی را در اینجا به عنوان شخص میخوانیم یا یک عملکرد. اگرچه در موسی و یکتاپرستی فروید به نحو واضحی در حال کشیدن درون و برون موسی است.
فرضیات متعدد این کتاب و درگیری فروید با موسی و وثاقت مصری یا یهودی بودن او این نتیجه گیری را حمایت میکند: ملیت موسی؟ پس هدف فروید فراتر از یک مسئله کلینیکی است. این هدفی است که گزارش یک فیلسوف را از فروید میدهد! درگیر شدن با یکی از اصلی ترین مسائل فرهنگی ـ تاریخی غرب و به تعبیری مدرنیته! که آیا موسی که بوده است؟ یک پیرو آخناتون، یا یک فرد کشته شده در شورش، یا اصلا مبادا ما دارای دو موسی بوده باشیم؟ مصری و بلکه هنوز یکتاپرست باستانی مصری.
فروید نه در میانه، بلکه در پایان این روند تو گویی به آسیب شناسیهایی می رسد که از نظر او تفکر منطقی را از پای در میآورد و اینجا است که او در میانه این کار سترگ به تحلیلهای خاص خود در زمینه تخصصی همه عمرش باز میگردد که شاید برای یک متعاطی فلسفه جالب نباشد، اما جای پرسش بزرگی را میگشاید که چرخش خاص فروید است به تحلیلهای از دست روان شناختی در سنخ خود. همین چرخش حیاتی است که فروید را نه صرفا روان درمان و نه حتی روان شناس معرفی میکند. متخصص علوم اعصابی که مطرح کننده نظریه آسیب شناسی روانی بوده، به طرزی کاملا عینی وارد مسئله شده و با استدلال آنرا دنبال میکند، تا دریابد در نظام فکری او روی پا ایستاندن مسئله کتاب حاضر یا سرو ته کردن آن در چه عمقی ریشه دارد که سازوکار آن به شکل معمول قوم یهود ارائه شده است.
فروید اگرچه به ما یاد داد که کسی ممکن است فیلسوف باشد، ـ بی آنکه خود به آن آگاه باشد ـ اما خود در موسی و یکتاپرستی نشان داده است که براستی نه صرفا یک روانکاو و صاحب مکتب روشی کلینیکی در آسیب شناسی روانی، بلکه یک فیلسوف است، اگرچه شاید خود آگاه به این امر نبوده و باید وی را آگاه ساخت!!
ایبنا
نظر شما