به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست نقد و بررسی کتاب «ایده آموزش عالی» نوشته رونالد بارنت، در هشتمین برنامه از سلسله نشستهای «فرهنگ و دانشگاه»، عصر روز دوشنبه 29 مهر 1398 در سرای کتاب برگزار شد. در این نشست حسین مصباحیان، میثم سفیدخوش، علیرضا مرادی و احسان اکرادی یکی از مترجمان کتاب به بحث و بررسی این اثر پرداختند.
در ابتدای نشست، علیرضا مرادی عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی با اشاره به اینکه ایده شکلگیری آموزش عالی در دانشگاه قدمتی بیش از صد ساله دارد و به پیش از مشروطه بازمیگردد گفت: شکلگیری دانشگاه در دوره پهلوی اول، این مکان را محل تلاقی سه دسته از ایدهها قرار داد. ایدههای ملیگرایانه، ایدههایی که در پی عرفیسازی بودند و ایدههای رهایی بخش.
مرادی سپس افزود: در برخورد با مقوله دانشگاه پرسش اساسیای که ما در پی پاسخ به آن هستیم این است که کارکردهای دانشگاه چیست و خاستگاه دانشگاه در ایران را در کجا باید جستوجو کرد.
او سپس به معرفی مختصر نویسنده کتاب «ایده آموزش عالی»، رونالد بارنت پرداخت و گفت: بارنت که اندیشمند و نظریهپردازی انگلیسی است، در مقام تالیف بسیار پرکار بوده و تا کنون حدود 30 کتاب را منتشر کرده است. او مدافع نئولیبرالیزم آموزشی است و در حوزه مسئله فرهنگ دانشگاهی دو پارادایم اساسی را به طور جدی دنبال میکند. یکی از این دو پارادایم مسئله آزادی بیان و حفظ استقلال دانشگاه است و دیگری اینکه دانشگاه به آرمان کشف حقیقت عینی وفادار باشد.
به گفته مرادی از بارنت علاوه بر کتابی که در این نشست مورد بررسی قرار گرفت، آثار دیگری نظیر «ایده دانشگاه بومشناختی» و «دانشگاه آینده، ایدهها و امکانها» نیز به فارسی ترجمه شده است. او افزود: ویژگی مهم اندیشهای در بارنت این بوده است که همواره در پی پیوند زدن سنتهای دیگر اندیشهای در حوزه آموزش عالی و از جمله ایده دانشگاه رهاییبخش با سنت دانشگاهی انگلیسی بوده است.
پس از مرادی، نوبت به احسان اکرادی یکی از مترجمان کتاب رسید. او با طرح این پرسش که چرا باید به فلسفه آموزش عالی پرداخت؟ پاسخ این سوال را در فقر نظری محافل دانشگاهی ایران در این حوزه جستجو کرد و سپس به معرفی مختصری از بارنت پرداخت. در ادامه، اکرادی به تفصیل مباحثی که در دو فصل ابتدایی کتاب «ایده آموزش عالی» طرح شده است را معرفی کرد.
به گفته اکرادی، بارنت در فصل اول کتاب خود به دنبال یک عنصر گمشده میگردد و در پی به رخ کشیدن تناقضی است که در دل آموزش عالی وجود دارد. آن تناقض از این قرار است که علیرغم آنکه آموزش عالی کسب و کار بزرگی بوده است و نهادی کلان در جامعه مدرن به حساب میآید، تلاش اندکی برای درک آموزش عالی صورت گرفته است. این مسئله به فقدان نظریه آموزشی مدرن در حوزه آموزش عالی منجر شده است و به این وضعیت انجامیده است که وظیفه و کارکرد آموزش عالی، توسعه ادراک آگاهانه همه حوزهها به جز خود آموزش عالی شده است. این وضعیت به دلیل نگاه کارکردگرایانه به آموزش عالی و دور شدن از ویژگیهای ذاتی آن رخ داده است.
اکرادی سپس به پسزمینههای ارزشی آموزش عالی از منظر بارنت پرداخت و گفت: در نگاه بارنت مقولههایی نظیر پیگیری حقیقت و دانش عینی، پژوهش، آموزش لیبرال، استقلال دانشگاهی، آزادی علمی، عقلانیت، توسعه توانایی انتقادی دانشجو، توسعه استقلال دانشجو، ایجاد مرکزی برای انتقاد در جامعه و ایجاد انجمنی بیطرف و باز برای بحث و نقد، پسزمینههای ارزشی آموزش عالی محسوب میشوند.
او در ادامه به این موضوع پرداخت که از نظر بارنت آموزش عالی به طور مرسوم بر پایه دو اصل بدیهی بنا نهاده شده است. این دو اصل از این قرار است که دانشگاه قلمرو دانش عینی است. قلمرو حقایق شناخته شدهای که به دانشجو عرضه میشود و از او انتظار میرود حفظ این حقایق را تضمین کند. اصل دوم هم این است که دانش عینی در بین اعضای جامعه دانشگاهی که از آزادی برخوردار هستند اشاعه مییابد.
به گفته اکرادی از منظر بارنت هر دوی این اصول در معرض تهدید و فشار هستند. از سویی علومی که دستیابی به دانش عینی را دست نیافتنی فرض میکنند ایده معرفتشناختی دانشگاه را در معرض تهدید قرار دادهاند و از سوی دیگر اقتدار و استقلال دانشگاه که ریشه در قرون وسطی دارد امروزه هر چه بیشتر در معرض تهدید است و این مسئله به تضعیف جامعهشناختی آموزش عالی منجر میشود و آموزش عالی را با بحران مشروعیت مواجه میکند.
اکرادی در ادامه سخنانش مباحث فصل دوم کتاب ایده آموزش عالی که به باستانشناسی مفهومی آموزش عالی اختصاص داشت را نیز بررسی کرد و عناصر کلیدی ایده آموزش عالی نزد متفکرانی نظیر افلاطون، یاسپرس و... را برشمرد.
پس از او نوبت به حسین مصباحیان استاد فلسفه دانشگاه تهران رسید تا در مقام منتقد به بررسی این کتاب بپردازد. او در ابتدا با بیان این مسئله که کتاب «ایده آموزش عالی» در سال 1990 نوشته شده است و از آن زمان تا کنون کتابهای بسیاری در زمینه فلسفه آموزش عالی نگاشته شده است، در اولویت این کتاب برای ترجمه تشکیک کرد. همچنین مصباحیان در نقد خود بر ترجمه کتاب، با ذکر مثالهایی برخی معادلهای انتخاب شده در کتاب را نامناسب و ناشی از عدم آشنایی با مفاهیم دانست و گفت: ترجمه کتاب گاه فنی نیست. دلیل این موضوع را میتوان در اصطلاحاتی که به عنوان معادل اصطلاحات فنی فلسفه انتخاب شده است جستجو کرد. در این انتخابها دیدگاههای جاافتاده در مورد انتخاب معادل درست، که برآمده از بحثهای طولانی مترجمان این حوزه است مورد توجه قرار نگرفته است.
مصباحیان در ادامه نقد خود را معطوف به جنبههای محتوایی کتاب کرد و گفت: من در این کتاب مطلبی ندیدم که افقهای جدیدی برای مطالعات جدی باز کند و بهعکس، ابهامات و امور مخدوشی در کتاب دیدم که مشخص میکند نویسنده نتوانسته است به عمق بحث راه پیدا کند. به عنوان مثال نویسنده تلاش کرده رهایی بخشی را با آموزش لیبرال پیوند بزند. هر جا رهاییبخشی را بتوان یافت، در این نوع از آموزش نمیتوان. در نظام آموزش لیبرال توجه به دستاورد است و نه رهایی. در مقوله نظام آموزشی تنها با متفکرانی نظیر فوکو، رورتی، هابرماس و دریدا میتوان از رهاییبخشی حرف زد.
به گفته این استاد فلسفه، بارنت مباحث خود را در سه سطح پیش میبرد و در هر سه سطح ناکام میماند. سطح اول این است که آموزش عالی دارای مفاهیم خود است و با اصطلاحات خود باید درک شود. در این سطح بارنت ایده آموزش عالی جهانشمول را طرح میکند و در این زمینه ناموفق است. به این دلیل که ما هیچ چیز جهانشمول و یونیورسالی نداریم.
مصباحیان افزود: بارنت در سطح دوم به دنبال ارائه تئوری فراگیر آموزش عالی است و در سطح سوم نیز در پی راهکارهایی برای توانمندسازی دانشجو میگردد اما آنچه او ارائه میدهد بیش از راهکار، نصیحت است.
مصباحیان در ادامه به طرح دو ملاحظه درباره مفهوم ایدئولوژی و رویکرد بینارشتهای پرداخت. به گفته او: اگر قرار باشد آموزش عالی وجه رهایی بخش داشته باشد باید به جنبه ایدئولوژیک خود توجه کند. آنچه درباره معنای ایدئولوژی رواج پیدا کرده است، این است که ایدئولوژی مجموعهای از بایدها و نبایدهاست. در صورتی که ایدئولوژی از اساس علیه این مجموعه عقاید باید و نبایدی است. ایدئولوژی قرار بوده علمی باشد برای شناخت ایدهها و به ریشهشناسی ایدهها بپردازد نه اینکه خود تبدیل شود به مجموعهای از عقاید سخت و استوار. ما باید به تعبیر اولیه از مقوله ایدئولوژی بازگردیم چرا که ایدئولوژی قرار بوده نقد ایدههای سلطه یافته را در دستور کار قرار دهد و ما به چنین چیزی نیاز داریم و اینکه سازوکاری برای چنین نقدی وجود دارد یک خلاء است. از نظر من اصولاً آموزش رهاییبخش و ایدئولوژی با تعبیری که گفته شد در هیچ سیستم قدرت مستقری اتفاق نمیافتد.
این استاد دانشگاه سپس به مقوله رویکرد بینارشتهای پرداخت و گفت: در هر محفلی که وارد میشویم صحبت از رویکرد بینارشتهای است. توجه نمیشود که بینارشتهای خود یک رشته است و رویکرد نیست. ما از اساس به جای گفتگو میان رشتهها به جنگ میان رشتهها نیاز داریم. در سال 1944 رشتهای شکل گرفت به نام رشته تقسیمی علوم اجتماعی که این رشته قرار بود به مفاهیمی بپردازد که از یک رشته بزرگتر هستند. مفاهیمی مانند هویت. این رشته در آغاز به صورت مولتی دیسیپلینری شکل گرفت و چند اندیشمند در کنار هم به اندیشیدن و نظریهپردازی اقدام میکردند. اما پس از مدتی این رویکرد جای خود را به اینتردیسیپلینری داد که در آن به سمت این حرکت کردیم که یک اندیشمند مفاهیم رشتههای مختلف را در کنار هم به کار ببرد. در حال حاضر رویکرد بینارشتهای جای همه اینها را گرفته است و به نظر میرسد ما نیازمند نوعی بازگشت هستیم تا بتوانیم به سمت رشتههای دقیق و علمی حرکت کنیم.
پس از مصباحیان نوبت به میثم سفیدخوش عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی رسید. او با ذکر این نکته که کتابهای بهتری در این حوزه نوشته شده است گفت: شاید کتاب ایده آموزش عالی برای کسانی که مخاطب عامتر این مفهوم هستند بتواند مفید واقع شود. این کتاب شاید برای مقطع به رسمیتشماری فلسفه دانشگاه مفید باشد اما نمیتوان نادیده گرفت که کتاب اشکالاتی دارد و انسجام قابل توجهی ندارد.
او با این مقدمه به طرح بحثی در حوزه لزوم ایده برای دانشگاه پرداخت و گفت: طرح ایده برای هر چیز در ادبیات فلسفی برآمده از یک تنش است و تا وقتی تنشی در وضع موجود کشف نشود هیچ وقت میلی برای فراروی از وضع موجود پدید نمیآید و ایدهای هم شکل نمیگیرد. نگرش غالب این است که دانشگاه به جای ایده به مدیریت مطلوب نیاز دارد و جامعه دانشگاهی ما اکنون گرفتار نوعی مدیریتگرایی است و البته این مشکل تمامی ارکان جامعه ماست. ولی این مدیریتگرایی نوعی توهم است. مسئله این است که دانشگاه دچار بحران است و با تغییر مدیریت از بحران خارج نمیشود. ما باید بحران را به رسمیت بشناسیم و در پی ایدهپردازی برای رهایی از آن بربیاییم. هنگامی که دچار بحران هستیم باید از سطح معمول فراتر برویم تا مشکلات را از بالا ببینیم. این روند ایدهپردازی نام دارد ایده چشمی است که فیلسوف با آن بحران را میبیند. مراجعه به ایده اولاً یعنی به رسمیت شناختن بحران و این چیزی است که جامعه دانشگاهی ما به آن نیاز دارد. ایده دانشگاه در گام اول یعنی توصیف بحران.
نظر شما