شناسهٔ خبر: 63577 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فیلسوفان معاصر ایرانی درباره فلسفه چه می‌گویند؟/بازکردن درهای ذهن

به عقیده ابراهیمی دینانی فلسفه این نیست که کلی علم پیدا کنیم بعد درِ ذهن مان را ببندیم. فلسفه کاری می کند که این ذهن باز شود و در آن بسته نشود.

فیلسوفان معاصر ایرانی درباره فلسفه چه می‌گویند؟/بازکردن درهای ذهن

فرهنگ امروز/ سارا فرجی: امروز ۲۱ نوامبر مصادف با اول آذرماه و براساس تعریف نامگذاری یونسکو روز جهانی فلسفه است. واقعیتش این است که از قدیم الایام همیشه اینگونه بوده که فیلسوفان جزو قشر اقلیت یا شاید بهتر است بگوئیم خاص جامعه بودند و هرکسی که به قول معروف حرف شاذ و ندر می‌زد و به بیان خودمانی‌تر وقتی کسی حرفی می‌زد که عامه مردم متوجه آن نمی‌شدند می‌گفتند فلانی فیلسوف است یا فلانی عجب حرف فلسفی زد در حالیکه در واقعیت و در یک کلام شاید بتوان گفت فلسفه انقدر هم دوراز دسترس و خاص نیست چون اگر به معنی کلمه «فیلوسوفیا» که ریشه یونانی دارد نگاه کنیم می‌بینیم که از دو بخش فیلو و سوفیا به معنای دوستدار دانایی و حکمت تشکیل شده است؛ بنا به این تعریف هرکسی که قدم در راه دانایی، حکمت و آگاهی بردارد نوعی فیلسوف تلقی می‌شود. درست است که فیلسوفان تمام عمر خود را صرف خواندن، نوشتن و دانستن کرده اند تا فیلسوف شده اند و نظریاتی را ارائه دادند که فهمیدن و درک کردن آنها کار هرکسی نیست ولی از ابتدا فلسفه قرار بوده ما را به فکر کردن، دانستن و آگاهی تشویق وکمی ما را از روزمره و نیندیشیدن به امور دور کند.

در اینکه در کشور ما همیشه فلسفه وجود داشته هیچ شکی وجود ندارد و حتماً یکی از دلایلی که ایران را مهد فرهنگ و تمدن می‌دانند حضور همیشگی فلسفه و فلاسفه بوده است، با اینحال درباره اینکه اولین بار چه زمانی فلسفه وارد ایران شده و از کی ایرانی‌ها با فلسفه آشنا شده اند تاریخ و زمان مشخصی ذکر نشده است؛ با اینحال به عقیده خیلی‌ها پیشینه فلسفه در ایران به پیش از اسلام باز می‌گردد اما با ظهور اسلام، حکمت یونانی از طریق سوریه به مسلمانان شرق منتقل شد. در این زمینه متفکران مسلمانی چون ابن سینا، فارابی و ابن مسکویه با استفاده از افکار و آرای اندیشمندان یونانی، نظام فکری جدید ایرانی اسلامی را پایه ریزی کردند. ابن سینا، سهروردی و ملاصدار از جمله بنام‌ترین فیلسوفانی هستند که نامشان با تاریخ فلسفه در ایران گره خورده است. پس از ملاصدرا که یکی از برجسته‌ترین فلاسفه متاخر است ما فیلسوفانی متعدد و بسیاری داشتیم تا به دوران معاصر رسیدیم، در این دوره فیلسوفان برجسته ای چون علامه محمد حسین طباطبایی و علامه محمدتقی جعفری، سید جلال الدین آشتیانی، عبدالله جوادی آملی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، رضا داوری اردکانی، غلامرضا اعوانی، جواد طباطبایی، کریم مجتهدی، سید حسین نصر، احمد فردید، منوچهر صدوقی سها، پرویز ضیا شهابی، علی اصغر دادبه، فتح الله مجتبایی، داریوش شایگان، محمد علی موحد پرورش یافتند.

در ادامه به نظر چند نفر از فیلسوفانی که نام بردیم و در حال حاضر در قید حیات هستند راجع به فلسفه و فیلسوف اشاره می‌کنیم؛

غلامرضا اعوانی، از چهره‌های ماندگار فلسفه کشورمان است که در تمام طول عمر خود پیوند ناگسستنی با فلسفه داشته است؛ در عمده آثار او راجع به حکمت و اهمیت آن صحبت شده است.

به گفته او از لحاظ قدمت تاریخی ایران تنها کشوری است که قبل و بعد از اسلام فلسفه داشته و مرکز بزرگترین فلاسفه جهان بوده است.

همچنین او معتقد است: افرادی که به نوعی زندگی شأن با فلسفه عجین شده افراد زیاده خواهی نیستند و کمتر به فکر مال دنیا و امور دنیوی هستند. مثلاً خود من در این سن و سال هنوز ماشین ندارم. علم جدید هرچند در رفاه مادی دنیوی به ما کمک می‌کند اما هرگز به تنهایی موجب فلاح و نجات و رستگاری انسان که از نظر قدما غایت محتوای وجود انسان در این دنیاست، نمی شود. به تعبیر دیگر علوم جدید با تولد جسمانی انسان ارتباط دارد نه با تولد روحانی و حیات معنوی او. علم جدید و تکنولوژی به علت جدایی از حکمت باعث از میان رفتن تعادل طبیعت شده است و اگر وضع به همین منوال ادامه یافت در طول زمان موجب از میان رفتن اصل حیات در کره زمین می‌شود. تنها راه فرار و نجات از این بن‌بست پیوند یافتن علوم جدید با حکمت و خاصه حکمت الهی است چنانکه این امر را به وضوح در نظام کلی عالم مشاهده می‌ کنیم.

غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران و استاد فلسفه دانشگاه تهران که بیشتری‌ها او را به واسطه حضورش در برنامه تلویزیونی «معرفت» می‌شناسند. وی شهره به این است که مسائل فلسفی را گونه‌ای مطرح کند که برای عموم مردم قابل فهم باشد، در اغلب مواقع هم موقع آموزش و یا سخنرانی حرفهای خود را در قالب شعر و یا پرسش مطرح می‌کند.

به عقیده او فلسفه یعنی فلسفیدن نه فلسفه دانستن، گفتن اصطلاحات فلسفه، فلسفه نیست. فلسفیدن یعنی چه؟ انسان با ذهنش از همه موجودات از جمله فرشتگان ممتاز است. جبرئیل که فرشته وحی است از زمان پیامبر تاکنون آیا ترقی کرده است؟ خیر؛ یعنی منفتح نیست. اما انسان هر لحظه اش با قبل می‌تواند متفاوت باشد. کلام مولا علی را ببینید که هیچ فیلسوفی این گونه نتوانسته حرف بزند: وای بر کسی که دو روزش مثل هم باشد. این دو روز ۲۴ ساعت نیست، بلکه یعنی دو لحظه. باید دو لحظه آدم یکی نباشد. چگونه؟ با منفتح بودن ذهن. یعنی درها را نبندیم و ذهن مان را باز بگذاریم. لحظه به لحظه با تجربه عالم بیاموزیم. خدا ذهن انسان را منفتح آفریده اما گاهی این ذهن چنان منجمد می‌شود که همان طور که گفتند به دگما می‌رسد. در این صورت تا ابد در ذهن زندانی می‌شویم. سخت‌ترین زندان، زندان ذهن است. چیزی بدتر از زندانی ذهن بودن نداریم. هر علمی خوب است اما دوباره ذهن به آن علم بسته می‌شود.

فلسفه این نیست که کلی علم پیدا کنیم بعد درِ ذهن مان را ببندیم. فلسفه کاری می‌کند که این ذهن باز شود و در آن بسته نشود. ذهن لحظه به لحظه باید عبرت بگیرد. سخن تازه، فکر تازه، کتاب تازه. عرفان هم اگر درش بسته شد به درد نمی‌خورد. در این عرفان‌های قلابی خریت وجود دارد و با آنها در ذهن‌ها را می‌بندند. به قول مولوی:

هین سخت تازه بگو تا دو جهان تازه شود / بگذرد از حد و جهان بی حد و اندازه شود

به این می‌گویند فکر. مولوی فکر می‌کرد. ملاصدرا فکر می‌کرد.

فلسفه خیلی دانستن نیست، بلکه فلسفه باز بودن ذهن است. فلسفه انفتاح ذهن و گشودگی و تحمل شنیدن حرف تازه و مخالف است. تعاریف زیادی از فلسفه شده اما تعریف من از فلسفه این است. نکته‌ای می‌خواهم بگویم که ساده‌ترین نکته است، اما در عین حال بسیار پیچیده و مهم است. این که هر آدمی دوست دارد همه مثل او فکر کنند. این خودپرستی و زندانی بودن ذهن است.وقتی داری با خود فکر می‌کنی با خود در حال گفتگو هستی. فکر می‌کنی که من که هستم؟ پاسخ می‌دهی. حالا سوال مطرح می‌شود که از کجا آمده ام؟ تا ابد می مانم یا می‌روم؟

از کجا آمده ام آمدنم بحر چه بود / به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم

اینها فکر فلسفی هستند. همه شما فیلسوف هستید، اما قدری فیلسوف تر بشوید. بچه‌ها از همه فیلسوف ترند. پرسش‌های بچه‌ها را ببینید. بچه‌ها بلدند بپرسند. بچه فیلسوف بالذات است. تا بچه هستیم می‌پرسیم این چیست؟ اما متأسفانه وقتی بزرگ شدیم همه فکرمان این است که چه بپوشم و چه بخورم.

فلسفه نقل گفته‌ها نیست اگر چه نقل آنها اهمیت دارد. فلسفه یک جرقه است که به خرمن پنبه جهالت می‌افتد وآن را آتش می‌زند. فلسفه مفهوم تازه می‌سازد و دوباره از بین می‌رود. فلسفه بر همه چیز سیادت دارد و برتری دارد اما سلطه ندارد. هر کسی که برتر است سلطه هم دارد ولی فلسفه برتری و سیاست دارد ولی سلطه ندارد. فلسفه، گفتن است و این گفتن تا ابد ادامه دارد. فلاسفه با هم اختلاف دارند ولی همدیگر را نمی کشند. پس می‌توان اختلاف داشت و همدیگر را نکشت و این گفتن را ادامه داد. فلسفه را نمی‌توان از تاریخ جدا کرد و بالعکس. فلسفه و تاریخ با هم گره خورده اند.

رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم و از دیگر چهره‌های فلسفه کشورمان هم جزو معدود فیلسوفانی است که در خصوص اکثر اتفاقات روز جامعه یادداشت و مقاله می‌نویسد و واکنش نشان می‌دهد؛ به بیان دیگر وی به معنای واقعی فیلسوف زمانه خود است؛ مصداق این صفت وی هم این است که اعتقاد دارد: فلسفه، چیزی نیست که بگوییم برای دیروز بوده و به گذشته تعلق دارد. فلسفه برای امروز است. ما باید فلسفه را امروزی کنیم و ببینیم چگونه می‌تواند دست ما را بگیرد. فلسفه، بنیاد خرد مردم را مستحکم می‌کند و ما نباید به آن به عنوان احکام درست و غلط نگاه کنیم، چون همه فلسفه‌ها درست و به همین دلیل هم همیشه هستند. من کانتی نیستم اما باید قبول کرد که غرب جدید و تجدد با کانت زندگی می‌کند. ممکن است کانت را نشناسد اما زندگی غرب، کانتی است. در مورد هگل هم همین‌طور است. همه اینها اساتیدی هستند که نمی‌توان گفت زمانشان گذشته. افلاطون هنوز زنده است و جهان افلاطونی فکر می‌کند.وجه جدایی فلسفه از زندگی این است که فلسفه ما دیگر تفکر نیست، بلکه علم فلسفه است. فلسفه دو صورت دارد یکی تفکر فلسفی و دیگر علم فلسفه. فلسفه به عنوان علم رسمی اصول و قواعدی دارد که باید آنها را آموخت و این آموختن شاید از جمله شرایط تفکر باشد. این علم برای اینکه زنده باشد، باید از سرچشمه تفکر مدد بگیرد و اگر از تفکر پیوند ببرد به قواعدی مبدل می‌شود که نسبتی با زندگی ندارد.

این چهره ماندگار فلسفه بارها از غربت فلسفه و فیلسوفان سخن گفته و در این باره توضیح داده است: شاید کسانی از اهل فلسفه بگویند فلسفه نباید با مسائل روز آمیخته شود و تا حد زندگی روزمره تنزل یابد. این حرف در جای خود موجه و درست است زیرا فلسفه را نباید به کوچه و بازار آورد و تابع حرف کوچه و آرا همگانی کرد. اهل فلسفه مخصوصاً باید توجه و تذکر داشته باشند که فلسفه غریب است و با آرا همگانی میانه ای ندارد.

فلسفه، غریب و بی پناه است اما بی اثر و بیهوده نیست، بلکه در نهان، نظام بخش زندگی عمومی و راه گشای طرح نظم کوچه و بازار است و این نظم بخشی معمولاً با خودآگاهی صورت نمی‌گیرد زیرا قواعد فلسفه راهنمای زندگی عملی نیست. منتهی در شرایط کنونی جهان و به خصوص در جهان توسعه نیافته که مرجعش راه طی شده تجدد است باید یک روح هماهنگ کننده وجود داشته باشد که کارها پراکنده و پریشان نباشد ولی در عمل می‌بینیم که جوامعی که از نظام تجدد موجود (یا نظام موجود تجدد) تبعیت می‌کنند نیازی به فلسفه به عنوان بنیاد و ره آموز زندگی احساس نمی‌کنند و اگر به فلسفه رو کنند آموختن علم فلسفه را کافی می‌دانند و فلسفه شأن در حد علم آموزشی و آموختنی باقی می‌ماند و در این صورت فلسفه شاید به یک علم تفننی و تشریفاتی و اشرافی مبدل شود و پیوندش با زندگی و جامعه قطع شود.

همچنین داوری اردکانی اعتقاد دارد: فلسفه بحث الفاظ و اشتغال به مفاهیم انتزاعی صورت و ماده و جوهر و عَرَض و علت و معلول نیست. بلکه اگر از این معنا بحث می‌کند، می‌خواهد راهی به درک وجود و جلوه‌های آن بیاید و بداند که در جهان موجود چه چیزها جوهر و جوهری و کدام‌ها عَرَض و عَرَضی است. فلسفه امری انتزاعی و مشغولیتی فکری نیست. و اگر چنین بود، جایی و شأنی در تاریخ پیدا نمی‌کرد. فلسفه نه بحث از امور انتزاعی بیهوده است و نه سیاست و ایدئولوژی و حزب و برای جانب‌داری از این قول و آن رأی و سیاست و شخص هم به وجود نیامده است. کسانی که به اهل فلسفه برچسب انتساب به این یا آن حوزه‌ی فلسفه می‌زنند با فلسفه بیگانه‌اند و نمی‌دانند که اهل فلسفه به هر فلسفه‌ای علاقه و تعلق داشته باشند، آن را به اعتقاد تبدیل نمی‌کنند و در مورد آن تعصب نمی‌ورزند. فلسفه چنان‌که گفته شد درک وجود و شئون و جلوه‌های آن است. این درک به‌خصوص در زمان ما، که تاریخ آن بر فلسفه بنیاد شده است، اهمیت خاص دارد و شاید ضرورت تاریخ همه‌ی جهان شده باشد.

نظریات سایر فیلسوفانی هم که نامشان را در این گزارش بردیم بسیار خواندنی و مهم است ولی مجال آوردن آنها نبود، به همین دلیل تنها به مختصری از نظریات فیلسوفان شناخته تر شده کشورمان پرداختیم.

مهر

نظر شما