شناسهٔ خبر: 12295 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

گفتگوی دیدیه اریبون با پیر بوردیو؛

دانشگاه‌ها: پادشاهان برهنه

بوردیو فکر می کنم در دنیای سیاست، مطبوعات هستند که تا حد زیادی مشخص می‌کنند به چه چیزهایی باید فکر کرد و حتی چه کسانی را باید کنشگران مشروع بازی سیاسی به حساب آورد به همین ترتیب [باز هم مطبوعات هستند که ] در دنیای روشنفکری تلاش می‌کنند کنش‌گران اصلی را تعیین کرده و برای هر کدامشان رده‌ای در نظر بگیرند.

 
مترجم: ناصر فکوهی
 

این گفتگو در مجله نوول ابسرواتور  سال ۱۹۸۴  به انتشار رسیده است.

 

    پیر بوردیو امروز در نوول ابسرواتور است و این می تواند مایه شگفتی باشد. می گویند که شما چندان علاقه ای به مطبوعات و روزنامه نگارن ندارید؟

    حرف زیاد زده می شود…، در واقع من تاثیراتی را که ورود مولفه های  بیرونی  و تحمیل شده به وسیله روزنامه نگاران بر حوزه فکری به وجود می آورند، برای مثال اینکه در تلویزیون اصرار دارند که «تصویر خوبی ارائه شود»، تحلیل می کنم. یا این را که تعلق داشتن به  محلفی از «دوستان» در این موارد چه معنایی دارد. در حقیقت به نظر من بسیار مهم است که ما سازوکارهایی را که به وسیله آنها  روشنفکران دستکاری شده و قدرت ارزیابی خویش را بر کار خود از دست می دهند، بشناسیم.
فکر می کنم بتوانم نشان دهم چگونه فروپاشی مرزهای میان روشنفکران و روزنامه نگاران و ابهامی که از این  طریق به وجود می آید، برای هر دو گروه زیان بار است، چه برای روشنفکران و چه به خصوص برای  روزنامه نگاران. به نظر من باید هر کاری کرد تا خود مختاری  حوزه روشنفکری  افزایش یابد و به دلایل زیادی که در کتاب «انسان دانشگاهی» توضیح داده ام ، این خود مختاری هر چه بیش از پیش از طرف قدرت های سیاسی و و رونامه نگاران در خطر است. و حاصل این امر در اغلب موارد آن است که روشنفکران چاره ای جز آن نبینند که خود را از صحنه کنار بکشند.
در مباحثی که درباره «سکوت روشنقکران» به راه افتاده بود،  دیدیم که شمار  کسانی که وارد موضوع شده بودند  به همان میزان که مطبوعات  و روزنامه نگاران آنها را مطرح می کردند، افزایش می یافت و بدین ترتیب آدم هایی  به جلوی صحنه می آمدند که به نظر من در حد آن نبودند که در نقش یک روشنفکر قرار بگیرند، روشنفکری که یکی از  ابعاد اساسی اش باید داشتن موضع انتقادی و مستقل بودن نسبت به هر قدرتی باشد.


    بنابراین فراتر از انتقادهایی که شما نسبت به دانشگاه ها دارید می خواهید وضعیت روزنامه نگاری کنونی را نیز تحلیل کنید؟


   فکر می کنم در دنیای سیاست، مطبوعات هستند که تا حد زیادی مشخص می کنند به چه چیزهایی باید فکر کرد و حتی چه کسانی را باید کنشگران مشروع بازی سیاسی به حساب آورد و آنها این کار را  از طریق دعوت [افراد خاصی]  به برنامه های ( پر شنونده و پربیننده همچون] «باشگاه مطبوعات»(Club De la presse) انجام می دهند. به همین ترتیب [باز هم مطبوعات هستند که ] در دنیای روشنفکری  تلاش می کنند  کنشگران اصلی را تعیین کرده و برای هر کدامشان رده ای  در نظر بگیرند.  برای نمونه نگاه کنید به انواع برنامه هایی که به صورت های مختلف  در تلویزیون و رادیو روشنفکران را در مسابقه ای  برای مطرح شدن قرار می دهند  یا تلاش می کنند بیلانی از  فعالیت های سالانه آنها و یا  از دهه های ادبی و غیره عرضه کنند. امروز بیش از پیش رایج شده است که همین کار را از طریق مطرح کردن پرسش ها و گزارش ها و مصاحبه ها نیز انجام می دهند که همه اینها را باید اشکال مختلفی از «سفارش» ی کار کردن دانست که حاصلش جز  تبلیغات نیست. و در هر دو مورد تاثیر این کارها به شدت محافظه کارانه نیز هست.
دربرنامه هایی همچون «باشگاه مطبوعات» ، «ساعت حقیقت» (l’Heure de la verité) همواره  وقت سخن گفتن را به کسانی می دهند که باید آنها را سخنگویان مجاز دانست  کسانی مثل مارشه [دبیر کل وفت حزب کمونیست فرانسه ] ، لوستیژه [ نماینده رسمی وقت کلیسای کاتولیک در فرانسه] ، شیراک [ شهردار و رئیس حزب گلیست وقت در فرانسه] و سراک [ نماینده رسمی وقت   صاحبان صنایع و سرمایه داران فرانسه]  و غیره. و به همین ترتیب آنچه در صفحات فرهنگی روزنامه ها و هفته نامه ها به مثابه حقایق متعارف یا خارق العاده مطرح شده و تقدس می یابند، همان چیزهایی هستند که پیش از آنکه به آنجا برسند نیز همین تقدس را یافته اند. این را می توان درباره کسانی نیز گفت که تقدس یا مشروعیت یافتن خود را مدیون قدرتی هستند که خود در این تقدس و مشروعیت دادن به بقیه  دارند، حال چه به مثابه روزنامه نگار و چه به مثابه دانشگاهی – روزنامه نگار. اجازه بدهید که نامی از کسی نبرم.  این موقعیت هر گونه  پژوهش  واقعی را تهدید می کند، چه در عرصه هنر، چه در عرصه علم. برای مثال وقتی که رسانه ها دانشگاهیانی را که باید صبور باشند و مدتهای زیادی در گمنامی  بمانند تا بتوانند کاری  بزرگ انجام دهند، وسوسه می کنند که با شرکت در آنها به موفقیتی  سریع دست یابند، با چنین حالتی روبرو هستیم.


   در این صورت، خود شما برای چه موافقت می کنید که مصاحبه ای انجام دهید؟ چرا روی زمین طرف مقابلتان می روید؟


    برای آنکه از ارزش های خود مختاری و مولفه های خاص  خود مختار ترین بخش از  حوزه علمی  دفاع کنیم و این کار را برای کسانی انجام دهیم که اطلاعات چندان درستی  از مسائل ندارند، اما خود هم در این امر بی تقصیرند.


    شما از خودمختاری حرف می زندید و کار خود را علمی معرفی می کنید. اما  کارهای شما امواج و شور و هیجان هایی چنان خروشانی را بر می انگیزانند که ربط چندانی با علم ندارند.


    هر علمی سبب پدید آمدن مقاومت می شود. به ویژه در  مرحله آغازین خود.  به یاد بیاورید که چگونه فروید سبب شد که ضربات سختی به خود شیفتگی انسان محورانه وارد آید: کپرنیک ، داروین و  خود روانکاوی نیز همین طور.  انجام جامعه شناسی روشنفکران نیز به نظر من  می تواند سبب وارد شدن همین ضربات به خودشیفتگی  شود ، ضرباتی که شاید از قبل  هم بیشتر، غیر قابل بخشش به نظر بیایند. اگر بسیاری از کسان همچون خود من کارهایی را که می کنیم که انتخابشان کرده ایم، برای آن است که بتوانیم به خود همچون به مثابه یک «سوژه» نگاه کنیم،  سوژه هایی خالص، و به قول مانهایم، سوژه هایی «بدون تعلق و بی ریشه».
سارتر تبلوری است از چنین روشنفکری هوشمند، استاد و مشرف به تمام اصول  هوشمندی خویش. این در حالی است که  جامعه شناسی  روشنفکران نشان می دهد که ما همگی دارای  تعلق ها و ریشه هایی هستیم، شورها و علاقه مندی هایی، موقعیت ها و بنابراین  زوایای دیدی خاص… و طبعا خطاهایی در دیدمان. این اشاره به لیبیدوی خاصی که  در اصل  کنش های  روشنفکرانه قرار می گیرد، ظاهرا  چیز غیر قابل تحملی برای  بسیاری از روشنفکران در بر دارد.

باز هم خواهد گفت که جامعه شناس می خواهد خودش را بالاتر از همه قرار دهد. که بوردیو باز خواسته است خودش را به جای خدا بگیرد.
    شکی نیست که خود پروژه جامعه شناسی و از جمله آنچه را که «جامعه شناسی  شناخت» نامیده اند، را نمی توان هرگز خالی  از نوعی جاه طلبی  در قرار دادن خود به مثابه سوژه مطلق دانست، خودی که بتواند ادعا کند دیگران را به مثابه شیئی در نظر گرفته و حقیقت را درباره آنچه آنها هستند و آنچه آنها انجام می دهند بهتر از خودشان می داند. اساس کار من در «انسان دانشگاهی»  دقیقا در همین بوده است که تلاش کنم هر چه را در رویکرد حرفه ام اثری از این انحراف در خود دارد، کشف کرده و نابودش کنم.

 

   اینکه روشنفکران دارای شور ها و منافعی بوده و از لحاظ اجتماعی دارای موضعی مشخص هستند را دیگران هم قبل از شما گفته اند…


    بله اما روش های این گفتن متفاوت است. کار روزانه روشنفکران آن است که استدلال های رقیب خود را  به سطح اهدافی خاص خود آنها  یعنی اغلب به منافعی کمابیش پست، تقلیل بدهند. این کاری است همیشگی که ژدانویسم های متعارف  به سهولت خود را در قالبی به ظاهر ضد ژدانویست قرار دهند،  مثل همه آنهایی که از  دائم ادعا می کنند که این یا آن فرد  یک «استالینیست» است و یا «آخرین بازمانده مارکسیست ها» است و یا یک « ماندارین» است و غیره.
آنچه کار مرا از این رفتارها تفکیک می کند آن است که من کل بازی ای را به نمایش می گذارم  که در آن واحد هم شامل  منافع خاص روشنفکران  – منافعی که ابدا نمی توان آنها را به  منافع طبقاتی  یعنی چیزهایی که توپخانه بزگ مارکسیستی  با توپ های  عظیم خود هدفشان می گرفت ولی همیشه از سرشان  رد می شد، خلاصه کرد-  و همچنین شامل منافع روشن بینانه دیگران نیز می شود. کافی است برای مثالی درباره این زوج  کامل از چشم اندازها ی کورکورانه با حرکت از  نقطه نظری که گزاره از آن اعلام می کند به ریموند آرون در «افیون روشنفکران» که درباره روشنفکران چپ نوشته است و به سیمون دوبووار  در « اندیشه راست امروز»  که درباره روشنفکران راست نوشته است، اشاره کنم.
کتاب من نشان می دهد  که فضای بازی و مواضعی که به صورت تاریخی  درون این فضا شکل گرفته اند هستند که بر  موضع گیری های روشنفکرانه و سیاسی حکم می رانند.  البته می توان فریاد خشم را علیه جامعه شناسی بلند کرد اما این رابطه (البته آماری) میان موقعیت ها و موضع گیری ها یک واقعیت انکار ناپذیر است. و باید اذعان کنم که من همواره از  این ساده اندیشی  اندکی فرومایه  که متخصصان اندیشه یعنی روشنفکران در ابراز انگیزه های اجتماعی خود دارند، شگفت زده می شوم و گاه واقعا تکان می خورم. و نمی توانم جلو خودم را بگیرم که در این گونه موضع گیری ها نوعی خطای حرفه ای نبینم.


    آیا شما با گذاشتن عنوان «انسان دانشگاهی» بر روی کتابتان، خواسته اید  نوعی برچسب بر کسانی  که عموما چنین انسانی را تولید می کنند بزنید؟


   بله دقیقا. شاید داستان «مردی در باغ وحش» (A Man in the Zoo) اثر دیوید گارنت(David Garnette) را خوانده باشید که داستان مشاجره یک مرد جوان  با نامزدش را در  طول دیداری که در باغ وحش داشتند، روایت می کند.  آن مرد هم در نومیدی  نامه ای با لحنی از خودکشی به مدیر باغ وحش می نویسد و به او پیشنهاد می کند که نوعی پستاندار را که در آنجا وجود ندارد، به نمایش بگذارند: خودش را. آنها او را در قفس شامپانزه می گذارند و روی آن قفس تابلویی نصب می کنند که رویش نوشته شده است: هومو ساپینس(homo sapiens) . این نوع به وسیله جان کرونمانتی اسکیر(John Cromantie, squire تقدیم شده است. از بازدید کنندگان خواهش می کنیم با حرف هایشان انسان را ناراحت نکنند.» ( البته از آنچه به خاطرم می آید نقل می کنم).
    در واقع این همان کاری است که من هم کرده ام و این تابلو همان تابلویی است  که من هم دوست دارم نصبش کنم. بدین ترتیب  من توانسته ام انسان طبقه بندی کننده را درون طبقه بندی هایش بیاندازم. فکر می کنم  کار بامزه ای باشد و  کتابم بسیاری را هم بخنداند.


    عنوان کتاب یعنی «هومو آکادمیکوس» (انسان دانشگاهی) کمی به لاتین مولیری شباهت دارد.


    بله زیرا این را هم می خواستم  که در عنوان کتاب  بر این نوع از ابدی بودن زندگی آکادمیک تاکید کنم که در آن با تعداد بی شماری  از عوامل تغییر ناپذیر  فراتاریخی روبرو میشویم برای مثال به محکوم کردن بدعت گذاران در سوربن.


    شما در «درس افتتاحیه تان در کلژ دو فرانس»  گفته بودید که می خواهید  یک جامعه شناسی  مقولات ادراک  استادانه ارانه دهید، ایا این کتاب  را باید تحقق همان برنامه دانست؟


   بله کاملا. فقط با این تفاوت که به دلایل  اخلاقی به خودم اجازه ندادم  که بیش از اندازه  در آشکار کردن  رابط میان  سمت های افراد در فضای دانشگاهی  و محتوا و شکل کارهای آنها پیش بروم. من می توانستم مصادیق زیادی همچون  مثالی که در رابطه با بحث بارت – پیکار * درباره درگیری تنش میان تاریخ قدیم و جدید ، یا مباحث مربوط به فیلسوفان به اصطلاح جدید بیاورم… اما گمان می کنم که  تمام عناصر  و ابزارها برای  آنکه افراد مزبور خود بتوانند دست به  تحلیل بزنند در کتاب وجود دارد.


   چرا؟ چون فکر می کنید که آنها سودی از این کار می برند ؟


    از نگاه من  که صرفا متوجه  بعد علمی قضیه است، مطمئنم که بله.  و حتی می توانم بگویم که  می توان سود اخلاقی بزرگی از  چنین تحلیلی جامعه شناختی خواهند برد:  در این تحلیل می توان  ابزاری برای بر عهده گرفتن  سرنوشت اجتماعی خود به دست آورد که البته به معنای آن نیست که چیزی را از سر تسلیم بپذیریم. البته فکر نمی کنم تعداد زیادی باشند که از این شانس  استفاده کنند… برعکس گمان می کنم آنها به فکر آن می افتند  که ابزارهایی برای دفاع فردی یا جمعی از خود دست و پا کنند.


    در این مورد به شما اتهام تروریسم[فرهنگی] خواهند زد.


   می دانم. اما باز هم تاکید می کنم که اگر کسی توان تحمل تحلیل جامعه شاختی را داشته باشد استفاده های علمی  و همچنین سیاسی زیادی از آن خواهد برد و بهتر متوجه حرف ها و کارهای خود می شود. و خود را در برابر  اعتراف های خود تخریب کننده نیز مصون خواهد کرد.  در اینجا به آن فیلسوفی فکر می کنم  که اخیرا در مورد کتابی در زمینه آموزش نوشته بود: « این کتاب برای فیلسوفان اهمیت دارد، نه از آن لحاظ که تصویری  تمجید کننده از  رشته آنها می دهد، بلکه به این دلیل  اساسی تر که در آن  بر تعیین کننده بودن آموزش فلسفه در فرانسه  اذعان شده است.» . افرادی که این متن را نوشته اند لااقل می توانستند در کتاب من ابزارهایی را بیابند که آنها را در برابر رو شدن دستشان به شیوه ای چنین بی رحمانه مصون کند، یعنی به صورتی که  نشان دهد چنان تحت تاثیر انگیزه های اجتماعی هستند که در بخش دوم جمله خود، بخش اول آن را نفی کنند.»

*در سال ۱۹۶۵ بحث پدیدی میان ریمون پیکار(Rayond Picard) استاد سوربن و  نماینده دانش  ادبی کلاسیک از یک سو و رولان بارت (Roland Barthes)، سردمدار «نقد جدید»  که از علوم اجتماعی ملهم شده بود و نام  نشانه شناسی به خود گرفته بود،  به راه افتاده بود.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

نظر شما