فرهنگ امروز/زهرا نبوی: شاپور اعتماد سالها است در خصوص فلسفه علم و مطالعات مشغول پژوهش و تحقیق است و کتابها و ترجمههای زیادی در این حوزه دارد. «جمهوری جهانی ادبیات» کتابی است با ترجمه ایشان که نشر مرکز به تازگی آن را منتشر کرده است. کتابی که شهر کتاب نشست هفتگی سه شنبه سوم تیر خود را به نقد و بررسی آن اختصاص داده بود. این نشست با حضور ضیاء موحد، شاپور اعتماد و حسن شیخرضایی برگزار شد. متن کامل سخنان دکتر اعتماد را در این مطلب آمده است.
شاپور اعتماد: من در درجه اول باید از کسانی تشکر کنم که کمک کردند کتاب را ترجمه کنم و همچنین از ناشر که این امکان را فراهم کردند تا کتاب در دسترس عموم قرار گیرد. آقای محمدخانی سعی کردند یک گزارش غیر جانبدارانه از اثری که به تصورم در هر صورت بلامنازع نیست ارائه بکنند. من سعی میکنم دو سه نکته در مورد اهمیت اثر و تصوری که از کیفیت کار میشود مطرح کنم. آقای محمدخانی از اول کتاب شروع کردند، من هم قصد داشتم از اول شروع کنم و حالا با فرمایشات ایشان از آخر کتاب شروع میکنم.
کتاب یک سرآغاز دارد، یک بخش اول دارد و یک بخش دوم. بخش دوم را وقتی ملاحظه میکنید میبینید در این فصل از تمام نویسندگان برجستهای که اسمشان و آثارشان شاخص است و همه آن را شنیدهام، یاد شده است. در این بخش نویسنده برای بیان مطالب مربوط به این نویسندهها، به اصطلاحاتی متوسل میشود که ممکن است ما هم در برخورد با این آثار آن را تجربه کرده باشیم. اصطلاحاتی که بسیار استثناییاند. نویسنده وقتی صحبت از قیام ادبی، از انقلاب ادبی و از شورش ادبی میکند این اصطلاحات را در چهارچوبی مطرح میکند که ما میبینیم نه یک نویسنده نه دو نویسنده، بلکه تعداد زیادی تکثیر میشوند. من از این تکثیر شدن میخواهم نتیجهای بگیرم. و آن این است که پدیده مورد اشاره نویسنده یک نقش منظم و تکراری دارد. و این تکرار است که نویسنده را هدایت میکند به اینکه اینها را در یک چارچوب خاص ادغام کند. این چارچوبی که نویسنده آنها را هدایت میکند، عبارت از این است آیا این انقلابها علیه چیزی، علیه موقعیتی رخ داده و ادغام شدهاند در آن چارچوب کلی؟ اگر پاسخ مثبت است آن موقعیت چه هست.
آن موقعیت علیالاصول طبق استاندار حاکم بر این انقلابها این است که همه این انقلابها به دلیل داشتن یک خصوصیت برجسته به رسمیت شناخته شدند و آن هم این است که در ارتباط با مسأله ادبیات، خصلت جهانشمولی از خودشان نشان میدهند و این جهانشمولی ادبیات همیشه مدنظر بوده و این اونیورسالیسم[1] همیشه تبلیغ شده. نکتهای که نویسنده برای تبیین این جریانهای مختلف بر آن تأکید میکند این است که چه بر سر خود این انقلابها میآید و طیف نویسندگانی که در آن انقلابها شرکت میکنند (از کسانی که جذب ارزشهای حاکم میشوند گرفته تا آنهایی که واقعاً ارزشهای جدید یا استاندارهای جدید را اعلام میکنند) چهگونه جذب سیستم میشوند و چه طبقهبندیای پیدا میکنند. نویسنده بر این نکته تأکید میکند که کسانی این انقلابها را کردند که عملاً میدانستند علیه چه دارند انقلاب میکنند. آن «چه» فضایی است که نویسنده اسمش را میگذارد فضای بهاصطلاح جهان ادبی یا فضای ادبیات جهان. بنابراین اگر ما از بخش دوم کتاب حرکت کنیم و در مورد آن قضاوت کنیم در مقابل یک سؤال واقع میشویم. و آن این است که بنا بر توصیفهایی که نویسنده ارائه میدهد آیا ما با چنین فضایی، با جهان ادبی، روبهرو هستیم یا نه؟ این یک هیپوتز[2] است. اینکه ما این را بپذیریم یا نپذیریم یک کار تحقیقاتی است.
ادعای نویسنده و شواهدی که اقامه میکند این است که این جهان وجود داشته و نویسندگانی نهتنها علیه این جهان ادبی قیام کردهاند و این فضا اینها را تعدیل کرده و خودش و این نویسندهها را به رسمیت شناخته بلکه مضاف بر این، در قالب فضای جهانی ادبی انواع و اقسام رفرنسها یا الهاماتی صورت میگیرد که باز مشروعیتش به خود این فضا بر میگردد.
بنابراین اگر در این قالب نگاه بکنیم، با صرفنظر از فرانسه و در چارچوبی ببینیم که ایشان مطرح میکند که چارچوب کمی هم نیست (وسعتش از جنوب آمریکا است تا شمال آفریقا، از اروپای شرقی است تا خاور دور و تقریباً اقصی نقاط جهان را میپوشاند) میتوانیم چنین احساسی بکنیم و شهوداً هم میتوانیم احساس کنیم که چنین فضایی وجود دارد و این نویسندگان در برابرش قد علم کردهاند. اگر بپذیریم چنین فضایی وجود دارد آن موقع این مسأله مطرح میشود که این فضا از کجا آمده؟
این بر میگردد به آن قسمت اول که آقای محمدخانی سعی کردند به این کتاب یک قالب خیلی فرانسوی بدهند، این جنبه فرانسوی یک روایتی است که آنجا آمده ولی مشروط. به خاطر آنکه منشأ الهام ادبیاتی است که مربوط میشود به اقتصاد جهانی، به آثار والشتاین[3] استوار بر آثار مارکس[4] و برودل[5]. برودل خود برای اینکه صحبت از شکلگیری این ادبیات جهانی بکند منشأ الهام را به نوعی بازار جهانی در زمینه اقتصاد میگیرد. بازار جهانی که همیشه مرکب از انواع و اقسام اقتصادهای ملی است که در رقابت با هم قرار میگیرند. این رقابت بین اقتصادهای ملی است که این شکلگیری اقتصادی شکل گرفته. نویسنده این مفهموم را تعمیم داده است و به گونهای از آن الهام گرفته تا بپردازد به اینکه این ادبیات ملی چه معنایی میتواند داشته باشد و از کجا میتواند نشأت گرفته باشد.
همانطور که اقتصاد ملی در چارچوب بازار جهانی شکل گرفته این ادبیاتهای ملی هم به شکلی در این چارچوب ادبیات جهانی که در شرف تولد است مورد نظرش قرار گرفته. بنابراین درست است که اشاره میکند به انگلیس و اینکه همانقدر انگلیس بخشی از این فرایند را تشکیل میدهد که فرانسه. اما نکته مهمتر از اقتصاد به نظر من مسأله زبان است. این ایامِ بازار جهانی مقارن است با شکلگیری دول مطلقه. و در مورد شکلگیری دول مطلقه در تحقیقات جدیدی که صورت پذیرفته ممکن است بر جنبه نظامی و دیوانی آن تأکید شده باشد ولی یکی از نکاتی که بیشتر توجه را جلب کرده مسألهای است که بنتیک اندرسن[6] توجهها را به آن معطوف میکند و آن مسأله زبان رسمی است و اینکه چهگونه زبان عامیانه به زبان رسمی تبدیل میشود. او این فرایند را یکی از ارکان اصلی شکلگیری هر دولت جدیدی میداند. در نتیجه آن چیزی که توجه نویسنده را جلب میکند این است که نشان دهد زبان عامیانه فرانسه به چه شکلی زبان رسمی شد و مسیری را که طی کرد برای زبان رسمی و اینکه تکالیف دیوانی و سیاسی پیدا کرد و بعد هم چهگونه این تکالیف از بین رفتند، یعنی در واقع محدود شدند تا بعد که اصلاً بهرهبرداری ادبی از زبان مطرح میشود، این سیر را دنبال میکند و سعی میکند با بررسی ادبیات کلاسیک فرانسه این مسأله را برجسته کند و بهاصطلاح لحظه تولد را بیان بکند.
مهم این است هنگام صحبت از این لحظه تولد، مدعی میشود این اتفاق برای ادبیاتهای دیگر هم رخ داده است. آنهای دیگر همه یک مسیری را طی کردهاند که بیشباهت به این مسیر فرانسوی نیست. به اعتباری تا زمانی که زبان، مؤسس دولت نشده باشد شما اصلاً نمیتوانید ادبیات داشته باشید. زمانی میتوانید صاحب ادبیات بشوید که زبان، دولت را ساخته باشد و این یکپارچگی بهاصطلاح زبانی رخ داده باشد. آیا این ادعا صحیح است؟ سنجیده است؟ باز این مسألهای است که در مورد بیشتر کشورهای جهان که در جریان ناسیونالیسم اروپایی سالهای 1890 تا 1920 مطرح میکند و نشان میدهد. به اضافه اینکه معتقد است جریانهای مابعد استعماری جریاناتیاند که همچنان در همین مسیر طی میشوند. خب این اول قضیه، این انتهای قضیه.
به این اعتبار نویسنده معتقد است ما وقتی از ادبیات جهانی سخن میگوییم به نوعی با یک نوع تاریخ سر و کار داریم. از این مبدأ تا این موقعیتی که در دوره معاصر قرار گرفتهایم. ما چگونه میخواهیم این را دورهبندی کنیم؟ این دورهبندی را باز با الهام از برودل دوراهی بلندمدت میگیرد و از اواسط قرن شانزدهم تا زمانی که به اصطلاح انقلاب فیولوژیک هردر[7]ی رخ میدهد و مبنای تأسیس ادبیات، روح قوم قرار میگیرد و حق خواندن و نوشتن مبنا قرار میگیرد که اینجا با عنوان انقلاب فیولوژیک هردی بیان میشود، این را یک دوره میگیرد. از انقلاب هردی تا دوره ناسیونالیسم اروپایی یک دوره و از دوره ناسیونالیسم اروپایی تا دوره معاصر یک دوره. این سه دورهای است که بر اساس آن ادبیات جهانی را تقسیمبندی میکند. اما مهم این است که کازانوا وقتی این تقسیمبندی را ارائه میدهد، ببینیم این با تصوری که ما از تاریخ ادبی داریم مغایرت دارد یا مناسبت دارد و اگر مغایرت دارد چهجوری میتوانیم آن را تعدیل بکنیم. این هم یک نکته مهم تحقیقاتی قضیه است.
برای اینکه اطاله کلام نشود یک نکته را به صورت کلی بیان میکنم؛ کازانوا وقتی از ادبیات جهانی ـ نحوه مشروعیت بخشیدن و به مشروعیت رسیدن آثار در این چارچوب یا اینکه نویسندگان چگونه با این هدف مشروعیت ادبی عمل میکنند و وقتی این مشروعیت وقتی رخ میدهد با چه نوع جامعه ادبی سر و کار داریم ـ صحبت میکند این جامعه ادبی را خیلی وسیع میگیرد. و به این دلیل خیلی وسیع میگیرد که یک جنبه اصلیاش این است که غالب آثاری که حداقل در 150 سال اخیر به مشروعیت ادبی رسیدهاند، در زبان خودشان نرسیدهاند. بنابراین منشأ بسیاری از آثاری که به ما میرسد ترجمه است. اگر این ارزیابی سنجیده باشد، ادعای نویسنده این است که ما ترجمه را دستکم گرفتیم. مقدار زیادی از ادبیات یعنی ترجمه. به آن معنایی که در تبیین آثار مورد نظرش است، به اعتبار اینکه ترجمه میتواند نقش اجتهادی ایفا کند و آثار را به مشروعیت برساند.
نکتهای که آقای محمدخانی به طور اشاره کردند و یک بار عرض کردم، جنبه فرانسوی بودن کتاب است؛ برای پاسخ به اینکه چرا انقدر فرانسه مورد توجه قرار گرفته، من یک سؤال میپرسم. و آن این است که آیا ما میتوانیم تصور کنیم این کتاب به زبان دیگری نوشته میشد؟ یعنی دیگری آن را مینوشت؟ مثلاً یک ایرانی یا یک کرهای یا یک هندی یا یک چینی یک آلمانی یک نروژی یا حتی یک انگلیسی؟ تصورم این است که احتمالش خیلی ضعیف است. این را به این دلیل ادعا میکنم که ما نباید بیگانهپذیریای که از جانب نویسنده در این اثر رخ داده دستکم بگیریم و میتوانیم در قالب ادبیات ادعا کنیم فرانسه یک مقدار این موقعیت را داشته که با آغوش باز بیگانهپذیر باشد. اینکه به چه صورت میشود به این مسأله نگاه کرد و آن را توضیح داد اختلافنظری است که میشود به آن پرداخت.
نظر شما