شناسهٔ خبر: 33142 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

به مناسبت ۲۶ مه سالگرد درگذشت مارتين هايدگر؛

«ترس‌آگاهی»: اسكيزوفرنیِ هستی‌شناسیِ بنيادينِ هايدگر

هایدگر آنچه هايدگر بدان انديشيده، نه بديع است و نه نبوغ‌آميز كه منوط به جعل مفاهيمی گنگ و رعب‌آور باشد. اين ابهام جنون‌آميز، خوانندگان هايدگر را بيش‌ و پيش از آنكه به تفكر نقادانه وادارد، اغوا و مسحور می‌كند. لذا بايد به پرسش از دلايلِ غموضِ فلسفۀ هايدگر پاسخی متقن داد تا بتوان به پشتوانۀ آن، مهمل بودن حجم وسيع يكی از مهمترين «فلسفه‌های روان‌گردان» در قرن بيستم را به بحث نقادانه گذاشت.

 

فرهنگ امروز/فرهاد سليمان‌نژاد:

اول- چرا فلسفه‌ي هايدگر چنين گنگ و نامفهوم است؟ مي‌توان اين گنگي و نامفهوميِ مستأصل‌كننده را صرفاً گونه‌اي لفاظيِ متبخترانه دانست كه در ميان جماعتِ فيلسوف- خاصه نوع قاره‌اي‌شان- امر رايجي است. لكن صرف لفاظ خواندن هايدگر پاسخ درخوري نخواهد بود به پرسش از دلايلِ غموضِ فيلسوفي كه در باب دوران‌ساز بودنش ادعاهاي بسياري در ميان است. در مي‌گذرم از اينكه به باور من خيل كثيري از فيلسوفان- من‌جمله هايدگر- از حيث بيانِ روشن و بي‌پيرايه‌ي انديشه‌هاي خود نويسندگاني به‌غايت عاجز و سترون‌اند كه بدبختانه اين عجز و ستروني تحت استيلاي رومانتيسمي خردستيز- خاصه در جوامعي چون ايران كه همچنان در حال گذار از سنت به مدرنيته است- چونان نبوغ و جسارت فكريِ آنها انگاشته مي‌شود! حال اينكه انديشه‌ي همين هايدگر را تا آنجا كه قابل فهم باشد، مي‌توان به زبان آدميزاد چنان بيان كرد كه حتي به واسطه‌ي «شعور متعارف» (common sense) نيز قابل فهم باشد. تشريحِ دلايلِ ابهامِ فلسفه‌ي هايدگر چنانچه معطوف به استحصال فهمي متعارف از انديشه‌ي وي باشد، امري است واجب. زيرا بر اساس چنين فهم متعارفي است كه مي‌توان گزارشي روشن از فلسفه‌ي وي ارائه كرد كه پيش‌شرط هرگونه نقد عقلاني است. و نيز از طريق نقد عقلاني است كه مي‌توان ثابت كرد آنچه هايدگر بدان انديشيده، نه بديع است و نه نبوغ‌آميز كه منوط به جعل مفاهيمي گنگ و رعب‌آور باشد. اين ابهام جنون‌آميز، خوانندگان هايدگر را بيش‌ و پيش از آنكه به تفكر نقادانه وادارد، اغوا و مسحور مي‌كند. لذا بايد به پرسش از دلايلِ غموضِ فلسفه‌ي هايدگر پاسخي متقن داد تا بتوان به پشتوانه‌ي آن، مهمل بودن حجم وسيع يكي از مهمترين «فلسفه‌هاي روان‌گردان» در قرن بيستم را به بحث نقادانه گذاشت.

منظور از مهمل بودن هر آن مفهومي است كه غير واقعي (unreal) باشد؛ و البته منظور از غير واقعي بودن مفاهيمي نيست كه فاقد «عينيت» (objectivity) هستند. زيرا بيشمارند مفاهيمي كه مابه‌ازاء عيني در جهان خارج ندارند و لذا فاقد عينت محسوب مي‌شوند. معادلات رياضي، گزاره‌هاي زيبايي‌شناسانه و اخلاقي از اين قسم‌اند. مي‌توان مفاهيم اين حوزه‌ها را «مفاهيم ذهنيِ واقعي» (the real mental concepts) ناميد. هر چند گزاره‌هاي زيبايي‌شناسانه و اخلاقي مبنايي حُكمي دارند و محصول قضاوت و داوريِ (judgment) ما در مواجهه با آثار هنري و رفتارهاي انساني هستند كه در جهان خارج عينيتي دارند. وقتي مي‌گوييم تابلوي «ايوان مخوف» اثر رِپين زيباست، قضاوتِ ذوقيِ خود را نسبت به يك اثر هنريِ موجود در واقعيت اظهار مي‌كنيم. همچنين وقتي مي‌گوييم دروغگوييِ يك رئيس‌جمهور- آن هم در روز روشن و در پيشگاه يك ملت- عملِ نكوهيده‌اي است، باز راجع به يك كنشِ عينيِ انساني داوريِ اخلاقي مي‌كنيم. از سويي معادلات رياضي نيز مكانيسم‌هاي كَمّيِ محاسبه‌پذيرند كه مي‌توان درستي يا نادرستي‌شان را سنجيد. لكن برخي چيزها هستند كه اساساً نه واقعيتي ذهني دارند و نه عينيتي در جهان خارج؛ و لذا از اين حيث كه هيچ مبنايي براي سنجش آنها وجود ندارد، مهمل‌اند. اين چيز‌ها را در خوش‌بينانه‌ترين حالت ممكن مي‌توان تخيلي (imaginary) و عاطفي (emotionally) به شمار آورد كه- احتمالاً- محصول تأثرات حسي (emotional effects) هستند و از طريق قوه‌ي تخيل (imagination) مي‌توان به آنها و چند و چوني‌شان آگاه شد نه قوه‌ي تعقل (intellection). به همين خاطر اين چيزها به تعبير ويتگنشتاين بيان‌ناپذيرند و از طريق گزاره‌هاي زباني قابل بيان نيستند و نمي‌توان آنها را به مفاهيم كلي و انتزاعي بدل كرد. اين چيزها در حقيقي‌ترين شرايط، ممكن است تجربيات دروني و عاطفيِ هر فردي باشند كه توسط ديگران قابل ادراك نيست و اساساً نمي‌توان آنها را فهميد و به مفهوم (concept) بدل كرد و از اين طريق به ديگران انتقال داد.[۱] به همين خاطر اين مهملات نه در معناي پوزيتيويستي اثبات‌پذيرند و نه در معناي پوپري ابطال‌پذير؛ و لذا اساساً سنجش‌ناپذيرند و نسبت ما با اينگونه مقولات همچون اعتقادات ديني مي‌تواند مبتني بر يقين و ايمان (faith) باشد نه استدلال عقلاني (rational argument). در مي‌گذرم از اينكه در پاره‌اي از موارد- همچون موضوع اين مقاله يعني «ترس‌آگاهي»- ماهيتي اساساً روان‌پريشانه دارند. از قضا خود هايدگر ملتفت است كه هرآينه امكان دارد موضوع پژوهش‌اش يعني «هستي» با چنين انتقادي مواجه شود؛ هم از اين رو در طليعه‌ي كتاب «هستي و زمان» مي‌نويسد:

«مي‌گويند كه هستي كلي‌ترين و تهي‌ترين مفهوم است. پس في‌نفسه در مقابل هر كوششي كه آهنگ تعريف آن كند ايستادگي مي‌كنند. اين كلي‌ترين و از اين رو تعريف‌ناشدني‌ترين مفهوم را به تعريف نيازي نيست. هركس مدام به كارش مي‌برد و پيشاپيش مي‌فهمد كه مقصودش از آنچه به كار مي‌برد چيست. از اين رو آنچه از فرط ابهام و مستوري در فلسفه‌ورزيِ باستان پيوسته مايه‌ي تشويش خاطر بود، اينك چنان شده است كه در بداهت و خودپيدايي از روز روشن‌ترش گيرند؛ چندان كه اگر كسي هنوز در پرسش از آن پا فشرد، به خطا در روش متهم‌اش مي‌كنند.»[۲]

همچنان كه هايدگر مي‌گويد، هستي مفهومي است بديهي و همين بداهت است كه ما را از فلسفه‌پردازي‌هاي محيرالعقول درباره‌ي آن- چونان انتزاعي‌ترين مفهوم ممكن- باز مي‌دارد. لكن مسأله اين است كه منظور هايدگر از هستي، آن چيزي نيست كه ما به عينه و در تجربه‌ي زيسته‌ي (living experience) خود با آن مأنوس‌ايم. هستيِ مورد نظر هايدگر برخلاف ادعاي اوليه‌اش، آن چيز مشخص و انضماميِ (concretely) مرتبط با موجودات نيست؛ بلكه منظور هايدگر «هستي به‌ماهو هستي» است كه طبق نظر ماخولياييِ او وجودي است فارغ از موجودات (يا هستي‌اي جدا از هستندگان). دقت بفرماييد: هستي به عنوان چيزي جدا از موجودات! مي‌توان منظور هايدگر را با اين تعابير نيز بيان كرد: معناي وجوديِ خودِ وجود، جوهره‌ي وجود (essence of Being) و يا وجوديتِ وجود. در آغاز و پايان بند ۷ «هستي و زمان» مي‌خوانيم:

«هستي را از هستندگان متمايز و مفارق كردن و شرحِ خودِ هستي، تكليف هستي‌شناسي است ... هستي در مقام موضع بنيادين فلسفه، جنس هستندگان نيست و با اين همه به هر هستنده‌اي مربوط مي‌شود. كليتِ هستي را در ساحتي فراتر از جنس [و نوع و فصل] بايد جست. هستي و ساختار هستي را مرتبتي است فراسوي هر هستنده و فراسوي هر تعريف و تعينِ موجود [و حاضري] در باب هستنده. هستي يك سر استعلاست.»[۳]

هايدگر اين گونه‌ي خاص از مطالعه‌ي ذات هستي را «هستي‌شناسيِ بنيادين» (fundamental ontology) مي‌نامد. جالب اينكه اين نقطه نظر هايدگر با ادعاي اوليه‌ي او مبني بر «واشكافيِ انضماميِ پرسش از معناي هستي»[۴] داراي تناقضي فاحش است. آن معناي انضماميِ هستي كه ميان همه‌ي موجودات مشترك است و بناست بررسي شود، به يكباره چونان استعلايي محض تعبير مي‌شود! وجود به ماهو وجود و هستيِ جدا از موجودات، نه مفهومي استعلايي (transcendental) است نه انضمامي؛ بلكه تخيلي و موهوم است. يكي از رموزِ غموضِ فلسفه‌ي هايدگر همين است: اينكه فلسفه‌ي او به مفاهيم تخيلي، موهوم و از بيخ و بن استعلايي- آن هم نه در معناي كانتي استعلا- اختصاص دارد و لذا صورت و فرم بيانيِ اين مفاهيم نيز ماخوليايي و موهوم است.

 

دوم- با تكيه بر همين مفاهيم تخيلي و موهوم، هايدگر مدعي بود كه قصد دارد پرسش از معناي مغفول و مستور «وجود» (Being) را چنان بررسي كند كه وجود به‌ماهو وجود، آن‌چنان كه در ذاتِ خود هست، خود را بنماياند و ظاهر سازد (showing-itself). هايدگر «آني كه خود را به خوديِ خود نشان مي‌دهد»[۵] «فنومن» (يا پديدار) (phenomen) مي‌نامد. نمايانده شدن و ظهور چيزها از سوي خودشان، همان روشي است كه به «پديدارشناسي» (phenomenology) نامور است. هايدگر در پيِ اين بود كه به تأسي از هوسرل و با استمداد از روش پديدارشناسي، شكاف معرفت‌شناختي ميان ذهن شناساي انسان و موضوع شناسايي را كه در تاريخ فلسفه به «تقابل سوژه و ابژه» اشتهار دارد، پُر كند و شرايطي را به وجود آورد كه در آن انوار وجود به روي انسان تابانده شود، بدون اينكه وجود به يك ابژه‌ي شناساييِ صرف تقليل يابد. طبق اعتقاد هايدگر انسان بنا به ذاتِ موجوديتِ خود، در جهان هست و «موجود بودن در جهان» يا همان «در- جهان- بودگي» (having-been-in-the-world)، شرط «وجوديِ» (Existential) انسان است؛ و لذا از حيثِ وجودي شكافي ميان انسان و هستي نيست. هايدگر چنين انساني را كه در معرض تلألو انوار وجود قرار گرفته، «دازاين» مي‌ناميد. در حقيقت دازاين انساني است «سوژه‌زدايي شده» كه هستي را به ابژه‌ي شناخت خود فرو نمي‌كاهد، بلكه بدان «تفكر» (به آلماني: denken) مي‌كند. انسان شناسنده از موضوع شناخت خود جدا و نسبت بدان غريبه است؛ لكن دازاينِ متفكر با موضوع تفكر خود يگانه و آشناست. شناخت محصولِ چيرگيِ انسان شناسا به موضوع شناسايي است؛ لكن تفكر با وحدت دازاين با موضوع تفكر همراه است؛ و در نهايت هدف متفكر توجه، دلنگراني، مراقبت و تيمارداري (به آلماني: fürsorge) است نه استيلا و سلطه. مراقبت كردن نوع رابطه‌ي خاص دازاين- يا همان انسانِ سوژه‌زدايي شده- با موجودات ديگر است و شباهتي با استيلاجوييِ انسانِ سوبژكتيو ندارد. طبق هستي‌شناسيِ بنيادينِ هايدگر، «در- جهان- بودن» (being-in-the-world) و «با هم بودن» (being with one another) از بنيادهاي وجودي ِ(اگزيستانسيال) انسان است.[۶] هايدگر از اين پيش‌فرض‌هاي ساده و دمِ‌دستيِ هستي‌شناختي نتيجه مي‌گيرد: «تيمارداشت از بنيان‌هاي هستيِ دازاين است.»[۷] همه‌ي پرگويي‌هاي مغلق و ثقيل هايدگر در اين خصوص، هيچ نيست جز صدور يك حكم اخلاقي كه نقل و نبات هر مجلس وعظ و خطابه‌اي است كه البته در بينش هايدگر به‌مثابه يك بنياد هستي‌شناختي صورت‌بندي مي‌شود نه يك حكم اخلاقي.[۸] يعني هايدگر مي‌خواهد بگويد كه ما نبايد به بهانه‌ي شناخت، همه‌ي موجودات عالم و خود جهان را تحت استيلاي خود در آوريم. البته تمايز و تفكيك ميان «شناختن» (knowing) و «تفكر» (thinking)، از موضوعاتي است كه هايدگر بيشتر در دوره‌ي متأخر فلسفه‌ي خود بدان پرداخت كه موضوع يكي از آثار مهم اوست به نام «چيزي كه آن را تفكر مي‌نامند، چيست؟». در اين اثر تفكر اصيل با علاقه‌مندي (inter-esse) همراه است «كه به معني بودن با و در ميان چيزهاست، يا بودن در مركز يك چيز و ايستادن در كنار آن است.»[۹] آشكار است كه بنياد اين بودن در ميان چيزها را بايد در همين كتاب «هستي و زمان» پي جست. لذا از ديد هايدگر تفكر كردن هيچ نيست جز «تجديد خاطره» و «يادبودِ» (recollection) چيزي كه در خاطره (memory) حضور دارد و پيش از همه‌چيز خواستار آن است كه بدان تفكر شود.[۱۰] چنين تفكري تأمل و تدبري است رازآلود و سحرانگيز كه از بيخ و بن با شناخت علمي (scientific understanding) متفاوت و متعارض است و بيشتر به سخن شاعرانه و تأمل عارفانه شباهت دارد كه مي‌توان آن را «تفكر متأملانه» (meditative thinking) ناميد. هر چند «آنچه شاعرانه اظهار مي‌شود با آنچه در تفكر بيان مي‌شود هرگز يكسان نيستند، اما برخي اوقات شباهت دارند.»[۱۱]

آنچه اهميت دارد اين است كه هايدگر شكاف ميان سوژه و ابژه را كه بنياد متافيزيكِ فلسفي است، صرفاً يك شكاف معرفت‌شناختي نمي‌دانست، بلكه آن را علت مغاكي عميق‌تر در هستي‌شناسي قلمداد مي‌كرد. نتيجه‌ي اين شكاف معرفت‌شناختي و مغاك هستي‌شناسانه، چيزي است كه هايدگر به تبعيت از نيچه آن را «نيست‌انگاري» (‌nihilism) مي‌ناميد. نزد هايدگر مدرنيته واپسين مرحله‌ي اين تاريخ نيست‌انگاري است كه در آن كليتِ خودِ جهان به ابژه‌ي شناسايي تقليل مي‌يابد كه نتيجه‌ي آن چپاول، ويراني و به يغما رفتن جهان تحت سيطره‌ي عقل حسابگر (calculative reason) و تكنولوژي مدرن است. طرح پرسشِ هستي و تقلا براي به در آوردن آن از ژرفاي غفلت و فراموشيِ فلسفي، تلاشي بود براي پر كردن همين مغاك متصور ميان سوژه و ابژه با هدف رهايي از شر نيست‌انگاري كه شوربختانه سر از منجلاب نازيسم در آورد كه آن را مي‌توان نكبت‌بارترين و نفرت‌انگيزترين شق نيست‌انگاري اخلاقي، فلسفي و سياسي به شمار آورد! [۱۲]

 

سوم- همچنان كه دغدغه‌ي فلسفيِ هايدگر بنا به ادعاي او دغدغه‌اي است بديع، لذا روش فلسفه‌ورزيِ وي نيز متناسب با اين دغدغه بايد داراي بداعت باشد. در حقيقت هايدگر معتقد بود كه با مفاهيم و چارچوب نظريِ سنت متافيزيكيِ فلسفه نمي‌توان به پرسش از معناي وجود پاسخ داد. در بند ۲ «هستي و زمان» در اينباره آمده است:

«... هستي در مقام آنچه درباره‌ي آن پرسش مي‌شود [موضوع پرسش يا مسئول‌عنه]، شيوه‌ي فرانمون و اظهاري ويژه‌ي خود مي‌طلبد كه ذاتاً با طريقه‌ي كشف هستندگان فرق دارد. به همين منوال آنچه پرسش آهنگ رهيابي بدان دارد ]مقصد پرسش يا مسئول‌اليه]- كه در اينجا همان معناي هستي است- گونه‌اي مفهوم‌سازيِ ويژه‌ي خود مي‌طلبد ...»[۱۳]

يكي ديگر از رموزِ غموضِ فلسفه‌ي هايدگر همين است: يعني طرح مفاهيمي كه به خاطر غفلتِ متافيزيسمِ فلسفي از وجود اساساً مورد تفكر واقع نشده است. هم از اين روست كه هايدگر تأكيد مي‌كند:

«با توجه به نازيبايي و ناهمواريِ كلام در تحليل‌هايي كه از پي خواهند آمد، اين تذكار را مي‌توان افزود كه گزارش روايي و حكايت‌گونه درباره‌ي هستندگان يك‌چيز است و دريافت هستنده از حيث هستي‌اش چيزي ديگر. براي اداي تكليف اخير نه‌تنها غالباً با كمداشت واژه روياروييم، بل مهم‌تر از آن از گرامر]ي كه لازمه‌ي اداي اين تكليف است[ نيز بي‌بهره‌ايم ... از سوي ديگر آن حيطه‌ي هستي كه بايد آن را به مفتاح هستي‌شناسي بگشاييم، راهي است بس صعب‌تر از آني كه فيلسوفان يونان بر يونانيان فرا نموده‌اند، لاجرم اطاله و پيچيدگيِ مفهوم‌پردازي و ناهمواري و زمختيِ بيان ما نيز فزاينده‌تر خواهد بود.»[۱۴]

بر همين اساس از دو حيث كلي مي‌توان دلايلِ ابهام وگنگي فلسفه‌ي هايدگر را مورد بررسيِ انتقادي قرار داد. نخست از حيث خودِ روش پديدارشناسي كه در رويكرد خاص هايدگر با هرمنوتيك آميخته مي‌شود. دليل اين ادغام هم اين است كه: «معناي توصيف پديدارشناسانه تا آنجا كه ملتزم به روش است، همان واگشايي ]يا تفسير[ است.»[۱۵] اين تأكيد هايدگر به تفسيري بودن پديدارشناسي، ناظر بر اين اعتقاد كليدي اوست كه زبان را خانه‌ي وجود قلمداد مي‌كند. لذا تلاش پديدارشناسي بايد معطوف به انكشاف معناي مغفول و مستور واژه‌ها از طريق هرمنوتيك باشد كه دازاين از طريق آن در وجود ساكن است. هر چند اصطلاح «زبان خانه‌ي وجود» مرتبط با هايدگر متأخر است، لكن رد اين انديشه را بايد در همين كتاب «هستي و زمان» پي گرفت.[۱۶] ورود در لابيرنتِ ريشه‌يابيِ لغات كه از ويژگي‌هاي اصليِ فلسفه‌ي هايدگر (چه هايدگر جوان، چه هايدگر پير) محسوب مي‌شود، به همين خاطر است.

حيث دوم ابهام فلسفه‌ي هايدگر به مفاهيمي معطوف است كه طبق دعويِ او بنيادهاي وجوديِ جهان و انسان (دازاين) محسوب مي‌شوند و براي اينكه وجود به‌ماهو وجود آن چنان كه هست خود را بنماياند، بايد همين بنيادهاي وجودي واشكافي شود كه تاكنون مغفول و مستور بوده است. طرح كرور كرور مفاهيم محيرالعقولِ فلسفي كه خيل كثيري از آن اساساً غير قابل فهم است، با پشتوانه‌ي همين منطق هستي‌شناختي است. في‌الواقع هايدگر براي آنكه شرحي انضمامي از معناي هستي ارائه كند، در يك تحليل زنجيره‌اي به واشكافيِ مفاهيمي مي‌پردازد كه طبق باور وي ويژگي‌هاي هستي‌شناختيِ جهان و انسان هستند. در ادامه تلاش مي‌كنم تا مفهوم ترس‌آگاهي را كه از ديد هايدگر يكي از همين بنيادي‌ترين بنيادهاي وجوديِ انسان يا همان دازاين محسوب مي‌شود واشكافي كنم، با امعان نظر به اينكه ثابت شود- بهتر كه به زبان هايدگر بگوييم نمايانده شود!- چگونه اين مفهوم اساساً ماهيتي عاطفي دارد و نه فكري؛ و لذا براي درك اين مفهوم بايد قوه‌ي تخيل خود را به مدد فراخواند و نه تعقل را.

 

چهارم- «ترس‌آگاهي» (به آلماني: Angst، به انگليسي: Anxiety) كه در زبان مرسوم به معناي اضطراب، تشويش، هراس و خوف است، در فلسفه‌ي هايدگر به حالت خاصي از اضطراب اطلاق مي‌شود كه بنياد هستي‌شناختي دارد و يكي از حالات روحيِ (state of mind) بنيادينِ وجودِ آدمي است و نه صرفاً يك عارضه‌ي حساني و روانشناختي.[۱۷] اهميت اين حالت حساني- وجودي در فلسفه‌ي هايدگر اين است كه مهيا كننده‌ي امكان مواجهه‌ي انسان با هستي است. يعني اگر به ياد آوريم كه دغدغه‌ي بنياديِ هايدگر پرسش از معناي هستي و فرآهم كردن شرايط فهم پديدارشناسانه‌ي آن است، آنگاه مي‌توان متوجه اهميت جايگاه ترس‌آگاهي در فلسفه‌ي هايدگر به عنوان يكي از حالات وجوديِ انسان شد. هايدگر در كتاب «هستي و زمان» پيش از آنكه به توضيح معناي ترس‌آگاهي بپردازد، دو سرمنشأ تثبيت كننده‌ي وجود انسان را ذيل دو عنوان «حس و حال» (attunement)[۱۸] و «فهم» (understanding) واشكافي مي‌كند. حس و حال بنا به گفته‌ي هايدگر حالتي است مأنوس و روزمره‌ي انسان كه «مقدم بر هرگونه رويكرد روانشناختي نسبت به احوال»[۱۹] است و بايد همچون يك خصلت وجودي (اگزيستانسيال) مورد فهم قرار گيرد. هايدگر ترس را يكي از همين حالات روزمره قلمداد مي‌كند كه وجه ممتاز آن مشخص بودن چيزي است كه ترس به خاطر آن برانگيخته مي‌شود. به زبان هايدگر ترس به خاطر چيزي است «درون‌جهاني» (within-the-world).

فهم نيز كه در كنار حس و حال يكي از منشاءهاي تثبيت كننده‌ي وجود آدمي است، همواره همراه با اين حالات حسانيِ وجودي است. به زبان ساده منظور هايدگر را مي‌توان چنين بيان كرد كه احساسات و عواطفي كه بر ما عارض مي‌شود- و البته گفتيم كه از ديد هايدگر اين احساسات و عواطف عرضي نيست بلكه وجودي است!- باعث مي‌شود كه ما به شناخت و فهمي ويژه از موقعيت و حضور خود در جهان پيراموني‌مان برسيم و اساساً متوجه در جهان بودن‌مان شويم كه همين معناي اخير به خاطر اهميت هستي‌شناختي‌اش مورد نظر هايدگر است. اما آن حالي كه باعث مي‌شود ما پي به در جهان بودن خود ببريم، نه هر حالي، بلكه حال ويژه‌اي از ترس است كه هايدگر بدان ترس‌آگاهي مي‌گويد. ترس‌آگاهي طبق عنوان بند ۴۰ «هستي و زمان» حال بنياديني است كه يكي از شيوه‌هاي متفاوت آشكار شدن انسان به شمار مي‌رود. اما ميان ترس روزمره و ترس‌آگاهي تفاوت بسيار مهمي وجود دارد و آن اين است كه در ترس روزمره مي‌دانيم از چه چيزي مي‌ترسيم، زيرا آن چيز در جهان وجود دارد و چيزي درون‌جهاني است؛ لكن:

«آنچه ترس‌آگاهي فراروي آن است از نوع هستندگان درون‌جهاني نيست ... آنچه ترس‌آگاهي فراروي آن است كاملاً نامعين است ... در ترس‌آكاهي با اين يا آن چيزي كه در مقام آنچه تهديدناك است و مي‌تواند مرجوعيتي داشته باشد، روياروي نمي‌شويم ... در ترس‌آگاهي «آن‌جا» و «اين‌جا»ي معيني كه آنچه تهديدناك است از سويه‌ي آن نزديك شود «ديده» نمي‌شود. مي‌توان در وصف آنچه ترس‌آگاهي فراروي آن است چنين گفت: آنچه تهديد مي‌كند هيچ‌جا نيست. ترس‌آگاهي «نمي‌داند» كه چيست آنچه از آن انديشناك است. اما «هيچ‌جا» بر هيچ‌چيز دلالت نمي‌كند. بل آنچه در اين «هيچ‌جا» مضمون است كلاً ناحيه‌اي و كلاً گشودگيِ جهان است براي در- بودني كه ذاتاً مكاني است. از اين رو آنچه تهديدناك است نمي‌تواند از سمت و سويي معين در همين نزديكي‌ها نزديك شود. آن چيز پيشاپيش «آنجا»ست. و در عين حال هيچ‌جا نيست. چندان نزديك است كه عرصه را تنگ و خفقان‌آور و نفس را در سينه خفه مي‌كند- و در عين حال هيچ‌جا نيست. آنچه ترس‌آگاهي فراروي آن است چنين عيان مي‌گردد: هيچ‌چيز نيست و در هيچ‌جا نيست.»[۲۰]

در «متافيزيك چيست؟» نيز كه يك دهه پس از انتشار «هستي و زمان» منتشر شده، هايدگر دوباره به تفاوت ترس و ترس‌آگاهي تأكيد كرده و مي‌نويسد:

«ترس‌آگاهي با ترس فرقي اساسي دارد. ما همواره از اين يا آن موجود معين كه از اين يا آن نظر ما را تهديد مي‌كند مي‌ترسيم. اما در حالت ترس‌آگاهي نمي‌توانيم گفت كه چيست آنچه كسي در برابر آن حالت خوف و غرابت دارد.»[۲۱]

وجه اسكيزوفرنيك ترس‌آگاهي در هستي‌شناسيِ بنيادين هايدگر همين مشخص نبودن علت هراس است «كه هيچ‌چيز نيست و هيچ‌جا نيست» كه عرصه را چنان تنگ و خفقان‌آور مي‌كند كه به تنگ شدن نفس در سينه نيز مي‌انجامد و نيز «كلام را در كام ميخكوب مي‌كند.»[۲۲] ترس‌آگاهي به‌مثابه هراسي كه علت آن مشخص نيست، هم به فهم موقعيت انسان در هستي منجر مي‌شود و هم «دازاين را در اصيل‌ترين در- جهان- بودنش فريد و يگانه مي‌كند تا خود را بنا به ذاتش فهم‌كنان بر حسب امكاناتش طرح افكند.»[۲۳] لذا فهم هستي و نيز عامل تمايز و استقلال هر فرد از ديگر انسان‌ها منوط است به همين تجربه‌ي ترس‌آگاهي كه گفتيم طبق هستي‌شناسيِ بنيادين هايدگر از حالات وجوديِ انسان است. هر چند هايدگر تأكيد مي‌كند كه علت هراس در تجربه‌ي وجوديِ ترس‌آگاهي نامعلوم است، با اينهمه در «متافيزيك چيست» مي‌نويسد:

«جز اين نتوانيم گفت كه آني كه فراروي آن و از آن ترسيديم، به طور خاص هيچ بود. در واقع آنچه آنجا بود عدم به‌ماهو عدم بود.»[۲۴]

منظور هايدگر اين است كه علت ترس‌آگاهي همان روياروييِ ما با عدم است و لذا از طريق ترس‌آگاهيِ ناشي از همين رويارويي با عدم و نيستي است كه مي‌توانيم با وجود و هستي رويارو شويم. في‌الواقع مدعاي هايدگر اين است كه آشكار شدن وجود به‌ماهو وجود بدون آشكار شدن عدم به‌ماهو عدم امكان‌پذير نيست و آن چيزي كه عدم به‌ماهو عدم را بر ما آشكار مي‌كند، ترس‌آگاهي است. به همين خاطر است كه مي‌توان هستي‌شناسيِ هايدگر را اساساً «نيستي‌شناسي» قلمداد كرد! في‌الواقع دغدغه‌ي اصلي هايدگر به جاي آشكار كردن هستي، فهم معناي نيستي است. هم از اين روست كه مي‌توان فلسفه‌ي هايدگر را «مرگ‌محور» نيز خواند. پوپر ضمن اشاره‌اي گذار در همين خصوص مي‌نويسد:

«هايدگر به سبب احياي فلسفه‌ي نيستي يا هيچي كه فلسفه‌اي هگلي است، كسب نام كرده است. هگل به زعم خود اين نظريه را مسجل كرده بود كه هستيِ ناب عين نيستيِ ناب است و مي‌گفت اگر بخواهيد از جميع جهات به مفهوم هستيِ ناب بيانديشيد، بايد تعينات جزئيِ يك عين را از آن منتزع كنيد و بنابراين به گفته‌‌ي او هيچ باقي نمي‌ماند ... اين نظريه‌ي هگلي را هايدگر با زيركي و هوشمندي به قسمي فلسفه‌ي عمليِ زندگي يا وجود اطلاق مي‌كند. زندگي يا وجود را فقط مي‌توان با دركِ نيستي يا هيچي فهميد. در كتاب «مابعدالطبيعه چيست؟» هايدگر مي‌گويد: يا بايد در موجود تحقيق شود يا در هيچ ... فقط در موجود و فراسوي آن در نيستي. اما نيستي را بايد كجا بجوييم؟ نيستي را بايد كجا بيابيم؟ تحقيق در نيستي با اين امر واقع امكان‌پذير مي‌شود كه ما نيستي را مي‌شناشيم؛ نيستي را به واسطه‌ي ترس مي‌شناسيم: نيستي را ترس آشكار مي‌كند. ترس؛ ترسِ نيستي؛ دلهره‌ي مرگ- اينهاست مقولات اساسيِ فلسفه‌ي وجود در هايدگر.»[۲۵]

از آنجا كه در واقع چيزي به نام عدم وجود ندارد و عدم همان ناموجود است، بنابراين در واقعي‌ترين حالت ممكن مي‌توان ترس‌آگاهي را صرفاً تأثير عاطفي و حسانيِ تخيلِ عدم و نيستي دانست كه ما را به هراس و اضطراب دچار مي‌كند. نتيجه اينكه طبق توضيحات نخستين مقاله‌ي حاضر چنين احساساتي ناشي از تجربه‌هاي عاطفيِ فردي و لذا بيان‌ناپذير هستند كه هايدگر تقلا مي‌كند با جعل مفاهيمي عجيب و غريب آنها را بيان كند. به همين خاطر مي‌توان هستي‌شناسيِ بنيادين هايدگر را مبتلا به گونه‌اي اسكيزوفرني دانست. ياسپرس در زندگينامه‌ي فلسفيِ خود خاطره‌اي را نقل مي‌كند كه برملا كننده‌ي كشش فلسفيِ هايدگر نسبت به ناهنجاري‌ها و روان‌پريشي‌هايي از اين دست است. او مي‌نويسد:

«در اواسط دهه‌ي ۱۹۲۰ در هايدلبرگ رسم چنين بود كه رياست دانشگاه نامه‌هايي را با محتواهاي عجيب كه مقامات دانشگاه نمي‌توانستند پاسخي به آنها بدهند به نزد من مي‌فرستاد، چون روانپزشكي با سابقه و نماينده‌ي فعليِ فلسفه تلقي مي‌شدم. مثلاً روزي مستخدم دانشگاه نامه‌ي خادمه‌اي از فرانكفورت آورد و گفت: اين شخص مي‌خواهد بداند كه كمتر از هيچ چيست؟ نامه پر از غلط‌هاي املايي و دستوري بود و از بيم و نگرانيِ نويسنده حكايت مي‌كرد. نويسنده از دانشمندان مي‌پرسيد كه آيا پس از اين دنيا، پس از اين زندگي به راستي هيچ‌چيز وجود ندارد؟ نامه‌اي بود التماس‌آميز و ناشي از ترس كه احتمالاً در حال شروع بيماريِ اسكيزوفرني و يا روان‌گسيختگي و آشكارا با انديشه‌ي مرگ ولي با جملات فشرده و اصطلاحات كلي و غيرعادي نوشته شده بود. نامه را به هايدگر كه مهمان ما بود نشان دادم. هيچيك از همكارانم ممكن نبود چنين نامه‌اي را مانند او جدي تلقي كند.»[۲۶]

الغرض! همچنان كه گفته شد برخي از باورهاي غير واقعي هستند كه نه ذهني‌اند و نه عيني، و لذا  مهمل‌اند. اين مهملات در حقيقي‌ترين شرايط ناشي از تجربه‌هاي عاطفي و درونيِ هر فردي هستند كه اساساً به زبان نمي‌آيند و نمي‌توان آنها را به مفاهيم انتزاعي و عمومي بدل كرد تا چه رسد به اينكه به سياق هايدگر آنها را بنيادهاي ذاتيِ هستيِ انسان تلقي كرد. ترس‌آگاهي يكي از همين مقولات ذهني و عاطفيِ بيان‌ناپذير است كه اگر هم مهمل نباشد، به غايت فردي است و لذا از هرگونه مفهوم‌پردازيِ انتزاعي و عام به دور است. ضمن اينكه ماهيت آن بنا به تعريف هايدگر و براهيني كه مطرح شد، اساساً اسكيزوفرنيك و روان‌پريشانه است.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. اين انگاره‌هاي ناشي از تأثرات حسي را شايد بتوان از طريق ادبيات و هنر- در اين مورد بخصوص فرقي نمي‌كند چه هنري- «نشان داد». من در يك پژوهش با عنوان «ضد روشنگري در تاريخ سينما» كه همچنان بدان مشغول‌ام، تلاش كرده‌ام تا با امعان نظر به آراء ويتگنشتاين در خصوص تفاوت امر بيان شدني و امر نشان دادني، بحثي را وا شكافم كه مي‌توان آن را گونه‌اي «فلسفه‌ي سينما» به شمار آورد. منظورم اين است كه اين قسم از مفاهيم غير واقعي كه فلسفه‌ي هايدگر مشحون از آن است را، نه از طريق تفكر فلسفي بلكه از طريق ادبيات و هنر- خصوصا سينما- مي‌توان اظهار داشت. در حقيقت مدعاي من اين است كه زمينه‌ي مناسب براي طرح برخي از رايج‌ترين دغدغه‌هاي رومانتيك كه توسط فيلسوفان ضد روشنگري مسأله‌مند شده‌اند، نه فلسفه بلكه ادبيات و هنر خاصه سينماست و لذا تلاش اين قسم از فيلسوفان براي طرح فلسفي اين دغدغه‌هاي سنجش‌ناپذير تلاش ابتري است. 

[۲]. مارتين هايدگر: «هستي و زمان»، ترجمه‌ي سياوش جمادي، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول، ۱۳۸۶، بند اول، ص۶۰

[۳]. همان، صص۱۱۶ و ۱۴۱

[۴]. همان، ص۵۷

[۵]. همان، بند۷، ص۱۲۰

[۶]. در اين خصوص بنگريد به بند ۲۶ «هستي و زمان»

[۷]. همان، بند۲۶، ص۳۱۵

[۸] . نمي‌دانم چرا اين اصل نيكوي اخلاقي كه هايدگر آن را چونان يكي از بنيادهاي هستي‌شناختي دازاين تعبيركرد، مانع از همراهي نكوهيده‌ي او با نازيسم نشد كه سركوب‌گرايانه‌ترين شكل استيلا بر ديگري بود!

[۹]. Martin Heidegger: “What is Called Thinking”, translated by Fred D. Wieck and J. Glenn Gray, New York, Evanston, and London, Harper & Row Publishers, ۱۹۶۸, p ۵

[۱۰]. ibid, p ۱۱

[۱۱]. Ibid, p ۲۰

[۱۲]. هايدگرِ جوان كمونيسم و سرمايه‌داري را دو شكل متفاوت همين سيطره‌ي سياره‌ايِ عقل حسابگر قلمداد مي‌كرد و معتقد بود كه تنها راه چيرگي به اين نيست‌انگاري جنبش ناسيونال سوسياليسم است. از اين حيث هايدگر همچون هگل براي قوم و فلسفه‌ي آلماني رسالتي نجات‌بخش قائل بود. علت همسوييِ هايدگر با جنبش ناسيونال سوسياليسم كه تا آخر عمر عظمت آن را ستود، به همين خاطر است.

[۱۳]. هستي و زمان، ص۷۱

[۱۴]. همان، بند ۷، ص۱۴۲

[۱۵]. همان، بند ۷، ص۱۴۰

[۱۶]. رجوع شود به بند ۳۴ «هستي و زمان» يا عنوان: «دا- زاين و گفتار. زبان»

در خصوص آراء هايدگر راجع به نسبت وجود و زبان بنگريد به مقاله‌ي «زبان» در كتاب زير:

Heidegger, Martin: “Poetry, language, thought“, translated and introduction, by Albert Hofstadter, New York, Harper & Row, ۱۹۷۱,  PP ۱۸۷- ۲۰۸

همچنين بنگريد به:

مارتين هايدگر: «زبان خانه‌ي وجود» (گفتگوي هايدگر با توميو تسوكا)، ترجمه‌ي جهان‌بخش ناصر، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۹۱

[۱۷]. بنگريد به: هستي و زمان، بند ۴۰، ص۴۴۷.

[۱۸]. طبق ترجمه‌ي جمادي: يافتگي (يا موجوديت)

[۱۹]. همان، بند۲۹، ص۳۳۸

[۲۰]. همان، بند۴۰، صص۴۴۰ و ۴۴۱

[۲۱]. مارتين هايدگر: «متافيزيك چيست؟»، ترجمه‌ي سياوش جمادي، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ هفتم،۱۳۹۱، ص۱۷۳

[۲۲]. همان، ص۱۷۴

[۲۳]. هستي و زمان، بند۴۰، ص۴۴۳

[۲۴]. متافيزيك چيست؟ ص۱۷۵

[۲۵]. كارل پوپر: «جامعه‌ي باز و دشمنان آن»، ترجمه‌ي عزت‌الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمي، چاپ سوم، ۱۳۸۰، صص۷۵۶ و ۷۵۷

[۲۶]. كارل ياسپرس: «زندگينامه‌ي فلسفيِ من»، ترجمه‌ي عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات هرمس، چاپ دوم، ۱۳۷۹، ص۱۳۴

نظرات مخاطبان 2 21

  • ۱۳۹۴-۰۳-۰۵ ۱۷:۴۰علی 3 13

    میبینم که جنابعالی خودتان نیز به قولی این متفکر اسکیزوفرنر را به بهترین شکل  ممکن شرح و تفسیر کرده اید  مگر شما در تئاتر و سینمای خودتان غیر از این بقول خودتان مهملات را به تفسیر میکشید بمگر شما خودتان در رسای صادق هدایت همین مهملات را مدح نکرده اید بهتراست قدر تفکر به به متفکر واسپارید و شما کار خودتان رابکنید!
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۰۶ ۱۴:۲۱حسین 2 58

     اقای نویسنده قطعا فیلسوفی چون هایدگر و منظومه فکری او نيز خالی از نقد نیست و نقد انديشه، خدمت به انديشه است. اما عباراتی کلی که می تواند درباره هر فلسفه ای در هر جا و هر کجا صادق باشد نمی توان نقد نامید . اقای نویسنده محترم مگر شما فلسفه ای را سراغ دارید که مغلق و پیچیده نباشد. توصیفات هیدگر و فلسفه اش تنها شرحی پدیدارشناسانه از احوال ادمی است . کشف ساده او بازگشت به عقب و واکاوی تاریخ تفکر است بازگشت به اصل و ریشه متافیزیک و فلسفه او برای اینکه به زعم خودش گرفتار متافیزیکی اندیشی نشود به دازاین یا ساخت اصلی ذات انسانی می شود که خودش نیز گونه ای متافیزیکی اندیشی اشکالی ندارد هر آنچه فلاسفه تلاش می کنند همانا همان کشف مفاهیم اساسی وجودی انسانی است. شما اگر راست می گویید بگویید این نحوه توصیف پدیدارشناسانه دارای چه اشکالی است؟ نویسنده محترم سعی دارد از مغلق گویی هیدگر مهمل بودن ان را نتیجه بگیرد. 
    کمی نویسنده محترم سهل گیر است اگر اینطور است تمامی متفکرانی که حاشیه و دنباله ی فلسفه او یند هیچکدام به مهمل بافی او واقف نشده اند الا این نویسنده محترم ما. اقای محترم  لطفا توهین نکنید  توهین و تمسخر یک اندیشه هیچ سودی برای انديشه ندارد و تنها شخصیت گوینده آن را زیر سوال خواهد برد. اوخی اشارات کلی مغلق گویی و نافهمی عبارات موجود در تفکر را فقط شما متوجه شده اید؟ و از ان اسکیزوفرنی تفکر  او را نتیجه گرفته اید. تظاهر شما در متن به وقوف به تفکر او مزید علت است با برخی از ارجاعات و امثله سعی کرده اید خیلی ساده اسکیزوفرنی بودن افکار او را نتیجه بگیرید و برای خودتان اسم و رسمی دست و پا کنید بنظرم  انچه عجیب  بنظر می رسد اینست که شما چرا این افکار اسکیزوفرنی را دنبال کرده و ان را شرح و تفسیر کرده اید؟! خواهشا توهین نکنید کسی با توهین به مقام اندیشه و تفکر نائل نیامده است. شما بگویید کجای این افکار اشتباه است نقد  واقعی نقد ذات اصل مساله و موضوع است نه حاشیه پردازی بر ان تفکر اقای نویسنده لطفا توهین نکنید!!! لطفا در کامنت بعدی اصل اندیشه هایدگر را نقد کنید. 
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۰۶ ۱۶:۲۳سردار 0 15

    آقای سلیمان نژاد در کل نوشته شان چند مساله را مطرح کردند، اول اینکه گنگ و نا مفهوم بودن زبان هایدگر، دوم اینکه بدون در نظر گرفتن متدولوژی هایدگر با مطرح کردن روشمندی رئالیستی خودشان در واقع زمینه دیگری سازی روش هایدگر رابا غیر واقعی قلمداد و تعریف کردن امر مهمل ادامه داده و البته بیشتر از این که سویه های رابطه هایدگر با نازیسم را از متون هایدگر واکاوی نمایند، شرح تعاریف و چارچوب بندی فکر هایدگر را بدون در نظر گرفتن گذار ها و چرخش های فکری وی مطرح نمودند، این در حالی است که شرط انصاف می باشد که در مقام نقد یک اندیشمند سویه های مختلف فکر اندیشمند را در نظر گرفته یکی و یا چند وجه از اندیشه را نقد نمود. منکر جنایات نازی ها که نیستیم، اینکه هایدگر نیز از این همکاری ابراز تاسف ننمود و در قبال آن سکوت نمود نیز لکه سیاهی بر شخصیت اجتماعی و حتی با کمی احتیاط، شخصیت فکری وی می باشد، اما اینکه متدلدوژی ما در برخورد با اندیشه های وی چه می باشد، خیلی مهم است، از بعد پدیدار شناختی و هرمنوتیک پدیدار شناختی می توان سویه هایی از عقلانیتی متفاوت(تفکری) و رها از فکر واندیشه محاسبه گر، استیلا جو را باز شناسایی و پیدا نمود، اما اگر بنا باشد رویکرد روانشناختی را در پژوهش و تحلیل گفتمان یک اندیشمند بکار برد، آیا نبایست شرایط زیسته شده فرد را در زمان و مکان تاریخی بررسی کرد؟ براستی تعریف امروزی ما از اسکیزوفرنی تا چه حد انطباق با تعریف اولیه و کارکردی آن درهمان اوانِ ایجاد آن در روانکاوی، دارد؟ منتقدان با حمله به سویه های روانشناختی، شاید بیشتر شخصی و در حالت کلی زبانمندِ اندیشه هایدگر ، در واقع به کسانی کمک کرده اند که همیشه سعی داشته اند سویه های رهایی بخشِ اندیشه هایدگر را در پرده ای از اتهامات ژورنالیستی قرار دهند. به نظر من اگر فکر مدرن را با اراده و کنش آزاد همراه و عجین بدانیم، آن موقع اتهام عدم ِ ابرازِ تاسف و عذر خواهی هایدگر از همکاری با نازیسم وارد و قابل بررسی خواهد شد، اما با مطالعه بیشتر آثار وی می بینیم که در واقع در سویه های درونی فکر هایدگر نیز در مقابله و نقد جریان کنش آزاد و ارادی، انسان محور حاصل انقلابات مدرن فکری-فلسفی، رشد وپرورش یافته است. پس آیا نمی توان سکوت را کنشی متفاوت از کنشِ انسان مدرن در مواجهه با هستی دانست؟ 
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۰۹ ۱۱:۱۱رضا 1 16

    با همین نحوه استدلال نویسنده بدین ترتیب می توان فلسفه های هگل، فیخته و کل ایده الیسم المانی، حتی  فلسفه کانت بخصوص در بحث ایده استعلایی و متافیزیک اسپینوزا و لایب نیتس و .... فلسفه تحلیلی بویژه فلسفه های تحلیل زبانی اخیر و کثیری دیگر از فلاسفه و کلا خود فلسفه چیزی جز فلسفه های روان گردان نیست . در ضمن در تعریف ایشان فلسفه تنها نوعی روان گردی و خوابگردی است و اکنون عالم ما نیز اکنون پر شده است از این روانگردان. اقای سلیمان نژاد هم به کشف بزرگ این روانگردی نائل امده اند. فرهنگ امروز هم در یادبود تفکر هیدگر عجب مقاله سترگی را به روح ایشان تقدیم کرده است؟!!!!!
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۰۹ ۲۰:۳۲اسماعیل 14 1

    من فقط دو بند اول این مقاله رو رفتم و از تعبیر روانگردان خیلی خوشم اومد . واقعا چرا یک فلسفه، روانگرد نباشد؟
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۰۹ ۲۳:۱۴حبیب 1 16

    نویسنده محترم این مقاله شاید بهتر باشد اول از نقد کتابهایی مثل «کتاب های خوب برای بچه های خوب» شروع کنند که پیچیدگی چندانی ندارند! ضمن اینکه اگر فلسفه هایدگر چیز بدیعی ندارد نقد ایشان نیز مسلما از فایده انضمامی بدیع بودن برخوردا نیست! مشتی حرف های همیشگی که در دهان خیلی ها می چرخد. بهتر است سترون بودن ذهن و اندیشه خودمان را به پای متفکران بزرگ نگذاریم. ضمن اینکه البته هر متفکری قابل نقد است, اما نقد درست و منصفانه و عمیق!
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۱۹ ۱۷:۴۸عبدالرحیم 0 19

    اینها آفات ورود فلسفه تحلیلی از طرق ایدئولوژیک در ایران است. اگر سروش و بعدتر ملکیان آن چرندیات را سر هم نمی کردند، امروز این جوانان به اصطلاح مستعد استعدادشان هرز توهم نقد فیلسوفی نمی شد که حتی یکی از کتابهای او را از متن ترجمه انگلیسی هم نمی تواند بخواند و به ترجمه مغلوط جمادی ارجاع می دهد! اگر امثال ملکیان که اخیرا به دلیل علاقه ای که به روانشناسی پیدا کرده (گویا به دلیل مسائل شخصی) و همه چیز را به آن فرومی کاهد سرسلسله این جوانان نبود و آن چرندیات را به اسم سخن محققانه با اتوریته روشنفکری خود در مغز این مقلدان مدرن روشنفکری نمی کرد مرتضی مردیها هم به چرندگویی درباره چیزی نمی پرداخت که اگر آن کتابش را یکی به انگلیسی ترجمه کند (کتاب فلسفه های روانگردان که تبدیل به مانیفست فکر نکردن نزد این جوانان شده، و بعید می دانم خودش توانایی داشته باشد آن را به انگلیسی ترجمه کند) باید گفت اسکیزوفرنی ویژگی بارز روشنفکری ایرانی است که از درس آموختگان آن که چندی است ادای آدمهای سکولار را در می آورند اما در کل کودکی و جوانی خود در هیئت محل در صف نخست سینه زنان بودند، چنین مهملاتی با چنین جسارتی بیرون می آید. جسارت اندیشیدن داشتن خوب است اما اندیشیدن و نه با تقلید از یک نویسنده بی سوادی مثل مردیها، و تکرار مهملات او توهم منتقد هایدگر و دو جین فیلسوف دیگر را داشتن. امیدوارم خدا سر سلسله را شفا دهد تا مریدان هم برای تشفی خاطر بابت عمر به باد داده، بنشیدند و مطالعه کنند به جای اینکه حرف های گنده گنده ای بزنند که فقط در میان خیل مریدان خوانده می شود.
    و متاسفم برای سایتی که معلوم نیست بر اساس چه معیاری مطالب دریافتی برای نشر را داوری می کند و داوران چقدر سواد لازم برای تشخیص یک مطلب با استاندارد علوم انسانی از مهمل بافی دارند. امیدوارم پیام من نشان داده شود چون در آن نه همچون این جوانک هایدگر را بیمار و مهمل گو بلکه این جوانک که سواد ارجاع به متن انگلیسی هم ندارد را مهمل باف دانستم.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۲۰ ۰۹:۰۸رضا 2 16

    بخش زیادی از غامض بودن فلسفه هیدگر باز میگردد به بیسوادی مترجمان ما کسانی که با اثار دست اول هیدگر کار میکنند بیشتر متوجه این مطلب می شوند بنابراین ما نباید سوء فهم خود را به گردن فیلسوف بنهیم با یک نگاه گذرا به متن و ارجاعات آن براحتی میتوان فهمید که نویسنده خود چقدر بیسواد است و فقط دارد پز دانستن می دهد و اما توصیه من به آقای سلیمانی اینست لطفا اندازه سواد خودت حرف بزن!!!!!
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۲۰ ۱۱:۲۷حسین جلیلیان 1 11

    
    نقدی مختصر بر مقاله اقای سلیمانی(1):
    نویسنده محترم شناخت عمیقی از فلسفه به طور کلی و به طور خاص فلسفه هیدگر ندارد . به عنوان نمونه ارجاعاتی از متن را می آورم. نویسنده آورده است:....همچنان كه هايدگر مي‌گويد، هستي مفهومي است بديهي و همين بداهت است ....غلط فاحش اول این است که هیدگر خود اعتقاد ندارد که مفهوم وجود بدیهی ترین و کلی ترین است بلکه بحث او اینست که مابعدالطبیعه سنتی در تعریف مفهوم وجود آن را بدیهی فرض می کند در حالی که برعکس به نظر هیدگر این فرض غلط است بلکه مفهوم و حقیقت وجود نیاز به شرح و توصیف بیشتری دارد به همین دلیل کتاب وجود و زمان او خود شرح این اوصاف وجود را به عهده گرفته است آنهم به وجه و روشی پدیدارشناسانه. اگر اینگونه نبود اصلا چه حاجتی به نوشتن کتاب وجود و زمان بود؟
    از نظر هیدگر وجود زمان است و به گونه ای شرح مفهوم وجود را منوط به شرح و تفسیر مفهوم زمانمندی می داند. و کلا کتاب وجود و زمان شرح زمانمندی (zeilichkeit) اوصاف و احوال ادمی است. بنابراین از نظر او وجود نه تنها مفهومی بدیهی نیست بلکه شرط ماتقدم هر فهم وجودشناسانه از ادمی است.
    نویسنده محترم دچار کج فهمی های بسیاری است مثلا او می گوید.. آنچه را هیدگر «هستي‌شناسيِ بنيادين نامیده است با ادعاي اوليه‌ي هایدگر مبني بر «واشكافيِ انضماميِ پرسش از معناي هستي»[۴] داراي تناقضي فاحش می داند و ادامه میدهد... آن معناي انضماميِ هستي كه ميان همه‌ي موجودات مشترك است و بناست بررسي شود، به يكباره چونان استعلايي محض تعبير مي‌شود! و نتیجه گیری می کند ... فلسفه‌ي او به مفاهيم تخيلي، موهوم و از بيخ و بن استعلايي- آن هم نه در معناي كانتي استعلا- اختصاص دارد و لذا صورت و فرم بيانيِ اين مفاهيم نيز ماخوليايي و موهوم است....و دست آخر درک بسیاری از مفاهیم را نزد او به مدد قوه‌ي تخيل ممکن می داند و نه تعقل. بله این مساله درست است ولی نه به زعم نویسنده که انرا روان پریشانه می داند بلکه از انرو اساس هیدگر نجات عقلانیت جدید از نیست انگاری و اعتبار بخشی مجدد به عقلست. به عبارتی اعتبار بخشی مجدد به عقل نزد هایدگر مستلزم یاداوری این مساله است که وجود بنیاد عقل است و نه برعکس. و این در رساله پرسش از وجود هم امده است. به عبارتی متافیزیک شرط ماتقدم وجود عقل یعنی پرسش از خود وجود را به فراموشی سپرده است. 
    
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۲۰ ۱۱:۳۷حسین جلیلیان 0 14

    نقدی مختصر بر مقاله اقای سلیمانی(2):
    هرچند در تعبیر فلاسفه اسلامی خود ما مانند سهروردی عالم تخیل عالمی بس بزرگتر از عالم عقل انسانی دارد. بسی مایه تعجب است که نویسنده محترم به گونه ای به نکوهش تخیل پرداخته و به گونه ای تنها نقش ان را القای مهمل بافی و روان پریشی به انسان می داند و این هم از عمق کم سواد فلسفی نویسنده محترم است. نویسنده در جایی دیگر نکاتی را دلیل غامض بودن فلسفه هیدگر دانسته است که خیلی محکم نیست. مثلا روش فلسفی او پدیدارشناسانه است و یا یکی دیگر از رموزِ غموضِ فلسفه‌ي هايدگر را طرح مفاهيمي برخلاف متافيزيسمِ فلسفي از وجود می داند. و در نهایت نتیجه گیری کرده که ورود در لابيرنتِ ريشه‌يابيِ لغات كه از ويژگي‌هاي اصليِ فلسفه‌ي هايدگر (چه هايدگر جوان، چه هايدگر پير) محسوب مي‌شود، به همين خاطر است.... عجب چه نکات نقادانه ظریفی. همانطور که می بینم هیچ یک از ادعاهای نویسنده محترم ارزش نقد ندارد. ایشان افاضاتی در مورد تفاوت ترس و ترس‌آگاهي داشته است. و می گوید ....منظور هايدگر اين است كه علت ترس‌آگاهي همان روياروييِ ما با عدم است و لذا از طريق ترس‌آگاهيِ ناشي از همين رويارويي با عدم و نيستي است كه مي‌توانيم با وجود و هستي رويارو شويم. .... سپس می گوید به همين خاطر است كه مي‌توان هستي‌شناسيِ هايدگر را اساساً «نيستي‌شناسي» قلمداد كرد! خودش هم علامت استفهام را اورده است و اداوه می دهد في‌الواقع دغدغه‌ي اصلي هايدگر به جاي آشكار كردن هستي، فهم معناي نيستي است. هم از اين روست كه مي‌توان فلسفه‌ي هايدگر را «مرگ‌محور» نيز خواند. و در کما تعجب از پوپر هم مدد گرفته است؟!!!! و مي‌نويسد...از آنجا كه در واقع چيزي به نام عدم وجود ندارد و عدم همان ناموجود است، بنابراين در واقعي‌ترين حالت ممكن مي‌توان ترس‌آگاهي را صرفاً تأثير عاطفي و حسانيِ تخيلِ عدم و نيستي دانست كه ما را به هراس و اضطراب دچار مي‌كند. ترو خدا شما اصلا درباره جملاتی که می نویسید فکر می کنید؟ خب عدم نزد هیدگر عدم انضمامی است. صدها مقاله در مورد معانی مختلف عدم نوشته شده است که در اینجا جای پرداختن به ان نیست و تنها باید گفت یکی از معانی عدم به معنای هیچی و یا عدم مقابل است. بهتر است نویسنده محترم این موضوع را بیشتر پیگیری و تامل نمایند. 
    
                                
  • ۱۳۹۴-۰۳-۲۰ ۱۱:۳۸حسین جلیلیان 0 57

    نقدی مختصر بر مقاله اقای سلیمانی(3):
    نویسنده محترم گاهی در عین بی اخلاقی و زیرکی در جهت اثبات روان پریشانه بودن تفکر فلسفی هیدگر به هر شیوه ای متوسل می شود مثلا با توسل به خاطره ای از یاسپرس ضمن سوء استفاده از بزرگی و عظمت او به هر طریق ممکن و به هرصورتی با اشاره به نامه‌ي خادمه‌اي از فرانكفورت سعی در القای روان پریش بودن هیدگر دارد، در حالی که ارتباط دادن این خاطره گویی یاسپرس  درباره کلیت تفکر هیدگر بس ناجوانمردانه است. 
    در نهایت می بینیم نویسنده محترم با مقدماتی غلط سعی در نتیجه گیریهای غلط تری است...مثلا می گوید...الغرض! همچنان كه گفته شد برخي از باورهاي غير واقعي هستند كه نه ذهني‌اند و نه عيني، و لذا مهمل‌اند. اين مهملات در حقيقي‌ترين شرايط ناشي از تجربه‌هاي عاطفي و درونيِ هر فردي هستند كه اساساً به زبان نمي‌آيند و نمي‌توان آنها را به مفاهيم انتزاعي و عمومي بدل كرد تا چه رسد به اينكه به سياق هايدگر آنها را بنيادهاي ذاتيِ هستيِ انسان تلقي كرد. ترس‌آگاهي يكي از همين مقولات ذهني و عاطفيِ بيان‌ناپذير است كه اگر هم مهمل نباشد، به غايت فردي است و لذا از هرگونه مفهوم‌پردازيِ انتزاعي و عام به دور است. ضمن اينكه ماهيت آن بنا به تعريف هايدگر و براهيني كه مطرح شد، اساساً اسكيزوفرنيك و روان‌پريشانه است.
    نویسنده محترم اساسا فلسفه ناخوانده است و اطلاعات فلسفی اش صدرصد بسیار سطحی و بیمایه است. بهتر است برای نقد تفکر به زعم هیدگر متفکر باشیم و انقدر خود را قوی کرده باشیم که با سر سپردگی به ندای وجود از این غفلت و فراموشی عصر جدید بیرون بیایم. من الله التوفیق
    
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۳ ۲۳:۱۱ 1 12

    معنایی فراتر از یک ژورنالیسم زرد و لجبازی کودکانه در این متن نیست و حتا صلاحیت آن را ندارد که برای نقد به رسمیت شناخته شود.
    انتشار این متن از جانب این سایت و باقی ماندن آن در بخش مقالات پر بحث، نمودگار انحطاط و زوال قدرت فاهمه ی قومی ست که خرد و فلسفه را در لا به لای متون بی مبنای اینترنت جست و جو میکنند.
                                
    پاسخ سایت: مطالب بر اساس تعداد نظرات مخاطبان به شکل خودکار در باکس پر بحث ترين ها قرار مى گيرد
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۵ ۱۵:۰۲فرهاد سليمان نژاد 12 1

    از همه‌ي دوستاني كه ذيل اين مقاله اظهار نظر كرده‌اند تشكر مي‌كنم خصوصا از آقاي جليليان كه البته معتقدم اظهاراتشان ربطي به رئوس انتقادات من بر هايدگر ندارد و بسيار كلي است. برخي‌ها طرح ايراد كرده‌اند كه ارجاعات مقاله به متن انگليسي يا هر زبان ديگر غير فارسي نيست. به نظر من ترجمه‌ي جناب جمادي از "هستي و زمان" يكي از بهترين ترجمه‌هاي آن به زبان‌هاي غير آلماني است. زيرا فهم ايشان از فلسفه‌ي هايدگر و چم و خم‌هاي زباني و لفاظي‌هاي هايدگر (به اعتبار كتابي چون "زمينه و زمانه‌ي پديدارشناسي") بسيار بالاست. ايراداتي كه ايشان گاه‌گاه به دو ترجمه‌ي انگليسي هستي و زمان وارد كرده‌اند بسيار جالب توجه است و نشان مي‌دهد كه چگونه مترجمان انگليسي اساسا از فهم هايدگر در موارد اشاره شده قاصر بوده‌اند. البته براي من كار بسيار ساده‌اي بود كه بخواهم به هر نسخه‌اي از هستي و زمان ارجاع بدهم. لكن چون ترجمه‌ي جناب جمادي را بسيار موفق مي‌دانم و نيز فهم‌شان از هايدگر را معتبر تلقي مي‌كنم، به همين ترجمه ارجاع داده‌ام. اگر كسي معتقد است كه ترجمه‌ي ايشان خطاست و به تبع آن آراء من نيز خطاست كار بايسته‌اي است كه محبت كند ضمن بحث مبتني بر متن آلماني اين خطاها را اثبات كند و طبيعتا من نيز خواهم پذيرفت. اما خصومت‌هاي به‌دردنخور عليه جناب جمادي كه تاريخچه‌ي مشخصي هم در ايران دارد كار پسنديده‌اي نيست. در اظهارات ساير دوستان چيزي كه ابطال كننده‌ي براهين من باشد نديدم. اما انتقادات من بر هايدگر كاملا مشخص است و در بندهاي صريح صورت‌بندي شده است. اگر كسي مدعي است كه اين انتقادات و لاجرم فهم من از هايدگر خطاست تصور مي‌كنم بايد زحمت بحث نقدي را به خود همواره كند. صدور فتاوي منبري كه باطل‌نماي نقد است و در ايران هم رواجي دامنه‌گستر دارد، براي تفكر عقلاني و فلسفي سم است.
    اين روزها هم مد نشده است كه برخي افراد بي‌نام و نشان كه بي‌نام و نشاني‌شان ناشي از بزدلي فكري و اخلاقي‌شان است با چسباندن انگ‌هايي چون ژورناليسم زرد و انگ‌هاي بي‌مسماي ديگري از اين قسم در صدد ترور فكري‌اند. در هيچ جاي دنيا چنين انگ‌هايي جاي انتقاد عقلاني را نمي‌گيرد مگر در جوامع واپسمانده و بي‌فرهنگ. به جاي انگ و ترور كمي هم دغدغه‌ي گفتگو و منطق و استدلال داشته باشيم. خدا را هم خوش مي‌آيد.
    با تشكر
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۵ ۲۲:۱۹ 1 13

    آقای سلیمان نژاد، هیچ دلیلی وجود ندارد که برای کسی که نشان داده که حتا اول الاوایل فلسفه را نمی فهمد و می کوشد اندیشه های به غایت فلسفی و صد البته قابل نقد هایدگر را به مبتذل ترین شیوه ی ژورنالیستی و سایکولوژیستی تفسیر کند، دلیل فلسفی آورد. سطح دانش و فهم شما در فلسفه و متافیزیک، در حدی نیست که بتوان با شما گفت و گویی برهانی را آغاز کرد، گو اینکه شما خود هم جایی برای کوچک ترین بحث فلسفی نگذاشتید و با صدور احکام جزمی، مثل این که «عدم همان ناموجود است و بحث پیرامون آن مهمل» و یا معادل گرفتن ترس آگاهی با حالتی سایکولوژیستی، نشان دادید که پیشاپیش بحث و استدلال را در این مقولات به رسمیت نمی شناسید.
    هیچ الزام و ضرورتی نیست که همگان با فهمی در سطح هایدگر و ارسطو و کانت و هوسرل بتوانند بحث متافیزیکی فلسفی کنند، همچنین هیچ معنایی ندارد که انتظار داشته باشم افراد در تحلیل شان اشتباهی نداشته باشند، اما این کاملا معقول است که اگر طرف مقابلم دعوی نقد و عقلانیت و گفت و گو میکند، از او انتظار داشته باشم مفروضات خود را به جای حجت واپسین جا نزند و با زبان خطاب و عتاب و از موضع بالا لااقل با بزرگان تاریخ تفکر و مخالفانش سخن نگوید و حتا اگر اقوی دلایل و براهین را برای مدعاهایش دارد، باز هم امکان نقد و بحث را با دیگران بر سر آن گشوده بگذارد.
    به طور مثال در مباحث متافیزیکی و معرفت شناختی معاصر، چه در شاخه تحلیلی و چه در شاخه پدیدارشناسی، بحث های مایونگ در باب عدم، نشان میدهد که حکم شما در پیرامون عدم، ولو صادق باشد، اما ابدا در سطح مناقشات جدی فلسفی و معرفت شناختی و وجودشناختی نیست و قول امثال برنتانو و مایونگ و هوسرل و هایدگر در پیرامون این مفهوم، در عداد مهملات و ... نیست. میتوان با هایدگر مخالفت کرد و اگر توان مفهومی و فکری داریم، اصلا بدیل برای اقوال او بیاوریم، اما اینکه بی التفات به پرسش های اساسی که قول هایدگر در پاسخ به آنها بوده، ناگهان زمین بازی را از فلسفه به روان شناسی انتقال دهیم، به هیچ وجه به معنای از میدان به در کردن هایدگر نیست. هایدگر در پیش روی پرسش های اساسی در تاریخ متافیزیکی کوشیده پاسخ هایی فراهم آورد، آنچه هایدگر را در میان جمع فیلسوفان فراوانی دارای اعتبار کرده، پاسخ های قدرتمندش به این پرسش ها و امکانات بنیادینی ست که در افق تفکر فلسفی گشوده...
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۵ ۲۲:۴۱ 0 13

    تا زمانی که آن پرسش ها برقرار باشند و پاسخ های هایدگر، بدیل اساسی تری نداشته باشد، هایدگر مقام اساسی خواهد داشت و حتا زمانی که پاسخ های دیگر هم به این پرسش ها داده شود، باز مقام او خدشه دار نمیشود، همچنان که امروز ارسطو همچنان مقام خود را دارد و محل تاملات بنیادین و راهگشا برای ماست.
    شما می خواهی منکر پرسش های متافیزیکی شوید، ایرادی ندارد. بسیاری امروز چنین میکنند و فلسفه را درخور اهمیت نمی دانند و آن را حاصل هذیان های ذهن های بیمار و مهمل باف می بینند. «عقیده» ی این افراد محترم است، ولو که هیچ نسبتی با واقع نداشته باشد. اما اینکه همین افراد ردای نقد برهانی بر تن میکنند و دیگران را به نقد و گفت و گو با خویش فرا می خوانند و دست بر متفکر جدی چون هایدگر میگذارند، دیگر جواز ندارند که بدون درک و دانش فراخور ابژه نقدشان، ادعا کنند و بدون فهم دلایل طرف مقابل، برای آنان احکامی جزمی، آن هم از سنخ سایکولوژیستی صادر کنند.
    شما شاید فیلسوف علم خوبی باشی و هزار بار بهتر از من آرای پوپر را تقریر کنی و نقدهای وارد بر پوپر را پاسخ گویی، بسیار خب، اما به گواهی این متن، می توان فهمید آماتوری کم استعداد در مسایل متافیزیکی و پدیدارشناختی بیش نیستید، حالا حالاها باید بخوانید و کوشش کنید. این نقص شما نیست، نقص متن کم مایه ی شماست.
    در آخر هم بد نیست ارجاع تان دهم به نقدهای مفصل و مستدل دکتر ضیاشهابی، بر ترجمه ی فارسی جمادی که در اینترنت در دسترس همه گان است و احتمالا داوری تان را درباره. ترجمه ایشان تغییر میدهد. ضیاشهابی تسلط کامل به آلمانی دارد و متون هایدگر را به نزد فون هرمان، شاگرد مهم هایدگر، در آلمان خوانده.
    البته افزون بر این، کافی ست انگلیسی یا فرانسه نیز بدانیم و به ترجمه های انگیسی و فرانسه متن -خاصه انگلیسی استامبو که سی سال سپس تر از کار مک کوآری و رابینسون است- رجوع کنیم تا بفهمیم ترجمه جمادی ولو دقیق باشد که چندان نیست، ناتوان از انتقال معانی اساسی ست.
    موفق باشید
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۶ ۱۲:۴۹ 12 1

    بار ديگر تأكيد مي‌كنم بي‌نام و نشاني ناشي از بزدلي فكري و اخلاقي است و نشان مي‌دهد كه شوري به پذيرش مسئوليت اظهارات‌مان نداريم. شوربختي اينجاست كه اساسا احدي به انتقادات من بر هايدگر پاسخي نمي‌دهد. اگر براهين من در نقد هايدگر خطا باشد، مي‌توان با مراجعه به متن موجود هايدگر آن را ابطال كرد. طرح اينكه نقد من ژورناليستي يا سايكولوژيستي است، بناست كدام بخش از براهين من عليه هايدگر را ابطال كند؟! اگر بحث‌هاي من به دليل ژروناليستي و زرد و فلان و بهمان بودن شايسته‌ي بحث نيست، خب مرحمت كنيد و سكوت پيشه كنيد تا كسان ديگري كه شوقي به تفكر دارند در خصوص آن اظهار نظر نقادانه كند. 
    
    به نظر من اساس هستي‌شناسي بنيادين هايدگر سايكولوژيك است. ترس‌آگاهي كه موضوع مقاله‌ي حاضر است، به هيچ وجهي از انحاء مفهومي فلسفي، استعلايي، متافيزيكي و كلامي نيست. هر كس قليلي اشراف به آراء هايدگر خصوصا نقد او بر متافيزيك داشته باشد، مي‌داند كه نقد من نگريستن به هايدگر از منظر سايكولوژيك نيست. من تصور مي‌كنم كساني كه اين انتقاد را عليه اين مقاله مطرح مي‌كنند، هم هايدگر را نخوانده‌اند و هم اساسا مقاله‌ي من را! ترس‌آگاهي از بيخ و بن تجربه‌اي روانشناختي است. في‌الواقع نمايانده شدن و اظهار هستي بر دازاين، معلول تجربه‌ي روانشناختي ما از رويارويي با عدم است. طبق مدعاي هايدگر ما بايد هراس ناشي از رويارو شدن با عدم و نيستي را تجربه كنيم و در نتيجه‌ي آن هستي و وجود خودبه‌خود بر ما نمايانده مي‌شود بدون اينكه ما هستي را به يك ابژه‌ي شناسايي فرو كاسته باشيم و خودمان به عنوان سوژه‌اي خودمختار بر آن مستولي شده باشيم. اين عصاره‌ي فهم هايدگر از ترس‌آگاهي و نيز چكيده‌ي اين مقاله است. مدعاي من اين است كه چنين تجربه‌اي از عدم ناشي از يك تجربه‌ي اسكيزوفرنيك است. خب اگر چنين مدعايي خطاست بفرماييد با توسل به متن هستي‌ و زمان-حال چه متن آلماني، چه انگليسي،چه آنگولايي- آن را ابطال كنيد. اما دريغ از بحث نقدي فاكت‌محور. آنچه در بازار مكاره‌ي فكري ايران رواج دارد، صرفا قيل و قال و انگ و بهتان است كه كوچك‌ابدال‌ها آن را از زعماي فكري‌شان به ارث برده‌اند. من خود شاهد بهتان‌ها و هتاكي‌هاي جناب ضياءشهابي عليه آقاي جمادي بوده‌ام. در اين اظهارات نيز ردي از همان بهتان‌ها و هتاكي‌ها وجود دارد. بياييد جانب استدلال را بگيريم نه انگ را.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۶ ۱۹:۵۳ 0 13

    آقای سلیمان نژاد نام و نشان من به چه کار شما می آید؟ می خواهید بگذارید پای بزدلی من، بگذارید، داوری شما در باره ابعاد روان شناختی شخصیت من، برای من پشیزی اهمیت ندارد. اصلا اگر دنبال شیوه ی تخاطبی با من هستید، نام مرا منتقد بزدل بگذارید و با این عنوان خطابم کنید. اگر هم دنبال چیزی ورای کاراکتر روان شناختی من هستید و فی المثل میخواهید آسیب شناسی نقد و جامعه شناسی معرفت کنید، بد نیست به این تذکر متدولوژیک التفات کنید که نه این سایت و نه مقاله شما و به طریق اولی نه این کامنت ها، مجال طرح بحث های جدی نیست و نمونه ی آماری گرفتن از این محیط غیررسمی برای سنجش منتقدان و آسیب هاشان تعمیمی ناروا و پرت است.
    بگذریم، می گویید احدی بر انتقادات من به هایدگر پاسخ نمی گوید، خوب است اندکی با خود تامل کنید که جهت این بی اعتنایی چیست، شاید چیزهایی بر شما روشن شد. اما بحث اصلی من نقد ادعای شما نبود که ملزم باشم بر آن فکتی بیاورم. من ادعا نکردم سخن شما کاذب است، بسا که حکم سایکولوژیستی شما صادق باشد و بسا کاذب. برای من دانشجوی فلسفه، پشیزی اهمیت ندارد که علت سایکولوژیستی افکار هایدگر چیست یا چه تواند بود. این دعوا بماند برای اصحاب روان شناسی که دانش و متدولوژی آن را میدانند و میتوانند بی طرفانه و متواضعانه و دقیق، و نه عوامانه و بر اثر تداعی های صرف، در این باره داوری کنند.
    مساله ی من با به اصطلاح نقد شما این است که این متن حتا قادر به تشخیص جهات و پرسش ها و زمینه ای نیست که اندیشه ی هایدگر در کوشش پاسخ به آن است و مدام میان ساحت متافیزیکی فنومنولوژیکی و ساحت سایکولوژیک خلط میکند. به هر دانشجوی مقطع ارشد فلسفه در گرایش پدیدارشناسی، نخستین درسی که در هر جای دنیا می آموزانند، فهم تفاوت دو رویکرد سایکولوژیستی و فنومنولوژیستی ست. فهم تمایز این دو رویکرد بی نهایت مهم و البته دشوار است. چه، هر مدعای پدیدارشناختی در معرض این کج فهمی قرار دارد که سایکولوژیستی فهم شود و این امر تا به حدی ست که هوسرل، سخن از یک روانشناسی ناب موازی با پدیدارشناسی ناب می گوید و اصحاب پدیدارشناسی را به آن فرا میخواند که هماره توجه به این توازی و در عین حال تمایز داشته باشند. امیدوارم تا به اینجا بر شما روشن شده باشد که سایکولوژیستی خواندن نقد شما، از جانب من، ربطی به انگ و تفرعن و بی سوادی ندارد و .....
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۶ ۲۰:۲۲ 0 13

    و فهم این مطلب برای اصحاب دقیق النظر فلسفه، البته تا پیش از این تذکر من نیز،  راحت و آشکار بود. بگذریم از این که خود هایدگر نیز در جا به جای آثارش، تاکید موکد بر تمایز کارش با روانشناسی و امثال آن گذاشته. حتا در رساله ی کوتاه و مهم متافیزیک چیست، محل نزاع را هم روشن کرده و آن، این پرسش اساسا متافیزیکی لایب نیتس است: چرا موجودات به جای آنکه نباشند، هستند؟ اگر کسی تاریخ متافیزیک را کمی جدی و ورای تاریخ فلسفه های دورانت و راسل و ویکی پدیا بداند، میفهمد که بحث لایب نیتس و به تعاقب آن هایدگر، پرسشی ست ناظر به مبادی منطق نه چیزی از سنخ روان شناسی، چه که در اینجا لایب نیتس جویای جهت کافی حمل وجود بر موجودات می باشد و دقیقا هایدگر نیز از بنیاد و شرط امکان حمل وجود بر موجود می پرسد و ربط این مسایل به اسکیزوفرنی و روان شناسی همانقدر پرت و پلا گویی ست که فروکاستن ریاضیات و منطق به تداعی های ذهنی و روان شناسی فنومنالیستی. 
    خلط مدام میان روان شناسی و متافیزیک و پدیدارشناسی یا ناشی از بی تسلطی و نداستن فلسفه و مباحث اساسی فلسفه ی معاصر است، یا ناشی از به رسمیت نشناختن دلایل و مباحث کسانی چون هوسرل در پیرامون نسبت میان روان شناسی و فلسفه. اگر اولی باشد که بی تردید نشان از آن است که فرد صلاحیت نقد مباحث پدیدارشناسی را ندارد و اگر هم چنین کند، لاجرم جز بر مبنای مشهورات و حدسیات و تفنن چنین نکرده، و اگر هم فرد در جانب دوم قرار دارد، یعنی منتقد آرای بنیادین هوسرل و هایدگر است و متدولوژی پدیدارشناسی را از بیخ و بن نادرست میداند، باید دلایل اساسی خود و نقدهای مستدل خود را بر مدعایش بیاورد و همچنین دلایل پدیدارشناسی را یکی پس از دیگری رد کند. من حتا یک برهان برای اثبات برتری سایکولوژیسم و برگرفتن این متدولوژی در مقابل پدیدارشناسی در متن شما ندیدم، چه رسد به نقد مبادی و مدعیات پدیدارشناسی که البته گمان میکنم حتا با فحوای دقیق آنها آشنا هم نباشید.
    در باره ی دکتر ضیاشهابی البته من نه بی حرمتی و نه هتاکی به شخص جمادی را از جانب ایشان ندیدم، نقد مکتوب و مستدل ایشان در دسترس همه گان هست، حتا اگر شخص او عداوتی با شخص جمادی داشته باشد، این نافی صدق و مثبت کذب براهین دقیق و مستندش نیست. اگر هنوز توان درک تمایز میان این دو را نداریم، خوب است اشتهای اظهار نظر درباره هر چیز را در خودمان مهار کنیم.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۸ ۱۵:۳۵فرهاد سليمان نژاد 13 2

    اينكه كسي به رئوس انتقاد من پاسخ نمي‌دهد، نه از بي‌اعتنايي، بلكه ناشي از فقدان برهان براي ابطال آن است. وقتي برهاني براي به چالش كشيدن يك نقد وجود نداشته باشد، گريزي از بي‌اعتنايي نخواهد بود. بي‌اعتنايي و فقر نظري در برابر انتقادات، دو روي يك سكه‌ي بي‌ارزش‌اند. اين خود يك بليه‌ي فكري است مزيد بر نپذيرفتن مسئوليت اظهارات از طريق بي‌نام و نشاني. اي كاش در آكادمي‌هاي خزان‌زده‌ي علوم انساني كشور، بيش و پيش از هر چيز متدولوژي انتقاد منطقي و مسئوليت‌پذيري اخلاقي به دانشجويان آموزش داده شود. 
    
    با اينحال از قرار تنها يك برهان عليه اين مقاله به ميان آمده است و آن هم اين نظر است كه اين مقاله هستي‌شناسي هايدگر و پديدارشناسي وجود را به قسمي تحليل روانكاوانه فروكاسته است. اظهار مي‌شود كه هايدگر در "هستي و زمان" و "متافيزيك چيست" اين فروكاستن را پيش‌بيني و عليه آن اظهار نظر كرده‌ است. اين كل بحثي است كه در خصوص انتقادات من مطرح شده است. طرح اين ايراد نشانه‌ي اين است كه اساسا مقاله‌ي من خوانده نشده و منتقدان صرفا بر اساس تراوشات و تعصبات فلسفي‌شان راجع به آن اظهار نظر مي‌كنند. براي همين هرگونه بحثي را در اين خصوص بي‌حاصل مي‌دانم و آن را همين‌جا از سوي خودم مختومه اعلام مي‌كنم. دوستاني كه تمايل دارند پاسخ من به اين انتقاد را مطالعه كنند، به متن مقاله و نيز كامنت آخر اينجانب مراجعه كنند.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۱۸ ۲۲:۳۶ 1 13

    همین که کسی حتا تفاوت میان تحلیل روانکاوی و سایکولوژیسم را نمی فهمد و به خود اجازه ی داوری در مواردی از این دست را میدهد، خود به خوبی برملا کننده ی سطح دانش «متدولوژي انتقاد منطقي و مسئوليت‌پذيري اخلاقي» در او ست.
    بگذریم از این که نه نقد مرا فهمدید و نه حتا توانستید کوچک ترین پاسخی، ولو در حد ادعای بی دلیل و سند به آن بدهید.
    دانش و فهم شما در پدیدارشناسی و متافیزیک به قدری مبتذل و سطحی ست که حتا بزرگترین شکاف ها و گاف های نظری هایدگر را نفهمیدید و البته نمی توانستید که بفهمید. امثال شما متفنن های بدون تخصص و ظاهرا بدون تحصیلات رسمی در فلسفه، با شبه نقدهای به غایت سخیفی از این دست، کاری کردید که منتقدان راستین و دانشمند و فرهیخته، هیچ گاه صدای شان به جایی نرسد و نقدهای جدی و بنیادین و حقیقی به اندیشمندان بزرگ، که اتفاقا یگانه راه همسخنی با آنان است، نه شنیده شود و نه فهمیده شود.
    شما تنها کاری که با متن هایدگر نکردید، چون و چرای جدی و فلسفی در مفاد اصلی قول اوست و با دادن آدرس های مضحک و پرت و پلا، با فرم ظاهرا نقادانه و در واقع هیاهوسالارانه، مساله را از سطح جدی فلسفی به سطح مبتذل سواد خودتان تقلیل دادید. با سوادی فضیلتی خاص نیست که شما به دلیل نداشتنش محکوم باشید، اما مخدوش کردن آگاهی عمومی و جعل مطالب بی مبنا به اسم نقد و بستن مجال گفت و گوی جدی و منتقدانه در پیرامون مباحث اساسی به دلیل ورود متفنانه در این مباحث بدون لحاظ تخصص، جملگی اعمالی رذیلت آمیز و محکوم است و اگر نهاد دانش و قوانین آن در این کشور اندکی جدی تر و کمتر ویران بود، این دست اعمال بی پاسخ نمی ماند و حتا قابل پیگیری حقوقی بود.
                                
  • ۱۳۹۴-۰۴-۲۲ ۱۰:۱۶امید 0 12

    شایسته است نویسنده ی محترم از ورود به حوزه ی تخصصی روان درمانی و استفاده ی ابزاری از آن برای تحلیل متون فلسفی پرهیز نمایند. متاسفانه در فهم اولیه از مباحث سایکوپاتولوژی و استفاده از آن خطاهای فاحشی رخ داده است. برای من که خواننده ی متون فلسفه ام و علاقه مند و از طرفی دانش آموخته ی روانشناسی بالینی هستم؛ نوشته ی شما خیلی عجیب و تقریبا خیلی هم جدید بود از منظر اینکه خود اختراعی و اکتشافی دیگر است!
                                

نظر شما