شناسهٔ خبر: 38528 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

نوشتاری از شارل گینیون در باب هستی و زمان(۲)؛

اگزیستانس خودینه بر پایه‌ی «مصممیتِ پیشی‎جوینده»

هایدگر در هستی و زمان، اگزیستانس خودینه بر پایه‌ی ایده‌ی «مصممیتِ پیشی‎جوینده» (anticipatory resoluteness) توصیف می‎گردد. هریک از دو جزء این مفهوم از خودینگی، یعنی پیشی‎جستن و مصممیت، در مشهود ساختن کلیت و وحدت هستی دازاین شرکت دارند.جزء نخست، یعنی پیشی‎جستن ... «پیش‎دویدن به‎سوی» مرگ آشکار می‎سازد.... دومین جزء اگزیستانس خودینه، یعنی مصممیت، هم کلیت و هم وحدت هستی دازاین را فاش می‎سازد.

 

۴

تفسیر ما تاکنون نشان داده است که «خودِ خودینه» که به‌مثابه خودینه‎ترین هستن توانستن دازاین فهم شد، فقط با در دست گرفتن و متحد کردن امکانات خودتفسیری است که محتوای خاص یا «پُری‌اش» (filling) را به دست می‎آورد. اما چنان‎که دیدیم، امکانات انضمامی خودفهمی که می‎توانیم در، در-جهان-هستن برعهده گیریم تماماً از جانب کسان می‎آیند. ما غالباً در زندگانی هرروزه‎مان در امکانات کسان پراکنده می‎شویم و آنچه را که کسان به‌مثابه هیچ‎کس (nobody) می‎تواند انجام دهد، انجام می‎دهیم. خودِ کسان بودن در این شیوه، آن وجه اگزیستانس را که هایدگر «ناخودینه» (inauthentic) می‎نامد بنیان می‎نهد. واژه‌ی آلمانی «خودینه» eigentlich، مشتق‌شده از ریشه‌ی eigen به معنای «مالک ... بودن» (own) است؛ بنابراین زندگی ناخودینه آن چیزی است که متعلق به خود نیست. زندگی من به‌مثابه زندگی ناخودینه، نه متعلق به من، بلکه متعلق به کسان است. چنین زندگی‎ای توسط سقوط، گریز و غفلت (forgetting) خصلت‎نمایی می‎شود؛ در این نوع زندگی شخص از دیدن خودینه‎ترین هستن توانستن خودش و امکان تحقق آنچه که شخص حقیقتاً به‌مثابه خود خودینه است ناتوان است. به دلیل بُرده‎شدگی به همراه جریان جدید‎ترین مدروز‎ها (fad) و دل‌مشغولی‎ها، زندگی ناخودینه تکه‌پاره و ازهم‌گسیخته می‎باشد و فاقد هرگونه پیوستگی (cohensiveness) یا تمرکز است.

در مقابل پس‎زمینه‌ی این تصویر از اگزیستانس میانه، هرروزه و ناخودینه است که هایدگر تفسیر خویش از خودینگی را ارائه می‎دهد. این مفهوم از اگزیستانس خودینه در ابتدا در زمینه‎ای از توضیحات پدیده‎شناختی که هایدگر در ابتدای قسمت دوم هستی و زمان طرح می‎کند، ارائه می‎گردد. هایدگر می‎گوید که نخستینی‎ترین هدف هستی و زمان دریافتن معنای هستی دازاین است، به‌بیان‌دیگر، فهم آنچه که دازاین باید باشد. بنا بر پژوهش انضمامی و پدیده‎شناختی، ما با نگریستن بر نمونه‌ی خاص دازاین یعنی خودمان می‎آغازیم. هایدگر اکنون خاطرنشان می‎کند که این طرح دریافتن معنای هستی دازاین، مستلزم این است که ما این هستنده را به‌مثابه امری واحد (unity) و یک کل (whole) بفهمیم.

هدف این ادعا در صورتی روشن می‎شود که ما بر آنچه که در تلاشمان برای فهم‎پذیر کردن یک متن دخیل است، تأمل کنیم. این اصل بنیادین هرمنوتیک است که «تنها آنچه که واقعاً تقویم‎کننده‌ی وحدتی از معناست، فهم‎پذیر است». ۱۰ در تفسیر ادبی، این اصل می‎گوید که در تفسیر یک متن پیش از اینکه بتوانیم فهم‎پذیر کردن اجزای آن را آغاز کنیم، باید معنایی منسجم و کلی را بر متن به‌مثابه یک کل فرافکنیم. به نظر می‎رسد همین اصل باید دست‎اندرکار تلاشمان برای دریافتن معنای هستی دازاین باشد: شخص پیش از اینکه بتواند پژوهش درباره‌ی معنای هستی‎اش را آغاز کند، باید مفهومی از دازاین به‌مثابه امری یک‎پارچه و یک کل را دارا باشد، این کلیت نمی‎تواند به‌مثابه چیزی نگریسته شود که توسط تجمیع عناصر آن به دست می‎آید؛ زیرا چنان‎که هایدگر می‎گوید، شخص برای فهم چگونگی گرد هم آوردن اجزا، پیش از اینکه بتواند مبادرت به چنین کار تجمیع و گردآوری کند، مقدمتاً نیازمند نقشه‌ی معماری است (۲۲۶). اما ما نیز نمی‎توانیم خودسرانه اصلی متحدکننده را از بیرون تحمیل کنیم. اگر شخص می‎بایست به ایده‌ی پدیده‎شناسی وفادار بماند، این وحدت و کلیت باید عملاً خودش را به نحو انضمامیِ هستی خودِ دازاین عرضه کند، تا جایی‎ که پدیده‎شناسی باید «حقیقت اونتولوژیکی تحلیل اگزیستانسیال» را بر «بنیان حقیقت نخستینی اگزیستانسیل» شکل دهد (۳۶۴)؛ حقیقت نخستینی اگزیستانسیل باید به‌نحوی قابل تمیز باشد که وحدت بنیادین و تمامیت (totality) هستی دازاین را نشان دهد.

اگر نحوه‎های هرروزه‌ی هستی دازاین به‎طور‎کلی پراکنده و منحرف شده است، بااین‌حال ما چگونه باید با دازاین به‌مثابه کلی متحد رویارو شویم؟ طبیعتاً پاسخ به این پرسش کاملاً از مفهوم دازاین همچون یک رخداد منتج می‎شود. هستیِ یک رخداد (یعنی آنچه که رخ می‎دهد) توسط سرانجام یا نتیجه‌ی رخداد معین می‎شود، توسط گشودن رخداد «از ابتدا تا پایان». به همین نحو هایدگر می‎گوید که ما تنها در صورتی می‎توانیم کل دازاین را در دیدگاه پدیده‎شناختی‎مان به دست آوریم که آن را آن‎چنان‎که از «آغاز تا پایانش» است، دریافت کنیم؛ یعنی ما باید بتوانیم دازاین را با نظر به اینکه «بین تولد و مرگ» است، بفهمیم (۲۷۶). اما ظاهراً این صورت‎بندی بیان می‎کند که ما تنها هنگامی می‎توانیم هستی دازاین را دریابیم که دازاین به طور بالفعل یک کل شده است؛ یعنی هنگامی که زندگی او مسیرش را پیموده است و به مرگ رسیده است و این مسلماً مهمل و بی‎معنا (absurd)خواهد بود؛ زیرا این امر بدین معناست که هستی دازاین تنها هنگامی فهم‎پذیر است که دیگر نیست؛ یعنی هنگامی که هستی او پایان یافته است و دازاین دیگر نیست. برای اجتناب از این مهمل بودن، هایدگر بیان می‎کند که ما درباره‌ی مرگ نه به‌مثابه رویدادی عاجل، بلکه به‌مثابه نحوی از هستنِ دازاین بیندیشیم. آنچه در مفهوم مرگ مورد بحث است نه ایده‌ی هستی دازاین در پایانش، بلکه هستی دازاین «به‎سوی-پایانش» می‎باشد، به‌نحوی‌که استمرار (continuity) و کلیت را به هستی دازاین اعطا می‎کند.۱۱

تعیین کردن چنین وجهی از اگزیستانس مستلزم این است که ما «نحوی خاص از اتخاذ اگزیستانس»، نحو اگزیستانسیل ویژه‎ای از هستی که برای دازاین ممکن است را پیش‎فرض گرفته و تفسیر کنیم. در درس‎گفتاری که کمی پس از هستی و زمان ایراد شد، هایدگر گفت که بنیان نهادن تفسیر هستی دازاین مستلزم «ساخت‎گشایی (construction/konstruktion) از یکی از نهایی‎ترین امکانات هستن-توانستن خودینه و کل دازاین می‎باشد»، این نحو از اگزییدن «تعهد اگزیستانسیل نهایی‌ای» می‎باشد که نخست «پایان‎مندی ذاتی اگزیستانس دازاین را آشکار می‎سازد» (MFL ۱۳۹-۴۰-تأکید از من است). این «شکل نهایی» که هایدگر بدان اشاره دارد، خود-هستن خودینه (authentic being-one's Self) می‎باشد، به‌بیان‌دیگر، ادعا این است که ما فقط در صورتی می‎توانیم شروع به انجام تفسیری از معنای هستی دازاین کنیم که به شکلی که دازاین در هنگام خودینه بودن به خود می‎گیرد، بنگریم.

در هستی و زمان، اگزیستانس خودینه بر پایه‌ی ایده‌ی «مصممیتِ پیشی‎جوینده» (anticipatory resoluteness) توصیف می‎گردد. هریک از دو جزء این مفهوم از خودینگی، یعنی پیشی‎جستن و مصممیت، در مشهود ساختن کلیت و وحدت هستی دازاین شرکت دارند؛ جزء نخست، یعنی پیشی‎جستن (anticipation)، کلیت دازاین را به نحو خاصِ «پیشی‎جویی» (anticipating)، یا به طور تحت‎الفظی‎تر، «پیش‎دویدن به‎سوی» (running forward toward) مرگ آشکار می‎سازد. در کاربرد هایدگر، اصطلاح مرگ به این واقعیت ارجاع دارد که زندگی ما به‌مثابه هستندگانی پایان‎مند به جایی رهسپار است، یا حاکی از چیزی به‌مثابه یک کل است. هستی دازاین اساساً آینده‎مند است تا جایی که دازاین همیشه پیش‎تر تحت شیوه‎ای می‎باشد که به‎سوی ساختن چیزی از زندگی‎اش به‌مثابه یک تمامیت است، خواه آن را تشخیص دهیم یا ندهیم؛ هریک از ما به‌مثابه جنبشی که به‎سوی تکمیل (fulfillment) تمام زندگی معطوف است می‎اگزییم. مفهوم زندگی به‌مثابه به‎سوی-پایان-هستن بدین معناست که زندگانی ما به‎سوی دستیابی به هیئتی از معنا به‎مثابه یک کل در حرکت است -یک گشتالت (Gestalt)، یا چنان‎که هایدگر بعداً آن را صورت (morphe) می‎نامد- و ما همّ آن شکل کلی‎ که زندگانی ما به خود می‎گیرد را داریم. پیشی‎جستن-‎به‎سوی این تمامیت عبارت است از فرافکنی خود به‎سوی کل-هستنِ متعلق به خود به‌نحوی‌که انسجام، استمرار و پیوستگی‎ای به زندگی شخص بدهد. این زندگی‎ همان چیزی است که هایدگر آن را ثبات (constancy) یا پابرجایی (steadiness) می‎نامد. دازاین تنها در پیش‎ رفتن متمرکز و روشن‎بین به‎سوی کل زندگی خودش است که می‎تواند تماماً هستن «به‎سوی-پایانش» را تحقق بخشد و بنابراین آن را به‌مثابه یک کل افشا نماید.

دومین جزء اگزیستانس خودینه، یعنی مصممیت، هم کلیت و هم وحدت هستی دازاین را فاش می‎سازد. مفهوم مصممیت مفهوم «ساده‌شده» (simplified) بودن را پیش‎فرض می‎گیرد. به‎ دلیل عدم وحدت و کلیت دازاین در هرروزگی که از هستی پراکنده و متفرق او در «امکانات گوناگون بسیاری که خودشان را به‌مثابه نزدیک‎ترین چیز به شخص عرضه می‎کنند» (۴۵۳) ناشی می‎شود. هایدگر می‎گوید که «شیوه‌ی گشودن که دازاین در آن خودش را در برابر خودش می‎آورد باید چنان باشد که در آن خود دازاین به شیوه‌ی معینی به‎نحوی ساد‌ه‌شده دسترس‎پذیر شود» (۲۲۶). این ساده کردن هنگامی به دست می‎آید که دازاین خودش را از پراکندگی فراموش‎کار در جهان عقب بکشاند و مصمم به تعهد در برابر چیزی شود که محتوای تعیین‎کننده‎ای به زندگی او ارائه دهد.

 هایدگر می‎گوید: دازاین مصمم «در هر حال موقعیت واقع‎بوده‎اش را به خودش می‎دهد» (۳۵۵)، با درجه‎ای از وضوح و تمرکز که در هرروزگیِ متوسط فاقد آن است. دازاین در چنین تعهد مصممانه‎ای به‎واسطه‌ی بنیان خویش شدن، بر بی‎ریشگی (uprootedness) و بی‎بنیانی (groundlessness) خویش غلبه می‎کند و به موجب آن به ثبات (constancy/standdigkeit) دست می‎یابد، بدین معنا که «تکیه‌گاهی به دست آورده است». به دست آوردن تکیه‎گاهی خودینه درباره‌ی موقعیت شخص، امکان تحقق کامل آنچه که شخص به‌مثابه هستن-توانستن است را موجب می‎شود، چنان‎که هایدگر می‎گوید: «دازاین در اگزیستانس خودینه... ذاتی می‎شود» (۳۷۰)، یا چنان‎که هایدگر بعداً بیان می‎کند: تعهد مصممانه یک «خود-انتخابی روشن» (explicit self-choice/ausdrucklichen Sichselbstwahlen) است که مستلزم ازسرگرفته شدن مداوم و «خودتعهدی کامل» نسبت به آنچه که دازاین «پیش‎تر همیشه است» (MFL, ۱۹۰)، می‎باشد. دازاین از طریق مصممیت و ازسرگیری (repetition) خودش را به شیوه‎ای منسجم و ساده‌شده برای «چیزی که در هر موقعیت خاص، جهان-تاریخی است» (۴۴۲) اختصاص می‎دهد. 

مصممیت پیشی‎جوینده دازاین را از گرفتاری در هستنده‎ها بازپس می‎کشد و «دازاین را به خودینه‎ترین خود هستن توانستنش بازمی‎گرداند» (۳۵۴). مسلماً تنها در مصممیت است که شخص یک خود می‎شود؛ یعنی هویت (identity) در کامل‎ترین معنای این واژه را دارد.۱۲ بدین معناست که مصممیت مقوم «حقیقت نخستینی اگزیستانس» (۳۵۵) می‎باشد. این گفته بدین معناست که هنگامی که شخص مصمم است، شخص دیگر فقط ساختارهای اساسی دازاین را به شیوه‎ای تهی و «صوری» نمی‎خواهد، در عوض، در به ‎سر بردن بالفعل آنچه که در «پیش‎داشت» ساختارهای هستی شخص فرافکنده شده است، آنچه که در «دلالت صوری» فرافکنده شده، اکنون محتوایی معین و محقق‌شده (fulfilled) است. مصممیت هستی دازاین را به‎مثابه گشایندگی زمانمندِ متحد تحقق می‎بخشد و بنابراین برای نخستین بار کل-هستن دازاین را به درون شکلی انضمامی می‎آورد. گشودگی مصمم «حقیقت نخستینی اگزیستانس» است؛ زیرا آنچه که باید در این گشودگی مکشوف شود چیزی غیر از خودگشودگی نیست. ظاهراً این همان چیزی است که هایدگر مراد دارد، هنگامی که می‎گوید: در مصممیت، «دازاین... به‎گونه‎ای بر خود عیان است که خودش هم این عیان کردن و هم عیان‌شده بودن است» (۳۵۵). شخص همان چیزی می‎شود که امید دارد در این جست‌وجوی حقیقت درباره‌ی هستی دازاین بیابد؛ ازاین‎رو در این صورت انطباقی کامل از «شناخت» (knowing) و آنچه که باید «شناخته» شود وجود دارد. هایدگر می‎گوید که در مصممیت، «هستن توانستن، خودینه و کاملاً شفاف می‎شود» (۳۵۴).

۵

مطابق این تفسیر از اگزیستانس خودینه باید روشن شود که نخستین نقشی که مفهوم خودینگی در قسمت دوم هستی و زمان ایفا کرد باید برای آنچه که در ابتدا تنها در «دلالتی صوری»، پیش‎تر در هستی و زمان فرافکنده شد محتوایی پدیده‎شناختی فراهم نماید. بنا بر این دیدگاه از روش هایدگر، تنها شیوه‌ی بنیان نهادن بینش‎هایی (insights) که توسط آنتولوژی بنیادین مطرح می‎شود، باید به طور خودینه یک خود شود، جایی که این امر به‌مثابه شیوه‌ی متمرکز، منسجم، به طور زمانی متحد و شفاف شدن درباره‌ی «تمام دقایق ذاتی مقوم» (۱۸۷) دازاین فهمیده شود.

بنابراین، به‎نظر می‎رسد که نقش مقدماتی مفهوم خودینگی در هستی و زمان شناخت‎شناسانه است، این برای آنچه که در ابتدا صرفاً در دلالتی صوری قصد شده بود، شاهدی انضمامی فراهم می‎آورد. نتیجه اینکه تنها شیوه‌ی دریافت کامل تفسیر اگزیستانس انسان که در هستی و زمان ارائه می‎شود باید به طور بالفعل خودینه شود، پدیده‎شناسی تنها برای افراد خودینه ممکن است.

اما لحن دلگرم‌کننده‌ی قسمت دوم بزرگ‎ترین اثر هایدگر روشن می‎کند که هایدگر همچنین اگزیستانس خودینه را همچون چیزی برتر و خرسند‎کننده‎تر از هرروزگی ناخودینه تلقی می‎کند. چنان‎که دیدیم، واژه‌ی آلمانی خودینگی از ریشه‎ای می‎آید که به معنای «مالک... بودن» است و این امر بیان می‎کند که اگزیستانس خودینه چیزی است که به ‎شیوه‎ای یگانه «گردن گرفته‌شده» است. به جای رانده شدن بی‎هدف در نقش‎های گوناگون کسان و انجام آنچه را که دیگری انجام می‎دهد، دازاین خودینه «از آن من بودگی‌اش» را درک می‎کند و به‎ شیوه‎ای می‎زید که تصمیماتی را که او پیش‎تر به‌مثابه شریک و سهیم با کسان می‎گرفت، بر عهده می‎گیرد. هایدگر می‎گوید که خودینگی موضوع «انتخاب کردن انتخاب» (choosing to choose) است؛ یعنی اتخاذ انتخاب‎های متعلق به خود و بنابراین «پاسخ‎گو» (answerable) یا «مسئول بودن» (responsible/verantwortlich) در قبال زندگی خود (۳۱۳,۳۳۴).

آن‎ چیزی که ستاندن مالکیت زندگی‎مان را برایمان ممکن می‎سازد، تجربه‌ی اضطراب (anxiety) است. بنا بر عقیده‌ی هایدگر، در اضطراب با نهایی‎ترین امکانن (contingency) امکانات کسان که از جهان عمومی به دست آورده‎ایم رویارو می‎شویم. اضطراب ما را با به‎سوی-مرگ-هستن‌مان رویارو می‎کند، با این واقعیت که ما به‌مثابه فردی می‎اگزییم که موظف به ساختن چیزی از زندگانی‎مان همچون یک کل هستیم. با روبه‌رو شدن با اگزیستانس‎مان به‌مثابه فرافکنی‎هایی پایان‎مند، می‎بینیم که هریک از اعمال‎مان در ساختن و تصنیف داستان زندگی‎مان همچون یک کل سهیم هستند.

مواجه شدن با مرگ می‎تواند تو را به دیدن گران‎باریِ اگزیستانسِ متعلق به تو سوق دهد. با تشخیص اینکه هر چیزی ممکن نیست، تو مشاهده می‎کنی تصمیم به اینکه کدام شکل زندگی تو اتخاذ می‎شود و کلاً انتخاب خواهد شد بر عهده‌ی تو است. بنابراین برای اتخاذ موضعی در برابر مرگ خود، باید به‎ گونه‎ای زیست که در هریک از اعمالت، فهمی روشن از اینکه زندگی تو به کجا رهسپار است را اظهار کنی، فهمی از اینکه چگونه چیزها به‌مثابه یک کل معنا می‎دهند؛ زندگی‎ای که بدین شیوه زیست شده است در سمت‎گیری آینده‎سویانه‎اش ساده، متمرکز و منسجم شده است، چنان‎که هایدگر می‎گوید: «موجب رهایی از گم‎گشتگی در امکان‎هایی می‎شود که تصادفاً بر ما هجوم می‎آورند، به‎ گونه‎ای که برای نخستین بار مجال می‎یابیم امکان‎های واقع‎بوده‎ای را که پیش از امر پیشی‎ناگرفتنی [مرگ شخص] قرار دارند به‎ گونه‎ای خودینه بفهمیم و برگزینیم» (۳۰۸). با مواجه شدن با مرگ و فهم نهایی‎ترین امکانِ شیوه‎های زیستنی که توسط کسان دسترس‎پذیر شده است، می‎توانیم امکانات را «به‌مثابه امکانات» ببینیم، چیزی را بر‎گزینیم و زندگانی‎مان را به‌مثابه چیزی که به‎واسطه‌ی انتخاب‎هایمان تعیین می‎کنیم، ببینیم.

باید روشن شده باشد که این مفهوم از خودینگی چیزی ندارد که با برخورد و تماس با یک واقعیت «درونی» (inner) انجام دهد. در عوض، خودینگی موضوعی از زندگی به چنان شیوه‎ای است که زندگانی‎ات دارای انباشتگی (cumulativeness)، هدفمندی (purposiveness) و یک‎دلی (wholeheartedness) می‎باشد. با دست یافتن به «فهم هشیارانه‌ی امکانات بنیادی واقع‎بوده‌ی دازاین» (۳۵۸)، می‎توانی بر آنچه که حقیقتاً ارزش پیگیری در زندگی‎ات را دارد تمرکز نمایی. تنها از طریق چنین تخصیص دادن و تملک امکانات است که دازاین نخست «متفرد» می‎شود و بنابراین «خود» حقیقی می‎گردد.

هایدگر بر این واقعیت تأکید می‎ورزد که خودینگی ما را از اگزیستانس اجتماعی هرروزه نمی‎گسلد. فرد خودینه عمیقاً گرفتار در و مقید به زمینه‌ی تاریخی‎ای است که در آن می‎زید. اما خودینه شدن شیوه‌ی زندگی کردن ما در جهان را دگرگون می‎کند. در زندگی هرروزه‎مان، اعمال ما به‌طورکلی ساختار «معانی/غایت‎های» ابزارانگارانه (instrumentalist means/ends) دارد. ما امور را برای به دست آوردن پاداش‎هایی انجام می‎دهیم که برخاسته از انجام شدن به شیوه‎هایی است که از نظر اجتماعی قابل‎‎پذیرش است. این پاداش‎ها به‌مثابه چیزی خارج از خود عمل ملاحظه می‎شوند؛ مثلاً نوشیدنیِ پایانِ یک روز کاری، تعطیلات دوهفتگی هرساله، بازنشتگی فارغ‌البال در سال‎های بعد. با تعیین چنین سمت‎گیری معانی/غایات به‎سوی زندگی، تمایل داریم به‌مثابه حسابگرانی استراتژیک زندگی کنیم و برای برآوردن کاراترین و باارزش‎ترین معانی برای به دست آوردن غایاتی که خواهان آنیم تلاش نماییم.

برخلاف این، فرد خودینه اعمال را به‌مثابه چیزی تجربه می‎کند که در شکل‎دهی به زندگی همچون یک کل دخیل است. بنابراین زندگی ساختاری «مقوم/کل» (constituent/whole structure) دارد: من به ‎خاطر اینکه شخصی از قسمی خاص باشم عمل می‎کنم و من اعمال خود را به‌مثابه تقویم‌کننده‌ی زندگی‎ای که من در تمام آنچه که انجام می‎دهم بدان تحقق می‎بخشم تجربه می‎کنم، در این‌گونه از زندگی، غایات عمل کردن پاداش‎های بیرونی نیستند که ممکن است به شیوه‎ای غیر از انجام این عمل به دست آیند، در عوض، آن‎ها نسبت به عمل درونی هستند و ازاین‎رو معنای عمل را تعریف و تعیین می‎کنند؛ بنابراین اگرچه ممکن است هر دو سبک‎های «معانی/غایات» و «مقوم/کل» دربردارنده‌ی اعمالی یک‌سان باشند، تفاوت کیفی مهمی در خود اعمال وجود دارد. تفاوت مشهودی وجود دارد بین اینکه ما بدین خاطر که احساس خوبی داشته باشیم به دیگران کمک کنیم و بدین خاطر که شخصی نجیب و دگرپروا باشیم به دیگران یاری برسانیم؛ و تفاوت مهمی وجود دارد بین گفتن حقیقت به کسی به‎ خاطر به دست آوردن اعتماد او و گفتن حقیقت به‎ خاطر اینکه شخصی راست‎گو باشیم. در هریک از این نمونه‎ها، عمل یک‌سان است، اما کیفیت اظهارشده در عمل متفاوت می‎باشد. در شیوه‌ی خودینه‌ی زیستن، من مسئولیت شخصیتی را که از طریق اعمالم شکل می‎دهم بر عهده می‎گیرم و به‎واسطه‌ی پاسخ‎گو بودن در قبال آن‌گونه شخصی که من هستم، هویت خود را بر عهده می‎گیرم.

بنابراین، مفهوم خودینگی بنیانی برای فهم‎پذیری هم‎بستگی، استمرار و انسجام زندگی فراهم می‎آورد. یک‎پارچگی تاریخ زندگی -خودبودگی (selfsameness)‎ آن- نه در جوهری پاینده، بلکه در آنچه که در جهان انجام می‎دهیم بنیان دارد. عمل کردن، موضوع فرو رفتن مصممانه در آبگیر امکاناتی است که توسط فرهنگ باز شده است و در تعهدات شخص، ثابت و یک‎دل باقی می‎ماند. این زندگی‎ ساختاری روایی دارد، تنها به‌مثابه ساختاری روایی است که معنایش را از مسیر و جریان رخدادهایی که «به‌مثابه یک کل» گرفته می‎شود به دست می‎آورد و بنابراین زندگی خودینه معنایش را از شیوه‌ی رویدادها و اعمالی که بر تحقق چیزی به‌مثابه تمامیت متمرکز شده است به دست می‎آورد. بنا بر دیدگاه هایدگر، تنها با زیستن به چنین شیوه‎ای است که شخص می‎تواند یک فرد یا خود باشد.

 

 

این نوشتار، ترجمه‌ی مقاله‎ای است برگرفته از:

Guignon, Charles. (۲۰۰۴). “Becoming a Self: The Role of Authenticity in Being and Time”. in “The Existentialists: Critical Essays on Kierkegaard, Nietzsche, Heidegger, and Sartre”. Charles Guignon(Ed.). Rowman & Little Field Publishers, INC

 

 

یادداشت‎ها:

۱۰-(ترجمه با اندکی جرح و تعدیل) .Gadamer, Truth and Method, ۲۹۴   

 

۱۱. «به‎سوی پایان» هستن نباید با امکان «فوت» ( demise) شخص مرتبط شود، جایی که فوت به‌مثابه نوعی «هلاک شدن» ( perishing) تلقی می‎شود. هایدگر نهایت تلاش خود را می‎کند تا بگوید که مفهوم اگزیستانسیال مرگ باید از مفاهیم فوت و هلاک شدن متمایز شود (بنگرید به: هستی و زمان، بند ۴۹). در واقع برای تفکر هایدگر درست‎تر این است که به «پایان» به‌مثابه طرح خود-محقق کردن و به‌مثابه وظیفه‌ی تحقق بخشیدن به پتانسیل متعلق به (eigen) انسان اندیشیده شود. و البته چنین «پایانی» همان است که ما هرگز قادر به دستیابی بدان نیستیم، چنان‎که هایدگر می‎گوید: «خودینگی نه امحای کامل ناخودینگی، بلکه صرفاً تغییر وجهی از آن است». The Basic Problems of Phenomenology[orig.۱۹۲۷] , trans.A.Hofstadter [Bloomington: Indiana University Press, ۱۹۸۲] , ۱۷۱.

(ازاین‌پس با BPP به این کتاب اشاره خواهد شد). از آنجایی که [خودینگی (م)] به طور گریزناپذیری به کسان بسته شده است، خود-هستنِ خودینه همواره زیر سایه‌ی ناخودینگی است.

۱۲- هایدگر بین مفهوم صوری و منطقی هویت که بیان می‎کند هر چیزی با خودش این‎همان است و ایده‌ی اگزیستانسیال خودبودگی (felfsameness)که به‌مثابه خودیت (ipseity) و به‎هم پیونددهنده‌ی کلِ متحد و هم‎بسته که به‎واسطه‌ی زمان فهم می‎شود، تمایز قائل می‎شود؛ بنابراین گفتن اینکه «دازاین خودبودگی (selfsameness) خاصی همراه خودش به معنای خودیت (selfhood) دارد» (BPP, ۱۷۰)، بدین معناست که خود دارای وحدتی روایی است (narrative unity) که به‎واسطه‌ی واقعیت اتخاذ موضع ‎دربرابر آینده، سمت‎گیری‎ای را فراهم می‎کند که بر پایه‌ی آن گذشته به‌مثابه منبع و سرچشمه‎ای برای عمل در حال حاضر به‎ پیش کشیده می‎شود. نگاه کنید به:

Paul Ricoeur, “Narrative Time”, critical Inquiry ۷ (Autumn ۱۹۸۰) :۱۶۹-۹۰.

 

نظرات مخاطبان 0 3

  • ۱۳۹۴-۰۷-۱۴ ۰۹:۳۱محمد 0 1

    خیلی ممنون از تیترهای مفهومی و عالی شما. این یکی از تمایزهای سایت شما از سایت های زرد و بیهوده است که معمولا همه تیترهاشون منحصر در ازدواج فلانی با فلانی و اینهاست. به عنوان عضو کوچکی از جامعه فکری و مجازی ایران، ازتون تشکر می کنم. واقعا آدم رو جذب میکنید.. همینطور این عکسهای دوتایی که توی مطلب ها استفاده میکنید، موقعیت هنری خیلی جالبی ایجاد می کنن. من به عنوان مخاطب، از وضعیتِ مقایسه ای که بین این چهره ها و حالات و خطوط چهره شون به وجود میاد، خیلی چیزها می آموزم. گاهی با خودم فکر میکنم اگر در عالم واقعیت این آدم ها کنار هم قرار می گرفتند، چطور واکنش نشون میدادند. 
                                
  • ۱۳۹۴-۰۷-۱۵ ۱۳:۴۱محسن 0 1

    سلام. بی شک سیات شما از بهترین سایت های علوم انسانیه.... وقتی وارد سایت شدم ناخودآگاه تیتر این مطلب من رو جذب کرد. تیتر مطلب اگرچه سنگین به نظر می رسد اما برای کسانی همچون من که با اندیشه های هایدگر آشنا هستند و نگاهی هم به آثار گینیون انداخته اند خیلی جالب و جذابه....واقعا ممنون
                                
  • ۱۳۹۴-۰۷-۲۲ ۰۹:۳۲ستاره 0 0

    واقعا از سایت تان ممنونم. امیدوارم بتوانید با همین رویکرد روشنفکرانه به کارتان ادامه بدهید. امیدوارم حالا که بعد از سالها سایت تان پربار شده و مردم برای گرفتن مجله تان لحظه شماری می کنند و فکر می کنم تنها مجله ایست که بدون چاپ سفارشی و خرید دولتی به چاپ دوم رسیده سر و کله پدرناخوانده های فرهنگ پیدا نشود و توقع نداشته باشند که اوامر آنها را پیاده کنید. لطفا خصوصی بمانید و مستقل.
                                

نظر شما