فرهنگ امروز/ حامد فولادوند:
شعر جز خود، هدفی ندارد و نمیتواند هدفی دیگر داشته باشد.
بودلر
کتاب «جنون هشیاری» نوشته داریوش شایگان سه محور مهم دارد: اهمیت این کتاب؛ پرداختن به مفهوم «ملال» بودلر در مقایسه با مفاهیم مالیخولیای سارتر، سوداد و ناآرامی پسوآ و مضمون «بهتر بود به (این) دنیا نیامده بودیم» سیوران؛ فلسفه و هنر زیستن.
١ لازم نیست استاد شایگان را معرفی کنم، او از فرزانگان کشور و فرهنگ ماست. در ضمن، ایشان به روز است، یعنی تو باغِ پژوهش معاصر قرار دارد و این امر نیز او را از سایرین تفکیک میکند. کافی است که همین «جنون هشیاری» را بخوانیم و منابع و تحلیلهای دست اول آن را مرور کنیم تا متوجه شویم که این نوشته پربار، کتاب مرجع اهل ادب و دانش خواهد شد. زیرا نهتنها شناخت ما را از بودلر و شعرورزی او بیشتر میکند بلکه تأثیر گسترده این شاعر را بر نویسندگان و هنرمندان اروپا نشان میدهد. ویکتور هوگو میگوید، بودلر «لرز جدیدی» در پیکر شعر معاصر ایجاد کرده است. علاوه بر این دانشجویان و اهل فرهنگ، درکی ژرفتر از قرن نوزدهم و مدرنیته پیدا خواهند کرد، عصری که غولهای ادبیات و هنر غرب مانند بایرون، واگنر، ادگار آلن پو، ویکتور هوگو، داستایوفسکی، دلاکروآ، نیچه، کوربه، ریلکه، رودن، الیوت، مانه و... مطرح میشوند. این فضای استثنایی اروپای پیشتاز را شایگان با مهارت ترسیم کرده و خواننده ایرانی میتواند دنیای ادبی و هنری مدرنیته را مجسم و کموبیش لمس کند. اما شارل بودلر مدتها در خودِ فرانسه شاعری ملعون محسوب میشد و پس از نهضت سورآلیسم (بروتون، آراگون، الوآر) است که محافظهکاران وزارت فرهنگ فرانسه مجبور میشوند خالق «گلهای شر» را -که عنصری تکفیرشده و یاغی محسوب میشد، در فهرست بزرگان شعر و میراث ادبی کشور قرار دهند.
ایرانیان با اشعار بودلر به مرور آشنا شدند و بنابر مقدمه شایگان بر «جنون هشیاری»، پذیرش این شاعر فرانسوی بیشتر از طریق ترجمههای وثوقالدوله، خانلری، هنرمندی، نادرپور و اسلامی ندوشن صورت میگیرد. رضا سیدحسینی نیز در «مکتبهای ادبی» (١٣٣٤) و حسن هنرمندی در «بنیاد شعر نو در فرانسه» (١٣٣٧) معرفی بودلر را تداوم میبخشند. میتوان گفت که در دهه سی به این شاعر توجه خاصی میشود. به یاری دوستی اهل ادب، م. سلطانیه، نگاهی به شمارههای سخن (سالهای ١٣٣١ و ١٣٣٦) انداختم و متوجه شدم که گردانندگان مجله، یک مسابقه ترجمه برای شعر «سعودِ» (Elévation) بودلر ترتیب داده بودند. در میان شرکتکنندگان دو نام آشنا دیدم: محمدعلی سپانلو و محمدتقی غیاثی. برندگان این مسابقه جالب، آقای دکتر محمد وحیدی و خانم ش.د. (که خواسته گمنام بماند!) بودند. بنابر گزارش مجله ترجمه وحیدی، منظوم و زیبا و برگردان خانم ش.د. منثور و فصیح ارزیابی شده است. پس از این دوران در محافل فرهنگی ایران، بودلر کمتر مورد توجه قرار میگیرد. هرچند که در سال ١٣٤٧، مهدی فولادوند نیز چند شعر از بودلر در زیباترین اشعار ادبیات فرانسه ترجمه و چاپ میکند و در آخرین اثرش، «حافظ دلها» (١٣٩١) اهمیت این شاعر ناب را یادآور میشود.کتاب داریوش شایگان اما، نهتنها کارهای پیشین را تکمیل میکند، که درباره تأثیر بودلر بر هدایت و نیز برداشتهای بودلرشناسان معاصر را در اختیار نسل جوان و پر«ملال» ایران کنونی قرار میدهد.
٢ بودلر در نوشتههای خود، مفهوم «ملال» را بسیار بهکار برده است و اغلب هم در برابر مضمون آرمان و ایدهآل. شاعر دوزخی «گلهای شر» و مترجم داستانهای شگفت انگیز ادگار آلنپو، خواسته ملال و تنهایی یا انزجار خود را از زیستن بیان کند. او واژه «سپلین» (ملال) را از زبان انگلیسی گرفته تا روحیه پریشان و زیست بحرانی انسان مدرن را نمایان کند. درواقع اندوه و ملال بودلری مربوط به «فرد» گسسته از آیین، سنت و روستا است. حال و احساسی مختص عصر سرمایهداری صنعتی و کلانشهرها، و نمیتوان آن را با نگرانی، اضطراب و سرگشتگی موجود در ذهنیت آدمهای جوامع باستانی، فئودال یا سنتی یکی دانست. مدرنیته بودلری ترکیبی از «وجه گذرا و فرّار و نیز وجه ابدی و ثابت» است، پس هنرمند مدرن که در زمانهای جدید زندگی میکند، با سنت فرسوده در جدال است. او میان دیروز (سنت) و امروز (تجدد) تکاپو میکند. «سپلین» نشانگر بحران ارزشهای فرد (نیستانگاری) در گذار به مدرنیته است. برای رهایی از پریشانی، گسستگی و تنهایی شهروند هنرمند میکوشد با آفرینش و خلاقیت، مهر ازل را بر زمانه ناپایدار بزند و به قول بودلر «از وجه گذرای مدرنیته، وجه ازلی را بیرون کشد». بدینترتیب، «سپلین» و ملالِ شاعر اروپایی قرن نوزدهم میتواند از طرفی، بیانگر روحیه کسالتبار او باشد و از طرف دیگر زمینهای برای عروج معنوی او. به خصوص که از نظر بودلر، انسان میان سعود، والایی و زیبایی (=آرمانخواهی) و نزول، سقوط، و شر (=ملالزدگی) مدام در نوسان است. در زبان فارسی میتوان برای کلمه «سپلینِ» بودلر، معادلهای گوناگونی در نظر گرفت: اندوه، دلتنگی، افسردگی، دلمردگی، سودا، غربت، مالیخولیا و یا ملال (در ترجمه شایگان). برای اینکه مفهوم اساسی سپلینِ بودلر را بهتر درک کنیم دست به چند مقایسه میزنیم:
الف. سارتر میخواست عنوان کتاب «تهوع» را مالیخولیا بگذارد ولی با مخالفت ناشرش روبرو شد. سارتر که به نقاشی «مالیخولیا» اثر دورِر (١٥٠٤م.) علاقهمند بود -اثری پر رمز و راز که یک فرشته متفکر و غمگین را نشان میدهد- همین عنوان را مناسب کتابش میدانست. زیرا تا حدودی بیانگر اضطراب وجودی (angoisse existentielle) یا «شوریدهدلی» نویسنده بود. از زاویه نویسندۀ «تهوع»، شاید بتوان گفت به «ملالِ» بودلری، به نوعی شوریدهدلی و بیزاری از زیستن اشاره دارد.
ب. فرناندو پسوآ، نویسنده برجسته پرتغالی و مؤلف «بانکدار آنارشیست»، به پیروی از بودلر و شیفتگیاش به پاریس، یک رابطه شاعرانه با شهر لیسبون برقرار کرد. و در آثارش از سوداد (که شاید همان سودای ما باشد) یا اندوه و تنهایی خود سخن گفت، مفهومی که در فرهنگ پرتغال جا افتاده و خلأ یا فقدان عاطفی انسان را بیان میکند. پسوآ اثری بهنام «کتاب ناآرامی» نیز نوشته که عنوان و محتوایش یادآور مضمون ملال یا سپلینِ بودلر است. بدینترتیب، با توسل به متون فرناندو پسوآی بودلرمسلک، میتوان مفهوم «سپلین» را نوعی سودا، ناآرامی یا نوستالژی شخصی ارزیابی کرد.
ج. سیوران، فیلسوفی که شایگان او را خوب میشناسد، همچون شوپنهاور دلچرکین نیست. او کتابی دارد که میتوان آن را «بهتر بود به دنیا نیامده بودیم» ترجمه کرد. سیوران در این کتاب «نبودن» انسان را بر «بودن» او ترجیح میدهد و درواقع مانند سیلن در «زایش تراژدی» نیچه، به پرسش «بالاترین نعمت برای انسان چیست؟» جوابی تراژیک میدهد: «به دنیا نیامدن بالاترین نعمت اوست!» از دیدگاه سیوران و شوپنهاور جهان، نمایشنامه شومی است. در روزگار حاضر ما شاهد حاکمیت خشونت و پلیدی جهانیشده هستیم: تراژدی کنونی سوریه، افغانستان و فلسطین و این توحش را مشاهده کنید. در نتیجه، مضمون مصیبتِ «بودن» آدمی در جهان، از گستره معنایی واژه ملال و سپلینِ گلهای شر بودلر فراتر میرود و جنبه وجودی پیدا میکند. از چنین منظری، «ملال» بودلری میتواند نوعی یأس فلسفی، نیستانگاری و نومیدی تام را تداعی کند، در حالی که «سپلین»، بیشتر ملال و کسلبودن و عدم ارتباط است,١
اکنون پس از مقایسههای فوق، مفهوم سپلینِ بودلری که در فارسی معادل اندوه و ملال است میتواند به چندین مدلول و مضمون اشاره داشته باشد: مالیخولیا، شوریدهدلی، بیزاری از زیستن، سودا، ناآرامی یا یأس، نیستانگاری و نومیدی تام. در شعر کلاسیک (رودکی، خیام، حافظ) و حتی شعر مدرن (اخوان و معیری) فارسی، پژواک چنین نوع ملال و پریشانی کمتر شنیده میشود، مگر در برخی از اشعار فروغ، نادرپور یا سپانلو، شاعر شهر. شاید هنوز فرهنگ و جامعه ما از سنت و گذشته دل نکنده و مدرنیته را مهار نکرده است. نزد اغلب شاعران ایرانی پیش از انقلاب، سپلین مدام با نومیدی تام و یأس جمعی آمیخته بود، یعنی ژرفای بیشتری از اندوه بودلری داشت: فریاد آدمی که ناکامیهای زندگی و سرنوشت تراژیک خود را شادمانه میپذیرد یا به زبان نیچه، عشق و پذیرش شادمانه سرنوشت. به ندای تلخ و شورانگیز رهی معیری گوش دهیم:
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی ...
بهدیدار اجل باشد، اگر شادی کنم روزی
٣ در اینجا به لئو اشتراوس، شاگرد هایدگر و اندیشمند فلسفه سیاسی اشاره کنم تا به موازات معرفی بودلر، کوششهای اندیشمندان و آفرینشگران دیروز و امروز را بهتر ارزیابی کنیم. لئو اشتراوس با بازگشت به آموزش سقراط و افلاطون و بازخوانی سنت قدما، نقد نیچه از مدرنیته را تداوم بخشیده و سه موج مدرنیته (ماکیاول، روسو، نیچه) و دو عصر روشنگری و آزاداندیشی را در نظر گرفته است: یکی در دنیای مسیحی مدرن، آن دیگر در جهان اسلام قرون وسطی. در جامعه مسلمان، اغلب اوقات فیلسوف مجبور میشود در برابر سلطه سنت شیوه کتمان و ملاحظه را پیش گیرد تا همزمان باورهای موجود و زندگی شهروندان را متحول کند و در عین حال از خود نیز حفاظت کند. اشتراوس در آثارش مدام به رسالت خطیر و نیز جذاب حافظان اندیشه و آزادمنشی پرداخته است. در کتاب «افلاطونِ» فارابی آمده است که او به این پرسش قدما که «بهترین نوع زندگی چیست؟» چنین پاسخ داده: «زندگی فلسفی بهترین شیوه است». آری، برای فارابی فلسفیدن و اندیشهورزی شرط لازم و کافی خوشبختی است. او در این گفتار ارزش زندگی فلسفی را بالاتر از زندگی سیاسی میداند چون عرصه سیاست و اخلاق، براساس حفظ باورها و نهادهای مرسوم و تداوم وضعیت موجود است. در حالی که فلسفه، آفرینش و هنر در پی زیر سؤال بردن ارزشهای موجود و افکار کهنه است. از منظر نوافلاطونی، فارابی کسی که مانند سقراط اهل فلسفیدن و اندیشیدن است اصولا بیشتر از دیگران به ناآگاهی خود و سایرین آگاه است. درنتیجه میکوشد راه روشنگری، حکمت و مدارا پیش گیرد تا شهروند آن جامعه شیوه زندگی را بیاموزد و آن را مهار کند. در مقایسه با سیاستمدار که گرفتار دولتمداری، نظم و حاکمیت است و نیز مردم که مدام مشغول بازتولید حیات اقتصادی جامعهاند، اهل فلسفه و حکمت توان تشخیص و تعریف هنر زیستن را دارد. از منظر افلاطون و فارابی، اندیشهورز و فرهنگساز زمینه و شرایط مناسبتری دارد و بهتر میتواند روند تدبیر و فضیلت را در جهت تحول زندگی مردم هدایت کند. بودلر که اهل اندیشه و شعر و مدرنیته بود، جامعه ادبی و بینشهای حاکم در فرانسه را تغییر داد.
داریوش شایگان که اهل فرهنگ و فلسفه است، طی دو دهه اخیر کوشیده تا آثاری تدوین و چاپ کند که هم نگرشها را متحول کند و هم سزاوار رسا لت وارثان اندیشه فارابی باشد. کتاب «جنون هشیاری» او نیز به لحاظی، آثار پیشین او را تکمیل و نسل جوان را برای گفتوگو با فرهنگ غرب و جهان آمادهتر میکند. جا دارد ملاحظاتی هم درباره ترجمه دقیق و روان اشعار برگزیده بودلر در پایان کتاب «جنون هشیاری» یا «دمسازی» مترجم با بودلر مطرح میکنم. به نظرم مناسبتر است که عنوان اثر بودلر، «Les fleurs du Mal» را «گلهای شر» ترجمه کنیم، نه «گلهای بدی». البته قطعاً شایگان متوجه بوده که واژه شر، به «Mal» نزدیکتر است ولی خواسته عنوان مرسوم کتاب را حفظ کند. زیرا بار «دوزخی» و متافیزیکی نوشته بودلر نفی یا پسزده میشود. (همین ایراد به ترجمه عنوان فارسی کتابِ فراسوی نیک و بد نیچه هم وارد است که داریوش آشوری بهجای خیر و شر، آن را نیک و بد ترجمه کرده است.) مترجمان پیشین بودلر هم گاه «گلهای شر» (نادرپور و سیدحسینی)، و گاه گلهای اهریمنی (حسن هنرمندی) ترجمه کردند.
ترجمه شایگان را میتوان با مترجمان دیگر مقایسه کرد: او عنوان شعرِ «Elévation» بودلر را به «سعود» برگردانده است اما معادلهایی چون معراج (هنرمندی)، بلندپروازی (خانم ش.د.) و عروج (م. فولادوند) نیز ترجمه شده. برای عنوان شعر معروفِ «Correspondance»، شایگان «تطابقات» را انتخاب کرده، اما برگردانهای «هماهنگیها» (هنرمندی) و «همخوانیها» (م.فولادوند) شاید شاعرانهتر باشد. شایگان عنوان شعر « Recueillement» را به «همدردی با درد» ترجمه کرده که از ترجمه قدیمی نادرپور «درونبینی»، هم زیباتر و هم مناسبتر است.
کلود روآ، بودلرشناس مینویسد، بنابر گفته آسلینو که از دوستان بودلر بوده، «بودلر هم هنرمند است، هم فیلسوف. ولی در نگرش او جنبه فلسفی بر جنبه هنریاش پیشی داشت». آری، بودلر انسانی چندبعدی بود و در زمینههای نقد هنر؛ نقاشی (دلاکروا، انگر یا مانه) و موسیقی (واگنر) پیشتازی میکرد. با اینکه به نقش تخیل - از نظر او تخیل نوعی تیزبینی است که ابعاد پنهان واقعیت را کشف میکند و معماها و همخوانیهای موجود در جهان حسی و معنوی را نمایان میسازد، یعنی شاعر کاشف و بیناست- و احساس اهمیت میداد، نگرش این شاعر پسارمانتیکِ داندیمنش بیشتر اندیشهمحور بود تا شورمحور. از اینرو، بودلر را شاعری متفکر و نظریهپرداز باید شمرد و مکتب پارناس و پیروانش -مالارمه و والری- صنعت شعری، تصویرپردازی و نمادسازی جدید او را دنبال کردهاند تا زیباشناسی شعر مدرن تدوین شود و آفرینش نو بتواند بر سنت زنده کلاسیک کموبیش تکیه کند. بیتردید مشخصاتی که پیشتر برای بودلر ترسیم کردیم (شاعری فیلسوف و نظریهپرداز؛ اهل اندیشه، تخیل و کشف؛ انسانی چندبعدی و داندیمنش؛ دارای نگرشی آیندهنگر ولی خواستار حفاظت میراث و فرهنگ کشور) داریوش شایگان را جذب کرده و او را با آثار شاعر مدرنیته، همدم و همدل ساخته است. و حاصل این خویشاوندی معنوی ناآشکار، کتاب غنی «جنون هشیاری» است.
پینوشت:
١. رجوع کنید به فیلمهای آنتونیونی مانند «کسوف» که انسان مدرن و مدرنیته را مدنظر دارد.
نظر شما