فرهنگ امروز/فرانک انکراسمیت، سیدرضا وسمهگر:
مقدمهی مترجم: کارل مارکس در جملهای مشهور بر آن است که دیالکتیک هگل را که بر روی سرش ایستاده بود، در فلسفهی خود و انگلس وارونه کرده و بر پاهایش استوار کرده است. در اینجا مارکس علاوه بر آن که بر خطای هگل در ایدهالیستی بودنِ فلسفهاش تأکید میکند، به نحو تلویحی بر بنیان و روش مشترک اندیشهی خود و هگل نیز صحه میگذارد. در ماتریالیسم تاریخیِ مارکس نقش دیالکتیک هگلی کاملأ واضح است اما در بحث حاضر مسئله پیچیدهتر است. هایدن وایت و فرانک انکراسمیت، اندیشمندانی پستمدرن در حوزهی فلسفهی انتقادی تاریخ، فلسفهی خود تحت عنوان «روایتگراییِ استعاری» را درست در نقد مفروضات پوزیتیویستی و بیاعتبار ساختن آرمان تجربیگرایانهی مورخان سنّتی عرضه داشتهاند. اما کریس لورنتز در مقالهی جذاب و آموزنده پوزیتیویسم وارونه با نقدی بنیادین به سراغ مفروضات و آموزههای اساسی «روایتگراییِ استعاری» رفته و با مدعیاتی روشن بر ان است که در عین شگفتی: با وجود تمامی مخالفتهای ظاهری «روایتگراییِ استعاری» در قرائت وایت و انکراسمیت با ذهنیت و رویکرد پوزیتیویستی و تجربهگرایانه اما در واقع این فلسفهی تاریخ پستمدرن چیزی بیش از «وارونه»ای از پوزیتیویسم سدهی نوزدهمی نیست و از این رو به دلیل برخورداری از بنیان مشترک با آن در خطاها و معایبش نیز شریک میشود. پیچیدگی بحث اینجاست که این بار برخلاف مورد مارکس و هگل، وایت و انکراسمیت چنین نقد ویرانکنندهای را نخواهند پذیرفت چرا که نقد و انکار مبانی پوزیتیویستی خصیصهی هویتبخش فلسفهی روایتگرای موردنظر آنهاست. از آن جا که درک و فهم نقد کریس لورنتز مستلزم آگاهی از کلّیت آموزههای «روایتگراییِ استعاری» است، لازم دیدیم که یکی از کوتاهترین و در عین کاملترین و روشنگرترین مقالات فرانک انکراسمیت را ترجمه کرده و به ابتدای این مقاله ملحق کنیم. علیرغم برخی تفاوتها میان روایتگرایی انکراسمیت و وایت و گستردگی و عمق کاهشناپذیر اندیشهی این دو متفکر اما مقالهی حاضر که در نهایت وضوح و روشنی نگاشته شده میتواند خواننده را در درک انتقادات لورنتز بر «روایتگراییِ استعاری» موردنظر آنها یاری دهد.
شش تز در باب فلسفهی روایتگرای تاریخ[۱]
۱- روایات تاریخی، تفاسیری در باب گذشته هستند
۱-۱ دو اصطلاح روایت تاریخی (historical narrative) و تفسیر (interpretation)، سرنخهای بهتری برای فهم امر تاریخنگاری به دست میدهند تا اصطلاحهایی همچون توصیف (description) و تبیین(explanation).
۲-۱ ما تفسیر میکنیم نه آنگاه که دادههای بسیار اندکی در دست داریم بلکه هنگامی که دادههایمان بسیار است. (بنگرید به بند ۳-۴) توصیف و تبیین نیازمند میزان«دقیقی» از داده هستند.
۱-۲-۱ نظریههای علمی، نامتعیّن هستند چرا که شماری بینهایت از این نظریهها ممکن است در باب مجموعهای شناخته شده از دادهها ارائه شوند؛ اما تفاسیر، نامتعیّن هستند چرا که تنها شماری بینهایت از تفاسیر میتوانند در باب همهی دادههای شناخته شده ارائه شوند.
۳-۱ تفسیر، نوعی ترجمه (translation) نیست. گذشته به سان متنی نیست که حال میباید به تاریخنگاری روایی ترجمه شود؛ بلکه میباید تفسیر شود.
۴-۱ تفاسیر روایی ضرورتاً از ماهیتی متوالی برخوردار نیستند؛ روایات تاریخی تنها به نحو اتفاقی به داستانهایی شامل یک آغاز، یک میانه و یک پایان مبدّل میشوند.
۱-۴-۱ زمان تاریخی ابداع نسبتاً جدید و البته کاملاً مصنوعیِ تمدن غرب است. آن مفهومی فرهنگی است و نه فلسفی. از این رو ابتناء روایتگرایی (narrativism) بر چنان مفهومی از زمان، بنای آن بر ریگ روان خواهد بود.
۲-۴-۱ روایتگرایی میتواند زمان را تبیین کند اما به وسیلهی آن تبیین نمیشود. (بنگرید به ۳-۱-۲ و ۵-۷-۴)
۵-۱ فلسفهی تاریخ، بیست سال پیش رشتهای علمی بود؛ باید از آن سرِ متضادِ علمی بودن یعنی انگاشتن امر تاریخنگاری به سان شکلی از ادبیات دوری جُست. تاریخیانگاری (historism) درست در میانهی این دو سرِ طیف واقع است: تاریخیانگاری هر آنچه را که در این دو رهیافتِ علمی و ادبی، برحقّ است برای تاریخ نگاه میدارد و هر آنچه را که در این دو، مبالغهآمیز مینماید، ردّ میکند.
۱-۵-۱ تاریخنگاری (historiography)، تفاسیر روایی در باب واقعیت تاریخی-اجتماعی را پرورش میدهد؛ ادبیات آن تفاسیر روایی را اِعمال میکند.
۶-۱ هیچ مرزبندیِ واضحی میان تاریخنگاری و فلسفهی روایی تاریخ وجود ندارد.(بنگرید به ۵-۷-۴ و ۷-۷-۴)
۲- روایتگرایی، گذشته را آن گونه که هست میپذیرد. با یک اینهمانگویی: روایتگرایی، آنچه را که در باب گذشته غیرپروبلماتیک (unproblematic) است، میپذیرد. آنچه غیرپروبلماتیک است، واقعیتی تاریخی است. هر دو معنای گزارهی آخری، صحیح هستند. (بنگرید به ۱-۴-۳ و ۲-۴-۳)
۱-۲ لازم است که میان پژوهش تاریخی (historical research) (مسئلهای در باب امور واقع) و تاریخنویسی (historical writing) (مسئلهای ناظر به تفسیر) تفاوت بگذاریم. این تمایز، نه هرگز کاملأ یکسان، اما مشابه است با تمایزی که در فلسفهی علم میان گزارههای مشاهدتی (observation statement) و نظریه (theory) قائل میشوند.
۱-۱-۲ نتایج پژوهش تاریخی با بهرهگیری از گزارهها (statement) بیان میشوند؛ تفاسیر روایی مجموعههایی از گزارهها هستند.
۲-۱-۲ تمایز جالب توجه، فرقگزاری میان گزارههای مجرّد (singular statements) و گزارههای عام (general statements) نیست بلکه تمایز میان گزارهی عام و روایت تاریخی است. گزارهی مجرد میتواند هردوی این اربابها (گزارهی عام و روایت تاریخی) را خدمت کند.
۳-۱-۲ تحدیدهای زمانی (temporal determinations) ذیل گزارهها بیان میشوند و نه بوسیلهی گزارهها. از این رو تعیّنسازیهای زمانی در حوزهی علاقهی مخصوص فلسفهی روایتگرای تاریخ قرار نمیگیرند. فلسفهی روایتگرای تاریخ با گزارهها سروکار دارد و نه با اجزاء آنها (همچون علائم زمانی).
۲-۲ قرابتی میان فلسفهی پژوهش تاریخی و اجزاء (یا گزارههای) روایت تاریخی موجود است. فلسفهی تاریخنویسی و روایت تاریخی در کلّیتاش نیز به همین قیاس مرتبط هستند.
۱-۲-۲ علیرغم برخی استثنائات (همچون دبلیو. اچ. والش، دبلیو. و. وایت و ال. اُ. مینک)، فلسفهی کنونی تاریخ به نحو انحصاری به فلسفهی پژوهش تاریخی علاقمند است.
۲-۲-۲ بیاعتمادی به کلّانگاریِ (holism) (روایتگرایانه)، فلسفهی کنونی را از فهم روایت تاریخی باز میدارد.
۳-۲ اساسیترین و جذابترین چالشهای فکریِ رویاروی مورخ، در سطح تاریخنویسی یافت میشوند. (مسایلی همچون: گزینش، تفسیر و اینکه چگونه تاریخ را ببینیم). مورخ اساساً چیزی بیش از کارآگاه کالینگوود است که به دنبال قاتل جان دو میگردد.
۴-۲ از آنجا که فلسفهی کنش (philosophy of action) با اجزاء روایت تاریخی سروکار دارد، هیچگاه نمیتواند بصیرت ما را در باب روایت تاریخی گسترش دهد.
۱-۴-۲ فلسفهی کنش هیچگاه نمیتواند از زبان پیامدهای قصدناشدهی کنش انسانی سخن بگوید. فلسفهی کنش، به مثابهی یک فلسفهی تاریخ، تنها برای تاریخنگاریِ پیشاتاریخیانگارانه مناسب است. ناتوانی در فرارفتن از محدودیتهای فردانگاریِ روششناختی، از لحاظ تاریخنگاری سادهلوحانه است.
۲-۴-۲ تلاشهای فونرایت و ریکور برای حلّ این مشکل فلسفهی کنش توفیقی به همراه نداشته است. معنای تاریخی با نیّت کارگزار متفاوت است.
۳-۴-۲ زبان پیامدهای قصدناشده، زبان تفسیر است. (به طور معمول تفاوتی میان منظر مورخ و منظر کارگزار تاریخی وجود دارد)
۴-۴-۲ استدلال پیوند منطقی (the logical connection argument)، خصلتی ویژه روایتگرایی است. (در این استدلال، روایتگرایی، طرحی منطقی فراهم میآورد که در آن دانش در باب گذشته سازمان مییابد)
۳- روایتگرایی، وارث مدرن تاریخیانگاری است. (البته نباید این تاریخیانگاری را با تاریخیانگاریِ مورد توجه پوپر خلط کرد): هر دو (هم روایتگرایی و هم تاریخیانگاری – م) برآنند که رسالت مورخ اساساً تفسیری است. (یعنی یافتن وحدت در کثرت)
۱-۳ تفاسیر کوشش میکنند برای یافتن وحدتی که خصلت چیزهاست. (بنگرید به ۴-۴)
۲-۱-۳ تاریخیانگارها در تلاش هستند برای کشف جوهر، یا آنگونه که خود میخوانند ایدهی تاریخی (historische ldee)؛ آن ایدهی تاریخی که آنها فرض میکنند در خود پدیدههای تاریخی حاضرند. اما در مقابل، روایتگرایی بر آن است که تفسیر تاریخی، ساختاری بر گذشته در می افکند و نه آنکه این ساختار را کشف کند چنان که گویی در خود گذشته موجود بوده است.
۳-۱-۳ تاریخیانگاری نظریهای کاملاً رضایتبخش در باب تاریخ است اما اگر از یک نظریه دربارهی پدیدههای تاریخی به نظریهای در باب سخن گفتن از گذشته ترجمه شود. (که در این صورت هر آنچه متافیزیکی بوده حال میباید زبانشناختی شود)
۴-۱-۳ تاجایی که مفهوم پیرنگ (plot) یا طرح قبلی مبیّن ساختار یا داستان حاضر در خودِ گذشته به کار میرود، این مفهوم توافقی غیرموجّه است با واقعیانگاریِ (realism) تاریخیانگارانه یا روایتگرایانه.
۲-۳ روایات تاریخی، فرافکنی (projection)هایی (بر گذشته) یا بازتاب (reflection)هایی از گذشته نیستند که از طریق قواعد ترجمه که یا در تجارب روزمرهی دنیای اجتماعی و در علوم اجتماعی، و یا در فلسفهی نظریِ تاریخ ریشه دارند، با گذشته پیوندی بیابند.
۱-۲-۳ تفاسیر روایی نظریه (theses) هستند و نه فرضیه (hypotheses).
۳-۳ تفاسیر روایی بر گذشته اِعمال میشوند اما با آن مطابق نبوده و بدان ارجاع ندارند. (در تعارض با (بخشهای) گزارهها که چنین هستند)
۱-۳-۳ بخش اعظم فلسفهی کنونیِ روایت تاریخی مفتون تصویر (انعکاسیِ) گزاره است.
۲-۳-۳ زبان روایی در نسبت با خود گذشته موجودیتی مستقل است. یک فلسفهی روایی اگر و تنها اگر این استقلال تأیید شود، معنا مییابد.
۳-۳-۳ از آنجا که تفاسیر روایی فقط اِعمال میشوند و ارجاع نمیشوند (مقایسه کنید با زاویهی دیدی که نقاش از آنجا یک منظره را به تصویر میکشد)، به این دلیل، هیچ رابطهی ثابتی میان این تفاسیر روایی و گذشته وجود ندارد. نیازمندی به وجود چنین رابطهای از یک اشتباه در مقولات نشأت میگیرد.(یعنی درخواست چیزی از روایت تاریخی که تنها به گزارهها بخشیده شده است.)
۴-۳-۳ تفاسیر روایی «شما را از واقعیت تاریخی به بیرون هُل میدهند» نه آن که «شما را به آن برگردانند.» (آنگونه که گزارهها شما را بر میگردانند)
۴-۳ در زبان روایی رابطهی میان زبان و واقعیت به نحو نظاممند متزلزل میشود. (بنگرید به ۲-۱-۵)
۱-۴-۳ معرفتشناسی (epistemology) با فلسفهی پژوهش تاریخی مرتبط است اما دغدغهی فلسفه تاریخنگاری یا فلسفهی تفسیر روایی ندارد.
۲-۴-۳ معرفتشناسی که رابطهی میان زبان و واقعیت را تا آنجا که این رابطه ثابت و پایدار باشد، مطالعه میکند، به همهی مسائل واقعی علم و تاریخنگاری که تنها پس از پذیرش معرفتشناسی به مثابهی امر غیرپروبلماتیک سر بر میآورند، بیتوجه میماند. بنیادمندانگاری (foundationalism)، اساساً به آنچه فاقد جذابیت است، علاقه دارد.
۳-۴-۳ تأمل فلسفی در اینکه «چه چیزی توصیفات تاریخی را توجیه میکند» انکار و تحقیر تلویحیِ دستاوردهای فکریِ مورخ را در پی دارد.
۴- زبان روایت، زبانی ناظر به عین (object language) نیست
۱-۴ زبان روایت، گذشته را به نمایش میگذارد اما نه به نحوی که به بخشها یا وجوه آن ارجاعی داشته باشد و یا با آنها تطابق کند. تفاسیر روایی، از این نظر، به مدلها و مانکنهایی میمانند که طراحانِ مُد برای نشان دادن کیفیات البسه و پوشاکشان از آنها بهره میگیرند. زبان برای نمایش آنچه به جهانی متفاوت از آن تعلّق دارد، به کار گرفته میشود.
۱-۱-۴ روایتگرایی، نوعی سازهانگاری (constructivism) است البته نه در باب آنچه که گذشته ممکن است شبیه آن بوده باشد بلکه سازهانگاری در باب تفاسیر روایی گذشته.
۲-۱-۴ تفاسیر روایی، گشتالتی (Gestalt) هستند.
۲-۴ از لحاظ منطقی، تفاسیر روایی از ماهیتِ پیشنهادی (proposal) برخوردارند.(پیشنهادی برای نظارهی گذشته از منظری معیّن)
۱-۲-۴ پیشنهادها میتوانند مفید و ثمربخش باشند یا نباشند اما نمیتوانند صادق یا کاذب باشند؛ همین مسئله را در باب روایات تاریخی نیز می توان گفت.
۲-۲-۴ هیچ تفاوت ذاتی میان نظامهای نظری (speculative systems) و خودِ تاریخ وجود ندارد؛ آنها به شیوههای گوناگون مورد استفاده قرار میگیرند. نظامهای نظری به مثابهی فراروایتهایی به کار گرفته می شوند که با توجه به آنها دیگر روایات میباید سازگار شوند.
۳-۲-۴ تاریخنویسی با متافیزیک در تلاش برای تعریف ذاتِ (بخشی از) واقعیت شریک میشود اما به خاطر نامانگاری (اصالت اسمِ) (nominalism) موکد در ذاتش از متافیزیک دور می شود. (بنگرید به ۱-۷-۴)
۳-۴ تفاسیر روایی دانش (knowledge) نیستند بلکه سازماندهندههای دانش هستند. عصر ما، با توجه به فراوانیِ اطلاعاتی که از آن برخوردار است - و به این دلیل که با مسئلهی سازمان دانش و اطلاعات مواجه است بیشتر از این مسئله که دانش چگونه به دست میآید- پس دلایل بسیاری برای علاقهمندی به نتایج روایتگرایی دارد.
۱-۳-۴ شناختیانگاری (cognitivism)، در باب تفاسیر روایی، منبع همهی بدفهمیهای واقعیانگارانه در مورد روایت تاریخی است.
۴-۴ پیشنهادات روایی، از لحاظ منطقی، از جنس چیزها (things) هستند (و نه مفاهیم (concepts)). به مانند چیزها، از پیشنهادات روایی نیز میتوان سخن گفت بدون آنکه هیچ گاه بخشی از زبانی باشند که با آن ذکر شدهاند. زبانی که اینجا از آن استفاده میشود هدفش بنا کردن یک تفسیر روایی است که خودِ آن تفسیر خارج از گسترهی زبان قرار میگیرد، اگر چه همان تفسیر نیز از زبان «ساخته شده است». (به همین مقیاس، معنای واژهی صندلی را نمیتوان به حروفی که کلمه از آن ساخته شده، فروکاهید.)
۱-۴-۴ روایتگرایی از مرز شناخته شدهی میان گسترهی چیزها و گسترهی زبان میگذرد؛ همان گونه که استعاره (metaphor) چنین میکند.
۵-۴ هر بحث تاریخی، برای نمونه دربارهی بحران سدهی هفدهم، نه مناظرهای در باب گذشتهی واقعی که مناظرهای در باب تفاسیر روایی از گذشته است.
۱-۵-۴ سخن گفتن ما در باب گذشته را پوستهای ضخیم فرا گرفته که اجازهی ارتباط آن را با خود گذشته نمیدهد بلکه این ارتباط با تفسیر تاریخی و در شکل بحث دربارهی تفاسیر تاریخیِ رقیب باقی خواهد ماند. زبان روایی از شفافیت برخوردار نیست و هیچ شباهتی ندارد به صفحهای شیشهای که ما از درون آن بتوانیم به دیدگاهی روشن نسبت به خودِ گذشته برسیم.
۶-۴ استقلالِ زبانِ روایی در نسبت با خودِ گذشته به هیچ روی به این معنای تلویحی نیست که تفاسیر روایی میتوانند دلبخواهی باشند. (بنگرید به ۳-۵ و ۶-۵)
۱-۶-۴ امور واقع در باب گذشته ممکن است استدلالهایی له یا علیه تفاسیر روایی یاشند اما هرگز این تفاسیر را تعیین نمیکنند. (امور واقع فقط گزارهها دربارهی گذشته را اثبات یا انکار میکنند) (بنگرید به ۱-۲-۱) تنها تفاسیر میتوانند تفاسیر را اثبات یا انکار کنند.
۷-۴ تفاسیر روایی ممکن است اسامی خاص داشته باشند (همچون بحران عمومی سدهی هفدهم، جنگ سرد، سبکزدگی یا انقلاب صنعتی) هرچند اکثراً مسئله از این قرار نیست.
۱-۷-۴ منطق روایی صریحاً به نامانگاری معتقد است.
۲-۷-۴ اسمهای چون سبکزدگی به تفاسیر تاریخ ارجاع مییابند و نه به خودِ واقعیت گذشته. (کدام گونه از سبکزدگی در ذهن شما تداعی شده است؟ «سبکزدگی پزنر»)
۳-۷-۴ این بدان معنا نیست که این اسمها در گسترهای بیارتباط با خودِ واقعیتِ تاریخی شناور هستند. (نمونه: سبکزدگی به گزارههای یک تفسیر روایی ارجاع دارد و در این گزارهها ارجاع به خودِ واقعیت تاریخی ساخته میشود)
۴-۷-۴ تفاسیر روایی هیچگونه معنای ضمنی وجودی در خود ندارد. (برای نمونه: انقلاب صنعتی یک عامل غیرشخصیِ -وسیع- در واقعیت تاریخی نیست چرا که تا سال ۱۸۸۴ یعنی تا هنگامی که آرنولد توینبی کتاب «انقلاب صنعتی در انگلستان» را ننوشته بود، امری شناختهنشده و کشفنشده بود. پس انقلاب صنعتی نه یک عامل غیرشخصیِ -وسیع- در واقعیت تاریخی بلکه یک ابزار تفسیری برای فهم گذشته است)
۵-۷-۴ با وجود این، اگر یک تفسیر روایی به مدتی طولانی دور از انتقاد بماند، همه آن را بپذیرند و بخشی از زبان عادی شود (و بدین ترتیب، ماهیتِ تاریخنگارانهاش را از دست بدهد)، ممکن است به مفهوم (نوع) شیء مبدل شود. در این صورت یک شیء روایی (narrative thing) (بنگرید به ۴-۴) به یک شیء در واقعیت تبدیل شده است. این گونه است که مفاهیم ما در مورد (انواع) چیزها متولد میشوند. شیوههای عادّیسازی (typification) تعیین میکنند که چه چیزی هنوز صرفاً تفسیری است و چه چیزی واقعی شده است؛ هیچ چیزی در باب برداشتن مرز میان آنچه تفسیر است و آنچه متعلّق به فهرست واقعیتهاست، ثابت و قطعی نیست.
۶-۷-۴ مفاهیم (انواع) چیزها (همچون سگ یا درخت) مطلقاً از تفاسیر روایی پیچیدهتر هستند، چرا که آنها یک شیوهی عادّیسازی را مفروض میگیرند که در مورد تفاسیر روایی هنوز به وجود نیامده است. از لحاظ منطقی، تفسیر بر (مفاهیم) انواع چیزها در نزد ما تقدّم دارد. هستیشناسی (ontology) نوعی نظامبندیِ تفسیر است.
۷-۷-۴ استعاره و تفسیر روایی، بنیان زبان ما را تشکیل میدهند.
۸-۷-۴ بدون یک نظریهی انواع (Theory of types)، روایتانگاری غیرممکن است. بدون آن، لاجرم ما به راه اشتباهی میرویم. پس (انواع) چیزها از تفاسیر روایی بنیادینتر هستند.
۹-۷-۴ نیازمندی به معانی ثابت برای واژگانی همچون جنگ سرد و یا سبکزدگی، مترادف است با نیاز به پایان بخشیدن به مناظرههای تاریخی. تاریخنویسی تعاریف را مفروض نمیگیرد، اما به آنها منجر میشود.
۱۰-۷-۴ مفاهیمی همچون جنگ سرد که مجموعهای از گزارهها هستند، منطقاً از مفاهیم نظری متمایزند.
۸-۴ تبیین علّی - برای نمونه، در راستای مدلِ قانونِ فراگیر (CLM) - منحصراً در سطح پژوهش تاریخی (و در سطح اجزاء روایت تاریخی) کاربرد دارد: ما نباید به دنبال علّت جنگ سرد باشیم چرا که آنچه این اصطلاح بدان ارجاع دارد، یک تفسیر روایی است. معنا ندارد که به دنبال کشف علّت یک تفسیر تاریخی باشم. هر آن کس که در جستجوی کشف علّت جنگ سرد است در واقع به دنبال دستیابی به قویترین تفسیر در باب رویدادهای رخ داده میان سالهای ۱۹۴۴ تا ابتدای دهه ۱۹۹۰ است و نه در جستجوی پیوندی علّی میان این دو مجموعه رویدادِ جدا از هم.
۵- گزارههای یک روایت تاریخی همیشه کارکردی دوگانه دارند: ۱)توصیف گذشته و۲) تعریف یا فردیسازیِ (individuation) یک تفسیر روایی خاص در باب گذشته.
۱-۵ از لحاظ منطقی، روایات تاریخی و استعارهها، هر دو، شامل فقط دو عمل هستند: ۱) توصیف و ۲) فردیسازیِ یک منظر (استعاری). روایت تاریخی یک استعارهی پایدار است.
۱-۱-۵ استعاره بیان استعاری را در نسبت با چیزی دیگر، به نمایش میگذارد. (برای نمونه: «معشوق من سروی در باغ است») به همین مقیاس، روایت تاریخی، گذشته را در نسبت با آنچه گذشته نیست (یعنی یک تفسیر روایی) به نمایش میگذارد. (بنگرید به ۱-۴)
۲-۱-۵ به لطف استقلال روایت تاریخی در نسبتش با واقعیت تاریخی- بنا به این توضیح که در روایت تاریخی رابطهی میان زبان و واقعیت دائماً ناپایدار است- روایت تاریخی همچون استعاره محلّ تولد معنای نوین است. معنای پذیرفته شدهی تحتاللفظی، نیازمند رابطهای ثابت (fixed) میان زبان و واقعیت است.
۲-۵ تفاوت میان معنای (تحتاللفظی) گزارههای انفرادیِ یک روایت تاریخی – اگر جداگانه در نظر گرفته شوند - و معنای (استعاری) روایت تاریخی- اگر در کلّیتش در نظر گرفته شود – دامنهی (scope) روایتِ تاریخی را تشکیل میدهد. این امر تفاوت میان شرح وقایع (مطابق با گزارههای جدا از هم) و روایت تاریخی (مطابق با کلیّت یک مجموعه گزارههای روایی) را نشان میدهد. مجموعهای از گزارهها که به نحو دلبخواهی به هم چسبانده شده باشند، هیچ دامنهای ندارند.
۱-۲-۵ یک روایت تاریخی فقط تا زمانی یک روایت تاریخی است که معنای (استعاری) آن روایت تاریخی در کلیّتِ خود از معنای (تحتاللفظیِ) مجموع گزارههای انفرادیِ آن فراتر برود. بنابراین روایت تاریخی بودن، امری درجهمند است.
۲-۲-۵ روایت تاریخی به یک عمارت کلاه فرنگی میماند: بعد از آن که فرد از پلکان گزارههای انفرادیِ آن بالا رفت، نظرش به منطقهای میافتد که به مراتب از آنجایی که پلکان بر روی آن تعبیه شده بود، فراتر رفته است.
۳-۲-۵ تواناییِ مورخ برای توسعهی دامنهی روایی (استعاری) باارزشترین موهبت در خزانهی فکری اوست.
۳-۵ بهترین روایت تاریخی، استعاریترین روایت تاریخی است یعنی روایتی تاریخی با وسیعترین دامنه. آن همچنین «خطرپذیرترین» و یا «شجاعانهترین» روایت تاریخی است. در مقابل، فرد غیرروایتگرا ناچار است تا روایت تاریخیِ فاقد معنایی بدون سازمان درونی را ترجیح دهد.
۱-۳-۵ دامنهی رواییِ روایت تاریخی تنها با توجه به آن روایت تاریخی نمیتواند تأسیس شود. دامنهی روایی تنها هنگامی به وجود میآید که فرد تفاسیر روایی را با تفاسیر رقیب به مقایسه بگذارد. چنانچه ما از موضوعی تاریخی تنها یک تفسیر روایی داشته باشیم، ما هیچ تفسیری نخواهیم داشت.
۲-۳-۵ بنابراین بینش تاریخی تنها در فضای میان تفاسیر رواییِ رقیب متولد میشود و نمیتوان این بینش تاریخی را با هیچ تفسیری و یا مجموعهای از تفاسیر یکی گرفت.
۳-۳-۵ دانش شناختی (cognitive knowledge) میباید با ابزار زبانی که برای بیان آن به کار گرفته میشوند (گزارههای جزئی، گزارههای کلّی، نظریهها و غیره) یکی گرفته شود؛ بینشِ روایی در فضای رواییِ خالیِ میان تفاسیر روایی قرار دارد. (یعنی، سه بعدی است.)
۴-۳-۵ بینش تاریخی در مباحثهی تاریخنگارانه، و به واسطهی آن تأسیس میشود و نه به وسیلهی مراحل انفرادیِ مباحثهی تاریخنگارانه، و بدین جهت نه به وسیلهی تفاسیر رواییِ انفرادی و در انزوای از دیگران.
۵-۳-۵ مناظرهی تاریخنگرانه اساساً هدفی برای توافق ندارد بلکه هدفش ازدیاد تزهای تفسیری است. مقصد تاریخنگاری، تحول چیزهای روایی به چیزهای واقعی (و یا مفاهیم نوعیِ آنها) نیست. (بنگرید به ۵-۷-۴) برعکس، تاریخنگاری تلاش میکند تا آنچه را به نظر شناختهشده و غیرپروبلماتیک میرسد، از بین ببرد. هدف تاریخنگاری نه فروکاهش نادانستهها به دانستهها بلکه بیگانه ساختن آن چیزی است که آشنا به نظر میرسد.
۶-۳-۵ این تاکید بر عدم توافق و مجادلهی تاریخنگارانه از ما طلب طلب میکند که مفهوم سوژهی دانای استعلایی و تغییرناپذیر دکارتی یا کانتی را کنار بگذاریم. دیدگاه ارسطویی میباید ترجیح داده شود. برای ارسطو، تجربه و دانش، ثمرهی تعامل ما و جهان به حساب میآیند و نه انتزاعی از جهان که به واسطهی یک طرح استعلاییانگارانه (transcendentalist) و هنجاری (formal) تعیین شده باشد. به همین قیاس، تفسیر تاریخی نیز از دل تعامل میان تفاسیر سربرمیآورد و نباید به یک فرد انضمامی و یا یک سوژهی فراتاریخیِ متعالی منتسب شود.
۴-۵ دامنهی روایی منطقاً از قلمرو ارزشها مستقل است؛ بنابراین روایت تاریخی برای داشتن یک دامنهی وسیعتر نیازی به فراغت از ارزش ندارد - به این معنا که نیازی به ابژکتیو بودن ندارد. (برای نمونه مفهوم دولت توتالیتری که به وسیلهی ک. پوپر، جی. ال. تالمن، اچ. آرنت و دیگران مطرح شده است، فارغ از ارزش نبود اما دامنهی بسیار وسیعی داشت)
۱-۴-۵ مورخ «بیگانه»ای آشناست: شکاف میان او و واقعیت که مورخ همیشه سعی در پر کردن آن دارد، با شکاف میان فرد و جامعه که علم اخلاق و فلسفهی سیاسی تلاش برای از بین بردن آن دارند، همانند است. بُعد اخلاقی، بنابراین، باید در تاریخنگاری همیشه حاضر باشد. تاریخنگاریِ مدرن بر یک تصمیم سیاسی مستقر است.
۲-۴-۵ استعاره و روایت خط رابط میان استها و بایدها هستند – استهای گزارههای سازندهی یک تفسیر تاریخی ممکن است آنچه را که میباید انجام داد، پیشنهاد دهند.
۵-۵ اصل لایبنیتسیِ طرد شقّ ثالث، قضیهی کانونیِ منطقِ تفسیر تاریخ است. همهی گزارهها دربارهی یک روایت تاریخی از نظر تحلیلی یا صادقند یا کاذب.
۱-۵-۵ دیدگاه مُد روز مبنی بر اینکه سورها (quantification) جای عبارت فاعلی را در گزارهها خواهند گرفت (راسل و کوآین) در باب گزارههای روایی (مثلأ گزارههای مربوط به روایات تاریخی) نادرست است. عبارت فاعلی در گزارههای روایی غیرقابلتشکیک است. دلیل این امر به وضوح آن است که عبارت فاعلی صرفاً گزارههای محتوی روایات تاریخی را «گرد میآورد.»
۲-۵-۵ تفاسیر روایی از نیروی تبیینی برخوردارند چرا که میتوان توصیف وضعیت تاریخی رویدادها را از لحاظ تحلیلی از این تفاسیر روایی مشتق کرد.
۶-۵ هیچ جایی برای شکاکیت تاریخی وجود ندارد. ما میتوانیم عقلانیت را در این ببینیم که چرا مورخان در هر مرحله از مناظرهی تاریخی، یک دیدگاه را در باب گذشته بر دیگر دیدگاهها ترجیح میدهند. شکاکیت فقط هنگامی نتیجه میشود که فرد از عقلانیتِ موجود در مناظرهی تاریخی خرسند نشده و نیاز به بنیانهای مطلق احساس شود. اما در عمل این احساس نیاز هرگز به چیزی فراتر از این توصیه به مورخان که کارشان را دقیق و آگاهانه انجام دهند، منجر نخواهد شد.
۶- ریشههای تاریخیت (historiticity)، بدین وسیله، به عمق بیشتری از آن چه به واسطهی تاریخنگاری مدرن یا فلسفهی کنونیِ (تاریخ) بیان میشود، نفوذ خواهند کرد.
۱-۶ خودِ مفهوم «خود» یک تفسیر تاریخی و روایی است - تفسیری روایی که همهی دیگر تفاسیر تاریخ، آن را مفروض میگیرند. این امر در کانون حقیقت در هرمنوتیک آنگلوساکسون قرار دارد.
۱-۱-۶ نتیجتاً این واقعیت که تفاسیر روایی تا پیش از این نقشی در سطح زندگی افراد انسانی بازی میکرده اند، به هیچ روی نمیتواند استدلالی به سود یک گونهی معیّن از واقعیانگاریِ روایی (برای نمونه: این دیدگاه که داناییِ تاریخی میباید بر اساس تجربیات زندگیِ هرروزهی ما قالبریزی شود) به حساب آید. مسئله برعکس است: روایتگراییِ تفسیری تا بیش از این، واقعیتِ هر روزهی زندگیِ ما را مورد تهاجم قرار داده است.
۲-۱-۶ مفاهیم (انواع) چیزهای انفرادی از لحاظ منطقی به تفاسیر روایی (شباهت) وابسته هستند. از این رو شباهت بر فردیت مقدّم است، نه برعکس چنان که پوزیتیویسم مطرح میکند. (بنگرید به ۵-۷-۴)
[۱] این اثر ترجمهای است از متن انگلیسی این مقاله:
- “Six theses on narrativist philosophy of history” in: F. R. Ankersmith, History and Tropology: the rise and fall of metaphor (California : University of California Press, ۱۹۹۴), pp:۳۳-۴۴.
نظر شما