فرهنگ امروز / معصومه آقاجانپور: ترجمه کتاب «بنیاد آموزه فراگیر دانش» نوشته یوهان گوتلیب فیشته بهانه ای شد برای برپایی یک نشست از سوی شهر کتاب. این کتاب که بنیاد نظام فلسفی فیشته در دوره ینا را تشکیل میدهد آرای این فیلسوف را دربارهٔ فلسفه دین، اخلاق، حق و ... روشن میکند.این کتاب مشهورترین اثر فیشته است و دو درآمدی که وی بعدها به آن افزود پرتوی روشنگر بر نظام وی افکند. نشست نقد و بررسی کتاب «بنیاد آموزه فراگیر دانش» با حضور دکتر سیدمحمدرضا بهشتی، استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران و مدیر گروه فلسفه فرهنگستان هنر، دکتر میثم سفیدخوش و دکتر سیدمسعود حسینی، مترجم کتاب در موسسه شهرکتاب برگزار شد. گزارش نخست اختصاص داشت به سخنان دکتر بهشتی. گزارش پیش رو سخنان مسعود حسینی است که در باب دشواری های فلسفه فیشته و دوره هایی که او در فلسفه طی کرد سخن گفت.
دشواری کتاب فیشته
برای دشواری کتاب فیشته میتوان هفت دلیل عمده را برشمرد؛ یک دلیل اصلی این است که فیشته نظام فلسفی خود را چندین بار دگرگون میکند، اما نه به طور اساسی؛ اما دستکم طرح یا ساختمان نظام فلسفی او حتی به کوتاهی هفت سال که در دورهی ینا سپری میشود دستخوش چند تغییر عمده میشود که خود این باعث دشواری آثار او شده است.
دومین عامل که عرضی میتواند باشد، اینکه کتاب اساساً برای انتشار نوشته نشده بود، بلکه در اصل در دو بخش در سالهای ۱۷۹۴ و ۱۷۹۵ برای استفادهی دانشجویان فیشته نوشته و منتشر شد تا آنها از یادداشتبرداری معاف شده و صرفاً به حرفهای او گوش دهند. بنابراین، این کتاب توضیحاتی را نیاز داشته که فیشته در خلال کلاس عنوان کرده، اما در اینجا وجود ندارد. عامل عرضی دیگر این است که وقتی در سال ۱۷۹۴ دانشگاه ینا از فیشته دعوت میکند تا استادی فلسفه نقدی را بپذیرد، او از آنها درخواست میکند که به او فرصتی چندماهه بدهند تا نظام فلسفی خود را بهصورت منقحی ساخته و پرداخته کند که این فرصت به او داده نمیشود و همین شاید سبب تعجیل در صورتبندی اولیهی نظام فلسفی فیشته شود.
نکتهی دیگری که خود فیشته در دیباچهی کتاب بر آن تأکید میکند، این است که میگوید من عمداً سعی میکنم برخی مطالب را به خواننده نگویم، به این دلیل که قصد ندارم همهچیز را حاضر و آماده در اختیار او بگذارم، خواننده خود باید تلاش کند تا برخی نکات را بداند. فیشته ادعا میکند که میداند در کدام قسمتها اشکال وجود دارد، اما میگوید که این کار عمدی است. نکتهی بعد اینکه فیشته در مواجهه با فلسفهی نقدی کانت به اختلاف نص یک فلسفه با روح آن اشاره میکند که این تفکیک خود میتواند عامل ابهام باشد. عامل مؤثر دیگر، بهویژه در دورهی دوم فلسفهورزی فیشته این است که او تقریباً هفده صورت متفاوت از آموزهی دانش به دست داده است که از بین آنها فقط یکی منتشر و به انگلیسی ترجمه شده است. البته فکر میکنم در ویراست آلمانی همهی آنها منتشر شدهاند.
ورود فیشته به ساحت فلسفه
در بخش دوم مناسب است، بگوییم فیشته از کجا و چگونه به این سیر فلسفی وارد شد تا تصوری کلی از فلسفهی او در ذهن ما شکل بگیرد. فیشته برای نخستین بار در سال ۱۷۹۰ برای تدریس فلسفهی نقدی کانت به یکی از دانشجویان خصوصی خود، دو کتاب نقد عقل محض و نقد عقل عملی را میخواند؛ اما پیش از آنکه خود وارد بحث در این زمینه شود چند فیلسوف دیگر هم بودند که یا شارح فلسفهی کانت بودند یا ناقد آن. نکتهی جالب در مورد فلسفهی فیشته برای ما این است که وقتی نقد عقل محض و نقد عقل عملی منتشر میشود، عامهی فلسفهخوانهای آلمانی، نه بهواسطهی خود کتابهای کانت بلکه بهواسطهی کتاب راینهولد با نام «نامههایی در باب فلسفه کانت» با این دو اثر آشنا میشوند. اهمیت آن برای ما این است که راینهولد شارح صاف و سادهی فلسفهی کانت نبود و برای خود یک پروژه داشت، پروژهاش هم این بود که دستکم فلسفهی نظری کانت را آنگونه که در نقد عقل محض شرح داده شده، از یک اصل اولیه استنتاج کند؛ اصل اولیه راینهولد نیز ازاینقرار است: «سوژه در آگاهی بازنمود را از سوژه و ابژه تفکیک میکند و آن را به هر دو منسوب میدارد.»
بنابراین، ما در اینجا با سه اصل سروکار داریم: سوژه، ابژه و بازنمود که بین سوژه و ابژه قرار دارد و با هر دو نسبت دارد. این مسئله که راینهولد به چه ترتیب میخواست فلسفهی نظری را از این اصل استنتاج بکند از بحث ما خارج است، آنچه که به ما مربوط میشود انتقادهایی است که هم بر این شرح از فلسفهی کانت وارد شده، هم بر شرحهای دیگر. من دو انتقاد عمده را یادداشت کردهام، اهمیت آن هم به این دلیل است که فیشته در برابر با این دو انتقاد، به تفسیر فلسفهی کانت وارد میشود؛ یکی نقد یاکوبی است و دیگری نقد شولتسه. نقد یاکوبی که از جبههی رمانتیک یا ایمانگرایان به نقد فلسفهی کانت میپردازد، در این جمله معروفش بیان میشود؛ او میگوید: ما برای ورود به فلسفهی کانت ناچاریم شیء فینفسه را مفروض بگیریم، اما به محض ورود و وقتی نظام برای ما ساختهوپرداخته میشود، ناچاریم خود وجود شیء فینفسه را انکار کنیم و در این صورت چیزی جز بازنمود در ذهن سوژه باقی نمیماند که پایه و اساسی بهزعم یاکوبی در واقعیت ندارد؛ یاکوبی این مفهوم را با نهیلیسم برابر میپندارد. جالب است اشاره کنم ایوان تورگنیف در کتاب پدران و پسران مدعی است که برای اولین بار مفهوم نیهیلیسم را در قالب رمان بیان کرده است، اما مشخص است که یاکوبی در اواخر قرن هجدهم برای اولین بار این مفهوم را در قالب فلسفی بیان کرد.
نقد دوم، شولتسه است، او شکاک بود و به فلسفهی سنتی تجربیمسلک بریتانیایی گرایش داشت؛ نقد او مشخصاً معطوف به اصل آگاهی راینهولد است، در این اصل ما با سه مؤلفهی سوژه، بازنمود و ابژه مواجه هستیم که قرار است سوژه، بازنمود را هم از خود و هم از ابژه تفکیک و درعینحال آن را به هر دو منسوب کند. در اینجا مراد از ابژه بهطورکلی طبیعت است، آنچه در خارجیت محض وجود دارد. سوژه و بازنمود هم که مشخص هستند. شولتسه بر این عقیده است که ما نه به سوژه دسترسی داریم و نه به ابژه و فقط یک بازنمود داریم و در توضیح این عدم دسترسی، به نقد بارکلی به جوهر مادی و نقد هیوم به جوهر نفسانی متوسل میشود. البته باید گفت آنچه کانت از سوژه و ابژه مراد میکند دقیقاً جوهر نفسانی و مادی نیست؛ اما فلسفهی کانت هنوز در آن برهه بهطورکلی فهمیده نشده بود. فیشته در اینجا وارد بحث میشود، در برابر شولتسه، ادعای فیشته این است که ما میتوانیم بخشی از حرف شما را که مبنی بر عدم دسترسی سوژه به ابژه است، بپذیریم؛ میتوانیم فعلا ابژه را با شیء فینفسه کانتی یکی بپنداریم -نقد یاکوبی نیز همین بود-. این بود که ما در فلسفه کانت مجبوریم بعد از ورود به این فلسفه، شیء فینفسه را از نظام خارج بکنیم، چون طبق مقولات کانتی، شیء فینفسه نمیتواند محمول وجود بر آن حمل شود (همین نقد را در کتاب فیشته هم میبینیم). اما فیشته میگوید که ما به سوژه دسترسی داریم؛ شهود عقلی هم که در فلسفهی فیشته بسیار مناقشهبرانگیز است دقیقاً همین است. از نظر او، سوژه به خود دسترسی دارد و بازنمود، چه به لحاظ صورت و چه محتوا در واقع محصول سوژه است. به نظر میرسد پروژهی فلسفی فیشته از همین جا تعیین شده که چگونه از سوژه به بازنمود برسیم. بازنمود را هم میتوانیم شناخت بهطورکلی و معرفت بشری قلمداد کنیم.
نکاتی در باب طرح فلسفهی فیشته
آموزهی دانش (به آلمانی Wissenschaftslehre) پروژهی کلی فلسفهی فیشته را تعریف میکند و نام هیچیک از آثار خاص او نیست؛ به این مفهوم که ما در فلسفهی فیشته قرار است دانشی دربارهی خود دانش کسب کنیم؛ این یک بحث استعلایی است، یعنی بگوییم که اصلاً شرایط و مبانی دانش چیست و شرط امکان آن چیست. Wissenschaftslehre یا آموزهی ناظر به دانش، یعنی بررسی شرایط و مبانی حصول دانش که یک بحث استعلایی است. فیشته در این باب و در دورهی ینا (۱۷۹۴ - ۱۷۹۹) سه کتاب در سه مقطع مختلف منتشر کرده که به آثار فرافلسفی (metaphilosophical) معروف شدهاند و قصد دارند روش فلسفی فیشته را شرح دهند که یکی از آنها در باب مفهوم آموزهی دانش مربوط است به سال ۱۷۹۴ و دیگری دو درآمد است که فیشته بر آموزهی دانش نوشته، مربوط به سال ۱۷۹۷ است که این دو درآمد در بخش ابتدایی این کتاب ترجمه شده است که جزئی از این کتاب نیستند، مترجمان انگلیسی آن را در ابتدای این کتاب قرار دادند. کتابی هم در سال ۱۸۰۰ نوشته با عنوان خلاصهشدهی «گزارشی به روشنی آفتاب از بهر عامه»؛ این آثار برای فهم پروژهی فلسفی فیشته خیلی مهم هستند.
دو دوره فلسفهی فیشته
فلسفهی فیشته را به دو دوره تقسیم میکنند، این تقسیمبندی خیلی به تغییر گرایش یا نگرش فلسفی فیشته مربوط نمیشود، بلکه بیشتر به یک اتفاق عجیب برمیگردد که در سال ۱۷۹۹ رخ میدهد؛ در این سال فیشته مقالهای با عنوان «در باب بنیادباور ما به حکومتی الهی بر جهان» منتشر میکند و در آن سعی میکند خدا را با نظم اخلاقی جهانی یکی بگیرد؛ همین موضوع مناقشهای را به وجود میآورد که با عنوان مناقشهی خداناباوری در بین مردم معروف میشود و این سبب میشود عدهای او را به خدانشناسی محکوم بکنند و فیشته مجبور میشود به نوعی از ینا به برلین فرار کند. از سال ١٨٠٠ تا ١٨١٤ که سال مرگ فیشته و به دورهی برلین معروف است، فیشته آثار عامهپسندتری تألیف میکند؛ این آثار بهویژه «رسالت انسان» بسیار مهم است، زیرا برای خوانندهی عام نوشته شده و متن سادهای دارد. بهطورحتم، در ادامه همین مجموعه منتشر خواهد شد.
نکتهی آخر اینکه نظام فلسفی فیشته دو تغییر بنیادی داشت؛ در مرحلهی اول در سال ۱۷۹۴ ساختار نظام فلسفی فیشته سه بخش بود؛ یک بخش بنیادی که قرار بود در آن کنشهای بنیادی من یا اصول کل فلسفه استنتاج شود و بر اساس آن، دو بخش فلسفهی نظری و عملی که اولی مخصوص شناخت طبیعت و دومی مخصوص اخلاق است شرح و بسط داده شود. در سال ۱۷۹۸ یا ۱۷۹۹، فیشته کتابی مینویسد یا درسگفتارهایش را ارائه میدهد که چندین سال بعد در اوایل قرن بیستم منتشر میشود و در آن مطالب همین کتاب را با روشهای دیگری و ابتدا به یک اصل اولیه دیگر بیان میکند. در آن مقطع، نظام فلسفی فیشته دارای پنج قسمت میشود: یک جزء بنیادی؛ یک بخش فلسفهی عملی که بحث فیشته در مورد اخلاق است؛ یک بخش فلسفهی نظری که مربوط به طبیعت است؛ یک بخش بسیار جذاب نیز که فلسفهی اصولموضوعه است که در این بخش دربارهی رابطهی عقل نظری و عقل عملی بحث میکند. آن اقتضائاتی که عقل نظری به عقل عملی معطوف میکند، فلسفهی حق یا سیاست نام دارد و آن اقتضائاتی که عقل عملی به عقل نظری معطوف میکند یا درخواستهایی که عقل عملی از نظری دارد، فلسفهی دین نام میگیرد؛ بخش پنجم نیز زیباییشناسی است که تقریباً هرگز شرح و بسط داده نمیشود.
نظر شما