شناسهٔ خبر: 46909 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

کار مشکل بود و سهل انگاشتیم/ تقابل دو نگاه: موحد در برابر دهخدا

«شاهد عهد شباب» مجموعه شعرهای جوانی محمدعلی موحد است. یادگار روزهایی که ایران سراسر درگیر مسئله ملی‌شدن نفت بود و مبارزه با انحصارطلبی شرکت نفت انگلیس پیونددهنده افکار بسیاری از روشنفکران در ایران و البته در تمام جهان. موحد در آن زمان سردبیر روزنامه نفت بود و در جبهه مصدقی‌ها.

فرهنگ امروز/ بابک ذاکری:


«شاهد عهد شباب» مجموعه شعرهای جوانی محمدعلی موحد است. یادگار روزهایی که ایران سراسر درگیر مسئله ملی‌شدن نفت بود و مبارزه با انحصارطلبی شرکت نفت انگلیس پیونددهنده افکار بسیاری از روشنفکران در ایران و البته در تمام جهان. موحد در آن زمان سردبیر روزنامه نفت بود و در جبهه مصدقی‌ها. مسئولیت او در شرکت نفت و درگیری از نزدیکش با مسئله نفت در تمام زندگی آن سال‌های وی سایه افکنده است، به‌خصوص در شعرهایی که در تنهایی خود نوشته است. شاهد عهد شباب به همین سبب شاهدی نفت‌آلود است و یادگار گرمای شط و شطح‌های آزادی‌خواهانه. موحد در مقدمه کتاب به کوتاهی شرایط سروده‌شدن این شعرها را توضیح داده است: «آن روزها که در آبادان بودم روزگار سختی بود که از بام تا شام در میان دو قطب امید و نومیدی،‌ از شوق و هیجان تا دلهره و اضطراب،‌ در نوسان بودیم. صنعت نفت ایران متوقف گشته بود و بزرگ‌ترین پالایشگاه آن روز جهان در آبادان عاطل افتاده بود. شباهنگام که غوغای خلایق فرومی‌نشست من ساعت‌ها در کنار شط راه می‌رفتم .... بیشتر شعرهایی که در آبادان سروده‌ام و رقم خورده آن لحظات‌اند و به همین مناسبت آن‌ها را «شطی‌ات» می‌نامم....و باقی آنچه در این دفتر گرد آمده «شطحیات» است که هر یک سنگ قبر خاطره‌ای یا صندوق امانات حال و هوایی از ایام جوانی است».
«شاهد عهد شباب» تنها مجموعه‌ای از شعرهای شخصی محمدعلی موحد نیست، بلکه نماد و نشان از نسلی است که پایی در سنت سفت کرده ‌بودند و پایی در جهان جدید و با این دو پا یکی از مدنی‌ترین و مدرن‌ترین مبارزه‌های تاریخ ملی ایران را رقم زدند: مبارزه برای خلع‌ید و ملی‌کردن نفت از سویی و تلاش برای برپا نگه‌داشتن و گرداندن دستاوردهای شرکت نفت با تکیه بر توان خود. قصه نفت، به‌خصوص در سال‌هایی که این شعرها در آن نوشته شده است، تنها قصه یک مایع سیاه بدبو که قرار است آینده مملکت را رقم بزند نیست. قصه تلاش ملتی است برای استقلال و بقا. داستان ملی‌شدن داستانی است تکراری. در سال‌های ۲۹ تا حدود سال ۳۱ جامعه امیدوارانه با رهبری مصدق در پی شکست بزرگ‌ترین قدرت استعماری به‌جامانده از قرون پیشین است. از سال ۳۱ یأس به سبب برخی کاستی‌ها و دودستگی‌ها بر افکار چیره می‌شود و پس از کودتای ۳۲،سایه شکست بر تمام شوون اجتماعی سنگینی می‌کند. این کتاب که یادآور همان سال‌هاست و در همان سال‌ها نوشته شده درست همین‌ها را بازنمایی می‌کند. امید، یأس و شکست. اما فراتر از شکست آنچه پس از کودتای ۳۲ و محاکمه مصدق بر جان ایرانی پنجه کشید احساس اختگی بود. احساس گسست در هویتی که پایی در سنت و پایی در مدرنیسم، تلاش می‌کرد روزگار بهتری برای خود رقم بزند. همانی که اخوان‌ثالث آن را در شعر زمستان خود بازتاب داده است و بر زندگی بسیاری از روشنفکرانی که به جان همراه با مصدق کوشیدند و شکست خوردند سایه افکند: شکستی که نشان از ناتوانی این موجود دوپا، به نام ایران، داشت در دید آنانی که روزگاری به مصدق دل‌ خوش کرده بودند و می‌پنداشتند با همراهی مصدق می‌توانند حتی الگویی برای کشورهای دیگر بسازند. چنان‌که در همین «شاهد عهد شباب» شعرهایی می‌یابیم خطاب به مبارزان مصری و شعری از زبان شاعری عراقی خطاب به مصدق که می‌گوید: «حذر کن مصدق ز افسون دشمن/ برافکن نقاب از رخ وی، برافکن».
اما گذشته از حال و هوای کلی کتاب که نمایشگر همین احساس است، شاید شعری که بیش از همه نشان می‌دهد پس از کودتا چه بر سر مردم آمد مثنوی باشد که موحد به قول خود «در اقتفای» مثنوی «در چنگ دزدان» دهخدا نوشته است. آن مثنوی را دهخدا در زمان برگزاری دادگاه مصدق سروده ‌است و با زبانی گزنده که مخصوص خود اوست شرح حمله دزدان دریایی به کشتی خلیفه را بیان می‌کند. در انتهای آن دهخدا از زبان خلیفه می‌گوید اینکه ما در چنگال دزدان گرفتار آمده‌ایم از بی‌غیرتی ماست. موحد در اقتفای آن مثنوی «قصه عمیدالملک کندی و حجام» را سروده است. این مثنوی نیز در همان زمان دادگاه مصدق سروده شده است. با اشاره به این قضیه که مصدق دادستان دادگاه نظامی را به رسمیت نمی‌شناخت و حاضر نبود او را با عنوان رسمی‌اش خطاب کند و دائم برای ارجاع به او می‌گفت: «آن مرد» رئیس دادگاه خطاب به مصدق گفته بود: «آن مرد آن مرد گفتن توهین است. این دادگاه به فرمان اعلیحضرت همایونی تشکیل شده و ایشان دادستان ارتش شاهنشاهی هستند». آن مثنوی و این قصه محرک موحد بوده ‌است برای سرودن مثنوی «قصه عمیدالملک کندی و حجام» که داستان اخته‌کردن عمیدالملک است به فرمان پادشاه و طعنه‌های جلاد بر او. گذشته از پاسخ طعنه‌آمیز عمیدالملک به جلادش در انتهای داستان، گویی موحد پاسخی نیز به دهخدا در آستین داشته است: خلاصه‌اش این‌که در پاسخ دهخدا که در چنگ دزدان افتادن را از بی‌غیرتی دانسته، گویی موحد می‌خواسته بگوید به‌فلاکت‌افتادن از بی‌غیرتی ما نبوده است، ما را اخته کرده‌اند. یا اگر همین برداشت را بسط دهیم گویا موحد، خودآگاه یا ناخودآگاه، به این دریافت رسیده‌ است که آن موجود دوپایی که پایی در سنت و پایی در مدرنیسم می‌خواسته روزگار خود را سروسامان دهد از زایندگی افتاده است و از این پس باید شیوه دیگر کند و با علم بر «خصی‌بودن»، روزگار خویش را سامان دهد.
تقابل دهخدا و موحد در این دو مثنوی تقابل دو تلقی است در تاریخ معاصر ایران. تقابل نگاهی که می‌پندارد شکست‌ها و حرمان‌ها از «بی‌غیرتی» است و نگاهی که می‌پندارد ما در تلاش برای رسیدن به آزادی و رهایی شکست خورده‌ایم و «خصی» شده‌ایم. تقابل همان نگاهی که امروز سبب می‌شود عده‌ای جانب مصدق را بگیرند و عده‌ای از مصدقی‌های سابق از در مهربانی با قوام درآیند. تقابل گروهی که همچنان به کشور، به استقلال و به مردم نظر دارد و گروهی که از زایایی این مفاهیم دل‌خسته است و می‌پندارد باید با امثال قوام‌ها بیشتر بر سر مهر بود. در سال‌های پس از کودتا تا امروز این دو گروه بسیار به هم تاخته‌اند. اما صحبت بر سر رجحان یکی بر دیگری نیست (دست‌کم در این نوشته صحبت این نیست). موحدی که مثنوی عمیدالملک را ساخته‌ است به همان اندازه نگران مصدق است که دهخدای نویسنده در «چنگ دزدان». هر دو سال‌ها و بهترین روزهای عمرشان را برای آرمانی صرف کرده‌اند که همانا آزادی و استقلال مملکت است، به همین دلیل نباید پنداشت که تلقی درست در یکی از این دو سو نهفته است و رفتن به سوی یکی به معنای طرد دیگری است. این هر دو مثنوی که با زبانی اشاری و هجوآمیز به دادگاه مصدق نوشته شده‌اند آغازگاه دو نگاه متفاوت در تاریخ فکری بعد از کودتا هستند. یکی می‌خواهد با غلبه بر بی‌غیرتی و لابد با آگاهی‌بخشی و به‌هیجان‌آوردن مردم دزدان را از کشور بیرون کند و دیگری می‌خواهد با پذیرفتن شکست و غلبه آن به پیش رود. با پذیرفتن اختگی اما تلاش برای غلبه‌کردن بر آن: مصدق و نگاه مصدق اخته شده است، اما قوام هنوز زنده است.
این طرز تلقی که میهن چون زنی است که باید از آن مردانه مراقبت کرد و سپس ساختن دوگانه اخته‌بودن یا بی‌غیرت‌بودن برگرفته از همان نسلی است که گفته شد پایی در سنت و پایی در مدرنیسم می‌خواهد به رستگاری بیاندیشد. به نظر می‌رسد موحد در ناخودآگاه خود هوشمندانه‌تر از دهخدا دریافته‌ است که این نسل اخته است. این دوگانگی به‌درستی از سوی موحد دوگانه‌ای در نظر گرفته شده است که دیگر نمی‌تواند رهایی‌بخش باشد. یا باید سنت را یکسره برگزید یا امر جدید را. نمی‌توان با نگاهی سنتی با استفاده از المان‌هایی چون غیرت و مردانگی چیزی یکسر مدرن چون کشور به‌عنوان واحدی حقوقی را محافظت کرد. به‌عبارت ‌دیگر، برای حفظ استقلال و میهن باید از این دوگانه عبور کرد. دوگانه‌ای که می‌خواهد با حفظ ارزش‌های سنتی ارزش‌های مدرن را پاس بدارد. صحبت بر سر امکان این امر و چگونگی عملی‌شدن این پروژه، صحبتی است با سابقه‌ای بیش از صدسال. اما شاید یکی از بهترین تقابل‌هایش را در همین دو مثنوی می‌توان دید و جالب آنکه این تقابل در فرمی ارائه شده است که مهر سنت را بیش از هرگونه دیگر ادبی در خود دارد. قصه‌پردازی به شکل مثنوی. دست‌کم با توجه به این دو مثنوی می‌توان گفت که این تقابل که تقابل جوانی است چون موحد و پیری موی‌سپیدکرده در راه آزادی، چون دهخدا، از سوی سنت و با کمک از آن سرودنی است. «شاهد عهد شباب» با این تلقی تنها دفتر شخصی یک مصدقی سال‌های ۳۰ نیست که سرخورده از شکست در خلوت خود ابیاتی سروده است، بلکه روایتی زنده است از بن‌بستی که با شکست مصدق دامن ما را گرفته است.

روزنامه شرق

نظر شما