فرهنگ امروز/ جورجو پینی، ترجمه: فرهاد علوی:
اسکوتوس در سومین پرسش از موضوعات میان شیء و موجود، تمایزی وضع میکند که بسیار شبیه به برداشت هنری است، همان کسی که به احتمال بسیار منبع مستقیم اسکوتوس بوده است.
اسکوتوس نیز همانند هنری بحث خود را با این اشاره آغاز میکند که شیء در عامترین معنا متضاد با عدم است. نیستی به معنای آن چیزی است که حامل نوعی تناقض است، زیرا از دو جزء ناسازگار گرد آمده (نه هستی)، درست مثل دایرۀ مربع (این مثال من است). عدم بدین معنا حتی بهعنوان متعلق فکر در ذهن یا در خارج (بهعنوان شیئی حقیقی) نیز نمیتواند وجود داشته باشد؛ لذا در اینجا با یک متعلق سروکار نداریم، نه متعلقی برای اندیشه و نه شیئی در عالم خارج، ما با دو برداشت ناسازگار روبهرو هستیم: زمانی که میگوییم دایرۀ مربع هیچ است، منظورمان این نیست که مفاهیم دایره و مربع منطقاً با هم ناسازگارند، در ثانی، هیچ یعنی آنکه در عالم خارج نه وجود و نه امکان وجود داشته باشد.
از جایی که «شیء» (یا «موجود») به معنای هیچ نبودن است، متناظر با معانی «هیچ» برای «شیء» (یا «موجود») دو معنا خواهیم داشت، معنای نخست آن است که شیء یا موجود «واجد تناقض نباشد»؛ شیء و موجود در این معنا هم بر اشیای ذهنی محض و هم بر موجودات خارجی اطلاق میشوند:
«موجود [ens] یا شیء [res] در نخستین معنا از معانی گستردۀ خود شامل هرآنچیزی است که تناقض در آن راه نداشته باشد، خواه موجودی عقلی [ens rationis] که تنها در عقلی متفکر هستی و وجود دارد، خواه موجودی حقیقی [ens reale] با موجودیتی ورای ملاحظات عقلی.»[۱]
در مقابل، شیء (یا موجود) در معنای دوم «چیزی است که موجودیتی فارغ از ملاحظات عقلی داشته یا بتواند داشته باشد»؛ شیء و موجود در این معنا موجوداتی ورای ذهن خواهند بود.
اسکوتوس معتقد به وجود اشیائی است که در معنای نخست کلمۀ «شیء» که معنایی عمومیتر است، شیءاند، نه در معنای خاصتر دوم. مفاهیم منطقی همچون جنس و نوع یا به قولی «کیفیات ثانویه» از این دسته اشیا هستند. روابط مفهومی (یا عقلی) به روابطی گفته میشود که صرفاً به جهت توصیفمان میان اشیا برقرارند و مبنای حقیقی ندارند و به همین دلیل میتوانند سلب یا تصدیق شوند (مثلاً فرض کنید رابطهای تعریف کنیم مثل در سمت چپ قرار داشتن: یک صندلی ممکن است با توجه به موقعیتهای مختلف در سمت چپ یا راست تعریف شود، بیآنکه هیچ تغییری در ماهیت آن پدید بیاید).
حال وقت آن است که بر مفاهیم منطقی متمرکز شویم. در اینکه یک جنس یا نوع چه هست، هیچ تناقضی راه ندارد، پس مشکلی نیست که در چیستی جنس و نوع اندیشه کنیم؛ این در حالی است که در عالم خارج از ذهن هیچچیزی وجود ندارد که ذاتاً جنس یا نوع باشد. در جهان خارج از ذهن موجوداتی حقیقی مثل گربه و انسان وجود دارند، این موجودات را میتوان بر مبنای جنس و نوع دستهبندی کرد، اما نوع و جنس بودن به معنای وجود شیء در خارج نیست، این دو روابط مفهومی (عقلی) هستند که میان مفاهیم متصورۀ اشیا در خارج از ذهن برقرارند (اشیائی که در معنای خاصتر دوم «شیء» هستند). من معتقدم اسکوتوس، شترگاوپلنگ را به معنای عمومی نخست «شیء» مینامد. شترگاوپلنگ به معنای واقعی یک «شیء» نیست. اسکوتوس موافق بود که شترگاوپلنگ ممکن نیست واقعی باشد؛ اما دلیل اسکوتوس عدم وجود یک ذات واحد متناظر با لفظ «شترگاوپلنگ» نیست. اسکوتوس به ما میگوید مفهوم شترگاوپلنگ ممکن نیست در عالم واقع مصداق داشته باشد؛ این نکته علیالظاهر برای او بدیهی است. شترگاوپلنگ بودن با وجود خارجی داشتن متناقض یا منطقاً ناسازگار است، گویی محال بودن وجود خارجی بخشی از مفهوم شترگاوپلنگ در نظر گرفته شده است، این در حالی است که بهرغم تناقض شترگاوپلنگ و وجود در خارج، شترگاوپلنگ خود حاوی هیچ تناقضی نیست؛ لذا میتوان شترگاوپلنگ را اندیشید حتی اگر وجودش ممکن نباشد.
اسکوتوس معتقد بود شیء یا موجود در معنای نخست لفظ، متعلق عقل است، زیرا عقل قادر است دربارۀ هر امر غیرمتناقضی اندیشه کند. اسکوتوس بااینحال تردید داشت اذعان کند منظور ابنسینا در فصل پنجم از مقالۀ نخست معنای عام شیء است. او در ابتدا میگوید منظور ابنسینا معنای عام این الفاظ است، زیرا بهزعم وی مراد ابنسینا هرآنچیزی است که در خارج وجود داشته یا بتواند وجود داشته باشد؛ بنابراین زمانی که ابنسینا موجود و شیء را نخستین مفاهیمی میپندارد که در ذهن مرتسم میشوند و اذعان میکند این مفاهیم در همهچیز مشترکند، گفتۀ او باید اینگونه تفسیر شود که نخستین مفاهیمی که نفس عهدهدار آنها میشود آن اشیائی است که یا موجودند یا ممکن است موجود باشند.
اما اسکوتوس کمی جلوتر در تفسیر کلام ابنسینا مردد میشود؛ به باور او ممکن است ابنسینا در معنای عام و نخستین لفظ از شیء و موجود یاد کرده باشد، پس کلام ابنسینا را باید اینگونه تفسیر کرد: نخستین مفهوم مشترک در هر چیز مفهوم شیئی است نامتناقض. اسکوتوس بااینحال این نکته را هم اضافه میکند که احتمالاً ابنسینا هر دو معنای شیء و موجود را در نظر دارد. بههرحال اسکوتوس در این تردیدی نداشت که ابنسینا دستکم به دلالت دوم شیء و موجود به معنای آنچه در عام خارج از ذهن بتواند وجود داشته باشد، نظر داشته است.
اسکوتوس در طرح تمایز میان دو معنای اصلی شیء و موجود به وضوح متأثر از هنری گنت است. اسکوتوس به مدد هنری، تعالیم ابنسینا در باب شیء و موجود و نیز تمایز اوصاف دوگانۀ چیستی شیء را تفسیر میکند.
بااینهمه، دو تفاوت بسیار مهم تلقی اسکوتوس از لفظ «شیء» و متعاقباً تفسیر وی از ابنسینا را از تفسیر هنری متمایز میکند: تفاوت نخست به تفسیر اسکوتوس از معنای اول «شیء» مربوط است و تفاوت دوم ناظر بر تفسیر وی از معنای دوم این کلمه است.
توصیف اسکوتوس از شیء در مقام چیزی عاری از تناقض که مربوط به معنای نخست لفظ است، حاوی هیچ اشارهای به مفهوم ذات نیست. هنری گنت بر آن بود که اشیای ذهنی محض واجد ذات نبوده، صرفاً ترکیبات خیالی از چندین ذات حقیقی هستند. هنری حتی معتقد بود که اشیا به معنای متعلقات ممکن فکر ازآنروی قابلیت اندیشه شدن دارند که واجد ذات حقیقی هستند و این ذوات همان عناصری هستند که اشیای ذهنی محض از آنها ساخته شدهاند؛ بنابراین برداشت هنری گنت آن است که نفس طبعاً رو بهسوی فراگرفتن ذوات دارد و منظور از ذوات همان اشیائی است که در عالم خارج یا موجودند یا میتوانند به عناصر سازندۀ آن بدل شوند. اسکوتوس برخلاف هنری، توجه را از ذوات به اشیای غیرمتناقض سوق داد. در فقرهای که در حال حاضر از نظر میگذرانیم، او صریحاً بیان میکند که هر چیزی که متناقض نباشد، متعلق عقل است؛ پس او متعلق عقل (معقول) را به مدد مقتضیات منطقی و صوری صرف تعریف میکند. ساده بگوییم، برای آنکه یک شیء قابلیت اندیشه شدن داشته باشد، کافی است فاقد تناقض باشد، لازم نیست خود یک ذات یا ترکیبی از ذوات گوناگون باشد.
روش اسکوتوس در پرسش از اینکه دربارۀ چه چیزی میتوانیم اندیشه کنیم و دربارۀ چه نمیتوانیم، بسیار سودمند است. اسکوتوس خیلی ساده با آزمودن اینکه شیء از مقتضیات صوری تبعیت میکند یا نه، میتوانست دربارۀ اندیشیدنی بودن یا نبودن شیء تصمیم بگیرد؛ اینگونه میتوانیم روابط مفهومی یا عقلی را متعلقات اندیشه بپنداریم، تنها به این دلیل که این روابط متناقض نیستند. احتیاجی نیست در توضیح قابلیت اندیشیدن مفاهیم منطقی و روابط مفهومی یا عقلی، آنها را بر ذوات حقیقی استوار کنیم. به منظور اینکه بدانیم شیء قابل اندیشه شدن هست یا نه، لزومی ندارد بدانیم چه چیزهایی در عالم خارج از ذهن وجود دارد. قابلیت به اندیشه درآمدن یک شیء تبعیت آن از ملزومات منطقی یک سازگاری درونی است و این یعنی متناقض نبودن. نیازی نیست مفاهیم را در برابر ذوات عالم خارج بیازماییم تا بفهمیم قابل اندیشیدن هستند یا نه.
بنابراین، رویکرد اسکوتوس پیامد مهمی خواهد داشت؛ بهزعم اسکوتوس، همینکه دربارۀ شیئی اندیشه میکنیم، این مسئله هرگونه پرسش از وضعیت هستیشناختی آن را بلاموضوع میکند. نمیتوانیم به صرف اندیشیدن دربارۀ شیء بگوییم آن شیء در عالم خارج هست یا نه. نمیتوان انکار کرد که معانی منطقی، روابط مفهومی یا شترگاوپلنگها، بهرغم آنکه وجود خارجی ندارند، قابل اندیشیدن هستند، این اشیا (در معنای نخست کلمه) اشیائی هستند که ممکن نیست خدا آنها را در عالم خارج محقق کند.
هرگز نمیتوان به صرف معیاری منطقی دربارۀ پرسشهای هستیشناختی در باب امکان حقیقی یک شیء رأی صادر کرد. اگر مجاز باشیم «امکان متافیزیکی» را عدم ناسازگاری با وجود بالفعل در دستکم یک جهان ممکن تفسیر کنیم (خواه این جهان محقق باشد خواه نه)، میتوانیم بگوییم اسکوتوس میان امکان منطقی در مقام رابطۀ صوری میان مفاهیم از یکسو و امکان حقیقی یا متافیزیکی از سوی دیگر، تفاوت گذاشته است. اشیائی وجود دارند که از شرط عدم تناقض تبعیت میکنند و نیز اشیائی هست که با شرط تطابق با وجود بالفعل همخوانی ندارند؛ اما این دو، دو نوع شیء نیستند که بتوان آنها را از حیث تحقق با هم مقایسه کرد، این دو به دو معنای متفاوت از «شیء»، شیءاند. زمانی که میگوییم انسان بالفعل از شترگاوپلنگ یا یک مفهوم منطقی موجودتر است، دچار اشتباهی میشویم که در زبان امروزی بدان «خطای مقولهای» گفته میشود. حقیقت شترگاوپلنگ و دیگر مفاهیم منطقی کمتر از نوع انسان نیست، این مفاهیم در اصل فاقد هرگونه حقیقتی هستند. حقیقی بودن محمولی است که بر شیء در معنای خاصتر دوم حمل میشود، بر شیئی که واقعی است و میتواند واقعی باشد.
اسکوتوس با هنری گنت در این موضوع همنظر است که «شیء» در معنای ثانوی خود راجع به تمام ذوات است، زیرا ضرورتاً چنانچه x ذاتی حقیقی باشد، چیزی است که میتواند در عالم خارج از ذهن وجود داشته باشد؛ اما با نظر به آنچه اسکوتوس در جاهای دیگر اذعان میکند، به نظر میرسد عکس این ادعا را رد میکند، اینکه اگر x وجودی خارجی داشته باشد ضرورتاً یک ذات است. دشوار نیست فهم اینکه خدا میتوانسته مخلوقاتی بیافریند که فعلاً نیافریده است، یا به قول اسکوتوس اینکه وجود خارجی با آنها متناقض نباشد؛ اما اسکوتوس بر این عقیده است که هرآنچیزی که خداوند میتوانسته بیافریند و به آفریدن آن مبادرت نکرده، ذات نیست. شیء ذات است، اگر و تنها اگر مخلوق خلق خداوندی باشد. گویی اسکوتوس برخلاف هنری گنت بر این باور بوده که چیزی به نام ذات ممکن یا ذات غیربالفعل وجود ندارد (حتی اگر اشخاص ممکن و غیربالفعلی داشته باشیم که مصداق یک ذات بالفعل نباشند). میتوان اشیائی متصور بود که امکان داشته آفریده و موجود شوند، اما بههرحال چنین اتفاقی نیفتاده است. این اشیای غیربالفعل را ازآنجهت شیء گوییم که با وجود متعارض (ناسازگار) نیستند، این اشیا صرفاً ذات نیستند. اسکوتوس میگوید این امر در مورد ذوات هم صادق است؛ منظور از ذوات همان اشیائی است که خداوند فعلاً آنها را آفریده است. این اشیا پیش از آفرینش الهی فینفسه لحاظ میشدند. برخلاف این نظر، همانطور که دیدیم، هنری گنت طریقۀ دوم شیء بودن را با ذات یکی میداند (res a ratitudine).
از دیدگاه هنری، شیء ازآنجهت که ذات است، میتواند وجود خارجی داشته باشد؛ پس مشکلی نیست که ذات مصداق خارجی نداشته باشد، زیرا بهزعم هنری، وجود خارجی ذات (esse existentiae) ضروری نیست. اسکوتوس برخلاف هنری معتقد است انسان و شترگاوپلنگ هر دو پیش از آفرینش فاقد ذات بودهاند؛ لذا تنها فرق انسان با شترگاوپلنگ ناممکن نبودن وجود انسان است، حال آنکه وجود شترگاوپلنگ محال است؛ اما ذات انسان زمانی که خدا انسان فعلی را آفرید موجود شد؛ به همین دلیل اسکوتوس معتقد است که امکان متافیزیکی (یا شیء بودن در معنای دوم کلمه) و ذات، دو مفهوم متمایزند. بهرغم آنکه دومی اولی را در پی دارد، دومی اولی را نتیجه نمیدهد، پس هرآنچه به طور متافیزیکی ممکن است، یا به بیانی دیگر، هر چیزی که ورای ذهن در عالم خارج ممکن است وجود داشته باشد، لزوماً ذات نیست. این یک امر حدوثی است که یک ممکن متافیزیکی (مثل مفهوم انسان) ذات هم باشد، زیرا این امر تماماً به ارادۀ خدا نسبت به خلق یا عدم خلق انسان بستگی داشته است. هیچچیزی در مفهوم انسان، ذات بودن آن را موجب نمیشود، در مفهوم انسان، صرفاً امکان ذات مندرج است.
جمعبندی کنیم؛ اسکوتوس موارد زیر را از هم تمییز میدهد:
۱) چیزی که سازگار یا به اعتباری منطقاً ممکن است.
۲) چیزی که با وجود خارجی ناسازگار نبوده و به لحاظ متافیزیکی ممکن است.
۳) آنچه واجد ذات است یا به عبارتی متعلق به گونهای طبیعی است.
یک شیء (یا موجود) به منظور آنکه قابل اندیشیده شدن باشد، کافی است در معنای نخست شیء باشد و آنچه در معنای نخست شیء باشد، لزوماً با وجود سازگار نیست؛ در عوض، هرآنچه به معنای دوم شیء باشد، یعنی شیئی باشد که با وجود ناسازگار نباشد، لزوماً واجد ذات نیست، تنها شیء واجد ذات، شیء بالفعل و محقق است؛ لذا موجودات بالفعل و ممکنات ناموجود هر دو به معنای دوم لفظ، شیءاند، حتی اگر اولی فاقد ذات باشد و دومی واجد آن. اذعان به اینکه چیزی -حتی در معنای دوم و قوی الفاظ «شیء» و «موجود»- شیء یا موجود است، مؤید چندوچون وضعیت هستیشناختی شیء نیست.
نظر شما