به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر گزارش کوتاهی از سخنرانی بهمن ذکیپور، فارغ التحصیل فلسفه از دانشگاه تویو و پژوهشگر فلسفه، ۱ بهمن ماه برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۱۸ در دانشگاه میجی با عنوان «شرق شناسی وارونه در تفکر توشیهیکو ایزوتسو: ماهیت سیاسی فلسفه شرقی ایزوتسو» است که به زبان ژاپنی ایراد شده است.
ایزوتسو پس از بازگشت به ژاپن سعی کرد تا عصاره فکری اش را به ژاپنی بنویسید و یک نوع فلسفه شرقی درست کند. کلمه شرق در آثار او معانی مختلفی دارد که من آن را به سه معنی «شرق جغرافیایی»، «شرق معنوی» و «شرق به مثابه بعدی همزمان» تقسیم کرده ام. مقصود از «شرق جغرافیایی» قاره آسیا است، البته ایزوتسو یونان قدیم را به جهت تأثیری که از دوره هلنیسم به بعد بر شرق داشته است، جزو «شرق جغرافیایی» حساب می کند. همین طور او جنوب اسپانیا را هم به علت نفوذ امپراتوری و تفکر اسلامی به آن شرق می داند.
«شرق معنوی» همان عالم خیال یا عالم مثال است. عالمی است که سهروردی آن را «عالم فرشتگان» هم می نامد و کُربن اصطلاحا به آن «عالم تصاویر» می گفت. از نظر فلسفی این شرق جایی است که معقول محسوس می شود و محسوس معقول می شود. تلاش ایزوتسو و کربن هم اساساً احیای این عالم در دوران مدرن است.
«شرق به مثابه بعدی همزمان» در واقع اشاره به عالم خیال دارد، روش ایزوتسو این است که تمام سنت های شرقی را از بافت تاریخی شان جدا کنیم و ساختار متافیزیکی آن ها را که بر پایه تجلی حق یا وجود مطلق بنا شده است را تطبیق دهیم. به تعبیر دیگر همان گفتگوی فراتاریخی است.
اما فلسفه شرقی ایزوتسو که هدفش ایجاد نوعی وحدت با درون مایه عرفانی میان فلسفه های شرقی است، دارای تناقضات بسیاری است و اساساً در مواجهه با غرب و فلسفه آن تعریف می شود.
در ابتدای این تقابل سازی، فلسفه تاریخ هگل است. فلسفه تاریخ هگل هم از نظر شرق شناسی و هم از نظر متافیزیکی با فلسفه ایزوتسو تقابل کامل دارد. از نظر شرق شناسی فلسفه تاریخ هگل به نوعی تحقیر تاریخ شرق و شرقی هاست. هگل اساساً استعمار هند توسط انگلیس و سلطه بر شرق را تقدیر تاریخی و برتری تاریخی غرب می داند. از نظر متافیزیکی هم حرکت روح جهانی هگل، که حرکت خودش را از شرق شروع کرده و به غرب رسیده است، با ظهور ناپلئون در امپراتوری پروس به پایان می رسد. این به این معنی است که تاریخ به پایان خودش رسیده است. اما مطابق آموزه های ادیان الهی تاریخ با معاد به پایان می رسد. در نتیجه پس از هگل تاریخ جهت اصلی اش را گم کرده و به جای حرکت به سوی معاد (مشرق معنوی در تفکر ایزوتسو) در عالم ماده حرکت خودش را پی گرفته که ثمره آن ظهور ایدئولوژی های تاریخ گرا مانند مارکسیسم و ظهور نیهیلیسم و سکولاریسم بوده است.
در اوایل قرن بیست پل ماسون اورسل برای گذر از بحران های تمدن غرب کوشید با استفاده از فلسفه تطبیقی تاریخ شرق را که با هگل فراموش شده بود دوباره به چرخه تاریخ بیاورید چرا که معتقد بود با فهم شرق می توان راهی برای گذر از بحران غرب پیدا کرد. برای همین او هند و چین را به عنوان سرچشمه تاریخ شرق معرفی و مفاهیم غربی را با مفاهیم هندی و چینی تطبیق کرد.
اما خیلی زود شرقی ها فلسفه غرب را به عنوان واکنشی فلسفی در برابر غرب به کار گرفتند. آن ها سعی کردند تا با استفاده از فلسفه تطبیقی به طور همزمان هم هویت شرقی خود را (که با استعمار و شرق شناسی نابود شده بود) احیا کنند و هم این که به غرب پاسخ های فلسفی بدهند. بنابراین فلسفه تطبیقی خیلی زود به ابزاری در دست شرقیان تبدیل شد برای احیای هویت خود و پاسخ به غرب.
از این رو من از این بحث کردم که فلسفه تطبیقی خیلی زود تبدیل شد به گفتمانی وارونه برای احیا شرق و نقد غرب، لذا فلسفه ایزوتسو هم با تمام ظواهر عرفانی اش، رویکردی سیاسی و ضد غربی داشت تا بتواند هویت فراموش شده شرقی ها را احیا کند.
نظر شما