شناسهٔ خبر: 59209 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

شهرام زرگر : بسیاری از آثار تریلر، رویکرد روانشناختی دارند/ امکانات تئاتر در در ژانر وحشت شناخته‌شده نیست

شهرام زرگر گفت: بعد از جنگ جهانی دوم، با شکل‌گیری یک تهدید پنهانی در جهان، تهدید سرخ‌ها، تهدید روسیه کمونیست، تهدید بمباران اتمی و... که سایه‌ ترسش بر سر مردم بود، ژانر تریلر در کشورهای مرفه شکل گرفت.

بسیاری از آثار تریلر، رویکرد روانشناختی دارند/ امکانات تئاتر در در ژانر وحشت شناخته‌شده نیست

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  نزدیک به چهار ماه از انتشار نمایشنامه «شکار مرگ» آیرا لوین به فارسی می‌گذرد. شهرام زرگر، نمایشنامه‌نویس، مترجم و مدرس دانشگاه، که پیش از این نمایشنامه «اتاق ورونیکا» را از این نویسنده به فارسی برگردانده بود، «شکار مرگ» را نیز ترجمه و در نشر بیدگل منتشر کرده است. «اتاق ورونیکا» یکی از درخشان‌ترین اجراهای معاصر ایران بود که به واسطه اجرای دقیق رضا ثروتی و ترجمه خوب شهرام زرگر درخشید. «شکار مرگ» هم نمایشنامه درخشان دیگری از این نویسنده نابغه است که هوشش را در طراحی پلات و خلق شخصیت‌های پیچیده و باهوش در ژانر تریلر به رخ می‌کشد. یکی از مشهورترین آثار لوین برای مخاطب فارسی زبان، رمان «بچه رزمری» است که با اقتباس سینمایی رومن پولانسکی  هم از آن درخشید و البته این رمان هم با ترجمه محمد قائد به فارسی برگردانده شده است.

با شهرام زرگر درباره این دو نمایشنامه آیرا لوین گفت‌وگویی داشته‌ایم که در پی می‌آید؛

ابتدا بفرمایید که سابقه نوشتن نمایشنامه‌ در ژانر وحشت و تریلر به کجا می‌رسد؟
 
از سال‌های آغازین نمایشنامه، عناصر وحشت‌افزا و دلهره‌آفرین داشتیم. در «مده‌آ» هم صحنه‌های فجیع کشتن وجود دارد. در باقی نمایشنامه‌های یونان باستان هم صحنه‌هایی از این دست وجود دارد. هر چند که کارکرد آن نمایشنامه‌ها، کارکرد ژانر وحشت نیست. در نمایشنامه‌های قرون وسطی هم با عناصر فراواقع و سوررئال در نمایشنامه‌های اخلاقی رمزی مواجه هستیم که کارکردشان این بود که مسیحیان را به باور خودشان معتقدتر بکنند. در برخی از این نمایشنامه‌ها، صحنه‌هایی از جهنم تصویر می‌شود. اما هدف از آن ترساندن مخاطب نبود، بلکه می‌خواستند مخاطب با دیدن این نمایش‌ها و به وسیله ترسیدن، آدم بهتری شود.

در دوره درام الیزابتی، یکی از شاخص‌ترین نمایشنامه‌ها، «دکتر فاستوس» کریستوفر مارلو بود که بعدها نویسندگان دیگر هم اقتباس‌هایی از آن ارائه داده دادند که «فاوست» گوته  از آن جمله است. اما باز هم ما ژانر وحشت را در این نمایشنامه‌ها نداریم. اواخر قرن نوزدهم با نگارش داستان‌ها و رمان‌های ترسناک یا معمایی یا جنایی و پلیسی که شاید پیشگامش را در اروپا بتوانیم بوالو و نارسژاک قلمداد کنیم. و در آمریکا؛ ادگار آلن‌پو شروع شد. 

                     

پس به این ترتیب، می‌توان گفت که ژانر وحشت برآمده از  دوره گوتیک است؟
به عبارتی می‌توان گفت که وامدار این سنت هست. اما در ژانر ادبی‎اش، وامدار رمان‌ها و داستان‌های نویسندگانی است که به آنها اشاره شد. نویسندگانی مثل آگاتا کریستی بودند که داستان و رمان جنایی می‌نوشت و برخی از این‌ها را خودش به نمایشنامه‌ هم درآورده است. یا اینکه برخی از آنها را برای نمایشنامه‌کردن، مناسب‌تر می‌دید؛ مثل «ده بومی کوچک». که هم رمانش وجود دارد و هم به نمایشنامه تبدیل شده است. یا کار دیگری که من ترجمه کردم و هنوز منتشر نشده به نام «موش‌ها». کار معروف‌تر آگاتا کریستی در این زمینه، «تله‌موش» است. که فکر می‌کنم توسط آقای داوود دانشور، ترجمه و حدود 10 سال پیش در تالار مولوی اجرا شد. خیلی از کارهایی که من در این حوزه می‌شناسم،  رویکرد روان‌شناختی دارند و با مفهوم گمشدگی در ارتباط هستند. با روان‌پریشی یا دیگری را روان‌پریش جلوه دادن. نمایشنامه «چراغ گاز» نوشته پاتریک همیلتون، که توسط خانم پروانه مژده، حدود بیست و هفت، هشت سال پیش، تله‌تئاترش ساخته شد. باز چیزی شبیه به این که امکان دارد وجه معمایی‌اش بارزتر باشد؛ «بازپرس‌ وارد می‌شود» است. خیلی از نمایشنامه‌ها امکان دارد، عناصری از این ژانر را در خودش داشته باشد، اما نتوانیم به عنوان ژانر پلیسی، معمایی و درامی که درش ماجرایی مطرح می‌شود یا رازی گشوده می‌شود، نشناسیم.

من نمایشنامه‌ای از آنتونی شفر ترجمه کرده‌ام به نام «بازرس». این ترسناک نیست اما معمایی درش وجود دارد و مثل یک تراژدی در پایان هم برای کسی که نمایش را دیده، بهجت خاطری حاصل می‌شود. مثل تماشای فوتبال است. آدم از دیدن بازی خوب لذت می‌برد، فرق نمی‌کند آدم برده باشد یا ببازد. نمایشنامه‌های در این ژانر، نمایشنامه‌های خوش‌ساخت هستند. باید پلات مهندسی‌شده‌ای داشته باشند، چیدمان وقایع از یک منطق روایی خوب برخوردار باشد. نویسنده علاوه بر این که دیالوگ‌نویس خوبی باید باشد، باید بزنگاه‌های خوبی برای کار طراحی کند که نمایشنامه‌ ملال‌آور و قابل پیش‌بینی نباشد. واقعیت این است که ژانر وحشت، خیلی نمونه و فراوانی ندارد.
 
به خصوص در نمایشنامه. به دلیل این‌ که تئاتر اجرای زنده است و اجرای آن را خیلی دشوار می‌کند. در سینما یا رمان، امکانات بیشتری برای ارائه و ساخت این ژانر وجود دارد.
دقیقا همین است. اجرا برای وحشت انداختن نیاز به ابزارها و امکاناتی دارد که در تئاتر یا کشف نشده یا اصولا این مدیوم، فاقد آن است. مثلا در ساخت فیلم «دیگران» امکانات سینما در ایجاد حس وحشت خیلی کمک می‌کند. حدود صد سال است که سینما با امکاناتش به تئاتر کمک می‌کند. استفاده از پروژکسیون در آثار ماکس راینهارت و پیسکاتور و حتی برشت سابقه دارد. ما هنوز از این عناصر در اجرای ژانر وحشت بهره نبردیم. من بارها به این موضوع توجه کرده‌ام که چرا سینما می‌تواند در این زمینه موثر باشد. اما در تئاتر یا نوشته به ندرت اتفاق می‌افتد. سینما کات دارد. نمای درشت دارد. سینما دیزالو دارد، صدای روی تصویر و... دارد. به یاد بیاورید رمان معروف «سکوت بره‌ها» در نسخه سینمایی‌اش، جایی که از نگاه هانیبال لکتر قربانی را می‌بینیم و او پشت سرش حرکت می‌کند، مو به تن آدم سیخ می‌شود. تصور من این است که دهه شصت، این ژانر دوباره علاقمند و گیشه پیدا کرد. بعد از جنگ جهانی دوم، با شکل‌گیری یک تهدید پنهانی در جهان، تهدید سرخ‌ها، تهدید روسیه کمونیست، تهدید بمباران اتمی و... که سایه‌ ترسش بر سر مردم بود، این ژانر در کشورهای مرفه شکل گرفت. کمتر اروپا و بیشتر آمریکا. شاید... شاید سنت هالیوود در شکل‌گیری چنین ژانری در برادوی و صحنه‌های تئاتر تاثیر داشته است. چون در اروپا این اتفاق نیفتاده و در انگلیس، تا آنجا که به یاد می‌آورم، چنین چیزی نداریم. فضاهای گوتیک، خیلی اروپایی‌تر است. به خصوص فضای اروپای شمالی. من نمونه‌های ژانر وحشت را خیلی در اروپا سراغ ندارم. اما آمریکایی‌ها به مدد کارخانه رویاسازی هالیوود، سعی کرده‌اند این اتفاق را در صحنه تئاتر محقق کنند. من نمی‌دانم که چقدر در این زمینه موفق بودند. تعدادی از این کارها را من می‌شناسم و دو نمایشنامه از آیرا لوین را هم به فارسی ترجمه کرده‌ام. من بیشتر به آنها تریلر گفته می‌شود.
 
تفاوت تریلر با ژانر وحشت در چیست؟
اتفاقی که در ژانر تریلر می‌افتد میخکوب شدن است. بیشتر از اینکه بترساند، میخکوب می‌کند. این‌ها تریلر هستند. مخاطب از آن حقه‌ای که خورده جا می‌خورد. تا حالا فکر می‌کرده که آن راه به مسیر دیگری می‌رسیده و حالا به این نتیجه می‌رسد که به بیراهه رفته است.
 
اشاره کردید به ترجمه نمایشنامه«بازرس» از آنتونی شفر. در کتاب «شکار مرگ» هم شما در مقدمه و هم در متن نمایشنامه، آیرا لوین به این نمایشنامه اشاراتی کرده است. لوین در «شکار مرگ» تا چه حد وامدار «بازرس» است؟
تصادفا آن نمایشنامه را هم من ترجمه کردم. نمایشنامه «بازرس» را حدود بیست سال پیش به فارسی برگرداندم. من با این نمایشنامه از طریق فیلمی که از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، آشنا شدم. بعد از دیدن این فیلم، به این نتیجه رسیدم که چیزی در این فیلمی که من دیدم، غلط است. مردی خواستگار دخترش را دعوت می‌کند و از او می‌خواهد که اگر به دخترش علاقه دارد، جواهراتش را بدزدد و... خیلی منطقی نبود. بعد فیلم اصلی را دیدم و متوجه شدم که خیر؛ او فاسق زنش است. و به او می‌گوید که اگر به او علاقه داری و زنم می‌خواهد من را ترک کند، دیگر لزومی ندارد که آنچه من در زندگی مشترک خریده‌ام را با خودش ببرد. و از او می‌خواهد که وانمود به دزدی جواهرات کند و الخ... شوهر زن، یک مرد انگلیسی و نویسنده رمان‌های جنایی است.
 
پس در «بازرس» هم مثل «شکار مرگ» ما با یک نویسنده پا به سن گذاشته مواجه هستیم.
بله. او متضرر و مغبون است. این نویسنده هم مرد جوان را با یک بازی به خانه‌اش دعوت می‌کند. اصولا فصل مشترک هر دو نمایشنامه، استفاده از بازی است. در «بازرس» نویسنده آن قدر شیفته بازی می‌شود که یکی را می‌کشد. این نمایشنامه از نظر ساختمان نمایشی فوق‌العاده است. اگر کتاب «بازی‌ها»ی اریک برن را بخوانید، متوجه می‌شوید که این نمایشنامه با اینکه پیش از تئوری «بازی»نوشته شده، بسیاری از عناصر آن را در خود دارد. افرادی که غرق بازی می‌شوند، مثل «نهنگ آبی» که پایانش مرگ است، بازی‌های آنها هم مرگ‌بار می‌شود.

ضمن اینکه پلات، هر دو نمایشنامه هم بی‌شباهت نیستند؛ نویسنده‌ای، نویسنده جوان دیگری را به خانه دعوت می‌کند و پای زنی هم در میان است و نکته عجیب این که، بازیگر نسخه سینمایی هر دو این‌ها، بازیگر مورد علاقه من، مایکل کین بود.

                          

این ایده بازی در هر دو نمایش‌نامه‌ای که شما از آیرا لوین به فارسی ترجمه کردید؛ «شکار مرگ» و «اتاق ورونیکا» دیده می‌شود. در «اتاق ورونیکا» بازی به یک تکنیک روان درمانی و تزکیه نفس فردی تبدیل می‌شود. آن خواهر و برادر با استفاده از بچه حرامزاده خودشان، هر بار دختری را به تله می‌اندازند و به خانه‌شان می‌آورند و هر بار، دختر فریب‌خورده را محاکمه و تحقیر می‌کنند.
 
بله. هر بار او را به پادافره و پاداش می‌رسانند تا خودشان به تزکیه برسند.
 
به نظرم به نوعی تزکیه نفس می‌رسند و در راستای مفهوم قربانی که در آیین‌های دیونیزوسی انجام می‌شد.
همین است. اولین بار که امیر امجد این را خواند، به من گفت: این آیین قربانی است. قربانی برای برکت بخشی، قربانی برای دفع شر، قربانی برای به تزکیه رسیدن و آرامش.
 
آیا می‌توان با توجه به استفاده از تکنیک بازی این دو نمایشنامه را با هم مقایسه کرد؟
آیرا لوین به عنوان نویسنده، در حوزه‌های مختلفی کار کرده است. حتی کمدی هم نوشت. برای رومن پولانسکی هم فیلمنامه نوشت که فیلم معتبری شد و فیلم‌نامه‌اش هم تحسین شد.
 
یعنی فیلمنامه «بچه رزمری» را با هم نوشته‌اند؟
بله. اقتباسی از یکی از رمان‌های آیرا لوین است.
 
این رمان توسط محمد قائد به فارسی ترجمه شده است.
بله. خیلی برای من جالب بود که نویسنده‌ای که مورد توجه من قرار گرفته، توجه آقای قائد را هم جلب کرده  و رمانی از او ترجمه کرده‌اند.  آقای قائد بسیار مورد تحسین من هستند. البته به جز این، از بسیاری از رمان‌های لوین اقتباس شده است. رمانی هم به نام «اسلیور» دارد که اقتباس شده است. او هم مردی است که در اتاق‌های هتل دوربین کار گذاشته و این هم بیماری روانی است. یا «همسران استپ‌فورد واید» این هم رمان دیگری از لوین است که اقتباس شده است. تقریبا بیشتر رمان‌هاش فیلم شده است. یکی از درخشان‌ترین کارهایش، اولین رمانش است که سال 1342 به فارسی ترجمه شده است.
 
«بوسه‌ای برای مرگ»؟
حدود بیست و پنج سال پیش، من این رمان را خواندم. انتشارات کیهان، آن را منتشر کرده بود. زمانی کیهان کارهای فرهنگی بیشتری می‌کرد. یکی‌ از آنها، همین کتاب هفته‌ای بود که قبلا آقای شاملو منتشر می‌کرد و بعدها آقای حاج سید جوادی و بعد آقای هشترودی.  می‌دانید که در کتاب هفته، کلی رمان‌های پلیسی از برت هالیدی و دشیل همت و... منتشر می‌کرد.
 
یعنی آقای شاملو به رمان پلیسی علاقه‌مند بود؟
شک نکنید. چون در دوره شاملو، بسیاری از داستان‌هایی که در کتاب‌ هفته منتشر می‌شد، کارهای پلیسی و معمایی درجه یکی بود. از ویلیام هاینریش، از برت هالیدی، از دشیل همت... شاهین مالت یا شاهین سیاه، به شکل پاورقی در همین کیهان منتشر می‌شد. خیلی از این‌ها با نام «سروژ» منتشر می‌شد که بعدها فهمیدیم که همان سروژ استپانیان است که مترجم کارهای چخوف هم هست. می‌دانید که ایشان از اعضای سازمان نظامی حزب توده بود.
 
واقعا؟
بله. ماموریت پیدا می‌کند که شاپور بختیار را ترور کند. با تپانچه می‌رود، ولی تپانچه‌اش را در می‌آورد و روی میز می‌گذارد و می‌گوید؛ من نمی‌توانم آدم بکشم. و زندانی می‌شود. از آن طرف هم به عنوان یک نظامی، کارش را از دست می‌دهد و هم توده‌ای‌ها به عنوان آدم بریده و خائن طردش می‌کنند. به همین دلیل هم به ترجمه پناه می‌برد. تا مدت‌ها نمی‌توانسته حتی ترجمه‌هایش را با نام فامیلش منتشر کند. بسیاری از کارهای پلیسی در کتاب هفته با نام «سروژ» منتشر می‌شد. کیهان هفته، کتاب‌هایی یک پرده باریک‌تر از قطع جیبی- پالتویی درمی‌آورد. یکی از همین‌ها هم «بوسه پیش از مرگ» آیرا لوین بود که با ترجمه یک فرد نظامی، منتشر شده است. البته ترجمه خیلی درخشانی نیست اما به هر حال آدم متوجه می‌شود که قصه از چه قرار است. و کار خیلی درخشانی است.
 
در آن کار هم ایده بازی هست؟
به نوعی. اما همان‌طور که استفان کینگ گفته، آیرا لوین خالق ایده‌های درخشان است. تصور من این است که پلات خیلی مهم است. یک پلات قوی می‌تواند نقص‌های دیگر را جبران کند.
 
آیا جذابیت نمایشنامه‌های آیرا لوین، ناشی از خلق شخصیت‌های خاص است یا موقعیت‌های پیچیده و پلات‌های دقیق؟
من این‌ها را جدا از هم نمی‌بینم و همه این‌ها به هم پیوسته است و ترکیب‌شان، یک کلیت را می‌سازد. بهترین توصیف درباره آثار آیرا لوین را در گفته استفان کینگ می‌دانم. او گفته است: «آثار آیرا لوین به دقت ساعت‌سازان سوئیسی است و در مقابل؛ کارهای ما مثل ساعت‌های فروشگاه‌های ارزان قیمت است.» البته خودش هم آدم درجه یکی است و وقتی آدمی مثل استفان کینگ این را بگوید خیلی است! وقتی از دقت ساعت‌سازان سوئیسی حرف می‌زند، یعنی مجموعه‌ای از چرخ‌دنده‌ها و رقاصه‌ها و... اما پلات خوب نمایشنامه‌نویسان، از یک داستان‌نویس خوب در وجود آنها خبر می‌دهد.

بسیاری از نمایشنامه‌نویسان، پلات‌های خوبی ندارند. شخصیت‌ها پرحرفی می‌کنند. من حدود پانزده نمایشنامه از نیل سایمون ترجمه کرده‌ام. برخی از آنها، مثل «عاقبت عشاق سینه‌چاک» پلات خوبی دارد. در مورد نمایشنامه‌های آیرا لوین که خود من به «اتاق ورونیکا» بیشتر علاقه‌مند هستم و معتقدم که یک درام روان‌شناختی است و دیر شروع می‌شود. تا آخر پرده اول، هی می‌گفتم؛ چرا شروع نمی‌شود؟ اما به محض اینکه به پایان پرده اول رسیدم متوجه شدم که؛ نمایشنامه قبل از پرده اول شروع شده است. قبل از این‌که وارد خانه شود، از همان رستورانی که سوزان و پسر می‌روند. بنابراین آیرا لوین یک فونداسیون خیلی خوب در پلات ریخته است. تا اینکه دختر را به اتاق ورونیکا می‌برند، لباس‌‎های ورونیکا را تنش می‌کنند و صدای قفل در می‌آید و بعد به سوزان می‌گویند؛ ورونیکا! ساکت! و....

«اتاق ورونیکا» حال و هوای زنانه‌ای دارد و «شکار مرگ» به نسبت آن، خیلی مردانه است.
 
به نظر شما آیرا لوین رمان‌نویس بر آیرا لوین نمایشنامه‌نویس ارجحیت دارد یا به عکس؟
من به عنوان کسی که مرتکب ترجمه دو نمایشنامه از او شده، خیلی صاحب نظر نیستم. بعد هم من تمام رمان‌های او را نخوانده‌ام. اما آیرا لوین به عنوان یک رمان‌نویس معروف است که هفت، هشت نمایشنامه هم نوشته است. رمان‌هاش هم اغلب جوایز بزرگی گرفته‌اند و مورد اقتباس سینمایی هم قرار گرفته‌اند. آگاتا کریستی هم شاید بالای هفت، هشت نمایشنامه داشته باشد. یکی‌اش که «تله موش» است، موفق شده رکورد طولانی‌ترین اجرای بر صحنه را داشته باشد.  با این وجود، او را به عنوان «بانوی جنایت» می‌شناسند و رمان‌نویس. شاید حتی کمتر کسی بداند که او نمایشنامه دارد. در مورد آیرا لوین، ممکن است تعداد نمایشنامه‌ها و رمان‌هایش برابر باشد. اما مخاطب رمان و داستان، مخاطب وسیع‌تری است. یعنی ما نمایشنامه‌خوان‌ها هم رمان می‌خوانیم، اما لزوما رمان‌خوان‌ها و داستان‌خوان‌ها، نمایشنامه نمی‌خوانند. بنابراین فکر می‌کنم که شهرت فراگیرترش به خاطر داستان‌نویسی است. خیلی از تئاتری‌ها هم نمایشنامه نمی‌خوانند.
 
به تازگی نمایشنامه‌ای هم با ترجمه شما و کارگردانی خانم مهتاب نصیرپور بر صحنه آمد.
«اثر پرتوهای گاما بر گل‌های همیشه بهار ساکنین کره ماه» این نمایشنامه حدود 9 سال پیش، توسط انتشارات بیدگل چاپ شده است. در برخی از کتاب‌های درباره تئاتر آمریکا، ابتدا به نام کار برخوردم و برای من جلب توجه کرد. جزء نمایشنامه‌هایی است که در دوره‌ای در آمریکا باب شده بود. به یاد می‌آورم که استادمان، آقای سمندریان، سال‌های سال در کلاس‌های مختلف به هنرجوها پیشنهاد می‌دادند که «باغ وحش شیشه‌ای» را کار کنند که یک نمایشنامه کم‌پرسوناژ کوتاه است و خیلی برای کار کلاسی مناسب است. محمد یعقوبی خیلی این نمایشنامه را دوست داشت و کتاب که منتشر شد، او هم با وسعت مطالعه‌ای که دارد، خیلی زود کتاب را خواند و گفت: «این شباهت‌هایی به کار تنسی ویلیامز دارد و از آن درخشان‌تر است.» بعدها که آقای رحمانیان این نمایشنامه را خواندند و تقاضای مجوز کردند، برای من جالب بود که این نمایشنامه برای آقای رحمانیان هم جذاب بود. از بین ترجمه‌های من، این نمایشنامه جزو سوگلی‌های من نیست. اصلا من بیشترین مجوز را برای نمایشنامه «کله‌پوک‌ها» دادم و هر بار که کسی زنگ زده، گفته‌ام؛ این را برای چی می‌خواهید اجرا کنید؟

به همین دلیل هم من وکیل مدافع کارهایی که ترجمه می‌کنم، نیستم و امکان دارد برخی را دوست داشته باشم و برخی را نه! اما در مجموع، نمایشنامه «اثر پرتوهای گاما...» روی کاغذ از نمایشنامه‌های محبوب من نبود. ما اجرای خانم نصیرپور، با وجود اینکه توسط هنرجوهاشان اجرا شده، بسیار حرفه‌ای و پخته است. اجرا کاملا رئالیستی بود با تمام جزئیات؛ یک خانه دو طبقه با ویژگی‌های پانسیون. راوی نویسنده‌ای است که دیده می‌شود و با تماشاگران صحبت می‌کند. اما بارزترین نکته‌ای که حضور دراماتورژ – محمد رحمانیان- را پشت کار نشان می‌داد، همین استخراج جایگاه ناظر، خالق یا نویسنده به عنوان دانای کل است که شخصیت‌هایش را از دل یک جمله کوتاه اتوبیوگرافیک‌وار وارد دریچه ذهن نویسنده می‌کند، جاهایی با کاراکترها گفت‌وگو می‌کند. جاهایی تشر می‌زند و... یکی دو جا، مرا به یاد نمایشنامه «شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده» نوشته لوئیجی پیراندلو انداخت. این‌ها جذاب بود. جایی ادای دینی به آقای بیضایی دارد. با ارجاع به نمایشنامه معروف یوجین اونیل ؛ «سیر دراز روز در شب» که آقای بیضایی، نام «گذر دراز روزگار آزگار» بر آن نهاده است.
 
یعنی آقای بیضایی یک اقتباس از نمایشنامه اونیل داشته؟
آقای بیضایی دو نمایشنامه را با همراهی داریوش آشوری ترجمه کرده است. یکی؛ «پیش از ناشتایی» و دیگری هم یک نمایشنامه چینی است. آقای بیضایی، اسم رایج برخی از کارها را نمی‌پذیرد و خودش یک اسم برایش ابداع می‌کند. مثلا به هالیوود می‌گوید؛ اهورابیشه. یعنی هالیوود را هم ترجمه می‌کند.در اصل هالیوود یعنی جنگل مقدس. خیلی‌ها می‌گویند؛ «در انتظار گودو». اقای بیضایی می‌گوید؛ «چشم به راه گودو». قشنگ هم هست. «سیر دراز روز در شب» هم به اعتبار آقای بیضایی شده «گذر دراز روزگار آزگار». در اجرای «اثر پرتوهای گاما...» هم به این نکته و تغییر نامش توسط آقای بیضایی اشاره شده است. این از ادای دین‌هایی است که به نظر من قشنگ است. اما در مجموع، اجرای دوست‌داشتنی‌ای بود. از تکنیک‌های نمایش ایرانی و تعزیه هم در آن استفاده شده بود و البته محمد رحمانیان، نمایش ایرانی را خیلی خوب می‌شناسد. این یک امکان جدید است که به یک نمایشنامه رئالیستی اضافه می‌کند. همه چیز نمایش، رئالیستی است. اما در جایی دو تا آدم نشسته‌اند و یکدفعه چراغ بالای سرشان روشن می‌شود. یعنی که ما الان در ذهن، کاراکترهایی هستیم که درباره ما صحبت می‌کنند. یعنی حضور آدم‌های غایب.

نظر شما