شناسهٔ خبر: 6074 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

پاسخ «بهروز فرنو» به مقاله «نصراله پورجوادی» علیه «احمد فردید»؛

آقای پورجوادی برای کمک به تفکر جامعه چه کرده‌اید؟

بهروز فرنو کل تتبعات فرهنگی و ادبی آقای پورجوادی که اغلب در مجله‌ی نشر دانش در آن سال‌ها منتشرشده در مقام مقایسه حتی اهمیت یک بحث از مباحث یکی از جلسات درس گفتارهای مرحوم فردید را ندارد، چون اغلب به جای پرداختن به اصل مسائل به حواشی مسائل فرهنگی و ادبی پرداخته است.


فرهنگ امروز: نشریه اندیشه پویا در شماره‌ی اخیر خود مطلبی را از نصراله پورجوادی منتشر ساخته است که در طی آن نگارنده به بهانه یافتن یادداشت‌های دوران جوانی خود از کلاس‌های احمد فردید، با نقدی تند و بعضا خارج از اخلاق به تفکر و شخصیت و دانش احمد فردید می‌تازد. برخلاف بسیاری از سایتها و نشریات منتسب به جریان روشنفکری، فرهنگ امروز با احترام به نفس آزاداندیشی و اعتقاد به تضارب آراء در راستای یاری رساندن به ارتقای فضای فکری جامعه، این فرصت را در اختیار بهروز فرنو قرار داد تا ضمن دفاع از تفکر احمد فردید ، به نحو مقتضی پاسخ اتهامات نصراله پورجوادی علیه استادش و نحله فکری منتسب به او را منتشر سازد.

 

از توضیحات و تأکیدات مکرر مرحوم دکتر فردید، توجه به فقدان ذکر و فکر در عالم کنونی خصوصاً در جامعه‌ی به اصطلاح روشنفکری مملکت ماست. استاد در خصوص بی‌فکری در کل عالم امروز گاه استناد می­کرد به قول مارتین هیدگر در آغاز درس‌گفتار «چیست آنچه خوانندش تفکر» یا به تعبیر رساتر -به نظر استاد فردید- «تفکر ما را به چه می­خواند». این درس­گفتاری که بعد از جنگ جهانی دوم و در اوایل دهه‌ی 1950 ایراد شده است با این جمله آغاز می‌شود «در زمانه‌ی پرسش­برانگیز ما حیرت‌انگیزتر از آن چیزی نیست که ما هنوز فکر نمی­کنیم».

 در دهه‌ی پنجاه در میانه‌ی قرن بیستم و در دوره‌ی تفوق متفقین و به اصطلاح عمومی، دوره‌ی پیروزی جوامع آزاد، توسعه‌ی علم و فناوری و اطلاعات، سیطره‌ی منورالفکری و روشنفکری و در قلب جایگاه فکر و فلسفه‌ی غرب یعنی در آلمان چه کسی می­تواند از فقدان تفکر سخن بگوید؟ نه هیدگر که امروز آثار او در کانون تفکر فلسفی جهان قرار دارد و بیشترین کتب و مقالات فلسفی راجع به افکار اوست، شخصی گزافه‌گو است که سخنی به گزافه گفته باشد و نه این درس­گفتار و این جمله – که حتی در ترجمه‌های فارسی‌اثر هم به صراحت ذکر شده است– چیزی است که کسی بتواند انتساب آن را به هیدگر منکر شود. تنها یک تعبیر می­ماند و آن اینکه تفکر به زعم متفکرینی چون هیدگر و فردید فکر ظاهری و عقل جزئی نیست که بپنداریم در عصر ارتباطات و اطلاعات توسعه می­یابد، بلکه سیری است از جزء به کل، از موضوع به مبادی، از واقعیت به حقیقت، از موجود به وجود، از آگاهی به خودآگاهی، از ظاهر به باطن و خلاصه از علم به فلسفه و حکمت.

 آنجا که در ادامه‌ی این رساله هیدگر صراحتاً اعلام می­کند که «علم فکر نمی­کند» چون نسبتِ بین علوم روز که در مقام آگاهی ظاهری است با خودآگاهی حکمی و فلسفی به معنی حقیقی لفظ قطع شده و از طرف دیگر فلسفه در مذاهب نوکانتی به جای پرسش از حقیقت وجود و اعتبار نفس­الامری هر چه بیشتر توجه به موجود و اعتبارات نسبی و ظاهری پیدا کرده است، هیدگر به درستی توجه به آن دارد که امکان تفکر با مبانی مدرن دیگر منتفی شده است. اینکه علی‌رغم توسعه‌ی علم، تکنولوژی، اطلاع‌رسانی و علوم انسانی در قرن بیستم شاهد دو جنگ جهانی، جنگ‌های منطقه­ای، جنگ سرد، حاکمیت سیاست‌های امپریالیستی و صهیونیستی، آمار فزاینده‌ی جنایت و خودکشی، تجارت پرسود مواد مخدر، فحشا و سکس، اسلحه، تنزل اخلاق عمومی و از هم پاشیدن مبانی خانواده و هزاران ابتلای دیگر بودیم و هستیم، شواهد این مدعاست. آنچه که هیدگر در عبارت «زمانه‌ی پرسش‌برانگیز ما» از آن یاد می­کند.

در اینجا تفکر، مستلزم پرسش از ماهیت و حقیقت تفکر جدید است که مبنای این مشکلات بوده است. هیدگر که تاریخ 2500 ساله‌ی فلسفه و تفکر غرب را به جهت غفلت از حقیقت وجود و توجه به وجود موجود، مغرب حقیقت می‌داند، در رساله‌نامه­ای در باب اومانیسم توضیح می­دهد که اومانیسم آخرین مرحله از این سیر نیست­انگارانه‌ی تفکر غرب است که اکنون در بحران است و امکان تجدید آن نیست. در اینجا متفکر فقید مرحوم فردید در مقام هم‌سخنی با هیدگر و با عطف توجه به معارف اسلامی مسئله‌ی غرب‌زدگی را طرح می­کند. آنچه در نظر وی وجهی است از فلک‌زدگی و مکر لیل و نهار به تعبیر قرآنی آن در عصر آخرالزمان.

برخلاف تلقی رایج که با طرح ناقص آل‌احمد از غرب‌زدگی پیش آمد، در نظر مرحوم فردید در وهله‌ی اول خود مغرب‌زمین است که از رنسانس به این طرف غرب‌زده‌ی مضاعف شده است، یک غرب‌زدگی خودبنیاد که با اومانیسم و بشرانگاری تحقق یافته است. بنابراین از وقتی که غرب‌زدگی برای مرحوم استاد طرح شد او نیک توجه داشت که خودبنیادی به صورتی که با اومانیسم و بشرانگاری در عصر جدید تحقق یافت در 2500 سال تاریخ فلسفه و تفکر در عالم بی‌سابقه بوده است و این خودبنیادی و تفرعن جدید است که در امپریالیسم به ظهور و بروز کامل رسیده است.

 خودبینی و خودرأیی در تمامی دوره­ها و ازمنه به عنوان رذایل اخلاقی با بشر بوده است، اما هیچ‌گاه مانند عصر جدید اصالت و موضوعیت نداشته است. در حقیقت توجه و پرسش مرحوم فردید از غرب و غرب‌زدگی همواره معطوف به توجه و پرسش از بشرانگاری و خودبنیادی به عنوان ماهیت غرب و هویت تفکر مدرن بوده است. عجیب آنکه آقای پورجوادی پس از سال‌ها مطالعه و تحقیقات فرهنگی و استفاده از کلاس‌ها و مباحث استاد و احراز سمت‌های مختلف فرهنگی بعد از انقلاب هنوز به این نکته‌ی آشکار در خصوص مباحث استاد فردید، توجه نکرده است که اومانیسم فصل ممیز تفکر جدید و از عوارض ذاتی مدرنیته است و قدر مسلم از هنگامی که استاد غرب‌زدگی به مفهوم و معنای مضاعف و جدید را طرح کرده است پرسش از اومانیسم و نقد آن را نیز مدنظر داشته است و این اختصاص به قبل یا بعد از انقلاب اسلامی ندارد. حال آنکه آقای پورجوادی مباحث استاد را قبل از انقلاب با اذعان به آنکه درست نمی‌فهمیده است تأیید می­کند، اما همان مباحث را بعد از انقلاب شارلاتانیسم می­نامد. تنها بعد از انقلاب مجال اشاره صریح به مصادیق بشرانگاری و خودبنیادی در افکار فراماسونری، امپریالیستی و صهیونیستی بیشتر فراهم آمده است که قبل از انقلاب امکان آن نبود.

 گرچه آقای پورجوادی خود اذعان دارد که استاد حتی قبل از انقلاب نیز به این موارد اشاره داشته است. پس چه چیز واقعاً تغییر کرده است؟ در حقیقت این ادعاها و انتظارات آقای پورجوادی از خودش است که تغییر کرده است. به این ترتیب که وی قبل از انقلاب دانشجویی بی‌ادعا بوده است که به درست نفهمیدن سخنان استاد فردید و در عین اهمیت آن سخنان واقف بوده است، اما بعد از انقلاب استادی پرمدعا و صاحب سمت‌های فرهنگی بوده که باز هم به شهادت آنچه راجع به اومانیسم گفته است (سخنان استاد فردید را نمی­فهمیده است)، اما در این دوره ادعای کاذب فهم، باعث جهل مرکب جناب پورجوادی و غفلت او از حقیقت مطلب شده است. همچنین آقای پورجوادی تصریح می­کند: «در زمانی که (فردید) نباید از اومانیسم بد بگوید، زشت‌ترین حرف‌ها را به نام خدا و پیغمبر درباره‌ی اومانیسم می‌گفت». از این سخن پیداست که نه تنها گوینده درک خودآگاه نسبت به معنای اومانیسم ندارد و به جای «بشرانگاری» و «خودبنیادی» همچنان ترجمه­ها و تعابیر غلطی چون «انسان‌دوستی» یا «اهمیت انسان» شاکله‌ی ذهنی او شده است، بلکه نسبت به زمان و سیر تفکر نیز تذکر پیدا نکرده است و نمی­داند که زمان مابعد مدرن (پست‌مدرن) کنونی وقت پرسش از اومانیسم و دیگر ایسم‌های مدرن است نه وقت درجا زدن در منورالفکری و غرب‌زدگی قرن هجدهم.

 البته روشن است منظور آقای پورجوادی «از وقت» در آن سخن، زمان و شرایط بعد از انقلاب است و نگرانی آقای پورجوادی از آن است که مطالب مرحوم فردید در خصوص غرب و غرب­زدگی و بشرانگاری و «موضوعیت نفسانی» عصر جدید، موجب مواضع رادیکال محافل اسلامی و جناح‌های وابسته به انقلاب اسلامی و در نتیجه برخورد خشن انقلابیون با دیگر گروه‌ها شده باشد. حال آنکه تفکر و دعوت به پرسش حکمی و تقریر درست محل نزاع موجب کاهش تعارضات و تمهید مقدمات حل درست مسائل است.

 اغلب مخالفان مرحوم فردید، همچون پورجوادی، آشوری، سروش و حتی خسروپناه تصور می‌کنند که پاک کردن صورت مسائل با کتمان اختلافات نظری و به قول استاد: «ماست‌مالی کردن قضایا» کمکی به حل آن می­کند. حال آنکه با کمی دقت در حوادث داخلی و خارجی ملاحظه می‌شود که هر مسئله‌ی کتمان‌شده روزی سر باز می‌کند و اختلافات آشکار می­شود و هرج و مرج و آشفتگی حاصل می­شود. قدر مسلم، فکر و ذکر و تفکر اصیل به معنایی که در مأثورات اسلامی از آن یاد شده است، تنها چیزی است که در بحران‌ها راهنمای ماست. سعی استاد در طرح مسائل و تقریر درست محل نزاع در مباحث حکمی و فلسفی در طریق همان تفکر اصیل است. اشراف مرحوم فردید به قدیم و جدید، عمق حکمی و فلسفی و دقت او در الفاظ و معانی و ریشه‌های کلمات در زبان‌های قدیم و جدید، امکان تفکر و تقریر درست محل نزاع در مسائل مختلف را برای او فراهم آورده است. حال آنکه شاکله و انگاره­های قدیم و جدیدی که ذهن مخالفان را اشغال کرده است همواره مانع دقت لازم و فهم مسئله شده است.

 در نظر بیاورید که تقریر درست محل نزاع در مسائلی چون: «تفکر اصیل شرقی به معنای پریروزی و پس‌فردایی» و «تفکر غربی به معنای دیروزی، امروزی و فردایی»؛ حضور و حصول؛ قدیم و جدید؛ ِولایت و وَلایت؛ زمان فانی و زمان باقی؛ طریقت و شریعت؛ درایت و روایت؛ معقول و منقول؛ فقه اصغر و اکبر؛ جهاد اصغر و اکبر؛ قرب فرایض و قرب نوافل؛ مقام ذوالعقل و ذوالعین؛ اختلاف موجبیت و جبر؛ منورالفکری و روشن­فکری؛ هیستوریسم و هیستوریسیسم و صدها بحث دیگر که در درس‌گفتارهای استاد فردید طرح شده چقدر به فهم مسائل امروز ما و حل آن کمک کرده است و اختلاط و التقاط فکری مخالفان چقدر مسائل را آشفته و کلاف سردرگم کرده است.

 در نظر بیاورید مرحوم فردید که از اواخر دهه‌ی 30 قبل از انقلاب، غرب­زدگی را طرح کرده است و تا سال 73 هنگام فوت، حسب تکلیف حکمی خود به مسائل فوق پرداخته است و همواره برای طرح درست مسائل کنونی به فلسفه‌ی قدیم و جدید و معارف اسلامی توجه داشته است، از نظر آقای پورجوادی به تاریخ معنوی ایران ظلم کرده و آبروریزی کرده است. جای سؤال است که خود آقای پورجوادی در همان سال‌های دهه‌ی اول انقلاب که سمت ریاست نشر دانشگاهی و عضویت شورای انقلاب فرهنگی را به عهده داشته است برای پاسداری از معارف اسلامی و کمک به تفکر عمیق و حل مسائل انقلاب چه کرده است؟

 کل تتبعات فرهنگی و ادبی آقای پورجوادی که اغلب در مجله‌ی نشر دانش در آن سال‌ها منتشرشده در مقام مقایسه حتی اهمیت یک بحث از مباحث یکی از جلسات درس‌گفتارهای مرحوم فردید را ندارد، چون اغلب به جای پرداختن به اصل مسائل به حواشی مسائل فرهنگی و ادبی پرداخته است. مصداق بارز این گونه مطالب آقای پورجوادی مقاله‌ی مفصلی است که در همان سال‌ها در سمینار ادبی، «نظامی» ایراد کرده­اند. در آنجا ایشان کل مسائل حکمی و لطایف ذوقی را رها کرده­اند و به مقوله‌ی وصف شاعر از اندام شیرین در چشمه پرداخته­اند. حال باید پرسید واقعاً پرداختن به موضوع شیرین در چشمه آن هم در سال‌های انقلاب و جنگ چه کمکی به حل مسائل ما کرده است؟ مطلبی که جراید وقت و حضار در سمینار اغلب از آن به عنوان تتبعات روشنفکری یک مرفه بی‌درد انتقاد کرده‌اند.

 حال واقعاً چه کسی آبروی خرد و اهل نظر را برده است. تمام حجت آقای پورجوادی برای این ظلم و آبروریزی که به مرحوم فردید نسبت داده آن است که وی فرهنگ و علوم دوره‌ی اسلامی را مشوب به طاغوت و غرب‌زدگی به معنای اولیه و قدیمی آن دانسته است؛ یعنی همان اصلی که تمامی مذاهب و ادیان آسمانی اعتقاد دارند و ظهور تام و تمام و فهم کامل حقیقت مذهب و اعتقادات خود را موکول به ظهور حقیقت آیین خود در پایان تاریخ و ظهور منجی می­دانند و اسلام و شیعه بیش از همه‌ی ادیان بر آن تأکید دارند. آیا دکتر فردید به علت تأکید بر این اصل دینی، اسلامی و شیعی آبروریزی کرده است؟

کدام محققی است که نداند منظور از قرون وسطای مسیحی یا فرهنگ و تمدن اسلامی یا تمدن شیعی، ظهور تام و تمام مسیحیت یا اسلام یا تشیع در اعصار میانی نیست، بلکه منظور وجهی و صورتی از حقیقت اسلام، مسیحیت و یا تشیع است که در آن دوره­ها امکان ظهور یافته و به شئون فرهنگی و اجتماعی آن دوره تعین بخشیده است حتی حکومت‌های طاغوتی آن دوره ادعای مسیحیت، اسلام یا تشیع داشته­اند. حال اینکه این ادعا چقدر حقیقت داشته خود محل بحث است، اما در دوران جدید و عصر سکولاریته و لائیسیته اصلاً لزومی به این ادعا نیست؛ زیرا از آنجا که بشر در عصر جدید در حقیقت خود را خدایگان عالم می­پندارد، لزومی به مشارکت ماورائی خود در امر حکومت احساس نمی­کند و اطلاق حکومت جدید مسیحی یا اسلامی و شیعی وجهی ندارد؛ لذا تفرعن حاکمیت طاغوت در عصر قدیم صورت ساده داشت و در عصر آخرالزمانی کنونی به سلطه‌ی امپریالیسم و طاغوت مضاعف خودبنیاد ختم شده است.

 حال اگر در عصر حاضر در انقلاب اسلامی و انقلابات منطقه توجه به حکومت اسلامی و دینی شده است مربوط به دوره‌ی مابعد مدرن و عصر تزلزل بشرانگاری و سکولاریته و لائیسیته است. در خصوص معارف اسلامی نیز از آنجا که در گذشته علوم و معارف در حوزه‌های علمیه و در ذیل عناوین علوم معقول و منقول تدریس و تحصیل می­شده است به آن معارف اسلامی اطلاق کرده­اند. حتی علوم عقلی چون فلسفه که التزام کامل و صریحی مانند کلام و عرفان به منقول ندارند، باز حتی‌المقدور در فرهنگ اسلامی در خدمت تعالیم اسلام بوده­اند، همچنان که در قرون وسطی همه‌ی علوم در خدمت کلام و الهیات مسیحی بوده­اند، اما در عصر سکولاریته و لائیسیته حتی علوم انسانی نیز از معارف مسیحی و اسلامی جدا شده­اند. پس اطلاق لفظ مسیحی یا اسلامی به معارف گذشته از این جهت است. هیچ‌کس در عالم اسلام یا تشیع یا حتی در عالم مسیحیت چنین ادعایی نداشته است که کلام آخر را در خصوص حکمت مسیحی یا اسلامی گفته است و کسی چنین ادعایی نکرده که حجب کاملاً از برابر دیدگان او برداشته شده و می­تواند حقیقت اسلام یا مسیحیت را به تمام ببیند چه برسد به آنکه کسی ادعا کند که مثلاً در زمان او حقیقت اسلام به کمال ظاهر و فراگیر شده است به خصوص در مورد معارف ذوقی و عرفان و تصوف که مورد تأکید آقای پورجوادی هم هست، بیش از آنکه عرفا مدعی حل مسائل و درمان درد زمان خود باشند، خود را اهل درد و پرسش و حیرت دانسته‌اند و از بازی روزگار و مکر لیل و نهار به کرات گله کرده‌اند.

                                    یکی درد و یکی درمان پسندد                                  یکی وصل و یکی هجران پسندد

                                  من از درمان و درد و وصل و هجران                               پسندم آنچه را جانان پسندد

همچنین از حافظ لسان­الغیب که آقای پورجوادی وی را واصل به حقیقت و فارغ از ابتلائات می‌شمرد، ابیات متعددی را می­توان شاهد گرفت که امکان اشراف کامل به حقیقت و وصل را مدام منکر می­شود، در عین حال که تمنای آن را دارد. وی سعی و کوشش و مجاهدت نظری و حکمی را لازم می­داند، در عین حال که از مکر لیل و نهار و حوالت روزگار گله می­کند.

حافظ مدام وصل میسر نمی‌شود                                                         شاهان، کم التفات به حال گدا کنند

                                                              *****

به سعی خود نتوان برد پی بگوهر مقصود                                          خیال ما باشد کاین کار بی‌حواله برآید

  •  

سحرگاهان که مخمور شبانه                                                                       گرفتم باده با چنگ و چغانه

نگار می‌فروشم عشوه‌ای داد                                                                      که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقیِ کمان ابرو شنیدم                                                                            که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار                                                                          اگر خود را ببینی در میانه

                                                                *****

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل                                        کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها

                                                              *****

در این چمن گل بی‌خار کس نچید آری                                               چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است

                                                              *****

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش                                        از که می­پرسی که دور روزگاران را چه شد

و همین طور ابیات متعددی را می­توان سراغ گرفت که مؤید نظر دکتر فردید در خصوص بازی زمانه و مکر لیل و نهار و رواج خودبینی و خودرأیی در زمانه حافظ و خلاصه فرهنگ مشوب به طاغوت، به اصطلاح در عصر اسلامی است –که البته در زمانه‌ی ما صورت مضاعف پیدا کرده است– و اگر آقای پورجوادی اندکی در مصادیق ابیاتی که استاد بارها در درس گفتارهای خود تکرار می­کرد تأمل داشت مسلماً به نظر استاد در مورد طاغوت­زدگی هر دوره، متناسب با سیر تفکر در ادوار مختلف می­رسید و ایرادات بنی­اسرائیلی نمی­گرفت.

البته تمامی این مباحث به معنی فقدان اهمیت معارف اسلامی و شیعی و مجاهدات نظری و عملی اهل معرفت در دوران اسلامی نیست، بلکه به معنی لزوم عزم جدی‌تر در بازجست حقیقت معارف اسلامی و انتظار اصیل ظهور تام و تمام آن حقیقت همراه با جهاد اصغر و اکبر است.

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت                                           گر نکته­دان عشقی خوش بشنو این حکایت

شکر از عنایت معشوق است و یافتن طریق جهاد، شکایت و گله از بُعد منزل معشوق است و دشواری راه. شکر از توفیق مجاهدت نظری و عملی است و شکایت از سنگینی حجاب. پس بحث از طاغوت‌زدگی، فلک‌زدگی و غرب‌زدگی و بحث از صورت مضاعف آن در دوره‌ی جدید اولاً، توضیح و تفصیلی است نسبت به کلام شیعه و مسئله‌ی ظهور بقیه­الله، دوم توضیح لزوم تداوم مجاهدت نظری و عملی در تاریخ اسلام برای انکشاف حقیقت و کشف سبحات جلال من غیر اشاره و محو موهوم و صحو معلوم به تعبیر مولای متقیان در حدیث معروف به حقیقت است که لازمه‌ی آن سقوط دولت‌های پادشاهی و طاغوتی به معنی قدیم و حکومت‌های امپریالیستی به معنای جدید است. سوم، سعی استاد فردید و دعوت اوست به تفکر درباره‌ی وقت و زمان که لازمه‌ی آن گذشتن از تاریخی‌گری و علم تاریخ به معنای راست و فلسفه‌های تاریخ به معنای چپ و رسیدن به دل‌آگاهی تاریخی و درک زمان طولی و وقت احوالی در نزد عرفا و متصوفه است. چهارم، دعوت فردید به نحوی میان‌داری فکری است در حکمت و فلسفه و معارف قدیم و جدید که از طریق علم تفسیر و روش هرمنوتیک تعقیب می­شود. در این روش جمع روایت و درایت، معقول و منقول، طریقت و شریعت، فقه اصغر و اکبر و خلاصه، کل معارف اسلامی و حقیقت عالیه آن مطمح نظر است که البته از نظرگاه تنزیهی مابعد مدرن و ماورای‌مدرن و در طریق تعالی، به آن توجه می­شود.

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت                                                میان مجمع خوبان کنی میان‌داری

در این روش انحصار توجه به یکی از علوم قدیم مثل صرف روش نقلی اخباری و اشعری، صرف روش عقلی اعتزالی، مشایی و صدرایی یا صرف روش ذوقی متصوفه آن هم از نوع خانقاهی به معنی جدید -که آقای پورجوادی و برخی از بستگان او می­پسندند- نمی­تواند به هیچ وجه راه‌گشا باشد، بلکه توجه به کل و رفتن از آگاهی علمی به خودآگاهی فلسفی و از آنجا به دل­آگاهی حکمی، آن هم با توجه به لزوم گذشت از مدرنیته و غرب‌زدگی است که راه‌گشاست.

برای اثبات این ادعا و تقریب ذهن به مسائل روز نگاهی بیندازید به اختلافات جناح‌ها و گروه­های فکری و سیاسی و آشفتگی‌های داخلی، منطقه­ای و جهانی. باز برای مشخص شدن بحث توجه بفرمایید مثلاً به اوضاع سیاسی کشور مصر که در دوره‌ی اسلامی از مناطق مهم فرهنگ و تمدن اسلامی بوده است. اکنون در مصر ارتش، لائیک­ها و لیبرال‌ها خواستار حکومتی شبیه عصر مبارک در ذیل هژمونی غرب و آمریکا هستند. حاکمیتی که با توجه به بحران مدرنیته و غرب دوام آن بعید به نظر می­رسد. از طرف دیگر اخوان­المسلمین که بر اساس نگاه بنیان­گذاران خود خواستار جمع شریعت و ظواهر اسلامی با ظواهر جدید و نگاه­های تحصلی و علمی است، عملاً از عهده‌ی حل مسائل برنیامد و دولتش زیر فشار غرب و اسرائیل سرنگون شد. از طرف دیگر طرفداران صرف شریعت هستند که بعضاً نگاه‌های وهابی، طالبانی و القاعده نیز دارند که فعلاً جز حماقت و جنایت در منطقه چیزی از آن‌ها ملاحظه نمی­شود. از تفکرات فلسفی و عرفانی به معنای قدیم و جدید هم ظاهراً در مصر خبری نیست.

 راجع به آشفته بازار تفکر در مصر چه می­توان گفت؟ شاید گفته شود که وضعیت مصر به ما مربوط نمی­شود، اما این آشفتگی که تنها در مصر نیست، سوریه، لیبی، تونس، عراق، افغانستان، پاکستان و... در حقیقت کل منطقه از این آشفتگی‌ها رنج می­برد که قدر مسلم هر وضعی پیدا کند ما را نیز در بر خواهد گرفت. در این اوضاع جز میان‌داری فکری و فرهنگی و حتی سیاسی به تعبیری که بیان شد، چه می­توان کرد؟ اینجا نکته‌ای که شایان توجه است آنکه لفظ میانه‌روی در اینجا وافی به مقصود نیست و خود استاد فردید لفظ میان‌داری را به جای آن پیشنهاد می‌کنند. در موقعیتی این چنین که تقریباً هیچ‌یک از طرف‌های درگیر در حوادث، موضعی برحق ندارند و حتی امکان حل مسائل به طور نسبی را نیز ندارند، تنها می‌توان آنان را برای برون‌رفت از مشکلات، با میان‌داری و داوری به راه دیگری که همان راه تفکر حکمی و فکر و ذکری خودآگاه و دل­آگاه است، دلالت داد.

 قدر مسلم این تفکر مستلزم گذشت از غرب و غرب­زدگی و توجه به کل حقیقت اسلام و جمع شریعت، طریقت و حقیقت و انتظار ظهور تام و تمام آن است؛ لذا میان‌داری به این معنی، داوری به عدل و توجه به استحقاق هر طرف و رهبری و شهادت بر سبیل حق است و با تعبیر قرآنی امت وسط نیز بیشتر تطبیق می‌کند.         

  والسلام

  بهروز فرنو، عضو هیئت مدیره بنیاد حکمی و فلسفی دکتر فردید

 

برچسب‌ها:

نظر شما