نـهـان گـشـت کـردار فرزانگان پراگـنـده شـد کام دیـوانـگـان
هـنر خوار شد، جادویی ارجمند نـهـان راسـتـی، آشکارا گـزنـد
شده بر بـدی دسـت دیوان دراز به نـیکی نـبودی سخن جز براز
(فردوسی، ۱۳۶۶: ج ۱، ۵۵)
فرهنگ امروز: کتاب شاهنامه مثنوییی حماسی است که گویی مهمترین سند عظمت زبان فارسی محسوب میشود. از این منظومهی چهل و هشت هزار بیتی [و یا پنجاه هزار و اندی بیتیِ برخی از چاپها] تصحیحهای متعددی چون چاپ مسکو، لندن، هند، فریدون جنیدی و جلال خالقی مطلق صورت گرفته است.
یکی از عیبهای شاهنامهی چاپ مسکو ابیات الحاقی متعدّد آن است. چنانکه در تصحیح فریدون جنیدی از شاهنامه بسیاری از ابیات فردوسی پذیرفته نشده و شاه بیتی مثل: توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود (همان: ج ۱، ۴) نیز از اشعار الحاقی شمرده شده است. از این رو برخی بر این شیوهی جنیدی اعتراض کرده و کار وی را غیرعلمی و عملی صرفاً ذوقی خواندهاند. لذا شاید بتوان بهترین تصحیح صورت گرفته از این شاهکار جهانی را متعلّق به دکتر جلال خالقی مطلق دانست. تصحیحی که به تصدیق اهل نظر دقیقترین و علمیترین کاری است که تا کنون انجام شده است.
دکتر ریاحی در کتاب خواندنی «فردوسی» مینویسد: مصحح دانشمند دکتر خالقی، همهی عمر خود را وقف این حماسهی ملّی کرده و با جستجو در کتابخانههای عالَم، ۴۵ نسخه از کهنترین و معتبرترین نسخههای شناخته شده را برای خود گردآورده است که دو نسخهی فلورانس «نسخه اول ۶۱۴ هجری» و نسخهی موزه بریتانیا «نسخه دوم ۶۷۵ هجری» اساس کار وی در این تصحیح میباشد. به عنوان نمونه بیت مشهور: میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است، که در بوستان سعدی نیز آمده است، خالقی مطلق شکل اصیل آن را در کهنترین دستنویسها چنین یافته است:
مکش مورکی را که روزی کش ست که او نیز جان دارد و جان خوش ست
(همان: ج ۱، ۱۲۰)
تردیدی نیست که صورت معروف بیت امروز در مذاق ما دلنشینتر است. موسیقی گوش نوازتری دارد. به همین دلیل هم کاتبان باذوقِ متأخّر در شعر فردوسی دخل و تصرّف کردهاند. اما چه میتوان کرد؟ به گواهی کهنترین دستنویسها فردوسی «مکش مورکی» گفته است و ما حق نداریم ذوق امروزی خود را بر گفتهی هزار سال پیش فردوسی تحمیل کنیم. (ریاحی، ۱۳۸۰: ۳۶۱ الی۳۶۴)
فریدون جنیدی نیز در «پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی» میآورد: کار استاد خالقی مطلق [که سی و شش سال به طول انجامیده است] ارزندهترین کاریست که تا کنون در زمینه شناخت شاهنامه به انجام رسیده است. (جنیدی، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمه» ۳۹)
فردوسی بر وطن پرستی اصرار داشته: دریغست ایران که ویران شود / کُنام پلنگان و شیران شود (فردوسی، ۱۳۶۹: ج ۲، ۸۱) همه سربسر تن به کشتن دهیم / از آن به که گیتی به دشمن دهیم (همان، ۱۳۷۱: ج ۳، ۲۶۲) به تمجید موبدان و بسیاری از پادشاهان مبادرت ورزیده و اینگونه به ستایش سلطان محمود غزنوی میپردازد:
جـهان آفـریـن تا جـهـان آفـریـد چُـنو شـهریاری نـیـامد پـدیـد
چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گـهـواره محمود گوید نخست
به ایران هـمه خـوبی از داد اوسـت کجا هست مردم، همه یاد اوست
(همان، ۱۳۶۶: ج ۱، ۱۵ الی۱۷)
این شاعر بزرگ و حماسه سرای ایرانی به طور مکرّر در شاهنامه از واژه هیون و هیونی [شتر و شترِ بزرگ و شترِ تندرو] استفاده کرده، به رسم سَر بریدن ایرانیان در جنگ اشاره نموده، (همان: ج ۱، ۱۵۱) و از زبان رستم اینچنین به نکوهش زنان میپردازد:
کسی کو بود مـهـتـر انـجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش ز گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد
(همان، ۱۳۶۹: ج ۲، ۳۸۲)
فردوسی از دروغ گفتن رستم به سهراب در جهت غلبه کردن و فریب دادن او در جنگ سخن گفته (همان: ج ۲، ۱۸۲) و در اعتراض به فیلسوف و عدم ایمان او میآورد:
ایـا فــلـسـفـه دانِ بـسـیـار گـوی بپویم به راهی که گفتی مپوی
سخن هر چه با هستِ توحید نیست به ناگـفتن و گـفتنِ او یکیست
(همان، ۱۳۷۱: ج ۳، ۲۸۷-288)
با آنکه فردوسی را ستایش کننده و حافظ اندیشههای ایران باستان خواندهاند، از او به عنوان یکی از معدود شاعران بلندآوازهای نیز یاد کردهاند که به مذهب تشیّع گرویده است. چنانکه دکتر محمد امین ریاحی مینویسد: فردوسی مسلمانی پاک اعتقاد و دوستدار خاندان رسول اکرم است. نفرت او از تازیان هم منافاتی با مسلمانی ندارد و همهی محققان قبول دارند که فردوسی شیعه بوده است. آنچه محل بحث است این است که متمایل به کدام یک از فرق شیعه بوده است. (ریاحی، ۱۳۸۰: ۲۳۲-233)
نظامی عروضی در «چهار مقاله» فردوسی را رافضی و شیعهی معتزلی خوانده است. (نظامی عروضی، بیتا: ۷۷ الی۸۱) محیط طباطبایی او را شیعهی زیدی مذهب، (محیط طباطبایی، ۱۳۱۳: ۶۷۱) زریاب خویی وی را شیعهی متمایل به اسماعیلیان (زریاب خویی، ۱۳۷۰: ۲۳) و دکتر احمد مهدوی دامغانی از ایشان به عنوان یک شیعه-ی دوازده امامی یاد کرده و میآورد: تصریحات بلیغهی متعدّد و قرائن و امارات مکرّری که در کتاب مستطاب شاهنامه موجود است برای هیچ پژوهندهی منصف و مطّلع و معتقد به هر دین و مذهبی تردیدی در این که حضرت فردوسی شیعهی امامی-ست باقی نمیگذارد. (مهدوی دامغانی، ۱۳۷۲: ۲۳)
دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز در کتاب «با کاروان حله» فردوسی را معتقد و محبّ اولاد علی دانسته (زرینکوب، ۱۳۵۵: ۱۶) و در «نامورنامه» اذعان میکند که فردوسی دوستدار و خاکباشِ علی و خاندان او بود. (زرینکوب، ۱۳۸۳: ۴۹-50)
حسن تقی زاده در مقالهی زمان زردشت از کتاب «بیست مقاله» زردشتی بودن فردوسی را خیالات نادرست تصوّر کرده و اذعان میکند: فردوسی نه تنها مسلم حقیقی و بیریا بوده بلکه حتی شعوبی هم نبوده اگرچه شاید ضدّ شعوبی هم نبوده است و شیعهی متعصّب به معنی امروزه یعنی طعن کننده در خلفای راشدین نبوده است. (تقی زاده، ۱۳۸۱: ۳۷۹) و مجتبی مینوی هم بر آن است که تصریح تذکره نویسان و ابیات فردوسی در شاهنامه صراحت بر شیعه بودن او دارد. (مینوی، ۱۳۵۱: ۷)
دکتر ابوالفضل خطیبی (خطیبی، ۱۳۹۶: ۲۸۸) و دکتر سجاد آیدِنلو هم فـردوسی را شـیعه خواندهاند و آیدنلو معتقد است بیت مشهور: «برین زادم و هم برین بگذرم / چُنان دان که خاک پی حیدرم» که در اصالت آن هیچ تردیدی نیست و به شکل آشکار و با قطعیّت گرایش مذهبی فردوسی را نشان میدهد، مهمترین دلیل بر شیعه بودن فردوسی است. (آیدنلو، ۱۳۹۷: ۹۵)
مـحـمـد بـدو انـدرون با عـلی هـمـان اهـل بـیـت نـبـی و وصـی
اگر چـشم داری به دیگرسرای به نـزد نـبـی و وصـی گـیـر جـای
گرت زین بد آید گناه من ست چُنین ست و این دین و راه من ست
بـرین زادم و هم بـرین بـگذرم چُـنان دان که خـاک پـیِ حـیـدرم
(فردوسی، ۱۳۶۶: ج ۱، ۱۰-۱۱)
دکتر جلال خالقی مطلق هم ضمن شیعه خواندن فردوسی و تأیید ابیات فوق، بیتهای ستایش شده از خلفای راشدین را الحاقی دانسته و در کتاب «گل رنجهای کهن» می-نویسد: فردوسی در واقع عملاً گفته است که هر کس به کشتی مذاهب دیگر درآید کشتی او غرق خواهد شد و روی بهشت و رستگاری را نخواهد دید. چگونه ممکن است که یک نفر شیعی مذهب که با این حرارت از مذهب خود سخن میگوید و کشتی مذاهب دیگر را غرق شده میگیرد، پیش از آن بگوید: عمَر کرد اسلام را آشکار. (خالقی مطلق، ۱۳۸۸: ۱۳۹)
اما در این میان برخی مانند ابراهیم گلستان گفتههای فردوسی در شاهنامه را یکی ندانسته و بعضی چون دکتر محمد معین و دکتر ذبیح الله صفا اسلام فردوسی را به نوعی اسلام مصلحت اندیشانه و در حاشیه پنداشتهاند و معتقدند که فردوسی با آنکه خود را مسلمان خوانده است، در حقیقت یک زرتشتی عاشق ایران باستان است.
گلستان در «نامه به سیمین» فردوسی را شاعری دو شخصیّتی معرّفی میکند که از یک طرف میگوید: «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو» و در همان حال و بلافاصله از مقدّسهای اسلامی به عنوان مقدّسترین شمایلها یاد کرده و معتقد به پیامبر و علی می-شود. (گلستان، ۱۳۹۶: ۳۸)
و در فرهنگ علیاکبر دهخدا آمده است: فردوسی را برخی از محقّقان شعوبی دانستهاند ولی نمیتوان این عقیده را محقّق و قاطع دانست. وی با وجود این که مسلمانی مؤمن است و همین حقیقتجویی یکی از موجبات بیاعتنایی درباریان متعصّب سلطان محمود نسبت به وی بوده است به اندیشههای زردشتی و دین بهی نظر تحسین دارد و به نوشتهی دکتر معین در کتاب مزدَیَسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، هر موقع که توانسته است به کیش ایرانی گریز زند از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است. (دهخدا، ۱۳۷۷: ج ۱۱، ۱۷۰۶۱)
استاد معین در کتاب «مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی» بر آن است که فردوسی با اعتقاد تامّی که به آیین اسلام داشت، به تمجید از مذهب زردشتی نیز می-پرداخت و در هر موقع که توانسته است به کیش ایرانی گریز زند از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است. (معین، ۱۳۲۶: ۳۷۱-384) چنانکه دکتر ذبیح الله صفا، فردوسی را یک شعوبی متعصّب معرّفی میکند که رافضی بودن او نتیجهی قطعیِ شعوبی بودن وی است. چه این مذهب یکی از بهترین و مناسبترین پناهگاههای شعوبیه بود. (صفا، ۱۳۱۳: ۶۲۱)
و در نهایت شاهرخ مسکوب در کتاب «ارمغان مور» در تجمیع سه نظریهی شیعه بودن، زرتشتی بودن و یا سرگردان بودن فردوسی مینویسد: فردوسی مسلمانی خراسانی بود و رافضی، دوازده یا هفت امامی! خراسان یکی از کانونهای بزرگ جنبش اسماعیلیان بود، و کسی مانند او چه بسا از اندیشهها و باورهای آنان بیخبر نبود... تصوّری که از خدا و آفرینش در شاهنامه آمده به دو سرچشمه و سرآغاز متفاوت باز میگردد. از همین رو گذشتهی دهقانان خراسانِ قرن چهارم هجری از یک سو به باورهای کهن ایرانی، به اسطوره و دینهای پیشین ما میرسید، و از سویی سرچشمه در قرآن داشت... از این گذشته، مزدیسنا و اسلام - با وجود همهی تفاوت ها - هر دو به خدایی فراتر از هستی این جهانی، به آفرینش، پیامبر و کتاب آسمانی، گوهر ایزدی انسان، ناپایداری دنیا و روزشمار اعتقاد داشتند. و این خواه ناخواه، کار رخنهی گبرکی در مسلمانی را آسان تر میکرد. (مسکوب، ۱۳۸۴: ۷۸ الی۸۰)
حال با توجه به آنچه گذشت، باید متذکّر شد که هرچه از عرب ستیزی فردوسی شنیده میشود گویی محلّی از اعراب نداشته و فردوسی تنها از برخی اعراب به سبب کشتار و ستمی که به ایرانیان روا داشتهاند، نفرت دارد. به علاوهی اینکه ابیات عرب ستیزیِ موجود در شاهنامه و واژگانی چون سوسمارخوار متعلّق به فردوسی نبوده و از ابیات الحاقی شاهنامه شمرده میشود.
از دیگر شواهد دلالت کننده بر این امر، داستان ضحاک است که با آنکه فردوسی او را فردی ستمگر و خونخوار معرّفی میکند، اما از پدر او «مِرداس» به عنوان یکی از پادشاهان عادل و مهربان تازی نام میبرد:
که مرداس نام گـرانـمـایـه بود به داد و دِهش برترین پایه بود
چو ضحاک بر تخت شد شهریار برو سالیان انـجـمـن شـد هزار
نِـهـان گـشـت کـردار فرزانگان پراگـنـده شـد کام دیـوانـگـان
(همان، ۱۳۶۶: ج ۱، ۴۵-55)
همچنین برخلاف تصوّر بسیاری از عربستیزان نباید فراموش کرد که از هشت هزار و اندی کلمهی موجود در شاهنامه، هشت تا ده درصد آن عربی است. چنانکه دکتر خالقی مطلق در کتاب «سخن های دیرینه» اذعان داشته است که فردوسی تقریباً از ۶۴۰ واژهی عربی، در چهل و هشت هزار بیت شاهنامه استفاده کرده است. البته این آمار با در نظر نگرفتن چند هزار بیت الحاقی در شاهنامه است و الّا پژوهشهایی مبتنی بر ۹۸۴ و یا ۷۰۶ کلمهی عربی نیز به دست آمده است. و ناگفته نماند که دقیقیِ شاعر هم در هزار و پانزده بیت خود در شاهنامه، ۵۰ واژهی عربی به کار برده است. (خالقی مطلق، ۱۳۸۱: ۳۷۳ الی۳۷۵)
و محمدعلی جمالزاده نیز با احتساب ابیات الحاقی شاهنامه میآورد: بعضی از هم-وطنان ما طرفدار پارسی خالص هستند و خیال میکنند که اگر کلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بریزند خدمتی به زبان مادری خود نمودهاند. حتی فردوسی هزار سال پیش در شاهنامه جاویدان خود کلمات عربی بسیاری آورده است و با تحقیقات خود من معلوم گردید که در شاهنامه ۸۶۵ کلمه عربی آمده است. (جمالزاده، ۱۳۸۲: ۱۲۶-127)
بنابر نظر نظامی عروضی، استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند، و از ناحیت طبران است. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود، و از عقب یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه به نظم همی کرد. بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را به آسمان علّیّین برد، و در عذوبت بماء مَعین رسانید. اما خواجهی بزرگ منازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح چاه او همی انداختند.
محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم، و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب، و سلطان محمود مردی متعصّب بود، در جمله بیست هزار درم بفردوسی رسید. بغایت رنجور شد، و بگرمابه رفت و بر آمد، فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمّامی و فُقّاعی قِسم فرمود. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد، و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود بنام تو خواهم کردن. شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت: یا استاد! دیگر تو مرد شیعیی، محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه بنام او رها کن، و هجو او بمن ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم. دیگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی بهزار درم خریدم، آن صد بیت بمن ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیتها فرستاد. بفرمود تا بشستند.
خواجه سالها بود تا درین بند بود. محمود گفت: که من از آن پشیمان شدهام. شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای. آخر آن کار را چون زر بساخت، و اشتر گسیل کرد. از دروازهی رودبار اشتر در میشد و جنازهی فردوسی بدروازهی رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکِّری بود در طبران، تعصّب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازهی او در گورستان مسلمانان برَند، که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند. (نظامی عروضی، بیتا: ۷۴ الی۸۱)
و اما از جامعترین و روانترین پژوهشهای صورت گرفته دربارهی فردوسی می-توان به کتاب ارزشمند «فردوسی» اثر دکتر محمد امین ریاحی اشاره کرد. دکتر ریاحی ضمن بزرگترین شاعر ایران خواندن فردوسی (ریاحی، ۱۳۸۰: ۱۲) و تأکید بر این نکته که اگر فردوسی و شاهنامهی او نبود، شاید امروز کشوری با ملیّت ایران و زبان فارسی وجود نداشت، (همان: ۲۳) مینویسد: نام کامل فردوسی، ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است. (همان: ۶۴) او در سال ۳۲۹ هجری در روستای پاژ (بازِ طوس) در پانزده کیلومتری شمال شهر مشهد متولّد شد. (همان: ۶۷-68) دهقان و دهقانزاده بود. و دهقان در عصر او به معنای کشاورز نبوده و به ایرانی تبار و مالک روستا یا رئیس شهر دهقان گفته میشده است. (همان: ۷۲)
زبان فردوسی برخلاف سوزنی و انوری و خاقانی و سنایی و مولوی و سعدی آلوده به الفاظ ناپسند و دشنام نشده است. (همان: ۳۱۱-312) و وطنپرستی او نیز با ذکر ۱۷۴۰ بار از واژههای ایران و ایرانی در شاهنامه کاملاً آشکار است. (همان: ۳۳۳)
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی طوسی، ناظم ابتدایی شاهنامه [تقریباً هزار بیت] به دست غلامی کشته شد. (همان: ۸۶) فردوسی پس از مرگ دقیقی در صدد برآمد شاهنامهی منثوری را که گویی همان شاهنامهی ابومنصوری است [به علاوهی بهره بردن از منابعی دیگر] به دست آورَد و آن را نظم کند. شاهنامه را گویی از سن سی سالگی آغاز نمود و در ۲۵ سال و به اعتباری در ۴۵ سال به پایان برد و در تهذیب و تکمیل آن کوشید. (همان: ۱۰۵ الی۱۰۷)
او در سنّ ۶۵ سالگی به مدّت شش سال کوشید شاهنامه را به صورتی باب طبع محمود در آورد که سرانجام در سال ۴۰۰ هجری در ۷۱ سالگی او آماده شد (همان: ۱۲۵) و هدف وی از این کار، حفظ و تکثیر شاهنامه بود و هم این که بنا به معمول عصر به او صلهای برسد که در آن سالهای پیری و تنگدستی آسایشی به زندگی او بخشد. (همان: ۱۱۹)
حضور فردوسی در شهر غزنه و سرودن مثنوی «یوسف و زلیخا» افسانهای بیش نیست. (همان: ۱۲۸-146) و او سرانجام در سن ۷۶ سالگی در سال ۴۰۵ هجری در زادگاه خویش وفات یافت و در باغ شخصی خود به خاک سپرده شد. (همان: ۱۴۲-157)
دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز ضمن آنکه شاهنامه را مهمترین سند عظمت زبان فارسی و روشنترین گواهِ شکوه فرهنگ و تمدّن ایران کهن دانسته و آن را در ردیف عالیترین آثار حماسی جهان قرار میدهد، (زرینکوب، ۱۳۵۵: ۱۶-17-19) بر آن اعتقاد است که فردوسی در وطن دوستی سری پُرشور داشت و از آنها که به ایران گزند رسانیده بودند، نفرت داشت. (همان: ۱۶) هرچند دوستدار و خاکباش علی و خاندان او بود و علی برای وی قهرمان رؤیاها، دلاوری، عدالت، دوستی و پارسایی بود. (زرینکوب، ۱۳۸۳: ۴۹-50)
تنها یک دختر داشت و پسر او نیز در سنین جوانی وفات یافت. (زرینکوب، ۱۳۵۵: ۱۶) در دوران جوانی از بهره ملک و مکنت که داشت از اقران بینیاز بود و روزگاری آسوده میگذاشت. (همان: ۱۴) در سَر شاهنامه رنج برد و اندک اندک، مایه و مکنت خود را از دست داد... از ناچاری در صدد شد پشتیبان و نگهدارندهیی بجوید. به گمان آنکه شاه غزنین محمود غزنوی که به شعردوستی و شاعرپروری آوازه یافته بود قدر کار او را خواهد شناخت، شاهنامه را بنام او کرد و راه غزنین پیش گرفت. اما در دربار غزنه چندان حسن قبول نیافت... شاید بعضی وی را نزد سلطان به بددینی هم متّهم کرده بودند. (همان: ۱۵) شاعر از این قدرنشناسی محمود برنجید، سلطان را هجو کرد و از بیم وی از غزنین بیرون آمد. (همان: ۱۵-16)
فردوسی که از سوی ملاصدرای شیرازی، قدّوسی خوانده شده (ملاصدرا، ۱۳۸۴: ج ۲، ۳۵۱) با همهی عظمت و آوازهای که دارد، از نقد برخی از بزرگان ادبیات ایران از جمله صادق هدایت، نیما یوشیج و احمد شاملو در امان نمانده است.
هدایت در داستان «حاجی آقا» مینویسد: هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یکی دو نفر برای تبرئه این قافله گمنام که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند به زندگی آنها معنی بدهد. یک فردوسی کافی است که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میکنید. (هدایت، ۱۳۳۰: ۱۱۵-116)
دکتر پرویز ناتل خانلری نیز در فصلی با عنوان من و نیما از کتاب «قافله سالار سخن» مینویسد: نیما به خودش و کارش اعتقاد کامل داشت... و همهی استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده بود که صد عنصری و هزار فردوسی به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف خوانده بود. (ناتل خانلری، ۱۳۷۰: ۴۵۰-455؛ ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۱۸۱ الی۱۸۹)
دزدنـد تــمـام رفـتـگـان و مـن بـدخـواه اسـاس قــیـد دزدانـم
دزدان دگـر بـه پـشت آن دزدان این مشت سخنوران که می دانم
صـد عـنـصری و هـزار فـردوسی مـشـتی خـر عـصـر را نـمایانـم
احمد شاملو در سال ۱۳۶۹ طی سخنرانی جنجال برانگیزی در دانشگاه برکلیِ کالیفرنیا، فردوسی را حامی منافع طبقاتی و ضحاک را فردی منصف و برخاسته از تودهی مردم معرّفی کرده و میگوید: پذیرفتن دربست سخن فردوسی به صورت یک آیه-ی منزل، گناه بیدقتی ما است نه گناه او که منافع طبقاتی یا معتقدات خودش را در نظر داشته. هر رژیم با بلندگوهای تبلیغاتیش از یک سو فقط آنچه را که خود میخواهد یا به سود خود میبیند تبلیغ میکند و از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام میبرد حال آنکه در آن از ملّت ایران خبری نیست و اگر هست همهجا مفاهیم وطن و ملّت را در کلمه شاه متجلّی میکند. آخر امروز روز فَرّ شاهنشهی چه صیغه-ای است؟ و تازه به ما چه که فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته نظام سیاسی دیگری را بشناسد؟
در ایران اگر شما بر میداشتید کتاب یا مقاله یا رسالهیی تألیف میکردید و در آن مینوشتید که در شاهنامه فقط ضحاک است که فَرّ شاهنشهی ندارد، پس از تودهی مردم برخاسته، و این آدم حکومتش به خلاف نظر فردوسی حکومت انصاف و خِرَد بوده، و کاوه نامی بر او قیام کرده اما یکی از تخم و ترکهی جمشید را به جای او نشانده پس در واقع آنچه به قیام کاوه تعبیر میشود کودتایی ضد انقلابی برای باز گرداندن اوضاع به روال استثماری گذشته بود، اگر چوب به آستینتان نمیکردند، دست کم به ما حصل تتبعات شما در این زمینه اجازه انتشار نمیدادند و اگر هم به نحوی از دسستشان در می-رفت به هزار وسیله میکوبیدنتان. (شاملو، ۱۹۹۰: ۳۴و۳۵)
این نظر شاملو که نقدها و هجوهای متعدّدی را به همراه داشت، گویی وام گرفته شده از نظریات علی حصوری است و شاید بتوان جناب حصوری را آغازگر این مسیر دانست؛ چرا که او در سخنرانی خود در دانشگاه شیراز به ضحاک پرداخت.
و متن سخنان وی در سال ۱۳۵۶ توسّط روزنامهی کیهان با نام «ضحاک اصلاحگری که از میان مردم برخاست» به چاپ رسید.
حصوری این سخنان خود را سالها بعد، یعنی در سال ۱۳۷۸ در کتابی با نام «ضحاک» و سپس با شرح و بسط بیشتری در ۱۳۸۸ با عنوان «سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن» منتشر کرد. (حصوری، ۱۳۸۸: ۵) او بر آن اعتقاد است که اودِن که از خدایان اسکاندیناوی است همانندهای بسیاری با ضحاک دارد، (همان: ۸۳) لذا ضحاک را باید به مانند اودن اسطورهای نیکو و شمنی بزرگ نامید. به علاوهی اینکه پایتخت ضحاک خانهی سفید یا بیتالمقدّس است و آنجا مرکز جهان و از مظاهر سپندینگی است. به این ترتیب ضحاک از مظاهر قدسی یا سپندینگی بوده است. (همان: ۷۲)
علی حصوری، فـردوسی را از دهقانان و مالکان دانسته و اذعان میکند که مـقصود ما از این سخنان این نیست که از فردوسی انتظار داشته باشیم که منافع خود یا ستایش شاهخدایان را فراموش کند وامتیازات زندگی طبقاتی را نادیده بگیرد. هرچند در اینکه شاهنامه در ردیف حماسه های بزرگ جهان و آفریدهی هنرِ فردوسی است تردید نداریم و میدانیم همین شاهنامه در بقای زبان و فرهنگ ما مؤثر بوده است. (همان: ۷۹)
البته خالی از لطف نیست که در کنار این اقرار پسندیدهی جناب حصوری متذکّر شویم که مجتبی مینوی در سال ۱۳۴۶ طی مقالهای با عنوان «مقامِ زبان و ادبیات در ملیّت» ضمن آنکه بر نقش کلیدی فردوسی در احیاء و استحکام زبان فارسی تأکید داشته و او را در رأس این مسیر قرار میدهد، اما اینکه اگر فردوسی و شاهنامه نبود زبان فارسی هم نبود و ما امروز مانند مردم مصر و عراق و شام به زبان عربی سخن می-گفتیم و مینوشتیم را مبالغهآمیز و تا حدودی سُست میشمرَد؛ چرا که معتقد است فردوسی تنها خادم و یگانه فارس این میدان نبوده و این روند زادهی اوضاع و احوالی بود که از پیش توسط افرادی مانند ابن مقفّع و رودکی و دقیقی وجود داشته و به فردوسی هم ختم نشده است. (مینوی، ۱۳۵۴: ۲۰ الی۲۳)
علی حصوری معتقد است که در منابع مختلفی ضحاک پرچمدار جامعهی اشتراکی بوده است به شکلی که زمینها را از برگزیدگان گرفته و به تودهی مردم داده است و حال آنکه فریدون خلافِ ضحاک، پرچمدار جامعهی طبقاتی بوده است. ادّعایی که برجستهترین و به اعتباری شاید تنهاترین دلیل آن، استناد به قطعهی بسیار کوتاهی از کتاب «آثارالباقیه» است که به زعم حصوری، ابوریحان بیرونی محتاطانه پرده از کارهای ضحاک برداشته و نشان داده است که فریدون در برابر ضحاک چه کاره است. و بدیهی است ابوریحان نمیتوانست موضوع را کاملاً روشن بگوید. بـیشک او را مـورد سؤال قرار میدادند که چرا در کتاب خود چنین مطلب کفرآمیز و حاکی از فساد را گنجانده است:
پادشاهی فریدون و فرمان او به مردم که صاحب اطرافیان و اهل و فرزندان خود بشوند و آنان را کدخدا یا خداوند خانه نامید و به فرمانروایی بر اهل و فرزندان و ملک و امر و نهی در آنها بداشت، پس از آنکه در زمان بیوَرَسپ [ضحاک] بیکار مانده بودند و کارهاشان به دست شیطانها و زیردستان افتاده بود و به دفع آنان ناتوان بودند و ناظرِ اُطروش [ناصرالاطروش] آن رسم را بر افکند و اشتراک زیردستان را با مردم در کدخدایی بازگرداند. (حصوری، ۱۳۸۸: ۶۷ الی۶۹)
این نظریهی علی حصوری در آثار و گفتار دکتر مهرداد بهار نیز آمده است، با این تفاوت که مهرداد بهار، فردوسی را مقصّر ندانسته و در کتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران» بر آن اعتقاد است که چنین برداشتی به اعصاری دور از زمان فردوسی مربوط بوده است. (بهار، ۱۳۷۶: ۲۵۶)
دکتر مهردار بهار در مصاحبه با هوشنگ گلشیری بیان میکند که در کتابها و در آثارالباقیه اشاره به ضحاک دیگری شده است. (گلشیری، ۱۳۹۷: ۱۱۵) و در پارهای از بحث خود دربارهی مزدک در «جستاری چند در فرهنگ ایران» میآورد: ما مجبوریم در تحلیل اجتماعی داستان ضحاک به هر دو روایت [مردی ستمگر یا مردی عدالتخواه] توجّه کنیم و انواع احتمالات را در نظر بگیریم و علیرغم شخصیّت ناپسندی که از او ساختهاند، به احتمال انقلابی بودن او هم فکر کنیم. (همان: ۲۶۶)
در شاهنامه، ضحاک یک شاه ستمگر [و کشندهی انسانها و دهندهی مغز آنان به دو مارِ برآمده در کتف خود] است ولی در بعضی تاریخهای فارسی و عربی [منابع روشنی ذکر نمیشود] که گاه روایتی غیرشاهنامهای را برای ما به ارث گذاشتهاند، میبینیم که ضحاک میآید و خواسته و زن را بین مردم به اشتراک تقسیم میکند. در واقع، احتمال قوی هست که داستان ضحاک در هستهی خود، بیانکنندهی یک قیام دهقانی در دورهی خیلی کهنی در تاریخ ایران باشد... ولی بعداً تاریخ نویسهای اشرافی ایران ضحاک را به صورت یک بیگانهی پلیدی در تاریخ ما معرفی میکنند. (همان: ۲۵۶)
از نقدهای متعدّدی که پیرامون سخنان احمد شاملو، علی حصوری و مهرداد بهار نگاشته شده است، میتوان به کتاب بهرام بیضایی با نام «هزار افسان کجاست؟» اشاره کرد. کتابی که قسمتی از آن با عنوان اژدهای شورشی به تفصیل این موضوع را بررسی کرده و به زیبایی به نقد و تبیین آن (هرچند غیرقابل قبول) پرداخته است.
چنانکه دکتر جلیل دوستخواه در نقد سخنان شاملو مینویسد: آقای احمد شاملو شما دو سال پس از سخنرانی در دانشگاه برکلی در گفت و گو با ماهنامهی آدینه در مرداد ۱۳۷۱ دیگر باره به ارزشداوری در مورد شاهنامه پرداخته و بر بنیاد یکی دو بیت افزوده و الحاقی تهمت ناروایی بر فردوسی زدهاید که با واقعیت کار او و با انصاف و داوری، فرسنگها فاصله دارد... دو بیت افزوده و جعلی که در آن زن و اژدها هر دو ناپاک شمرده شده و هر سگی به صد زن پارسا ترجیح داده میشود. شما شاهنامه را کتابی معرّفی کردهاید که گویا توصیفی جز یاوهی شرمآور برازندهی آن نباشد... و بعد هم افزودهاید که البته موارد این بد آموزیها یکی دوتا نیست.
بگذارید مثالی بزنم تا مسئله روشنتر بشود. هرگاه شما همین امروز در یک نظرخواهی همگانی از فارسی زبانان بپرسید که بیت مشهور: «بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی» از کیست؟ بیشک نزدیک به همهی پاسخدهندگان خواهند گفت که از فردوسی است؛ مگر شک دارید؟
میگویم بله شک داریم و چه جور هم! زیرا پژوهش دقیق و روشمند نشان میدهد که این بیت با وجود شهرت گستردهیی که دارد، به احتمال نزدیک به یقین از فردوسی نیست و سرایندهی دیگری آن را بر نسخهای از شاهنامه افزوده است. (دوستخواه، ۱۳۷۱: ۶۷ الی۷۱)
منابع و مآخذ:
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۶۶ تا ۱۳۷۵). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، زیر نظر احسان یارشاطر، کالیفرنیا و نیویورک: بنیاد میراث ایران.
ریاحی، محمد امین (۱۳۸۰). فردوسی، تهران: طرح نو.
جنیدی، فریدون (۱۳۸۷). پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی، تهران: بلخ.
نظامی عروضی سمرقندی، احمد (بیتا). چهار مقاله، به کوشش محمد معین، تهران: ارمغان.
محیط طباطبایی، محمد (۱۳۱۳). عقیدهی دینی فردوسی، مهر، شماره ۶.
زریاب خویی، عباس (۱۳۷۰). نگاهی تازه به مقدمهی شاهنامه، ایران نامه، شماره ۱.
مهدوی دامغانی، احمد (۱۳۷۲). مذهب فردوسی، ایران شناسی، شماره ۱۷.
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۵۵). با کاروان حله، تهران: جاویدان.
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۸۳). نامورنامه: دربارهی فردوسی و شاهنامه، تهران: سخن.
تقی زاده، حسن (۱۳۸۱). بیست مقالهی تقی زاده، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
مینوی، مجتبی (۱۳۵۱). فردوسی ساختگی و جنون اصلاح اشعار قدما، دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شماره ۳و۴.
خطیبی، ابوالفضل (۱۳۹۶). سرو رشید: مقالهی گرایش مذهبی فردوسی تعصب یا تساهل، کرمانشاه: دیباچه.
آیدنلو، سجاد (۱۳۹۷). یادداشتهایی دربارهی فردوسی و شاهنامه، آینه پژوهش، شماره ۱.
خالقی مطلق، جلال (۱۳۸۸). گل رنجهای کهن، به کوشش علی دهباشی، تهران: ثالث.
گلستان، ابراهیم (۱۳۹۶). نامه به سیمین، به اهتمام عباس میلانی، تهران: بازتاب نگار.
دهخدا، علی اکبر (۱۳۷۷). لغت نامه دهخدا، تهران: چاپ دانشگاه تهران.
معین، محمد (۱۳۲۶). مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، تهران: دانشگاه تهران.
صفا، ذبیح الله (۱۳۱۳). شعوبیت فردوسی، مهر، شماره ۵.
مسکوب، شاهرخ (۱۳۸۴). ارمغان مور: جستاری در شاهنامه، تهران: نی.
خالقی مطلق، جلال (۱۳۸۱). سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران: افکار.
جمالزاده، محمدعلی (۱۳۸۲). قصه نویسی، تهران: سخن.
ملاصدرای شیرازی، محمد (۱۳۸۴). اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران: مولی.
هدایت، صادق (۱۳۳۰). حاجی آقا، تهران: امیرکبیر.
ناتل خانلری، پرویز (۱۳۷۰). قافله سالار سخن، تهران: البرز.
ناتل خانلری، پرویز (۱۳۹۲). ماه در مرداب: مجموعهی شعر، تهران: معین.
شاملو، احمد (۱۹۹۰). نگرانیهای من، نیوجرسی: مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران.
حصوری، علی (۱۳۸۸). سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن، تهران: چشمه.
مینوی، مجتبی (۱۳۵۴). فردوسی و شعر او، تهران: کتابفروشی دهخدا.
بهار، مهرداد (۱۳۷۶). جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران: فکر روز.
گلشیری، باربد (۱۳۹۷). ما و جهان اساطیری: گفت و گوی هوشنگ گلشیری با مهرداد بهار، تهران: نیلوفر.
بیضایی، بهرام (۱۳۹۱). هزار افسان کجاست، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
دوستخواه، جلیل (۱۳۷۱). نقد یا نفی شاهنامه: نامهی سرگشاده به احمد شاملو، کلک، شماره ۳۱.
منبع: دین آنلاین
نظر شما