فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: نشست علمی «چالشهای علم جدید برای ادیان» با حضور محمد لگنهاوزن، حسن میانداری و اسماعیل علیخانی در مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران برگزار شد. در بخش قبل مشروح سخنان محمد لگنهاوزن با عنوان «رسالت متالهین چیست؟» آمد و حالا مشروح سخنان حسن میانداری در ارتباط با «رویکرد تکاملی به اخلاق و طبیعتگرایی اخلاقی» در ادامه میآید. وی از اندیشمندان این حوزه میباشد که هم پزشک هستند و هم دکترای فلسفه از مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران دارند.
حسن میانداری در ابتدای بحث خود عنوان داشت: ما در زمینهی بحثهای علم و دین بهویژه تکامل و دین، کمتر در مورد اخلاق فکر کردهایم، البته این خیلی برای ما نباید عجیب باشد؛ زیرا ما بهکلی از گذشته تا به امروز به لحاظ فلسفی، کمتر در مورد اخلاق فکر کردهایم؛ بنابراین مطالبی که میخواهم عرض بکنم ممکن است اشکال زیاد داشته باشد؛ زیرا کمتر بر مبانی فکرشدهی فلسفی در این زمینه است.
وی دربارهی تکامل و علم اخلاق بیان داشت: تکامل بهخصوص از دههی ۱۹۷۰ به این سو وارد زمینهی اخلاق میشود و نیز در تبیین اخلاق انسان نظریاتی میدهد. بر اساس این تبیینها گاهی فیلسوفان از نظریات فلسفهی اخلاقی بهاصطلاح Mental Ethic دفاع کردهاند. در هر دو زمینه ممکن است حرفی گفته شود که با نگاه دینی مشکل داشته باشد؛ یعنی هم در تبیین تکاملی اخلاق و هم استفادهی آن در مباحث فرااخلاقی- فلسفه اخلاقی، ممکن است نظریاتی ارائه شود که با نگاه دینی پسندیده نباشد بهخصوص برای ما که در زمینهی علمی آن، در اینجا کاری انجام ندادهایم. تا آنجایی که مطلع هستم زیستشناسان ما هم از نظریهی تکامل در زمینهی تبیین اخلاق انسان استفاده نکردهاند؛ بنابراین مشکل مضاعف میشود؛ زیرا نه در گذشته در مورد فلسفهی اخلاق کار کردهایم و نه الآن به آن پرداخته میشود؛ اما مسیحیان در این زمینه مقالات و کتابهای زیادی نوشتهاند.
این عضو هیئت علمی مؤسسه، سپس به خلاصهای از یک کتاب در زمینهی علم اخلاق پرداخت و گفت: من در ابتدا میخواهم آرای یک مسیحی به نام استفن پوپ را طرح کنم، وی در سال ۲۰۰۷ کتابی نوشت به نام Human Evoltion and Christian Ethics که دانشگاه کمبریج آن را چاپ کرده است. او کسی است که به دنبال بیان گفتار خود، زیستشناسی را نیز مطالعه کرده، رویکرد تکاملی به تبیین اخلاق را یاد گرفته است و نیز استفادههایی که فیلسوفان اخلاق از آن کردهاند در زمینهی نظریات فلسفهی اخلاقی را نیز فرا گرفته است و سپس با نگاه مسیحی آنها را گاهاً پذیرفته یا نقد و رد کرده است. ابتدا گزارشی از آرا وی میدهم و بعد با نگاه اسلامی و فلسفی خودم او را نقد میکنم.
وی ادامه داد: در این گزارش من آرای او را به ۳ دسته تقسیم کردم: ۱. اینکه بحث نظریهی فلسفهی اخلاقی وی چیست؟ ۲. آنجاهایی که در زمینهی تکاملی اخلاق انسان نظریاتی گفته شده است، یا نقد میکند و یا میپذیرد. ۳. استفاده از این مبانی برای دادن یک نظریهی فلسفی-اخلاقی و نقد نظریاتی که بر اساس آن تبیین تکاملی اخلاق داده شده است و سپس با همین نسبت، آرای وی را نقد میکنم. مطالبی که در این نشست بیان میکنم در واقع گزارشی است که از کتاب او میدهم و نیز وی به این شکل در کتاب خود تقسیمبندی نکرده است. فلسفهی اخلاق او ۳ بنیان دارد: اولاً میگوید، طبیعت انسان مبنای اخلاق است -او در سنت مسیحی جزء کسانی است که از Theory Natural طرفداری میکند که به نوعی به ارسطو برمیگردد- و طبیعت انسان مبنای اخلاق قرار دارد. دوماً الهیات است که مشخص میکند در این زمینههایی که بهاصطلاح طبیعی است، در کدامیک خیر اصلی انسان تحقق پیدا میکند و سوماً اینکه، یک خیری نیز فراتر از این خیر به یک معنا طبیعی، برای انسان وجود دارد.
طبیعت انسان مبنای اخلاق از دیدگاه استفن پوپ
میانداری در ادامه به توضیح مطالب بیانشدهی پوپ پرداخت و گفت: وی در طبیعت انسان که مبنای اخلاق قرار میگیرد، میگوید من طبیعت انسان را بر اساس Complexity emergent توضیح میدهم که میتوانیم «پیچیدگی نوخاست» ترجمه کنیم. او میگوید، درست است اگر شما ریزریز شوید، بالاخره به اتم و ... در بدن انسان میرسید؛ ولی بهاصطلاح emergence این حسن را دارد که میتواند از ترکیب این اجزای ریز، اموری پیچیدهتر درست کند که بهاصطلاح به آن اجزای ریز تقلیل پیدا نمیکند، خصوصیاتی دارد که به نوعی از اجزای پایینتر مستقل میشود و بلکه میتواند برعکس، نقش عللی هم بر آنها داشته باشد. بنابراین بدن انسان درست است که از ذرات و اتم درست میشود؛ ولی بالاتر میآید، مولکول داریم، مولکولهای درشت داریم، اندامک داریم، سلول و دستگاه داریم و ارگانیزم داریم.
چیزهایی که emergence میشود و خاص انسان است، جانوران دیگر ندارند، بهخصوص آن چیزی که به نظر او در این زمینه مهم است، یکی بحث پیچیدگی شناختی است و دیگری هم بحث اختیار است. این دو به یک معنایی که در ادامه توضیح خواهم داد خاص انسان است در جانداران دیگر یا نیست یا به نظر پوپ، به درجات پایینتر وجود دارد.
این نظر او در مورد انسان در مقابل دو نظریهی غیردینی و دینی قرار میگیرد. نظریهی غیردینی بهاصطلاح او موجبیتگرایی زیستشناختی اجتماعی است و دیگری دوگانهگرایی الهیاتی است. موجودیت زیستشناختی میگوید انسان فقط ماده است و چیزی بالاتر از ماده ندارد؛ ولی پوپ میگوید من به روح قائل هستم، من قائل به این نیستم که انسان فقط ماده باشد؛ ولی روح مورد نظر من با روحی که بهاصطلاح در نظریهی دوگانهگرایی الهیاتی وجود دارد، متفاوت است. او دربارهی نظریهی دوگانهگرایی الهیاتی، دو مثال میزند، یکی ژان پل دوم و دیگری پرنس نیکولاس است. ژان پل دوم میگوید که درست است بدن انسان از تحول جانوران پدید آمده است؛ ولی روح تکتک انسانها را خداوند مستقیماً خودش خلق میکند و این دو ابتدا با هم دوگانه هستند که بعداً با یکدیگر مرتبط میشوند. پاپ ادامه میدهد که اگر چنین نفس روحانیای قائل نباشیم، هیچ کرامتی برای انسان نمیتوانیم اثبات کنیم، بدن انسان کرامت انسان را تأمین نمیکند.
همچنین نیکولاس معتقد است که انسان دو خصوصیت دارد که نمیتواند از ماده به وجود بیاید، یکی Consciousness (فهم و ادراک) و دیگری آزادی است. تقریباً همان دو خصوصیتی که پوپ گفته بود، وی نیز بیان میدارد. نیکولاس میگوید، به نظر من تحولات ماده نمیتواند به Consciousness و Freedom بینجامد، حتماً خداوند بایستی آنها را در انسان ایجاد کرده باشد. پوپ در این باره میگوید، خیر، به نظر من هم امور شناختی- Consciousness - و هم آزادی با درجات پایینتر در جانداران وجود دارد و علم نشان میدهد که آنها با درجات پایینتر در جانوران وجود دارد. پوپ در نقد سخن ترنس نیکولاس میگوید که تو قائل نیستی که آنها را خداوند در جانوران مستقیماً خودش آفریده باشد؛ بنابراین نیازی نداریم در انسان هم به فعل مستقیم خداوند استناد کنیم و همان مشکلی که معمولاً عنوان میشود، در این زمینههای طبیعی توسل به فعل مستقیم خداوند، خدا را خدای رخنهپوش میکند.
عضو هیئت علمی مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه اظهار داشت: پوپ خیلی روشن نمیکند بین این روحی که به آن قائل است با بدن دقیقاً چه ارتباطی است؛ ولی حداقل آن این است که آن ارتباط دوگانگی نیست؛ یعنی به گونهای بالاخره این روح به بدن وابسته است و نمیتواند مستقل از بدن باقی بماند، حتماً بایستی بدن باشد؛ ولی با آن چیزی که Social Biological (زیستشناختی اجتماعی) میگفتند، متفاوت است. این طبیعت انسان، اجمالاً از دیدگاه استفن پوپ بود.
دیدگاه پوپ در مقابل آرای تقلیلگرایان
میانداری در ادامهی نظریات پوپ دربارهی مبنای اخلاق در انسان بیان داشت: پوپ میگوید، به نظر من طبیعت انسان مبانی اخلاق است. باز این نظر میان دو نظریهی رقیب قرار دارد و از بین آن دو مبنا، بیرون میآید. یک نظر در مورد اخلاق، تقلیلگرایانه است که به اصطلاح determinist Social Biological که معتقدند اخلاق بهاصطلاح reductionist (تقلیل) است و معتقدند اخلاق برمیگردد به سازشی که در اثر انتخاب طبیعی و تکامل در انسانها پدید میآید. اخلاق سازش است؛ یعنی اخلاق به یک امر طبیعی reduce (کاسته) میشود که انتخاب طبیعی یا تکاملی ایجاد میکند. از آن سو، آن دوگانهگرایانهها که روح و نفس انسان را از بدن مستقل میکنند، اخلاق را به خداوند برمیگردانند و به گونهای اخلاق را از طبیعت، علم و بدن بیگانه میکنند.
پوپ در آن حالت میانی که در نظریهی خود داشت عنوان میدارد، میخواهم بگویم که اخلاق نه صددرصد به امور طبیعی و علمی برمیگردد و نه صددرصد به امور دینی و غیرعلمی برمیگردد، اینکه چگونه انجام میشود، اینگونه که این خصوصیاتی که در انسان پدید آمده است (خصوصیات طبیعی)، اینها استعدادهایی در انسان هستند که اگر بالفعل شوند، کمال اخلاقی انسان را تأمین میکنند؛ یعنی استعدادهای طبیعی در انسان به وجود آمده است و اینکه چگونه به وجود آمده است، همانطوری که نظریهی تکامل به ما میگوید به وجود آمده است. من از کجا میفهمم استعدادهای طبیعی انسان چیست؟ به علم نگاه میکنم. آن استعدادهای طبیعی که مبنای اخلاق قرار میگیرد و کمال آنها اخلاق میشود. حالا از اینجا به بعد دین به من کمک میکند که بفهمم کمال آنها چیست؟ آن چیزی که برای ما مهم بود امور شناختی بود و اموری که به اختیار مربوط میشد.
در زمینهی امور شناختی میگوید، منِ دیندار میگویم که علم به خداوند است که کمال من حساب میشود و بعد از علم به خداوند، علم به خودم است و علم به دیگر مخلوقات خداوند بهخصوص انسانهاست. این علم کمال اخلاقی انسان است، اگر کسی این علم را پیدا بکند، به لحاظ اخلاقی کمال پیدا کرده است. این از جهت جنبهی طبیعی شناختی انسان، از جنبهای که بهاصطلاح به اختیار و آزادی برمیگردد. او فضیلت محبت را مطرح میکند و بیان میکند، آن چیزی که انسان برایش کمال است، محبت است. محبت فضیلت اخلاقی و کمال اصلی انسان است. فضایل اخلاقی دیگر هم کمال اخلاقی انسان هستند؛ ولی تحت این محبت قرار میگیرند. به تعبیر خود پوپ، محبت شبیه صورت ارسطویی است و فضائل دیگر شبیه مادهی ارسطویی است و در واقع این محبت، به آنها شکل میدهد. وی بیان میکند، برای این میگویم این دو کمال حساب میشوند که ما میگوییم انسان بهصورت خداوند آفریده شده است و آن چیزی که انسان را شبیهتر میکند به خداوند، کمال اخلاقی انسان است. خداوند حکمت و محبت خالص است و انسان این مقدار میتواند به خداوند شبیه شود. این از این منظری که گفتیم، طبیعت انسان مبنای اخلاق میشود.
«خیری فراتر از خیر طبیعی انسان» در آرای پوپ
میانداری در ادامه به مورد سوم از تقسیمبندی خود از آرای پوپ پرداخت و گفت: در تقسیمبندی سوم گفتیم که پوپ معتقد است انسان میتواند از این سطح بالاتر رود، این سطح طبیعی انسان است. چطور میتواند این موضوع اتفاق بیفتد و انسان از سطح طبیعی بالاتر برود؟ به فضل و عنایت خداوند این میتواند رخ دهد. در سطح طبیعی انسان، مثلاً انسانها به خویشاوندان خود بیشتر میرسند، با دشمنان خود دشمنی میکنند؛ ولی وقتی انسان از این سطح طبیعی بالاتر رود، دیگر تمام انسانها برای او برابر میشوند، دیگر خویشاوند و غیرخویشاوند ندارد، دشمن و غیردشمن ندارد؛ زیرا انسان از سطح طبیعی خود بالاتر رفته است. وقتی انسان از سطح طبیعی خودش بالاتر میرود، دیگر خودِ طبیعی، محور اخلاق نیست، خدا به جای آن مینشیند. من تا آنجایی که ممکن است خدا میشوم و چون خداوند به همگان یکسان محبت دارد، من هم به همان مقدار میتوانم محبت بکنم. بر اساس این توضیح معلوم است که همگان نمیتوانند به این رتبه برسند، بایستی خود فرد تلاش زیادی بکند و آن چیزی که مهم است فضل خداوند است که میتواند انسان را از این سطح طبیعی بالاتر ببرد. این توضیحات اجمالاً فلسفهی اخلاق استیفن پوپ بر اساس دیدگاه مسیحی او بود.
اخلاق و نظریهی از خودگذرانهی پوپ
در ادامه حسین میانداری به نظریهی از خودگذرانهی پوپ پرداخت و گفت: با چنین مبنایی، همانطور که در بالا اشاره شد، پوپ تبیینهای تکاملی اخلاق را تا حدی میپذیرد و تا حدی رد میکند. فرصت ما در این نشست، کوتاه است و من نمیتوانم نظریهی تکامل را توضیح بدهم یا اینکه توضیح بدهم با نظریهی تکامل چگونه وی اخلاق را تبیین کرد؛ ولی آن چیزی که وی در تبیین تکامل اخلاق، محور قرار میدهد، ازخودگذشتگی است. سخن وی اجمالاً این است، جانداران بر اساس انتخاب طبیعی باید کارهایی بکنند که احتمال بقا و تولیدمثل خودشان را بیفزایند، ولو این افزایش احتمال بقا و تولیدمثل من باعث شود که احتمال بقا و تولیدمثل دیگران کاهش پیدا کند، این یک جور خودخواهی تکاملی است. بر اساس انتخاب طبیعی، جانداران الا و لابد باید چنین صفاتی پیدا کنند؛ اما جانداران ازخودگذشتگی هم دارند؛ یعنی یک رفتارهایی میکند که احتمال بقا و تولیدمثل خود را میکاهد و احتمال بقا و تولیدمثل دیگران را میافزاید. بر این اساس نظریاتی که این رفتارهای ازخودگذرانه را تبیین میکند، اخلاق انسان را هم تبیین میکنند.
او گفت: پوپ بیان میکند ۵ نظریه برای رفتار ازخودگذرانه در انسان وجود دارد: نظریهی «انتخاب خویشاوند» از ویلیام همیلتون، نظریهی «ازخودگذشتگی متقابل» تریورز، نظریهی «جبران غیرمستقیم» ریچارد الکساندر، «فریب دیگران» آدام اسمیت و نظریهی «انتخاب گروه» از اليوت سوبر و ادوارد ویلسون. البته وی اشارهای در پاورقی نیز میکند که از ترکیب نظریهی «تکامل و فرهنگ» برای تبیین نظریهی ازخودگذرانه نیز استفاده کرده است. پوپ اشاره میکند من چند اشکال به این نگاه تکاملی به انسان دارم، اولین اشکال، اشکالات مفهومی است. او میگوید، شما خود را در خودخواهی و ازخودگذشتگی به معنایی به کار میبرید که من قبول نمیکنم. گاهیاوقات خود را به ژنهای فرد اطلاق میکنید؛ مثلاً در «انتخاب خویشاوند» هنوز به نوعی خودخواهی است، چرا؟ چون وقتی من به بچهی خودم میرسم که ژنهای من در اوست، اصل ژن است و وقتی اصل ژن است من ازخودگذشتگی نکردم، در واقع وقتی من به کودک خودم میرسم، او یک جوری خود من است و این را قبول ندارم. اگر شما بگویید خود یعنی ژنهای فرد، این برای من جای اشکال است.
بحث خودفریبی در زمینهی تبیین اخلاق انسان بسیار مطرح شده است. انسانها بسیار خودفریب هستند؛ بنابراین با نگاه تکاملی، این خودی که من با خودفریبی به آن قائل هستم، خود من نیست، یک چیز دیگری خود من است؛ یعنی این چیزی که زیستشناسها میگویند خود، این خودی است که ورای آن کسی است که من با خودفریبی فکر میکنم خود من است. همینطور خودخواهی یا ازخودگذشتگی، شما مفاهیم خودخواهی و ازخودگذشتگی را به گونهای به کار میبرید که من به کار نمیبرم. من اصلاً ژن را بهعنوان خود یا خودخواهی قبول ندارم، آن چیزی که توضیح دادیم طبیعت انسان است- امور شناختی و اختیار- آن خود انسان را تشکیل میدهد. در ادامه خواهیم گفت آن خود سومی که بعد از عبور از این خود طبیعی، من به آن میرسم که خدا جای من قرار میگیرد در واقع آن خود اصلی من است. این یک اشکال مفهومی در رویکرد استیفن پوپ بود.
میانداری به اشکال بعدی پوپ پرداخت و توضیح داد: یک اشکال مفهومی دیگری که پوپ میگیرد، در این زمینهی بهاصطلاح تبیین اخلاق است. او میگوید در اخلاق انسان، نیت انسان محوریت دارد؛ اما زیستشناسان که تبیین اخلاقی میکنند به صرف رفتارهای مشاهدهپذیر انسان اکتفا میکنند، با نیت فرد کاری ندارند. صرف اینکه من یک کاری بکنم و این کار باعث کاستن بقا و تولیدمثل من شود و باعث افزودن بقا و تولیدمثل شما شود، این ازخودگذشتگی میشود. حالا نیت من برای این کار چیست، محل بحث آنها نیست. درصورتیکه به نظر من (پوپ) برای اینکه ازخودگذشتگی مصداق پیدا کند حتماً نیت باید باشد و این نیت را زیستشناسان در تعریف ازخودگذشتگی به کار نمیبرند.
اشکالات محتوایی پوپ از آرای تکاملیون در تبیین تکاملی اخلاق
عضو هیئت علمی مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه در ادامهی بیان دیدگاههای پوپ اینطور ادامه داد: اشکال دوم، اشکال روشی است. همانطور که به بحث نیت و موارد آن اشاره شد، اشکال روشی به همین نیت دوباره برمیگردد که تبیین تکاملی اخلاق اصلاً نیت را بهحساب نمیآورد درصورتیکه اصل است و بعد اشکالات محتوایی است. میانداری گفت: من در ادامهی بحث به ۹ اشکال از آرای تکاملیون میپردازم که پوپ آنها را نمیپذیرد. اولین اشکال این است که زیستشناسان فکر میکنند آدمیان همه بهطور ناخودآگاه یک سلسله انگیزههای واحدی دارند. در درجهی اول انگیزههای آنان این است که یک کارهایی بکند که بقا و تولیدمثل خودشان تأمین شود. در درجهی بعد انگیزهشان این است که کارهایی بکنند که بقا و تولیدمثل نزدیکان و خویشاوندان آنها تأمین شود. در درجهی سوم، یک کارهایی میکنند که بقا و تولیدمثل گروهی که در آن قرار دارند تأمین شود. پوپ میگوید این برای من قابل قبول نیست که بگوییم تمام انسانها بهطور واحد اینگونه رفتار میکنند، انسانها متفاوت هستند، ممکن است کسی به آن معنا خودخواه نباشد و کسی به این شکل به خویشاوندان خود نرسد و کسی به این صورت وابسته به گروه خود نباشد.
اشکال دوم این است که بر اساس این تبیین تکاملی اخلاق، انسانها خودخواه هستند (به لحاظ روانی خودخواه میشوند) و این خودخواهی روانی عمدتاً منجر میشود که بداخلاق شوند؛ یعنی بیشتر به امور بد اخلاقی گرایش پیدا کنند تا به امور خوب گرایش داشته باشند. پوپ ادامه میدهد من از دیدگاه مسیحی نمیتوانم این را بپذیرم، خداوند انسانها را خوب خلق کرده است، خودخواه به این شکل خلق نکرده است. ازخودگذشتگی برای انسان هم به نوعی طبیعی است و معتقد به گناه نیز هستم؛ ولی معتقدم انسانها از روی اختیار خود را خودخواه و گناهآلود کردهاند. ریشهی بد اخلاق انسان، ریشهی طبیعی، تکاملی و زیستی نیست، ریشهی الهیاتی است. انسانها از اختیارات خود، بد استفاده کردند و گناهآلود شدند و به سمت گناه کشیده شدند.
اشکال سوم این است که انسانها نمیتوانند از این حدودی که ما ترسیم کردیم بیرون بروند، در درجهی اول به خودشان برسند، درجهی دوم به خویشاوندان خود برسند و در درجهی سوم به گروه خود برسند. انسانها نمیتوانند از این حدود فراتر بروند؛ ولی ما معتقدیم، میتوانند، اگر خداوند فضلی کند و خود انسانها نیز تلاشی داشته باشند آنها میتوانند از این حدود خارج شوند.
اشکال چهارم این است که در این نظریه، دوستی به معامله تبدیل میشود، تبدیل میشود به اینکه من از خودم برای شما میگذرم که شما هم برای من بگذرید (همان ازخودگذشتگی متقابل که بحث آن شد)، دوستی واقعی نداریم. برای من واقعاً خیر و شر شما مهم نیست، خیر و شر شما آنجا برای من مهم است که به خیر و شر من وصل میشود. من سعی میکنم خیر و شر شما را ملاحظه کنم برای اینکه شما بعداً برگردید و خیر و شر من را ملاحظه کنید؛ ولی ما معتقد هستیم دوستی واقعی به لحاظ اخلاقی اهمیت دارد و انسانها میتوانند به این دوستی واقعی برسند.
اشکال پنجم این هست که بعضی افراد گفتهاند این ازخودگذشتگی متقابل همان حرفی است که مسیحیان به تعبیری Golden Rule (قاعدهی طلایی) میگویند. در انجیل آمده است که آن چیزی را که دوست دارید دیگران برای شما انجام دهند شما نیز برای دیگران انجام دهید. این یک قاعدهای است که همگانی است. کسانی مثل «ریچارد هر» مدعی هستند که این قاعده بهاصطلاح اصل تعمیمپذیری در اخلاق در تمام فرهنگها، ادیان و فلسفهها از جمله کانت و دیگران است؛ ولی پوپ مخالفت میکند. در مورد آرای او گفتیم که دوستی در آرای او به معامله تبدیل میشود، «هر» میگوید، وقتی مسیحی میگوید که برای دیگران کار بکن، نبایستی انتظار داشته باشد که برگردد. وقتی مسیحی برای دیگران کار میکند بیمنت کار میکند و انتظار ندارد، برگردد و اگر انتظار دارد، برگردد از فرد توقع ندارد، بلکه از طرف خداوند انتظار دارد که برگرداند؛ بنابراین اگر فرد مقابل من این کار مثبت من را برنگرداند من دوباره برای او کار مثبت انجام میدهم، اینطور نیست که بهاصطلاح بر اساس ازخودگذشتگی متقابل اگر من کار خوبی برای شما کردم شما برنگردانید من دوباره کار خوبی برای شما انجام ندهم.
اشکال ششم باز هم به نیت برمیگردد که معتقد است شما نیت را در تبیینهای خود بهحساب نمیآورید و اتفاقاً به نظر من نیت محوریت دارد.
اشکال هفتم میگوید، کسانی که تبیین تکاملی اخلاق کردهاند، فرهنگها را نادیده گرفتند. اخلاقیات انسانها به مقدار خیلی زیادی وابسته به فرهنگها است و این فرهنگ لزوماً ارتباطی با امور زیستی ندارد. انسانها در فرهنگهای مختلف، اخلاقهای متفاوت داشتهاند و لزوماً با آن تبیینهای تکاملی اخلاق ارتباط ندارد. در بین مسیحیان نیز چنین بوده است، مسیحیانی بودند که طرفدار بردهداری بودند در زمانی که بردهداری به لحاظ فرهنگی مشکلی نداشت؛ ولی در زمانی دیگر مخالف آن بودند، در فرهنگی و در شرایطی، طرفدار جنگ بودند و در شرایطی دیگر طرفدار صلح بودند. امروز بعضی از مسیحیان طرفدار حق مادر در سقط جنین هستند و برخی دیگر مخالف آن هستند. این موضوعات یک سلسله امور اخلاقی هستند که تبیین آنها با فرهنگ است نه با تکامل و تکاملین فرهنگ را نادیده گرفتهاند.
اشکال هشتم این است که بعضی از تکاملیون معتقد هستند که اخلاق توهم است، توهمی است که ژنهای ما ایجاد کردهاند، برای اینکه ما یک کارهایی بکنیم تا ژنها به نسلهای دیگر بروند. انسان مجبور است، مختار نیست، اختیار یک نوع توهمی است که انسان دارد. بعضی تکاملیون دیگر برعکس معتقدند انسان مختار است و اتفاقاً تنها جانوری است که میتواند در مقابل ژنها بایستد، در برابر اینکه ژنها آنها را مجبور بکنند که به نسل بعد ببرد، بایستد و کار خودش را انجام دهد. پوپ میگوید، من حرف دیگری میزنم، من میگویم اگر انسان فضیلت کسب کند، میتواند در برابر این امور طبیعی مقاومت کند و تازه مختار شود. اگر انسان فضیلت نداشته باشد و فضیلت کسب نکند بله، من میپذیرم که مجبور است (از جمله جبر ژنها و فرهنگها). آن چیزی که انسان را از این جبرهای ژنی و فرهنگی، آزاد و مختار میکند، فضائل اخلاقی است، هرچه انسان فضیلتمندتر شود، مختارتر میشود.
اشکال نهمی که استیفن پوپ مطرح میکند این است که میگوید، شما قضیه را برعکس دیدهاید، اخلاق و دین را در خدمت بقا و تولیدمثل انسان دیدهاید. گفتید انسان چرا اخلاقی است، چرا دیندار است؟ چون اخلاق و دین به درد بقا و تولیدمثل انسان میخورد. من دیندار هستم و برعکس میگویم این بقا و تولیدمثل است که به درد اخلاق و دین میخورد.
این پژوهشگر فلسفه ادامه داد: اما با وجود این اشکالاتی که پوپ میگیرد، میگوید من بعضی از این تبیینهای تکاملی اخلاق را که طرفداران آن عنوان میکنند، میپذیرم. مواردی که مورد پذیرش اوست این است که اولاً، وقتی ما به انسانها نگاه میکنیم طوری هستند که نظریهی تکاملی میگوید؛ یعنی به لحاظ عاطفی اول به فکر خودشان هستند سپس به فکر خویشاوندانشان هستند، بعد فکر گروه خود هستند و سپس اگر برسد به دیگران میرسند که معمولاً اینطور نمیشود. درست است، تبیین معمولی آدمها درست بیان شده است، اگر منحصر نشود به این مقدار، بله، شاید من بپذیرم. دوم اینکه آدمیان به لحاظ توانایی نمیتوانند صددرصد اینگونه شوند که خود را بهاصطلاح پاک کنند و همه چیز برای آنها علیالسویه شود، بالاخره یک تهماندهای از خود در آنجا باقی میماند. پوپ ادامه میدهد، بله، ما خودفریب هستیم این را میپذیرم، در این زمینه این مشکل را زیاد داریم. انسانها میتوانند خشن شوند، میتوانند به بیرون از این گروهها دشمنی کنند و آسیب برسانند. (میانداری گفت: این را پوپ خوب توضیح میدهد، انسان در زمینهی این امور زیستی، خوردنی، جنسی و غیره گاهی تمایل دارد که بهصورت غیراخلاقی رفتار کند؛ یعنی اگر شود دیگران را فریب دهد.)
آخرین اشکالی که پوپ میگیرد این است که من از شما میپذیرم که اگر انسان به لحاظ زیستی متفاوت میشد، اخلاق او هم متفاوت میشد. بر اساس آن مبنایی که گفتیم و در بالا اشاره شد که به گونهای طبیعیگرایی است که اگر انسان به لحاظ زیستی متفاوت میشد، اخلاق او هم متفاوت میشد. این نظر او در مورد تبیین تکاملی اخلاق میشود.
دیدگاه طبیعیگرایی دینی میانداری دربارهی اشکالات گرفتهشدهی پوپ
میانداری در ادامهی بحث افزود: بحث آخر این است که وی بر اساس این مبانی از یک نوع واقعیگرایی اخلاقی مسیحی دفاع میکند -که اجمالاً توضیح آن بیان شد- و این واقعگرایی را در مقابل تقلیلگرایی قرار میدهد. من معتقدم این نظریهی وی در مقابل واقعگرایی به نوعی طبیعیگرایی دینی است؛ به این معنا که آن امور طبیعی که در انسانها از راه تکامل به وجود آمده است، مبنای اخلاق میشود. آنها استعدادهایی است که اگر ما آن استعدادها را بالفعل کنیم به کمال اخلاقی خود میرسیم و از آن جهت که گفتیم این بالفعل کردن را دین به ما یاد میدهد که در کجاها و به چه شیوه. اگر آنها بالفعل شوند آن کمال اخلاقی انسان تأمین میشود. به اعتقاد بنده این نوعی طبیعیگرایی دینی است.
پوپ در کتاب میگوید، این نظریهی من در مقابل تقلیلگرایی reductionism است، reductionism آنترولوژی. تقلیلگرایان آنترولوژیست معتقدند اخلاق واقعیتی ندارد، آن چیزهای که واقعیت دارد سلول، اتم و این چیزهاست. پوپ در این باره مثالهایی میزند، یکی از این مثالها گفتوگوی مایکل روس فیلسوف و یک زیستشناس به نام ادوارد ویلسون است. آنها میگویند اخلاق چیزی نیست مگر سازش، که به کارِ افزودن تناسب تجمعی فرد میآید. باورهای اخلاقی ما مطابق هیچ واقعیتی نیستند؛ ولی ما در اثر توهمی که ژنهای ما برای ما ایجاد کردهاند باورهای خود را ابژکتیو میدانیم. این در اصطلاح فنی یک نوع نظریهی خطا (Error theory) است. Error theorists میگویند ما فکر میکنیم که یک واقعیت اخلاقی وجود دارد؛ ولی خطا میکنیم، واقعیت اخلاقی وجود ندارد. این خطا از کجا در ما پدید آمده است؟ هیچ، ژنها در ما ایجاد کردهاند. فرد دیگری به نام رابرت رایت معتقد است، مردم بنا بر آن نوع حکم اخلاقی، به هم یاد میدهند که کمک کنند تا ژنها آنها را به نسل بعد ببرند و هیچ دلیلی وجود ندارد که اخلاقیات موجود، بازتاب حقیقتی فراتر باشد. زیستشناسی دیگر به نام دیوید باس میگوید که روایت جنسی خارج از خانواده بهعنوان مثال ممنوع است؛ ولی فقط به این دلیل که به مصلحت تولیدمثل افراد است.
آرای پوپ در مقابل آرای تقلیلگرایان
میانداری عنوان داشت پوپ میگوید: من از دیدگاه خودم دو اشکال به این نظریهی غیرواقعگرایانه میگیرم. اولاً اینکه، حتی علم هم میگوید فقط این چیزهای پایینی نیستند، گفتیم یک چیزهایی emerge (پدیدار) میشوند، یک چیزهای Complexity (پیچیدهای) emerge (پدیدار) میشوند که آنها نیز واقعی هستند. شما Reductionism (تقلیلگرا) هستید و آنها را نمیبینید. نکتهی دیگر این است که اگر چنین نظری (نظریهی تقلیلگرایی) را از شما قبول کنیم، زیرآب اخلاق زده میشود. آن چیزی که محوریت برای اخلاق دارد کرامت اخلاقی انسان است و انسان چیزی نیست مگر ابزاری برای انتقال ژنها. در چنین حالتی کرامت و ارزشی برای انسان باقی نمیماند و با آرای دیگر نمیتوان برای انسان اهمیت اخلاقی قائل شد. او ادامه میدهد، انسان به ما هو انسان کرامت دارد.
نقد آرای استیفن پوپ توسط میانداری
میانداری در ادامه گفت: من کتاب استیفن را در این نیم ساعت برای شما بیان کردم، حالا میخواهم این آرا را از نظر اسلامی و نظر فلسفی خودم نقد کنم. آن تفکیک Naturalism (طبیعتگرایی) به فردی به نام جورج ادوارد مور برمیگردد. داستان دارد که این تفکیک (Naturalism و Non-naturalism ) بر چه اساسی است، من فعلاً نمیخواهم در این باره تشکیک کنم، در واقع من با این ابزار در اینجا میخواهم از Non-naturalism، در واقع یک Non-naturalism اسلامی دفاع کنم؛ بنابراین نظریهی مور را در مورد Naturalism میخواهم رد بکنم. من معتقد هستم که هیچ استعداد طبیعی انسان نیست که تکامل -کمال و بالفعل شدن آن به قول وی- کمال اخلاقی انسان شود حتی آنهایی که خاص انسان است، از جمله امور شناختی، اموری که به اختیار مربوط است و حتی از این جلوتر. آن چیزهایی که وی میگفت دین به من یاد میدهد؛ مثلاً معرفت به خداوند یا محبت، دلیل اصلی من موارد نقض است. من میخواهم چیزهایی را نشان بدهم که طبیعی است و در واقع استعداد طبیعی ما است؛ ولی ما نه تنها نبایستی آن استعدادهای طبیعی را بالفعل کنیم بلکه بایستی مهارش کنیم و حتیالامکان بایستی از بین ببریم. خود پوپ قبول کرد که انسانها استعداد خودفریبی طبیعی دارند، استعداد طبیعی خودفریبی را نمیتوان به کمال رساند بلکه باید مهارش کرد -فوقالعاده هم مشکل است و حتماً بایستی دیگران به انسان کمک کنند-. اگر من باشم و خودم، یقیناً همچنان خودفریب خواهم بود، حتماً باید یکی از بیرون حواسش به من باشد و من را به لحاظ اخلاقی بشناسد که من را از خودفریبی نجات دهد. در جایی دیگر پوپ گفت، ما انسانها بهطور طبیعی تمایل داریم که خود را برتر از دیگران بدانیم. این هم به نوعی خودفریبی است که من فکر کنم بهتر از دیگران هستم، من به گونهای محور هستم و دیگران یک جورایی فرع هستند؛ بنابراین ما یک سلسله استعدادهای طبیعی داریم که بههیچوجه نبایستی آنها را مبنای اخلاقی قرار دهیم.
میانداری ادامه داد: بیاییم سراغ چیزهایی که حتی رنگ و بوی دینی پیدا میکنند، آیا معرفت خداوند کمال اخلاقی انسان است؟ خیر، شیطان هم معرفت یقینی و صددرصدی به خداوند داشت. در قرآن به ما گفته میشود که آدمهایی هستند که از جهات نظری یقین دارند؛ ولی معذلک انکار میکنند و به لحاظ اخلاقی ما معتقد هستیم که انسانهای خوبی نیستند. مشکل قضیه، فضایل و رذایل اخلاقی است. اگر کسی که معرفت به خداوند دارد استکبار داشته باشد، آن معرفت به خداوند نه تنها خوب نخواهد بود، بلکه برعکس بد و ناپسند خواهد بود. علوم دیگر هم از این قضیه مستثنا نیستند، وقتی معرفت به خداوند استثنا نیست، علوم دیگر هم نمیتواند استثنا باشد. در مورد محبت همینطور است، محبت مورد نظر پوپ که ما را به شکل خداوند درمیآورد، بنا بر نظر او خوب است؛ ولی به اعتقاد من خوب نیست؛ زیرا هیچکس نمیتواند به شکل خداوند دربیاید، از نگاه اسلامی این را بیان میکنم. آن چیزهایی که برای خداوند خوب است، ممکن است برای من انسان بد باشد، از جمله تکبر. برای من تکبر بد است؛ اما خداوند متکبر است. برای من منت گذاشتن به هیچکس خوب نیست؛ ولی خداوند برای کارهایی که کرده است منت میگذارد. خداوند بعضی از افراد را فریب میدهد؛ اما من مجاز به این کار نیستم. ازاینرو، اینکه یک چیزهایی انسان را شبیه خداوند میکند، این نمیتواند مبنای اخلاق انسان قرار بگیرد. انسان نبایستی شبیه خداوند شود، انسان باید بندهی خداوند باشد. مبنای اخلاقی اسلامی، بندگی خداست نه شباهت به او.
به همین دلیل، آن محبتی که پوپ در مرحلهی سوم بیان میکند و میگفت که انسانها میتوانند به آن مرتبه برسند، اولاً من تردید دارم که انسانها بتوانند به آن مرحله برسند کمااینکه خود وی نیز پذیرفت. انسانها یک سلسله محدودیتهایی دارند، اگر حتی انسانها بتوانند به آن مرتبه برسند به نظر من به لحاظ اخلاقی چیز خوبی نیست؛ یعنی وقتی من از نگاه اسلامی نگاه میکنم اگر من فقط به فکر فضائل خودم باشم و تمام هّم خودم را در زندگی بگذارم که من بهاصطلاح مجادله با نفس بکنم، در خودم فضائل را ایجاد کنم که بندگی یعنی همین، اینکه بکوشم تا خود را بندهی خدا کنم، در درجهی اول این فضائل اخلاقی است که باید در خودم ایجاد کنم، بله، این میشود کمال اخلاقی من. در این مسیر اگر محبت به دیگران و به تمام انسانها لازم باشد باید انجام دهم؛ ولی فکر نمیکنم لازم باشد، برای اینکه مثلاً من خشیت، توکل و اخلاص پیدا کنم، همان فضایلی که کمال اخلاقی انسان از دیدگاه پوپ است و رسیدن به آن مراتب نهایی است -که در بالا توضیح آن داده شد، انجام دهم- خیر، آن دیدگاه، دیدگاه درستی نیست.
اشکال دومی که به دیدگاه پوپ دارم، این است که من کمی به لحاظ اخلاق بدبینتر از وی هستم و فکر میکنم خوشبینی پوپ زیاد به نفع او نیست. من وقتی به قرآن نگاه میکنم اخلاقیاتی که از دیدگاه این کتاب آسمانی، انسانها دارند، منفی است و بسیار هم منفی است. برای این حرف خودم چند مثال از قرآن میآورم. بنده تا آنجایی که جستوجو کردم حتی یک آیه در مورد اینکه یک اخلاق مثبت به همهی انسانها یا حداکثرِ انسانها نسبت داده شود، پیدا نکردم؛ ولی مملو از اخلاقیات منفی در انسان است؛ بهطور مثال: «انسان بخیل است به حدی که اگر مالک خزائن رحمت پروردگار بود باز از انفاق میترسید» اسرا/۱۰۰؛ «انسان حریص آفریده شده، وقتی شری به انسان میرسد بیتابی میکند، وقتی خیری به او میرسد بازمیدارد (از خیرات و حسنات)» معارج/۲۱-۱۹؛ «هرگاه انسان خود را مستغنی ببیند حتماً سرکشی میکند» علق/۷-۶؛ «اگر خداوند روزی بندگانش را زیاد کند حتماً در زمین فساد میکنند» شعرا/۲۷ و ...
این موارد کم است؛ یعنی تنها یک بار گفته شده است که این خصوصیت در انسان است؛ ولی بعضی از خصوصیات بد انسان زیاد در قرآن آمده است مثل کفور، انسان فوقالعاده کفور است. از قول خداوند در قرآن میگویم، هرچه منِ خدا دربارهی آن بگویم، کم گفتهام و برای من خیلی عجیب است که خداوند میگوید: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَه»، با این آیه باید حساب کار را کرد که قضیه چیست.
میانداری در ادامه اظهار داشت: چیز دیگری که خیلی تأکید شده است، هوای انسان است. هواهای انسان صددردرصد آدمی را گمراه میکند مگر اینکه دین بیاید و او را هدایت کند. بحث دیگر، بحث دنیا و شیطان است که تأثیرات اخلاقی بسیار منفی بر انسان دارند و در قرآن این امر آمده است. چرا این تأثیرات منفی را دنیا و شیطان بر انسان دارد؟ هیچ چیزی نیست جز اینکه بگوییم، مشکل از خود انسان است، در آیات قرآنی مشکل از خود انسان است نه دنیا و نه از شیطان. اتفاقاً آن چیزی که در قرآن به من گفته میشود، این است که دین برای همین امر آمده است. یکی از دلایل اصلی دین همین است که انسان به تنهایی، هم به لحاظ نظری در زمینهی اخلاقی ایراد دارد، هم به لحاظ عملی ایراد دارد. دین آمده است تا به لحاظ نظری به انسانها بگوید چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است -و آن فضائل اخلاقی است که ذکر آن رفت- و شاید مهمتر از آن، آمده است تا به لحاظ عملی کمک کند که به خودمان غلبه کنیم. صریح آیهی قرآن است، «بدون فضل و رحمت خداوند، هیچکس اصلاً موفق به تزکیه نمیشود» نور/۲۱.
بنابراین، آن نگاه منفی که پوپ میگفت زیستشناسان و تکاملیون به اخلاق دارند و من مسیحی نمیتوانم بپذیرم، من مسلمان نمیپذیرم و اتفاقاً به نفع من است، چرا؟ من الآن یک تبیین علمی دارم برای این دادهی دینی، بر اساس آن مقدماتی که گفتم این آیات قرآنی را خیلی راحت میتوانم تبیین علمی کنم؛ بنابراین بنده از رویکردهای تکاملی به اخلاق بیشتر دفاع میکنم. من احساس میکنم یک تناقضی در آرای پوپ وجود دارد و تمام ایرادات را آوردهام و نقد کردهام؛ اما زمان کوتاه این نشست باعث میشود که از آنها عبور کنم.
ناطبیعیِ دینی مبنای اخلاق در رویکرد میانداری
حسن میانداری گفت: بر اساس این مقدمات که آمد من از یک نوع رئالیزم Non-naturalism در اخلاق دفاع میکنم. هیچ امر طبیعی نیست که بتواند به آن معنایی که گفتیم یک استعدادی برای انسان باشد که مبنای اخلاق برای او محسوب شود، بلکه امور طبیعی اموری هستند که برای ما مشکل ایجاد میکنند، بایستی مهارشان کرد، بایستی خود را عوض کنیم و یک موجود دیگری شویم غیر از این موجودی که هستیم. آن چیزهای طبیعی مبنای اخلاق نیستند. اگر بخواهم بگویم چه چیزی مبنای اخلاق است، همانطور که گفتم ناطبیعی دینی است. آن چیزی که مبنای رئالیزم بنده در اخلاق است، بندگی خداوند است. هیچ علم طبیعی نمیتواند به من بگوید هدف و کمال اخلاقی شمای انسان، بندگی خداوند است. این تازه اول کار است و من بایستی تبیین کنم چرا هیچ علمی نمیتواند به من بگوید بندگی خداوند هدف اخلاق شما است؟ دین من این را به من میگوید که آمده است به من یاد بدهد، من به تنهایی نمیتوانم این را یاد بگیرم. من فیلسوف باید این -بحث رابطهی علم و دین- را تبیین کنم، بهخصوص منی که در حال کار فلسفهی علم هستم بایستی این را تبیین کنم که چرا انسانها نمیتوانند به چنین علمی به تنهایی برسند.
من فکر میکنم هرکس میتواند به وسیلهی یک Home book، بر اساس این مقدماتی که عرض شد این کار را انجام بدهد و میتوانیم بگوییم که قوای شناختی انسان بسیار محدود است، حداکثر بتواند همین زندگی سطحی خود را انجام بدهد، از این به بعد، باید از جایی دیگر بیایند و به انسان کمک کنند. علم من این را به من میگوید، تکامل این را به من میگوید، اینکه قوای شناختی انسان خیلی محدود است و دین بایستی به من انسان بقیه را یاد بدهد.
بنابراین، من فکر میکنم بندگی یک امر واقعی است، فضایل و بندگی اموری واقعی هستند؛ ولی نمیتوانیم بگوییم که این امور را علوم طبیعی میتواند کشف کند، خیر، علم اخلاق باید آنها را کشف کند، علم اخلاق هم علم طبیعی نیست، یک علم ناطبیعی است. درست است که در همین بحث من از دادههای علمی استفاده کردم؛ ولی از دادههای دیگر هم از جمله دادههای دینی نیز بایستی استفاده کرد تا بتوان به نتیجه رسید.
نظر شما