فرهنگ امروز / فاطمه شمسی: جلسهی نقد و بررسی کتاب «هگل» نوشتهی فردریک بیزر در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد؛ سخنرانان این جلسه علی مرادخانی و محمدتقی طباطبائی بودند. در بخش نخست این گزارش متن سخنان علی مرادخانی و سید مسعود حسینی، مترجم کتاب بیان شد. در گزارش پیش رو متن سخنان محمدتقی طباطبایی ارائه میشود.
ملاحظاتی درباره ترجمه
من نکاتی را دربارهی ترجمه و نکاتی را هم در نقد بیزر عرض میکنم. فارسی کتاب، بسیار روان و خوب است، اکنون ما یک متن آموزشی textbook در مورد هگل داریم که میتوانیم به دانشجو معرفی کنیم. تلقی بیزر (متافیزیسین پساکانتی) نزدیکترین تفسیر به آنچه در سنت دانشگاهی ما تدریس میشود، است. دقت ترجمه قابل قبول است، اما نکاتی در مورد برابرنهادها است که برخی از آنها قابل مناقشهاند. با توجه به اینکه کتابنمایه اشخاص و نمایه موضوعی و فهرست بسیار کاملی دارد، اما به یک فهرست خوب برابرنهاد به فارسی، انگلیسی و آلمانی هم احتیاج دارد. در مورد برابرنهادهای فارسی که انتخاب کردهاید ما اکنون یک نوشتارگان غنی فارسی در مورد هگل داریم. شما برای یکسری از اصطلاحات، معادلهای دیگری قرار دادید، میتوانستید در پاورقی یک بحث تخصصی کوچک پیش بکشید و در مورد معادلهای پیشین صحبت کنید و در ادامه، معادل خود را با ذکر دلیل بیاورید؛ این کار کتاب را کاملتر خواهد کرد. در بعضی جاها در کتاب در ارتباط با برابرنهادها، استانداردهای چندگانه مشاهده میشود، مثلاً برای واژهی «ایسم» در کتاب «انگاری»، «گری»، «گرایی»، «ایسم»، «روایی» و «باوری» آورده شده است، بهتر بود این معادلگذاری یکدست انجام میشد و مترجم با ارائهی دلیل، یک استاندارد ثابت را در کل کتاب رعایت میکرد.
برخی از اصطلاحات نیاز به توضیح دارند؛ واژهی pantheism به غلط «وحدت وجود» ترجمه شده است، positivity «نهادگی» ترجمه شده است، درحالیکه معادل «استقرار شریعت» که آقای پرهام آورده درست است. در برابر freedom، «اختیار» و در برابر determinism، «جبرباوری» آوردهاید، این باعث گمراهی و توهم خواننده میشود. مسئلهی دیگر ترجمهی سوژه و ابژه به ذهن و عین است، همانطور که میدانید دلالتهای کنترلناشدهای دارد که پیشاکانتی است و در تقابل با تلاش بیزر قرار میگیرد.
موضع بیزر
و اما در مورد کتاب، این کتاب یک Short Introduction نیست، این کتاب comprehensive Introduction یعنی مقدمه و درآمدی جامع به کل فلسفهی هگل بر اساس موضوعات است، این کتاب را مطالعهی موردی survey نیز نمیتوانیم ببینیم. خوشبختانه به دلیل متأخر بودن کتاب به تمام گرایشهای تفسیری که تاکنون وجود داشتهاند، پرداخته است. به نظر من این کتاب بیش از هر چیز واکنش به تفسیر پیپین است، یعنی کاملاً در برابر پیپین نوشته شده است و آنقدر جانبدارانه است که حتی در فهرستی که برای مطالعهی بیشتر آورده شده (که ارائهی این منابع جزء مزیتهای کتاب است)، نامنصفانه کتابهای پیپین را حذف کرده است.
مطلب بسیار مهمی که بیزر بهخوبی به ما میآموزد این است که یک مسئلهی مهم در کانت مطرح شد و این مسئله برای هگل هم مهم و مسئلهی او نیز شده است (پس به این اعتبار هگل پساکانتی است)، آن مسئله پیدا کردن مبنای ربط ما به واقعیت است.
بیزر این مسئله را در این کتاب در هگل نشان میدهد که مبنای اینهمانی سوژه و ابژه چیست؛ مسئله بهدقت در گزارهی موضوعی و محمولی قرار میگیرد و اینکه گزارهی آرمانی چگونه گزارهای است، این بحث بسیار بادقت انجام میشود، این گزاره در کانت گزارهی ترکیبی پیشین است و در فیشته تبدیل به آن گزارهی دیالکتیکی خاص میشود و در شلینگ این مسئله در سطح طبیعت مطرح میشود و تا حدی گم میشود و دوباره این گزاره با عنوان speculative proposition در هگل برجسته میگردد و به این دلیل هگل پساکانتی است، زیرا مسئلهای که برای کانت مسئله بود برای هگل نیز مسئله است. مسئلهی بسیار مهم دیگر در فلسفهی سیاسی که بیزر بهدقت به آن نگاه میکند، نسبت هگل با ماکیاولی است؛ یعنی هگل دوران جوانی هگلی است که تا حدی رمانتیک است و تصورش از سیاست تصوری است که با RealPolitik که ماکیاولی از آن سخن میگوید بسیار متفاوت است. بعدها هگل به این RealPolitik توجه میکند و بسیار آن را جدی میگیرد. این مسئله که اساس سیاست، قدرت است، بینشی فوقالعاده است و هر نظریهی سیاسی باید قدرت را در نظر بگیرد نه آرمانهای فلسفی خودش را.
مطلب دیگر محوریت بخشیدن به مفهوم ارگانیسم است، یک مسئلهی بسیار مهم در فلسفهی ایدئالیسم آلمانی و در آن دوره نسبت جزء و کل است؛ نسبت جزء و کل را مکانیستی بفهمیم یا این نسبت را دینامیک و یا اُرگانیک بفهمیم؟ این کار بسیار مهمی است، چراکه بیزر با محوریت این ارگانیسم توانسته است بحث فلسفهی طبیعت هگل را که به کناری گذاشته شده بود و بحث جزء و کل را که بحثی متافیزیکی است به هم پیوند بزند و کل فلسفهی هگل را بتواند در کنار هم قرار دهد. این نقدی است که بیزر به تمام تفسیرهایی از هگل دارد که بهصورت گزینشی با هگل برخورد کردهاند. اینها همه از مزایای این کتاب است و به نظر من این کتاب بهترین کتاب آموزشی در مورد هگل است که میتوانست به فارسی ترجمه شود.
کتاب یک بخش بهعنوان مقدمه دارد که بسیار هوشمندانه ۲ پرسش مطرح میسازد: پرسش از ربط the question of relevance و پرسش از روش the question of method؛ نقد من به بیزر در همین جاست. پرسشی که بیزر مطرح میسازد این است، چرا هگل بخوانیم؟ ما همه باید از بیزر یاد بگیریم، چه او برای انجام کار پژوهشی خود پرسش مطرح میسازد و خودش را موظف میداند به این پرسش پاسخ دهد. او به این پرسش ۲ پاسخ میدهد، یکی اینکه ما با شناخت هگل سرچشمههای فرهنگمان و در نتیجه سرچشمههای خود را میشناسیم. در پاسخ دیگر میگوید هگل به درد حل مسائل جهان امروز میخورد و با هگل میتوانیم به مشکلاتی که امروز در فلسفهی ذهن یا سیاست داریم، پاسخ دهیم. پرسش بعدی پرسش از روش است، بر اساس ۲ مطلبی که در پاسخ قبلی به آن اشاره شد، بیزر میگوید روش ما نیز باید دوگانه باشد، روشی که پیشنهاد میکند یک روش التقاطی است، یعنی هم روش و رویکرد تحلیلی به هگل و هم رویکرد هرمنوتیکی به او است. هرمنوتیکی که بیزر به کار میبرد هیچ ارتباطی با هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر ندارد، این هرمنوتیک تاریخی دیلتای است. با روش تحلیلی میتوانیم هگل را غیرتاریخی بخوانیم، گویی فیلسوفی است که در حال حاضر و در جهان امروز ما حضور دارد و سخن میگوید و حرفهایش به درد حل مسائل امروز میخورد. این کاری است که فیلسوفان تحلیلی از ۱۹۷۰ به بعد انجام دادند. رویکرد دیگر رویکرد هرمنوتیک تاریخی است؛ یعنی ما هگل را در آن بستر تاریخی ۵۰ سال آخر قرن هجدهم یعنی از ۱۷۸۱ زمان نوشته شدن critique of pure reason اثر کانت تا ۱۸۲۰ در نظر بگیریم و مهمتر از همه هگل را در فردیت و در تمامیتش ببینیم. بیزر میگوید: «من دوست دارم به آن هگل تاریخی واقعی رجوع کنم.»
اما همهی مسئله همین جاست که آیا چنین هگلی وجود دارد؟ او فیلسوفان تحلیلی را نقد میکند که هگل را غیرتاریخی میخوانند و در تحلیل خود به این نتیجه میرسد که روش هرمنوتیکی را انتخاب کند. بزرگترین مشکل از نظر بیزر نبودن نگاه تاریخی به هگل و گم کردن هگل واقعی است؛ در این نوع نگاه، بیزر خود را هم در برابر تفسیرهای فلسفی تحلیلی و هم در برابر تفسیرهای فلسفی قارهای از هگل قرار میدهد، او به کمک روش هرمنوتیک تاریخی در واقع هر دو خوانش فلسفی از هگل در قرن بیستم را نقد میکند. اگر عمیقتر بنگریم (از دید من) از آنجایی که هگل کاملترین فیلسوف مدرن است و فلسفهی تحلیلی کلاسیک کاملاً یک فلسفهی مدرن است، اتفاقاً هگل با تحلیلیها نسبت عمیقی دارد و از آنجایی که فیلسوفان قارهای منتقد مدرنیته هستند، از این منظر نسبت هگل به تحلیلیها نزدیکتر است تا به فیلسوفان قارهای؛ به همین دلیل بیزر هم تحلیلیها و هم قارهایها را نقد میکند.
مطلبی که من میخواهم عرض کنم این است که اگر در یک کار تخصصی (شناخت هگل) رویکرد فلسفی نداشته باشیم و در واقع یک رویکرد هرمنوتیک تاریخی داشته باشیم، آیا میتوانیم به فهم هگل واقعی تاریخی برسیم؟ آیا میتوانیم کار فلسفی انجام دهیم؟ بیزر در مقدمهاش مسئلهی ربط را مطرح میسازد و میگوید هگل باید به درد حل مسائل امروز ما بخورد. اگر به نحو فلسفی به سراغ هگل نرویم و به نحو متکلمانه، تاریخی و مدافعانه، همانگونه که به نظر من بیزر به سراغ هگل رفته است به سراغ هگل برویم، آیا میتوانیم از هگل برای فهم مسائل جهان امروز استفاده کنیم؟ به نظر من اتفاقاً همان چیزی که بیزر نقد میکند نقطهی قوت تمام کسانی است که برخورد گزینشی با هگل دارند و او را نقد و از او گذر میکنند؛ رویکرد فلسفی گذر و نقد است، تاریخی و مدافعانه و متکلمانه نیست. بیزر گمان میکند هگل تمامیتی دارد که در مورد تمام مشکلات امروز ما جواب دارد؛ به خاطر همین ادعاست که در بحثهای بسیار مهمی نظیر فلسفهی سیاسی هگل، نقدهای جدی مارکس و نقدهای جدی فیلسوفان پساهگلی را سعی میکند کمرنگ سازد و جانبدارانه با آنها برخورد میکند. نقد مهم اگزیستانسیالیستها را بسیار جانبدارانه جواب میدهد و آنطور که باید بررسی نمیکند، زیرا خود را متعهد کرده است که هگل را در فردیت و تمامیتش گزارش کند و در نتیجه رویکردش به این فیلسوف فلسفی نیست. این کار زمانی خوب است که بخواهیم یک فیلسوف را آموزش دهیم، اما این رویکرد زمانی که بخواهیم نسبتی فلسفی با آن فیلسوف برقرار سازیم یکی از بدترین رویکردهاست. هم فیلسوفان تحلیلی و هم فیلسوفان قارهای به دلیل آنکه رویکرد فلسفی به هگل داشتند و مسئلهی ربط (همانکه بیزر در آغاز کتاب میآورد) برای آنها مهم بوده است، اینکه هگل امروز به چه کار ما میآید، مجبورند که از هگل گذر کنند و به جای آموختن هگل، با هگل بیندیشند و در نتیجه از هگل رد شوند. با رویکرد بیزر (هرمنوتیک تاریخی) این مسئلهی relevance از دست میرود و نتیجه این میشود که وی در برخورد با مشکلات قرن بیستم و زمان حاضر جانبدارانه عمل کند و آنها را به عدم فهم هگل نسبت میدهد؛ این رویکردی است که هولگیت هم به تمامیت دارد.
بنابراین در عین اینکه احترام زیادی برای کار بیزر قائلم و آن را یک کتاب آموزشی خوب میدانم که فلسفهی هگل را آموزش میدهد، اما اگر بخواهیم با هگل بیندیشیم و هگل به کار فهم امروز ما از مسائل بیاید، به نظر من کتاب ضعیفی است. هگل را باید به سخن آورد و این کار را نه متکلم و نه مورخ میتواند انجام دهد.
نظر شما