شناسهٔ خبر: 46812 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نظریه تکامل در بوته نقد توماس نیگل

توماس نیگل یکی از دانشمندان معاصر است که به‎‌رغم قابلیت نقد مبانی اعتقادی وی؛ کمک شایانی به طیف گسترده‌ای از موضوعات با زمینه فلسفی از قبیل اخلاق، سیاست و معرفت‌شناسی و همچنین متافیزیک و فلسفه ذهن نموده است. آثار او درعین سادگی از وسعت توام با هدفمندی برخوردار است.

فرهنگ امروز / سید امیررضا مزاری:

نظریه تکامل داروین با پیامدهای الهیاتی و فلسفی که به دنبال داشت، تاثیری شگرف در جهان‌بینی رایج بر جای گذارد. در عین حال، در طی سال‎های اخیر، نظریاتی در تقابل با فرضیه تکامل توسط برخی دانشمندان ارائه شد که گفتمانی فراگیر را موجب گردیده است. طراحی هوشمند و طبیعت‌باوری غیرمادی، نظریاتی است که می‌توان آن‏ها را رقیب تکامل نامید. طرفداران نظریه طراحی هوشمند اغلب خداباورانی هستند که در تلاشند با خوانش نوینی که از برهان نظم ارائه می‌دهند؛ ضمن نقد مستدل نظریه تکامل با اذعان به پیچیده بودن و غیرقابل‌تقلیل‌بودن برخی ارگانیزم‎ها به گونه‎ای ساده‎تر در پاره‎ای فرآیندهای زیستی، به رد امکان تکامل و تطور در آن‎ها بپردازند و رویکرد خلقت‌گرایانه را اتخاذ نمایند. در این میان توماس نیگل مبدع طبیعت‌باوری غیرمادی (همه‌جاندارانگاری)، با مبانی اعتقادی متفاوت و روشی مشابه، به رد نظریه تکامل می‌پردازد. وی برای طبیعت جنبه‌ای ذهنی قائل است که محصول جانبی ماده نبوده و قابل تقلیل به ماده یا انرژی نیست و با تکیه بر این ایده، ماده‌انگاری فروکاست‎گرا را به چالشی شایان توجه فرا می‌خواند. در این مقاله برآنیم که در رویکردی توصیفی، به آشنایی با وی و بنیان‌های نگره علمی او بپردازیم و تقابل آن را با نظریه تکامل به نظاره خواهیم نشست.

***

مقدمه

توماس نیگل یکی از دانشمندان معاصر است که به‎‌رغم قابلیت نقد مبانی اعتقادی وی؛ کمک شایانی به طیف گسترده‌ای از موضوعات با زمینه فلسفی از قبیل اخلاق، سیاست و معرفت‌شناسی و همچنین متافیزیک و فلسفه ذهن نموده است. آثار او درعین سادگی از وسعت توام با هدفمندی برخوردار است.

آنچه در ابتدا باید اذعان داشت این است که عزیمتگاه نیگل در تقریر آرای خویش فلسفه تحلیلی است. او مدرک کارشناسی‌اش را از دانشگاه کورنل تحت‎ تاثیر آرای ویتگنشتاین متاخر اخذ کرده است و بنابراین بنیان فکری اش مبتنی بر نحوه کارکرد زبان به عنوان اساس بسیاری از مسائل فلسفی است. در ادامه دوره  کارشناسی ارشد را در آکسفورد گذراند و به طور مفصل‌تر با جزئیات کارکرد زبان و مشکلات پیش روی آن آشنا شد و در تحصیلات آکادمیک خود با رویکرد منطق محور و نظام‌مندتری نسبت به زبان مواجه شد که این رویکرد، تحت تاثیر آرای دبلیو.وی.کواین است. او به گفته خودش پیرو هیچ یک از سنت‌های فکری نیست با وجود اینکه این سنت‌ها، فضای فکری‌ای را برایش به ارمغان می‌آورند که از فلسفه قاره‌ای کاملا متفاوت است اما او جذب چنین فلسفه‌ای(فلسفه قاره‌ای) می‌شود، در عین حالی که این علایق را در چارچوب تحلیلی می‌آموزد.

این توجه به زبان، در طول دوران تحصیل نیگل تحت تاثیر فلسفه تحلیلی، سه تحول اساسی در اندیشه‎های وی را رقم می‌زند. تحول اول ارتباط بین فلسفه و علم است. تحول دوم احیای مباحث فلسفی اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه علم حقوق و تحول سوم تامل فلسفی در باب پرسش‌های اساسی مرگ و زندگی است. اما در همین سه تحول یا سه رویکرد به مباحث فلسفی، یک دغدغه اصلی یا مشترک را می‌توان در آثار او یافت. نیگل مصرانه مساله تطبیق نظرگاه عینی از واقعیت، همراه با نظرگاه ذهنی را دنبال می‏کند. به عبارت دیگر تجربه فردی یک شخص به جهان را توام با چگونگی ترکیب چشم‏اندازهای ذهنی و عینی مورد پرسش قرار می‏دهد.(نیگل،۱۲:۱۳۹۳)

مساله ارتباط بین تجربه ذهنی و عالم واقع عینی، یکی از موضوعات اصلی فلسفه از همان آغاز بوده است. اما این مقوله در زمانه ما، ناگزیر متاثر از مرجعیت رو به رشد علوم طبیعی گردیده، که دامنه آن از طریق نظریه تکاملی و زیست‌شناسی مولکولی به فهم حیات موجودات کشانده شده است. این رای و نظر که ذهن را می‌توان تا به حدی به عنوان بخشی از جهان طبیعی یا تلفیقی از تحلیل کارکردی رفتارگرایانه و هویت و عصب و فیزیولوژی تقریرکرد، به نظر بسیاری از نظریه‌پردازان، گامی دیگر در جهت مسیر پیش روی علوم‌طبیعی است تا نظریه در باب هر چیزی را فراهم آورد.

دفاع نیگل از حقانیت چشم‌انداز ذهنی و عینی شخص توام با نظرگاه غیرفردی، بخشی از مقاومت نیگل در مقابل فلاسفه که مسیری دیگر دارند است. بنابراین در کتاب‏ها و مقالات بسیاری که او تالیف کرده است؛ یک نقادی موثر از همان فیزیکالیسم که واقعیت تجربه ذهنی را از بین می برد، وجود دارد. افزون بر این، نقد جدی او از فیزیکالیسم که در چشم‌انداز نوینش کتاب "ذهن و کیهان" اوست، نشان می‌دهد او از زمره فلاسفه‎ای که بیش از حد به ذهن، مرجعیت می‏بخشند و در مسیر شکاکیت گام برمی‌دارند نیز هست. اما در فلسفه ذهن، نیگل با مقاله‎اش با عنوان «خفاش بودن چگونه است؟» شناخته شد. او در این مقاله تجربه‎های پدیداری ذهنی که مساله اصلی فیزیکالیسم معاصر است را بازخوانی و نقادی می‌کند. DONALD M). BORCHERT,۲۰۰۶.vol۶:۴۷۴)

بنیان‌های اندیشه نیگل

طرح اولیه نیگل دارای دو مولفه اصلی است. اولی نگره همه‌جاندارانگاری، یا این اندیشه است که ذهن یا ذهنی نخستین در لایه زیرین هر چیزی وجود دارد. بنابراین مطابق با این دیدگاه، ذهن هیچگاه در جهان پدید نیامده بلکه از ابتدا حاضر بوده است حتی ابتدایی‏ترین ذرات جهان مشمول این مقوله هستند. اندیشه همه‎جاندارانگاری البته این نیست که هر ذره ابتدایی قادر به انجام محاسبات ریاضی است یا اینکه هر ذره‌ای خودآگاهی دارد؛ بلکه این است که هر ذره‌ای از نحوه‏ای ذهنیت برخوردار است. نیگل طرح خود را به این شیوه عرضه می‌کند تا از آنچه فقدان فهم‌پذیری در دوگانه‌انگاری دکارتی می‏یابد، پرهیز کرده باشد. نیگل در پاسخ به این پرسشی که می‏توان پرسید - یعنی بر اساس دیدگاه در همبستگی چه مزیتی وجود دارد که دو دسته امور اساسا متفاوت را به سود دو نوع ویژگی اساسا متفاوت انکار کنیم- بیان می‏کند که دیدگاهش با پدید آمدن اذهان انسانی هنوز مشکل دارد، اذهانی که به مقدار قابل‌توجهی قادر به درک جهان هستند.(پلانتینگا،۱۳۹۲)

به عبارت دیگر ما می‌توانیم این نکته را دریابیم که چگونه اشیاء مادی پیچیده‏تری می‏توانند از اشیا مادی ساده‏تر پدید آیند. اشیاء فیزیکی عادی از مولکول‏ها به‌وجود آمده‌اند، مولکول‌ها از اتم‏ها تشکیل شده‏اند و اتم‎ها از الکترون‏ها و کوارک‏ها شکل یافته‎اند. اما هیچ ایده‌ای نداریم که چگونه موجودی با ذهن انسانی می‌تواند از موجودات کوچک تری که نحوه‏ای ذهنمندی دارند، ترکیب یا ساخته شده باشد. چگونه اذهان ابتدایی با ذهن کمتر ابتدایی ترکیب شده‏اند؟

مولفه دوم طرح اولیه نیگل چیزی است که به زعم پلانتینگا می‏توان آن را غایت‌شناسی طبیعی نام نهاد. ایده نیگل این است که در هر مرحله از تطور جهان ما، در باب آنچه پیش خواهد آمد، امکان‌های متعدد و متفاوتی وجود دارد. برخی از این امکان‌ها گامی در جهت به وجود آمدن موجوداتی با ذهن شبیه به ما هستند. مطابق غایت‌شناسی طبیعی نیگل، جهان نحوه‌ای سوگیری ذاتی نسبت به امکان‌هایی دارد که به اذهان ختم می‌شود.(پلانتینگا،۱۳۹۲)

کار نیگل در فلسفه ذهن، از همان مساله ارتباط بین تجربه ذهنی و واقعیت عالم سرچشمه می‌گیرد. با این تفاوت که نقادی وی از فروکاست‎گرایی فیزیکالیسم، تقریر نوینی از مساله ذهن و بدن ارائه می‌کند. به عقیده وی طلب تصورات هرچه بیشتر عینی در باب عالم واقع که به اشکال خاص تجربه حسی انسان کمتر می‌پردازد، جلوه آشکار ظرفیت و قابلیت عقل انسان و هدف استعلای آن است. اما این طلب واقعیت عینی، ناگزیر مطلب بسیار مهمی را از قلم می‌اندازد.(نیگل ،۱۳:۱۳۹۳)

خصیصه ذهنی تجربه انسانی یا تجربه هر سنخ خاصی از موجودات که درباره جهان منظر فردی دارند را نمی‌توان تنها برحسب رفتار یا کارکرد فیزیکی نظام عصبی مرکزی فهم کرد، گر چه این سه مولفه به صورت تفکیک‌ناپذیری به هم مرتبطند. مساله واقعی سعی در فهم این ارتباط است؛ به نحوی که هیچ ساحت فروکاست‌ناپذیر ذهنی را از کل واقعیت روانی حذف نکنیم و همچنین بپرسیم که چه تصوری از نظم طبیعی می‌تواند حق این واقعیت را ادا کند. بنابراین عینی‌ترین توصیف از جهان طبیعی نمی‌تواند توصیف کاملی از آن چیزی که وجود دارد باشد.

علوم‌ فیزیکی می‌توانند موجودات زنده‌ای مانند ما را به عنوان اجزایی از نظم عینی دارای زمان و مکان توصیف کنند؛ اما این علوم نمی‎توانند تجارب ذهنی چنین موجودات زنده‎ای را توصیف کنند یا نمی‌توانند توصیف کنند که چگونه این جهان در نظرگاه‌های خاص و متفاوت آن‌ها نمایان می‌شود. توصیف کاملا فیزیکی از فرآیندهای فیزیولوژی اعصاب که موجب بروز تجربه می‎شود می‎تواند وجود داشته باشد، و نیز توصیف کاملا" فیزیکی از رفتار فیزیکی که نوعا با تجربه مرتبط است می‎تواند وجود داشته باشد، اما چنین توصیفی هر چقدر هم که کامل باشد ماهیت ذهنی این تجربه را – این که از نظرگاه فاعل آن تجربه امور چگونه است- کنار می‌گذارد که بدون آن اصلا تجربه آگاهانه نمی‎تواند وجود داشته باشد. بنابراین، فیزیکالیسم  به‎رغم موفقیتشان در حوزه خود، ضرورتا جنبه مهمی از طبیعت را تبیین نشده رها کند.

نیگل بیان می کند که تجارب شما در درون ذهن تان منحصرا متعلق به شماست، مانند اینکه در درون شما (درون ذهن شما) فردی قرار دارد که آن تجارب در او روی می دهد. حال فرض کنید اگر آنچه در تجربه شما روی می دهد در آن فردی که در ذهن شماست رخ ندهد در این صورت تجارب و دیگر حالات ذهنی شما اصلا نمی تواند حالات فیزیکی فرد درونتان باشد.

نتیجه محتمل به نظر نیگل این است که باید گونه‎ای روح وجود داشته باشد که با بدن در تعامل است، به عبارت دیگر نیگل از دوگانه‎انگاری سخن می‎گوید. اگر چه به نظر می‌رسد دفاع نیگل از واقعیت تجربه‌های پدیداری و احتمال آشکار ارتباط ذهن- فیزیک دست‌کم یک فرم معقول از دوگانه‏انگاری داشته باشد اما دوگانه‌انگاری هم چنانکه خود نیگل بیان می‎کند از شرح یک بازبینی ادراکی از  فهم جاری شخص از جهان فیزیکی و تجربه‎های ذهنی اجتناب می ورزد.(نیگل ،۳۲:۱۳۹۲)

نیگل بیان می‌کند که اگر فیزیکالیسم درست باشد در این صورت به وجود آمدن آگاهی و عقل محتمل نخواهد بود. چون علوم فیزیکی همچون فیزیک، شیمی، بیولوژی و عصب‎شناسی نمی‎تواند این واقعیت را که ما انسان‌ها، و چه بسا برخی دیگر از حیوانات، موجوداتی آگاه هستیم، تبیین کند. به عنوان مثال علوم فیزیکی می‎تواند جزر و مد را تبیین کند، و یا اینکه چرا پرندگان استخوان‌های تو خالی دارند، و یا چرا آسمان آبی است؛ اما نمی‎تواند آگاهی را تبیین کند. علوم فیزیکی چه بسا بتواند ارتباط دو سویه میان نحوه‎ای از شرایط فیزیکی را با نحوه‌ای از حالات آگاهی اثبات کند؛ اما این امر آگاهی را تبیین نمی‌کند چرا که ارتباط دو سویه تبیین یک پدیده نیست. به زعم نیگل پدیدآمدن آگاهی حیوانی آشکارا نتیجه تکامل زیست‌شناختی است، اما این واقعیت تایید شده تجربی، هنوز تبیین آن پدیده نیست، فهمی از آن به دست نمی دهد یا ما را قادر نمی سازد که دریابیم چرا نتیجه، مطابق انتظار از کار درآمد و یا چگونه به وجود آمد. (پلانتینگا،۱۳۹۲)

نیگل سپس به باور و شناخت می‌پردازد به این صورت که کارکردهای ذهنی مانند تفکر و استدلال‎ورزی و تحلیل نیز نمی‎تواند توسط طبیعت‎گرایی ماده‏انگار تببین شود. زیرا بسیار نامحتمل است که انتخاب طبیعی بی‏هدفی توانسته باشد موجوداتی با توانایی کشف واقعیات از طریق عقل را پدید آورد، آن هم واقعیاتی که عمیقا فراسوی ظواهرند.

در کتاب "حرف آخر" دفاع نیگل از عقلانیت همچون یک سبک پرسش است نه موضوعی برای نقدهای نسبی‌انگارها، پسامدرن‌ها یا پراگماتیست‌ها. او بیان می‎کند که نظریات نسبی‎انگارهایی همچون دریدا و رورتی  قابل دفاع نیستند و عقل را به مثابه یک دادگاه استیناف برمی‎شمارد که نه در مقابل عقاید و عادات دریافت شده از جامعه بلکه در مقابل مختصاتی از چشم‎اندازهای شخصی هر فرد می‎توان درون خودش چیزی به عنوان مرجع پیدا کند که در زمانی مشابه این مرجع، مرجعیت عمومی و جهانی دارد. عقلانیت یک مسیر از تمایز خود شخص از عقاید عمومی و اعمال دریافتی هر کس را به طور مبهم فراهم می‎کند. (Nagel,۱۹۹۷ : ۲-۳) تفکر و استدلال به حکم چیزی مستقل از باورهای متفکر و حتی مستقل از جماعت متفکرانی که وی به آن تعلق دارد درست یا نادرست است. ما خودمان را واجد ظرفیت و تابعیتی می‌دانیم که به باورهای صادق راجع به جهان پیرامونمان، باورهای صادق راجع به قلمرو بی‌زمان منطق و ریاضیات و باورهای صادق راجع به انجام کار درست، شکل می‎بخشد. ما این ظرفیت و قابلیت‎ها را خطاناپذیر نمی‎دانیم؛ اما به تصور نیگل به معنای عینی، اغلب قابل اعتماد هستند و می‎توانند به ما معرفت دهند. موضع درونی طبیعی از زندگی آدمی را می‏پذیرد که جهانی واقعی وجود دارد و هنجارهایی ناظر در کار هستند که اگر از آن‎ها تبعیت کنیم، معمولا ما را به سمت و سوی پاسخ درست مسائل می‎کشاند. DONALD M. BORCHERT),۲۰۰۶ .vol۶,:۴۷۴)

در نتیجه از نظر نیگل مساله خاص درباره عقلانیت این است که عقل ما را بی‎واسطه به حقیقت ربط می‎دهد و نتیجه می‎گیرد اگر چیزی مثل عقل وجود داشته باشد بعضی از امور را می‎توان پذیرفت:

اول اینکه انواع متفاوتی از حقایق عینی و مستقل از ذهن وجود دارد، حقایق ناظر به واقع در باب جهان طبیعی، از جمله قوانین علمی، حقایق ابدی و ضروری منطق در ریاضیات و حقایق ارزشی و اخلاقی. دوم اینکه از این راه که کار خود را از شیوه‎های جلوه‎گر شدن اشیا بر ما شروع می‎کند، می‎توانیم برای دستیابی به باورهای راجع به بعضی از این حقایق عینی، از عقل بهره گیریم. سوم اینکه این باورها به صورت تلفیقی می‎توانند مستقیما بر آن کاری که انجام می‏دهند تاثیر بگذارند و در انتها این فرآیندهای کشف و انگیزش، در عین حال که ذهنی‎اند، از فرآیندهای فیزیکی در موجود زنده تفکیک‌ناپذیرند.(نیگل ،۱۱۱:۱۳۹۲)

در سیر تفکر نیگل و ‎بخصوص در کتاب "حرف آخر"، وی پس از نقد فیزیکالیسم، تبیین متفاوتی از رابطه عالم واقع و ذهن و رابطه ذهن و کیهان ارائه می‎کند. رابطه ای مبتنی بر اینکه اگر موجودات زنده‎ای دارای قدرت تعقل باشند، باید امکان تحقق چنین موضوعی از آغاز وجود داشته باشد در حالی که اگر به یک نظم طبیعی باور داشته باشد آنگاه چیزی درباره جهانی که سرانجام موجب بروز موجودات عقلانی می‎شوند باید این امکان را تبیین کند. بنابراین ما هم نیازمند تبیین اساسی از چیستی عقلانیت هستیم و هم نیازمند تبیین تاریخی از چگونگی به وجود آمدن آن و در هر تبیین باید مانند سایر امور با موجود زنده‎ سازگار باشد. به عبارت دیگر با نقد جدی از فروکاست‎گرایی و فیزیکالیسم، دفاع جانانه نیگل مبتنی بر دغدغه اصلی‎اش شکل تازه‏ای به خود می‎گیرد.

در مجموع نیگل با تقریر این موضوع که دو نوع بسیار معمول از امور وجود دارند که در این جهان روی می‏دهند؛ یعنی اموری که در زمره واقعیت فیزیکی‎اند و اموری که در زمره واقعیت ذهنی‎اند، این مساله را مساله آیندگان می‌داند. وی با اصرار تلاش می‎کند تمرکز فیلسوفان آتی را با نوشته‎های خویش به این موضوع معطوف نماید؛ که درک دنیای طبیعی مجردی که شخص اکنون قادر به مشاهده آن است، همزمان مشتمل بر یک وضعیت فیزیکال عینی همراه با ذهنیت روحی- درونی فرد است.

سایه این تقریر بدیع در اندیشه نیگل، در سایر رویکردهای او دیده می‎شود. تا آنجا که نظریه تکامل نیز، دستخوش نقادی نوین و متفاوتی توسط وی گردیده است که در ذیل بدان خواهیم پرداخت.

نظریه تکامل در دیدگاه توماس نیگل

به‌رغم اینکه نیگل خداناباور است، ولی در عین حال اذعان می‎دارد که نظریه تکامل را نمی‏پذیرد. آلوین پلانتینگا در مقاله‌ای به نقد و بررسی نگره نیگل می‌پردازد. وی هدف نیگل را از نوشتن کتاب «ذهن و کیهان»، پیش بردن مرزهای نااندیشیدنی‌ها بیان می‎کند، چرا که ما درباره جهان بسیار کم می‌دانیم. او از زمره هواداران تئوری طراحی هوشمند است که از سوی جامعه علمی متهم به غیرعلمی بودن گردیده است. وی کتاب استفن میر را در دفاع از طراحی هوشمند، کتاب سال معرفی کرد و هزینه‎اش را هم – اتهام نادان بودن از سوی مراجع آکادمیک- پرداخت.

احتمالا کتاب جدید او هم نتایج بهتری نخواهد داشت. او در این کتاب، اذعان داشت، وقوع حیات با تکیه  صرف بر قوانین فیزیک و شیمی به شدت نامحتمل است. هیچ‎کسی نتوانسته مکانیسمی ارائه کند که چگونه این قوانین باعث بروز حیات می‎شوند. نیگل می‎گوید؛ اینکه این مکانیسم‎ها باعث حیات شده‎اند، فرض گرفته می‎شود نه اینکه اثبات بشود. او همچنین نمی‎پذیرد که انتخاب طبیعی توانسته باشد همه تنوع زیستی را سبب گشته و صرفا جهش و لغزش‎های ژنی تمام گونه‎های متنوع کنونی را ایجاد کرده باشد. البته در این مورد او به اندازه ادعای قبلی‎اش شکاک نیست ولی از نظر او اعجاب‌آور است که انسان نتیجه چنین روندی باشد. او می‎گوید هر چه بیشتر درباره پیچیدگی حیات می‎فهمیم نامحتمل‎تر به نظر می‎رسد که روایت کنونی از سیر تکاملی صحیح باشد. او معتقد است شانس چنین رخدادی در این زمان کوتاه بسیار اندک است و چون فقط خلاف این موضوع ثابت نشده، نباید چنین ادعایی را باور کرد.

تا اینجا هر دو ادعای او به نظر درست می‎رسد. شانس اینکه چنین اتفاقاتی افتاده باشد به شدت کم است. اما ممکن است گفته شود «غیرمحتمل»ها دائما در حال رخ دادن هستند. در جواب می‎گویم که فکر کنید من ناگهان قانع می‎شوم که نوبل شیمی می‌برم. اگر کسی بگوید که آخر تو که اصلا شیمی نمی‎دانی و من بگویم ولی غیرمحتمل‌ها همیشه رخ می‏دهند، آیا منطقی حرف زده‎ام؟ نیگل در ادامه ادعا می‎کند که آگاهی در طبیعت بسیار نادرتر است و بر اساس تصادف صرف توضیح داده نمی‎شود. علم می‎تواند بگوید چرا آسمان آبی است و چرا استخوان‌های پرندگان پوک است ولی نمی‎تواند بگوید چرا آگاهی به وجود آمده است. بنابراین فیزیک و علوم دیگر می‎توانند ارتباط پدیده‎ها را نشان بدهند، ولی نمی‎توان از ارتباط داشتن، رابطه علت و معلولی را نتیجه گرفت. او سپس به موضوع «باور»ها می پردازد. از نظر او اینکه ما می‎فهمیم درد کشیدن چیز بدی است موضوعی بسیار پیچیده است. از نظر او دانش زیست‎شناسی در توصیف «شناخت» حتی مشکل بزرگ تری دارد و بسیار بعید است این خاصیت آگاهی، بدون هدایت به وجود آمده باشد. انتخاب طبیعی تنها به رفتارها اهمیت می‎دهد، مگر اینکه باورها، رفتارها را هم تحت تاثیر قرار دهند. پس اگر این طور باشد، باورهایی همچون باور به طبیعت‌گرایی علمی، خود باید محل تردید باشد. وقتی باورهایی همچون خداباوری یا خداناباوری را در نظر بگیریم، که هیچ مزیت فرگشتی ندارند دیگر چرا باید انتخاب طبیعی در آن‌ها تاثیر بگذارد.

پلانتینگا ضمن پذیرش استدلال نیگل در باب رد ماتریالیسم داروینی، به رد نگره وی در باب خداناباوری می‌پردازد و دلایل خود را برای آن اذعان می‎دارد. وی می‎گوید؛ من با نیگل موافقم و تنها یک چیز دارم که اضافه کنم: دانشمندان می‎گویند که وضعیت‌های ذهنی ناشی از فرآیندهای فیزیکی در مغز هستند. اما این چیزی را اثبات نمی‌کند. اینکه دلیل وضعیت ذهنی، فرآیند فیزیکی هست معلوم نمی‌کند چرا باید فرآیند ذهنی وجود داشته باشد. بعضی ماتریالیست‏ها می‎گویند که این یک رابطه منطقی است که وقتی یک فرآیند فیزیکی در مغز رخ می‌دهد، یک ذهنیت برای ما ایجاد می‎شود. بنابراین باید فرض بگیریم که چنین است. نیگل این را می‎پذیرد ولی من نمی‌پذیرم. چنین رابطه‎ای الزامی و به مانند یک به علاوه یک می‌دهد دو نیست .نیگل می‎گوید که هیچ کدام از حیات، تنوع زندگی، آگاهی و شناخت با ماتریالیسم قابل توضیح نیست. در سمت مقابل، خداشناسی به راحتی می‎تواند توضیح بدهد زندگی چطور به وجود آمده: خدا زنده است و موجودات زنده را خلق کرده. خداشناسی تنوع را هم می‎تواند توضیح بدهد، چرا که خدا خواسته که همه چیز متنوع بشود. خداشناسی آگاهی را هم می‎تواند توضیح بدهد چون ما خدا را آگاه می‏دانیم. و همینطور خدا چون انسان را به مانند خودش خلق کرده، باید شبیه به او دارای درک و شناخت باشیم. بنابراین خداشناسی برای دیدگاه‌های نیگل بسیار مفیدتر است. اما نیگل خداشناسی را رد می‎کند. استدلالش این است که خودش به خدا نرسیده و بنابراین خدا را رد می‎کند و امیدوار است که نظرش درست باشد. چون دوست ندارد که خدا وجود داشته باشد. می‎بینیم که او به جای منطقی بودن، احساساتی شده است. دلیل نیگل برای رد خدا چیست؟ او می‎گوید که برای وجود خدا باید در هستی یگانگی وجود داشته باشد ولی چنین چیزی نیست. اما نیگل با رد مادی‎گرایی عملی چه جایگزینی دارد؟ او چیزی پیشنهاد نمی‌کند چون فکر می‎کند ما هنوز قرن‎ها با توضیح جهان به شکل صحیحش فاصله داریم او کار را به دانشمندان آتی واگذار می‎کند. نیگل اما یک پیشنهاد برای توضیح جهانی که مستعد تولید هوشیاری و آگاهی هست دارد؛ همه‌جاندارانگاری. او می‎گوید ذهن، از همان ابتدا در هستی وجود داشته و حتی ذرات بنیادی، دارای ذهنی به معنای بسیط بوده‎اند. اما چطور ذهن کوارک‎ها به ذهن ما تبدیل شده است؟ بخش دیگر توضیح او، تئولوژی طبیعی است. بر طبق این نظریه، در هر مرحله پیدایش هستی از همان ابتدای بیگ بنگ، گزینه‎های متنوعی برای رخ دادن وجود داشته ولی در هستی، تمایلی دایمی به سمتی وجود داشته که در نهایت به ایجاد ما ختم شود. من درباره این دو گزاره او بدبین هستم و فکر می‏کنم خداشناسی به راحتی می‎تواند همه چیز را توضیح بدهد. خداوند خالق اعظم و موجود اولیه بوده است و انسان‌ها را به شکل خودش خلق کرده است. بنابراین انسان‌ها عاشق موسیقی و محبت و سایر ویژگی‎هایی از این سنخ هستند. به نظر من ناراحتی نیگل و دیگران از خداشناسی قابل‌ فهم است، چون ما انسان‌ها را تبدیل به موجوداتی دایما وابسته به خدا می‎کند که حتی نفس بعدیمان را هم باید از خدا تمنا کنیم. از این مهم تر، خدا هیچ محدوده خصوصی برای ما باقی نمی‎گذارد و حتی از افکارمان با خبر است. به نظر من نیگل اگر حر‎ف‎های خودش را قبول داشته باشد باید خداپرست بشود.

کلام آخر

به نظر می رسد نقد توماس نیگل از ماده‌انگاری داروینی نقدی درخور توجه و اهمیت است. هرچند نگاه نیگل از هرگونه باور به امر قدسی و موجود متعالی تهی است اما وی در کتاب "حرف آخر" به روشنی دلیلش را بر این الحاد اذعان نموده که بسیار در خورِ تامّل است. او مدعی است که آن چه منکران خدا و دین را به انکار سوق داده است، ادلّه منطقی نیست، بلکه ترس از دین است و صراحتا اقرار نموده که تنها ترس از دین او را به انکار مدعیات دینی سوق داده است.(تامس نیگل، ۹۵) ادعایی که بسیار درخور توجه و اهمیت است اما بی‎شک نقد وی ادله‎ای مهم علیه ماتریالیسم داروینی تلقی می‎شود.

پی نوشت ها

۱. Evolution  //  ۲. Charles Robert Darwin  //  ۳. Intelligent design  //  ۴. Thomas Nagel.

۵. ر. ک.  http://sharifphilosophy.com/p=۵۰۳.

منابع

۱. پلانتینگا، الوین، «در نقد ماده انگاری داروینی»، ترجمه یاسر میردامادی، بی نام، بی‌تا.  //  ۲. نیگل، توماس، «اینها همه یعنی چه؟»، ترجمه جواد حیدری، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۹۲.  //  ۳. نیگل، توماس، «اخلاق شناسی»، ترجمه جواد حیدری، تهران، نگاه معاصر، ۱۳۹۳.  //  ۴. نیگل، توماس، «ذهن و کیهان»، ترجمه جواد حیدری، تهران، نگاه معاصر،۱۳۹۲.  //  ۵. نیگل، توماس، در پی معنا، مترجم: سعید ناجی و مهدی معین زاده، تهران، نشر هرمس، ۱۳۹۳.

۶. Encyclopedia of Philosophy,vol۶. ۲۰۰۶ Thomson Gale . DONALD M. BORCHERT  //  ۷. Oxford: Oxford University Press ۱۹۹۷. The Last Word Thomas Nagel.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر شما