فرهنگ امروز/ آیت وکیلیان:
تاریخ توسعه در ایران را نمیتوان بر پایه یک فرآیند بلندمدت در نظر گرفت، بلکه از همان ابتدا روح توسعه در ایران بر پایه تفکرات یک شخصیت، متفکر، شاهزاده یا کنشگر سیاسی عملگرا پیش رفته است. اینکه توسعه را براساس مدل، مصادیق و فرآیند در نظر بگیریم، نه تنها رهیافتی از توسعه ایرانی در تاریخ پیدا نخواهیم کرد، بلکه به طور کلی سیمای توسعه ایرانی صورت مخدوشی به خود خواهد گرفت. برخی محققان به گونهای سعی میکنند با مخدوش کردن چهره افراد ـ پیشروان توسعه و تجدد ـ و با توجیه نشاندن «مفهوم» به جای شخص کنشگر که در پیدایش توسعه نقش تاریخی داشته است، صورتی وارونه از فرآیند توسعه را به دست دهد. برپایه این مفهوم و با اتکا به این نکته مهم که سیر توسعه در ایران بر اساس درخشش ستارهها و تکچهرهها بوده است، تحلیلی از شرح چگونگی فرآیند متناوب توسعه در ایران را به دست میدهیم. چنانچه با ارزیابی دیگری سیر یا فرآیند توسعه را مورد بررسی قرار دهیم، در این صورت تاریخ ایران، حق موسسان بزرگ را ادا نکرده است.
مطلع نوگرایی ایرانی
نخستین شخصی که ضرورت نواندیشی، نوگرایی و اصلاحات را به صرافت دریافت، عباسمیرزا بود. مشی عباسمیرزا بیش از آنکه به قاجارها رفته باشد به کریمخان زند شباهت داشت. شاهی که دوگانه قدرت حاکمه و زیست سیاسی خود را درهم آمیخته بود. عباسمیرزا پس از شکستهای سنگین نظامی ایران از روسها در اندیشه یافتن علل شکست با وجود رشادتهای لشکریان ایران برآمد و دریافت که عامل اصلی شکست نه در کمکاری سربازان ایرانی بلکه در اندیشههای نوین نظامی، رشد تکنولوژی و مشابه اینها در میان روسهای تزاری است. او برای این نظام جدید نیازمند اسلحه بود و در پی تامین اسلحه ناگزیر بود کارخانههایی بنیان نهد. در این هنگام بود که دریافت پیشنیاز ایجاد صنعت پدیدهای به نام دانش است. بدینترتیب او نخستین دسته از دانشجویان ایرانی را برای فراگیری علوم و فنون نوین روانه اروپا ساخت. وی همچنین تلاش پیشه ساخت تا در تبریز توسط میسیونرهای مذهبی یک مدرسه جدید ایجاد کند تا مسلمانان و مسیحیان با هم در آنجا به تحصیل بپردازند.
مخالفان نوسازی سیاسی
شاهزادگان که اصلاحات عباسمیرزا را مترادف با قدرت یافتن و محبوبیتش میدیدند با وی به مخالفت برخاستند. دستهایی نیز به مخالفت با وی از ناحیه مذهب برخاستند و از دین « به عنوان محمل و ابزاری جهت حمله به نوگرایی و مخالفت با او استفاده کردند. درحقیقت، این مورد را شاید بتوان نخستین میدانی در عهد قاجار برشمرد که مصاف و تقابل سنت و مدرنیته در آن رخ داده است. چنانکه مخالفان عباسمیرزا میگفتند « او فرنگی شده است و چکمه فرنگی میپوشد» و بیان میداشتند او « مسیحی است و میخواهد پیش مسیحیان خودشیرینی کند و به همین جهت آداب و رسوم مسیحیان را رواج میدهد.» با وجود حمایت شیخالاسلام تبریزی، کسانی که از سیاستهای نوسازی عباسمیرزا رنجیده بودند، او را مرتد و بیاعتقاد خواندند.
تبیین دستاوردهای سیاسی عباسمیرزا
عباسمیرزا مدتها پیش از مرگ خود در سال ١٢١١ شاهد زوال تدریجی نظام جدید بوده است. ولیعهد اندیشمند سیاسی عملگرا اما ناکام قاجار دوبار شکست خورد؛ ابتدا در جنگ با ارتش مدرن تزار و سپس در نزاع با عقبماندگی تاریخی ایران. شکست دوم تلختر، سنگینتر و عمیقتر بود. عباسمیرزا درصدد بود تا برنامه دولت ایران برای دستیابی به سرحدات خاوری تاریخی ایران را که میراث آقامحمدخان بود، تداوم بخشد. دستاوردهای عباسمیرزا از دو جنبه قابل بررسی است: نخست به عنوان یک فرمانروای سنتی مانند شاه اسماعیل، شاه تهماسب و دیگران. وی در این راستا تلاش کرد با حفاظت از حدود و ثغور ایران و نیز دادگری و آبادانی و همچنین نشر علم و ادب از رویه پادشاهان ساسانی یا برخی سلاطین صفوی پیروی کند، اما بدون تردید اهمیت عباسمیرزا به این دلیل است که وی پایه گذار رویکردی نو در تاریخ جدید ایران به شمار میآید.
دومین ویژگی این تجدد، این بود که مدرنسازی ایران از جنبههای نظری و بنیادی نیز در دستور کار عباسمیرزا قرار داشت. وی برای نخستینبار دانشجو به اروپا فرستاد. هدیه این دانشجویان برای ایران، فکر آزادی و تجدد بود. برای نمونه هنگامی که «میرزا صالح شیرازی» به انگلستان میرود، میگوید: در اینجا از غل و زنجیر خبری نیست، رعیت آزاد است و امنیت دارد. این افکار بود که تخم آزادی و تجدد را در ایران پاشاند. عباسمیرزا در راستای مدرنسازی ایران، دست به تلاش برای ایجاد دولت منظم برد. تلاشی که به نوعی الگوگیری از پطرکبیر به شمار میآمد. عباسمیرزا سعی کرد تا قدرتهای محلی را در برابر دولت مرکزی تضعیف و یک حاکمیت واحد بر سرتاسر کشور اعمال کند. این اقدام پایه اساسی تشکیل دولت - ملت مدرن است که بعدها در ایران بدان جامه عمل پوشانده شد. اقدامات عباسمیرزا در خراسان نقطه اوج چنین سیاستی بود.
ترمیم گسل حاکمیت و مردم
یکی از شیوههای عباسمیرزا در راستای مدرنسازی ایران، از میان بردن فاصله میان حاکمیت و مردم بود. عباسمیرزا، شکوه دستگاه سلطنت را در ارعاب مردم نمیدانست، بلکه اقتدار حکومت را در عدم ترس مردم از حاکمان و یکیشدن حکومت و مردم میدانست. «میرزا حسنخان گرانمایه» از رجال عصر ناصرالدین شاه در نامهای به «مظفرالدینمیرزا»، ولیعهد، در مورد این وجه از سیاست عباسمیرزا مینویسد: «نایبالسلطنه طابثراه، وقتی که به سمت ولیعهدی به آذربایجان آمد، ملوکطوایف و هر گوشه آذربایجان را پلنگ وحشی و بدوی و باقدرت تصاحب نموده بود. به مرور ایام و تدابیر حکیمانه، آدمهای عاقل به دور و بر خود از هر جای ایران تطمیع نموده، جمع کرد. همه آنها را بر خود رام نمود و اولاد آنها را شغل و منصب داده، تربیت فرموده و دختر از آنها برای خود و اولادش گرفته و با همدیگر وصلت نمود و روزبهروز بر عطوفتش افزود و خانههای آنها مهمان رفت، زن و بچههایشان را به حضور خود خوانده، انعام و احسان پدرانه درباره آنها به عمل آورد. حتی گاهی در ایام شکار و سیاحت سرزده داخل خانههای رعیت شده، لمحهای نشسته، نان و آب خواست. فردا از اهل خانه احوالپرسی فرمود. یکی را مادر اسم داد، یکی را خواهر نام گذاشت. بذل و بخشش درباره آنها از چیتهای فرنگی بود.» این اقدام عباسمیرزا در حقیقت آن چیزی است که در علوم سیاسی امروز اندیشمندانی همچون «میشل فوکو» از آن به درونی کردن قدرت یاد کردهاند. یعنی قدرت به جای اینکه از ترس و ارعاب ناشی شود، در مردم درونی شود.
پرسش از آگاهی تاریخی و انحطاط سیاسی
«پیر امِده ژوبر» فرستاده ناپلئون به ایران در سفرنامهاش از عباسمیرزا به بزرگمنشی، درایت، شیفتگی او به کسب معارف جدید و از همه مهمتر وطنپرستی شدیدش یاد کرده و مینویسد: در ایامی که در اردوی عباسمیرزا بودم فرصتهای متعددی برای صحبت با این شاهزاده و مشاهده صداقت اندیشهاش داشتم. از موضوعات بیهوده سخن نمیگفت و سوالاتش همواره برای هدفی مهم پرسیده میشد. سوالات عباسمیرزا اگرچه اینجا آوردن آن تکرار مکررات است اما به دلیل اینکه قصد داریم آن را کالبد شکافی کنیم، حایز اهمیت است. عباسمیرزا از ژوبر میپرسد: «چه قدرتی اینچنین شما را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفت شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما به فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر بهکار گرفتن تواناییهای انسان آشنایی دارید درحالی که ما در جهلی شرمناک کمتر به آینده میاندیشیم... به من بگو، برای اصلاح ایرانیان چه باید کرد؟»
اما ایرانیان چندان بختیار نبودند. عمر ولیعهد چنان کوتاه بود که تاج شاهی بر سر نگذاشت. از این سبب، حرکت اصلاحی که او از دارالسلطنه تبریز آغاز کرده بود، به دربار تهران نرسید و در همه ایران فراگیر نشد. در واقع گسست و امتناع اصلاحطلبی مکتب تهران از مکتب تبریز روند توسعه و تجدد را به بنبست کشانید. اگرچه جامعه ایرانی هنوز به آن آگاهی جمعی نرسیده بود که برای چنین تغییراتی تحریک شود و نظام سنتی حاکم بر سیاست کشور نیز مستعد آن نبود که به تغییراتی متناسب با مناسبات دوران جدید تن در دهد، اما جریانی آغاز شده بود که سر بازایستادن نداشت. آهسته حرکت میکرد ولی رو به جلو داشت. یاران نایبالسلطنه نومید و دلشکسته بودند اما کجدار و مریز آن راه را ادامه دادند. از دیگر سو رفتهرفته اندیشمندان و روشنفکرانی از راه رسیدند که با آرا و آثار خود در بسط ضرورت دگرگونی و اصلاحات در ساختار سیاسی به ایفای نقش پرداختند تا سرانجام زمزمههای مشروطیت از راه رسید.
دو الگوی تجدد؛ ما و غرب
برپایه نظریهپردازی طباطبایی که معتقد است؛ باید این حقیقت را پذیرفت که برخلاف کشورهای غربی که مدرنیته یا تجدد در آنها، از دل تغییرات نظام اندیشه سنتیشان برخاست، میتوان به این رهیافت رسید که در کشور ما تجدد و مفاهیم نوآیین، نه از دل سنت که از بیرون بر ما وارد شد. بنابراین همواره محمل بروز واکنشهایی شده که به نفی آن پرداختهاند. این چالشها در سالهای آغازین جنبش تجددخواهی به مراتب پررنگتر از سالهای بعد از آن بودند. چون همواره این باور وجود داشته که مفاهیم نوآیین، با شالوده نظام شریعت که بر جامعه سنتی ایران حاکم بود نه تنها سنخیتی نداشته بلکه در تقابل با آنها نیز قرار میگیرد.
واکنشهای گستردهای که در آغاز با اقدامات اصلاحی عباسمیرزا انجام شد از این نقطهنظر قابلبررسی است؛ اما چنانچه طباطبایی نیز اشاره کرده است، نایبالسلطنه و یارانش در تبریز نیز بدان آگاهی داشتند. عباسمیرزا و یارانش با نگاهی کم و بیش آگاهانه به نوآیین بودن نظام جدید کار خود را آغاز کرده بودند، بنابراین در آن روزگار دربار شاه در تهران و دربار ولیعهد در تبریز عملا در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند. نقطه آغاز جهش سیاسی در حاکمیت این تغییر و تحولات از دارالسلطنه تبریز بود که عباسمیرزا نایبالسلطنه بر آن حکومت میکرد. جوانی که در جنگهای ایران و روس دلیرانه جنگید و هرچند که حاصل آن جنگهای بد فرجام بود، اما تلنگری شد برای درک این حقیقت که با رکود و رخوتی که این دیار به آن گرفتار است امیدی به فردای آن نخواهد بود و با آنچه از علوم قدیمه در حوزهها و مکتبخانهها به جوانان آموزش میدهند در جهان جدید حرفی برای گفتن نمیتوان داشت. این بود که نخستین حرکتها برای جبران این عقب ماندگی توسط این شاهزاده با کفایت برداشته شد؛ از فرستادن نخستین دانشجویان ایرانی به فرنگ برای یادگیری علوم جدید گرفته تا فرمان ترجمه کتب سودمند، استخدام مشاوران فرنگی، اصلاحات در قشون و غیره. آنگونه که طباطبایی میگوید: این سوال عباسمیرزا
بر اساس سنت فکری قدمایی ایرانی یعنی همان تفکر عرفانی فقهی نیست، بلکه این سوال در خلأ به ذهن عباسمیرزا خطور کرده و ذهن عباسمیرزا بر اساس تجربه سیاسی و حکومت داری آماده پذیرش چنین سوالی بود. دلیل آن بر این برهان استوار است که یکی از مهمترین دلایل انحطاط سیاسی قاجاریه و ایران در این است که ولیعهد اکثر اوقات تا قبل از ورود به سلطنت در حرمسرا در کنار زنان و خواجگان دربار بزرگ میشدند ولی پدر عباسمیرزا وی را در سن
۱۲ سالگی از حرمسرا خارج کرد و به همراه میرزا عیسی قائممقام (پدر قائممقام فراهانی) به مرکز دارالسلطنه تبریز که مرکز مهم توزیع قدرت و ثروت بود، فرستاد و بر اساس گواه تاریخی تفکرات مدرن در ایران اول از تبریز به تمام ایران فرستاده میشد و تبریز در آن زمان منبع مهم فکری و حتی تفکری مشروطهطلبی در ایران بود و مهمترین آن نزدیک بودن به مراکز صنعتی دنیا یعنی غرب بود و در همان زمان قاجار دارالسلطنه تبریز دارای تفکری پیشروتر نسبت به دارالسلطنه تهران در امر حکومت داری بود و این سوال مهم عباسمیرزا مبدا مهم برای ورود تفکر مدرنیته در ایران است. باید گفت که نبود سوال در جامعه یعنی نبود آگاهی و عباسمیرزا این آگاهی را در شکست از روسها فهمید آن هم بر اساس تجربه نه دانایی. در هر صورت با این سوال مهم تاریخی آگاهی در دارالسلطنه تبریز پدیدار شد و به این فکر فرو رفتند که چرا ایرانیان عقب ماندهاند و غرب خیلی راحت بر ما چیره میشود. و پاسخ را در غرب یافتند. تبیینگر اندیشه سیاسی عصر قاجار معتقد است: اصلاحات سیاسی در ایران از دارالسلطنه تبریز آغاز شد. میرزا عیسی معتقد بود که باید برای اداره ایران بر اساس یک نظام فکری، متفاوت عمل کرد و اصلاحات را انجام داد و او توانست دارالسلطنه تبریز را بیرون میدان جاذبه «بساط کهنه» دربار تهران به کانونی برای «طرح نو» تبدیل کند. میرزا عیسی برای نخستین بار از همین دارالسلطنه افرادی را به عنوان دانشجو به خارج از کشور فرستاد که همین دانشجویان برگشته از غرب پایهگذاران اصلی تفکر مشروطه در ایران بودند و این دانشجویان دارای تصوری جدید از حکومتداری بودند و آن نظام «قانون» بود. نظامی که سالها پیش عباسمیرزا مقدمات آن را در نظام سیاسی ایران فراهم کرده بود.
روزنامه اعتماد
نظر شما