به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ مجموعه داستان «ساکن خانه دیگران» نوشته محمدرضا زمانی در نشر ثالث منتشر شده است. اغلب داستانهای این مجموعه در فضاهای شهری اتفاق میافتد و از زبانی ساده برخوردارند، بیشتر فضاهای رئالیستی دارند که این واقعگرایی در خطوطی، با تخیل فانتزی مخدوش میشود. با محمدرضا زمانی درباره این مجموعه گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
داستانهای مجموعه «ساکن خانه دیگران» حاصل چه دوره زمانی است؟
نوشتن داستانهای این مجموعه، مربوط به یک دوره زمانی پنج-شش ساله است. از سال 91 به بعد.
معمولا ساختار داستان کوتاه را به شعر نزدیک میدانند. شما چطور داستان کوتاه مینویسد؟ سوژهای را در قالب داستان کوتاه طراحی میکنید یا سوژهای در این قالب اتفاق میافتد؟
ترکیبی از هر دو. چون با وجود تمام شباهتها، داستان کوتاه از شعر متفاوت است. گاهی امکان دارد به سوژهای فکر کنم و در ذهنم پرورشش دهم و گاهی هم ممکن است چیزی را ببینم و احساس کنم که دلم میخواهد راجع به آن بنویسم. امکان دارد یک جمله باشد یا یک تصویر یا معنی. من به هر دو شکل نوشتهام.
در اغلب داستانها این مجموعه با رئالیسمی مواجهیم که این رئالیسم در سطوحی با فانتزی و خیال مخدوش میشود. اما در نهایت باز هم رئالیسم غالب است.
من زیاد دوست ندارم که داستانهایم را باز کنم، اما در مجموع با آنچه که میگویید موافقم. ما در زندگی شروع به رویاپردازی میکنیم یا واقعی زندگی میکنیم، اما در نهایت هم در این رفت و برگشتها باید به چیزی بازگردیم که واقعیتر است. یک وقتی آدم آن قدر در این دنیا فرو میرود که این مرز به صورت کامل برداشته میشود و یا به قول شما مخدوش میشود و ممکن است رویا به واقعیت زندگی آدمی تبدیل شود. من همیشه فکر میکردم که تمام این داستانها با همین فرآیند میتواند روی زمین اتفاق بیفتد.
در حوزه زبانی بیشتر به زبان معیار مقید ماندهاید. و ما با بازیگوشی زبانی مواجه نیستیم. به طور کلی به زبان در داستان کوتاه چه نگاهی دارید؟
به طور کلی، زبان در داستان، عنصر مهمی است و شامل بسیاری از فاکتورها میشود که وقتی کنار هم قرار میگیرند، دیگر فقط زبان نیست. من زبانی را انتخاب کردم که هر کسی بتواند به سادگی با آن جلو رود. امکان دارد برای خودم کارهایی در زبان انجام داده باشم، اما آنها هم همیشه در مرزی بوده که با کلمههای ساده میتوانم درستش کنم یا نه؟!
پس در گروه نویسندگانی هستید که یک زبان ساده را ترجیح میدهید؟
بله. باید بگویم که ترجیح میدهم. مساله این است که من دوست ندارم که حتما با فرم عجیب و غریبی یا زبان خاصی داستان را پیش ببرم. هر چند که زبان عنصر مهمی در داستان است و داستانهایی هستند که من زبانشان را میپسندم اما دوست ندارم که به آن شیوه بنویسم. اینها دو ماجرای متفاوت هستند. یعنی گاردی نسبت به هیچ یک از اینها ندارم اما وقتی تبدیل به فقط بازی شود یا فقط قدرتنمایی، آن وقت است که دچار مشکل میشوم. اگر قرار باشد عنصری بار داستان را به دوش بکشد و آن را جلو ببرد، ترجیح میدهم فضا و موقعیت و جهان داستان این کار را انجام دهد.
چندسالی است که ما با این بحث مواجهیم که گونه ادبی غالب که مخاطب هم از آن استقبال میکند، رمان است. به همین دلیل هم بسیاری از ناشران، تمایل زیادی برای انتشار مجموعه داستان ندارند و کمتر در این زمینه سرمایهگذاری میکنند. در چنین شرایطی شما چگونه در کتاب دوم هم به سوی مجموعه داستان رفتید.
راستش این بحثها چندان برای من مهم نیست. این فضاها حتما بر هم تاثیر میگذارند، اما دو دنیای متفاوت هستند. طبیعی است که یک فیلمسازی که کارش را بلد است، یک فیلم کوتاه نمیسازد تا بعد یک فیلم بلند بسازد. برای من هم همینطور است. من اگر فکر کنم که داستانی باید بلندتر باشد، ممکن است به آن فکر کنم و روزی داستان بلندتری بنویسم. ولی دنیای داستان کوتاه، کاملا برای من جدا است. و فکر میکنم در شکل خودش به اندازه کافی، کامل است و اینکه خیلی مساله من نیست. قطعا من دلم میخواهد که کارم خوانده و دیده شود. اما اینکه برای دیده شدن، تغییر کنید، در نهایت هم به محصول خوبی نخواهید رسید. این باید نیاز داستان باشد.
در سالهای اخیر، داستان کوتاهنویسان ایرانی بر این باور و مدعا بودند که بهترین داستانکوتاههای فارسی قابل برابری با بهترینهای داستان کوتاه جهان است. این ادعا چقدر درست است؟
من هم با این نگاه موافقم. به این کار ندارم که کتابهای بد هم منتشر میشود. این اتفاق در همه جای جهان میافتد و اغلب بهترین کتابها یا گزیدهای از بهترین داستانها به فارسی ترجمه و منتشر میشود. پس ما در مورد ادبیات فارسی با تمام کتابها موجود مواجه میشویم و در برخورد با ادبیات جهان، اغلب با یک گلچینی مواجه هستیم. در یک مجموعه برگزیده، طبیعی است که اغلب داستانها خوب و درست باشد. به همین دلیل، من هم موافقم که داستانکوتاههای ما با کارهای جهانی برابری میکند. به نظر من خیلی از تعریفهایی که از کارهای سلینجر میشود درباره بهرام صادقی هم مصداق دارد. یا در مورد غلامحسین ساعدی.
این بحث در مورد کارهای اخیر مطرح شده است. بهرام صادقی و ساعدی که معلوم است.
فکر میکنم در سالهای اخیر هم چنین است. ترجمه، در برخی موارد میتواند مانع باشد. از نظر من، کارهای ما هم قابلیت ترجمه دارند. یک داستان میتواند کاملا بومی باشد، اما در خودش امکان معرفی شدن به جهان را داشته باشد و در هر جایی، معنا داشته باشد.
به طور کلی ایده مجموعه داستان «ساکن خانه دیگران» از کجا آمد؟ آیا از ابتدا ایده کل مجموعه را دربرمیگرفت یا به تدریج شکل گرفت؟
راستش یک نقطه روشن ندارد که با انگشت نشانش دهیم و بگوییم ایده این مجموعه در آن نقطه خودش را نشان داده است. میتوانم بگویم از چند جای مختلف آمده؛ از نگاه کردن به میز، آدمها و اشیاء معمولی. به طور کلی من وقتی به خانهها فکر میکنم، چند مفهوم در ذهن من میچرخد. فکر میکنم که ما اصلا مالک جایی یا چیزی هستیم یا اینکه چقدر شبیه جایی هستیم که درش زندگی میکنیم. از سوی دیگر همه آدمها، حتی اجتماعیترینشان به یک پناهگاه احتیاج دارند. یک جایی که بعد از نقشهایی که بازی میکنند، برگردند توی آن. ممکن است از آن تنهایی لذت ببرند یا غصه بخورند و... یا امکان دارد کمی از هر دو باشد یا هیچ یک. چون به طور کلی یک رابطهای میان حرف و دهان وجود دارد و هر چه را که میگویی به محض این که از دهانت خارج میشود، از دست میرود. اما نوشتن این امکان را به شما میدهد که خیلی بیشتر از حرف مکث کنید. بنابراین امکان دارد چیزهای دیگری به ذهن من آمده باشد و نوشته باشمش یا چیزهایی به ذهن من آمده باشد و عمدا از آن فاصله گرفته باشم یا به چیز دیگری اشاره کرده باشم.
حضور شما در فضای مجازی به سفر آمیخته، اما داستانها هیچ ربطی به موقعیتها و اقلیمهای مختلف ایران ندارد و میتوان گفت ما با یک مجموعه داستان شهری مواجهیم.
من در هفت، هشت سال اخیر، خیلی منظمتر به سفر رفتهام. ولی دوست دارم از چیزی که تجربه میکنم زمان زیادی بگذرد تا آن را بنویسم و بعد دوباره به سراغش بروم و بخوانمش. من در خانههای مختلفی زندگی کردهام. حتی در هنگامی که این مجموعه داستان را مینوشتم و دوستانم به سفر میرفتند در خانه خودم در تهران، چمدانی میبستم و به خانه او میرفتم. برخی از داستانهایم را در خانه دوستانم در تهران نوشتهام. با این که خانه خودم در تهران بود. یعنی سفر از تهران به تهران هم نوشتهام. اما در مورد سفرهای خارج از شهر، امکان دارد بعدا خودش را بیشتر نشان دهد و چیزهایی از آنها باقی بماند. احتمالا این سفرها هم بعد از تهنشینشدن امکان دارد خودشان را در نوشتههای بعدی نشان دهند. اما به طور کلی، یکی از دلایل من برای سفر کردن، این است که بعدش بنشینم و بنویسم. خود زندگی در سفر، چیز لازمی است. حتما هم لازم نیست که عین به عین مشاهدات سفر در داستانی بیاید.
و سخن آخر؟
من چندان تمایلی به صحبتکردن راجع به کارم ندارم اما امیدوارم این کتاب خوانده شود و باعث شود آدمها مکث کنند، ببینند و فکر کنند.
نظر شما