شناسهٔ خبر: 60367 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ابوالفضل جلیلی: بازیگر نقش مولانا باید تبدیل به خود مولانا شود/خواستم حافظ را بسازم، حافظ مرا ساخت

ابوالفضل جلیلی می‌گوید: برای بازی نقش مولانا، اولا بازیگر باید تبدیل به خود مولانا شود و بعد از نظر سواد و معرفت هم خودش را بالا بکشد. در این صورت فیلم خیلی خوب در می‌آید.

بازیگر نقش مولانا باید تبدیل به خود مولانا شود/خواستم حافظ را بسازم، حافظ مرا ساخت

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  چند دهه‌ای است که سینما هم به همراه مولفه‌هایی مثل تاریخ، ادبیات و هنرهای دیگر، به عنوان سنجه‌ای برای بررسی تغییرات فرهنگی کشورها به حساب می‌آید. در این میان نقش فیلم‌هایی که مفاخر یک کشور را معرفی می‌کنند، بسیار پررنگ‌تر و اساسی‌تر است. چیزی که در سینمای ایران خیلی شاهد آن نیستیم و کمتر فیلم جان‌داری درباره مفاخر بزرگ‌مان ساخته شده است. تا جایی که برخی کشورهای دیگر پیشرو شده و تصمیم به ساخت فیلم‌هایی درباره شخصیت‌های موثر فرهنگی ایرانگرفته‌اند. مهم‌ترین و جنجال‌برانگیزترین نمونه هم مولانا است که تا به حال هم هالیوود، هم یک کارگردان فرانسوی و هم ترکیه اعلام آمادگی برای ساخت فیلمی درباره او کرده‌اند. البته چند روزی است که در ایران هم حسن فتحی خبر از ساخت فیلمی درباره مولانا و شمس داده که با حواشی فراوانی هم روبه‌رو شده است؛ اما مسئله این است که چرا اینقدر دیر؟ یا اینکه چرا درمورد دیگر مشاهیر فیلم فاخری ساخته نشده؟ این سوالات و اینکه اساسا ساخت یک فیلم درباره مفاخر باید چه مولفه‌هایی داشته باشد که کارگردان‌های سینمای ایران به سراغ آن نمی‌روند؟ باعث شد که در روز  بزرگداشت مولانا با ابوالفضل جلیلی، کارگردان نام‌آشنای سینما، که فیلم «حافظ» را هم در کارنامه هنری خود دارد و چندین جایزه خارجی هم کسب کرده، گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.
 
شما فیلم «حافظ» را در کارنامه خود دارید، که یکی از شاعران بزرگ ایران و جهان است. با توجه به تجربه خود از ساخت این فیلم بفرمایید ساخت فیلم درباره زندگی مشاهیری مثل حافظ، مولانا، شمس و ... چقدر به شناخت قبلی آن‌ها و مطالعه درباره آن‌ها وابسته است؟
من یک جمله معروف دارم؛ -البته معروف نه به این دلیل که من گفته‌ام- که بعد از ساخت فیلم حافظ گفتم با این مضمون که «من خواستم حافظ را بسازم، حافظ مرا ساخت». به این معنی که من ابتدا درباره حافظ زیاد مطلب و کتاب نخوانده بودم و فقط با اشعار او از زمان کودکی آشنا بودم و یک سری چیزهایی که احتمالا دیگران هم راجع به شاخه نبات و شاگردش به نام گل‌اندام شنیده بودند. منتهی زمانی که در مرحله نهایی ساخت فیلم حافظ بودم، کتابی به نام «از کوچه رندان» نوشته عبدالحسین زرین‌کوب به من پیشنهاد شد و گفتند این کتاب را بخوان. من هم کتاب را خواندم، که خیلی به من کمک کرد. اولا که با افکار من نسبت به حافظ خیلی نزدیک بود و من از آن استفاده کردم و دوم اینکه در این کتاب نوشته بود که هیچ سند و مدرکی از زندگی حافظ وجود ندارد و این چیزهایی هم که مردم می‌گویند، مثل معشوقه‌ای به نام شاخ نبات، همه زائیده ذهن آن‌هاست و هیچ واقعیت موجودی درباره حافظ نیست؛ منتها من برمبنای الهام از آنچه که درباره حافظ می‌دانستم، گرفتم و راجع به یک نوجوانی که می‌خواهد حافظ قرآن شود فیلم ساختم، نه راجع به حافظ؛ ولی همیشه از خودش و اشعارش کمک می‌گرفتم. خاطرم هست هروقت با شعرهایش فال می‌گرفتم که ببینم نظرش چیست، همیشه بد می‌آمد. یعنی همیشه شعرهایی با این مضمون می‌آمد که «تو آبروی من را بردی»، «تو حیثیت من را بردی»، «دست بردار» و ... تا اینکه یک روز گفتم حافظ من دارم تو را می‌سازم. اگر خوب شود، تو خوب می‌شوی، اگر بد هم شود، تو بد می‌شوی، پس خودت کمک کن. بعدا اینقدر سختی و مشقت درباره همین «می» و معشوق و امثال این‌ها کشیدم، که وقتی فیلم تمام شد، همین جمله معرف را گفتم که «رفتم حافظ را بسازم، حافظ مرا ساخت» و در همه کشورهای خارجی هم گفته‌ام.
 


پوستر فیلم حافظ


درمورد مولانا و شمس چطور؟ با توجه به بعد عرفانی زندگی آن‌ها، چقدر می‌شود به آن‌ها پرداخت و واقعیت زندگی آن‌ها را نشان داد؟
در مورد مولانا به نظر من کار به مراتب سخت‌تر است. اولا من معتقدم که کسی که می‌خواهد مولانا یا حافظ یا عطار و امثال این‌ها را بسازد، باید اول خودش مولانا شود، تا بتواند آن را بسازد. یعنی این‌طور نیست که بدون هیچ تلاشی برویم سر فیلم و مولانا بسازیم. یادم هست یک بار سر فیلم «سفیر» که فریبرز صالح آن‌جا کارگردان بود، صحنه‌ای بود که چوپانی نان و شیر برای «قیس بن مُسَهَّر»، نماینده امام حسین علیه‌السلام می‌آورد. من به هنرپیشه معروف این نقش گفتم «خوب شیر را نمی‌خوری». بعد از آن سه مدل شیر را خورد ولی من باز گفتم به نظر من هیچ‌کدام آن مدلی نبود که من باور داشته باشم. اینجا بود که یکی دیگر از بازیگرها گفت: فرستاده امام حسین (ع) که صبح کره مربا و ظهر چلو کباب برگ بخورد و شاید هیچ اعتقادی هم به امام حسین (ع) نداشته باشد، نتیجه‌اش همین می‌شود. من آن‌جا متوجه شدم که واقعا کسی که مثلا نقش فرستاده یا نماینده امام حسین (ع) را بازی می‌کند، باید اعتقاد داشته باشد، یعنی باید خودش «انا الحسین» بشود. در مورد مولانا هم همین طور است. چه کسی که فیلم را می‌سازد، چه کسی که قرار است بازی کند، باید واقعا اناالحق شود، تا بتواند فیلم را خوب درآورد. والا یک فیلم تکنیکال می‌شود ، مثل فیلم‌هایی که الان تلویزیون نمایش می‌دهد؛ که ما می‌بینیم خنده‌مان می‌گیرد، ولی مردم عادی با هنرپیشه گریه هم می‌کنند. آن هم به این دلیل که اینقدر ساده‌انگاری کرده‌اند و مردم را عقب نگه داشته‌اند، که مردم فکر می‌کنند آن هنرپیشه واقعا گریه می‌کند و همراه او گریه می‌کنند.
 
به طور کلی نظر شما درباره ساخت فیلم زندگی مشاهیر و مفاخر ادبی چیست و چقدر ساخت آن را ضروری می‌دانید؟
من معتقدم که صدردصد باید فیلم مشاهیر ما ساخته شود و مهم‌ترین آدمی هم که به نظرم باید فیلمش ساخته شود، اول سعدی است و بعد فردوسی. چون سعدی حقیقتا در ادبیات ایران فرد بسیار مهمی است و حتی به نظر من باید در مدارس تدریس شود. در درجه‌های بعدی مولانا، عطار و شمس و این‌ها هم باید ساخته شود؛ منتهی چه کسانی که فیلم را می‌سازند و چه کسانی که نقش این بزرگان را بازی می‌کنند، باید خود آن‌ها بشوند. مثلا مولانا زمانی که حرف می‌زده، حرف‌هایش به شعر بوده و به نوعی اناالحق و اناالمعشوق شده بود. یعنی آنقدر عاشق معشوق بوده، که خودش به نوعی تبدیل به همان معشوق شده است؛ مثل جوانی که عاشق یک هنرپیشه است، آنقدر فیلم‌های او را می‌بیند و کارهای او را تقلید می‌کند، که ناخودآگاه شبیه او راه می‌رود و حرکاتش مانند اوست. بنابراین برای بازی نقش مولانا اولا بازیگر باید تبدیل به خود مولانا شود و بعد از نظر سواد و معرفت هم خودش را بالا بکشد. در این صورت فیلم خیلی خوب در می‌آید. ولی اینکه یک سری آدم با ماشین‌های آخرین مدل بیایند لباس مولانا بپوشند و بخواهند مولوی بشوند، مطمئنا نتیجه خوبی نمی‌دهد و به نظر من مسخره است.
 
فرض کنید ما می‌خواهیم یک فیلم خوب و قابل قبول از زندگی مولانا بسازیم، به نظر شما چقدر می‌توان واقعیت زندگی آن‌ها را نشان داد؟
فرض کنید من یک فیلم می‌سازم، بعد یک نفر از من می‌پرسد که مثلا شما در مورد فلان مسئله چگونه فکر می‌کنید؟ می‌گویم من هر طور که فکر کنم، در فیلمم هست. یعنی اگر می‌خواهی مرا بشناسی، باید بازیگران فیلمم را بشناسی. هر طور که بازیگر فیلمم راه برود، من هم همان‌طور راه می‌روم، هر طور که فکر کند، من هم همان‌طور فکر می‌کنم. یعنی وقتی که اثر من را می‌بینی، انگار من را می‌بینی و اگر اثر من را بشناسی، انگار خود من را می‌شناسی. در مورد حافظ یا مولانا هم دقیقا همین‌طور است. یعنی شما لازم نیست که حتما بروی و ببینی پسر خاله مولانا که بوده، همین شعر مولانا که می‌خوانیم، زائیده افکار او است. چون شعر، مخصوصا در آن زمان وسیله‌ای برای عرض اندام نبوده، بلکه خود وجود شخص سراپا عشق بوده و کسی که بتواند همین را به تصویر بکشد، توانسته زندگی مولانا را به تصویر بکشد. حالا اینکه مولانا چند وعده در روز غذا می‌خورده، شب، صبح یا ظهر چه کار می‌کرده، اصلا مهم نیست.
 
یک سوال خیلی کلی؛ چرا درباره مشاهیر ایران کم فیلم ساخته شده است؟
برای اینکه سواد می‌خواهد. فیلم درباره سعدی، حافظ و مولانا ساختن، سواد می‌خواهد؛ اما در مورد محمد حسین آهنگر سواد نمی‌خواهد. ولی خیلی کارگردان‌های امروز،-نمی‌گویم بی‌سواد هستند- اهل مطالعه و تحقیق نیستند. این کارگردان‌ها به جای اینکه چراغ به دست بگیرند و در تاریکی به مردم روشنایی بدهند، دنبال مردم راه می‌افتند، ببینند مردم کجا می‌روند، بعد پشت سر مردم راه می‌روند. در صورتی که کسی که می‌خواهد مثلا در مورد عمر خیام فیلم بسازد، باید آنقدر مطالعه و شناخت داشته باشد، که همه جنبه‌های آن را بشناسد. همه اکیپ فیلم او هم همین‌طور.

ولی این چیزها خیلی سواد می‌خواهد. مثل همین سینما. کسی زیاد دوست ندارد فیلمبردار یا صدابردار شود، همه می‌خواهند هنرپیشه شوند. چون از دید عمومی ایران هنرپیشگی سواد نمی‌خواهد. یا مثلا همه می‌خواهند کارگردان شوند، چون دیگران کار می‌کنند و او می‌نشیند نگاه می‌کند. اما اگر بخواهید فیلمبردار یا صدابردار شوید، باید تکنیک بدانید. وقتی هم بخواهی فیلم حافظ یا مولانا و امثالهم را بسازی، باید حافظ و مولانا و... را بشناسی.
 
نظرتان درباره فیلم و سریال‌هایی که تاکنون درباره برخی شاعران و مشاهیر مثل ابن‌سینا ساخته شده چیست؟ به نظر شما به لحاظ ساخت چطور بوده است؟
خیلی فیلم یا سریالی در این باره ندیده‌ام. بعضی تکه‌هایی که دیدم، در بعضی لحظه‌ها خوب بودند، اما اکثرشان فرم هستند. مثلا الان مد شده همه دختران ایران کتانی می‌پوشند. در صورتی که کتانی دخترانه نیست، کتانی مال ورزشکارهای یوغور است. دختر باید ظرافت داشته باشد، کفش و لباس زنانه بپوشد و کرشمه زنانه داشته باشد. ولی به خاطر اینکه مد است، همه یک جفت کفش کتانی، دو برابر قدشان می‌گیرند و می‌پوشند که راه رفتنشان را هم تغییر داده است. الان همه دخترهای ایران پا پرانتزی شده‌اند، برای اینکه اصلا کتانی خاصیت دختر را ندارد، ولی به خاطر مد همه می‌گیرند و می‌پوشند. این فیلم‌ها هم دقیقا همین‌طور است و روی مد ساخته می‌شود. یک عکسی در اینترنت درباره یک سری عرب در صد سال پیش بود. این‌ها اینقدر کثیف و ژولیده و درب و داغان بودند که فکر می‌کردی آن‌ها را از گور بیرون آوردی؛ آن وقت وقتی که زندگی ائمه را می‌سازند، بازیگران با عمامه اتو زده و دشداشه از ابریشم چین جلوی دوربین می‌روند، برای همین قابل باور نیست. در صورتی که مهم‌ترین چیز در هنر قابل باور بودن است. در مورد مولوی هم باید بازیگری که نقش آن را بازی می‌کند، آنقدر باورپذیر باشد که هرچقدر به مخاطب بگویی این مولوی نیست، باور نکند. این باورپذیری مهم است.

نظر شما