به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر با عنوان «درباره دیگو مارادونا و هویت جمعی» نوشته محمود فروزبخش، پژوهشگر و نویسنده است که به مناسبت دیگو مارادونا درگذشت اسطوره فوتبال جهان نوشته شده است:
دیگو در درخششهای دهه هشتادش به سه گروه آبرو و اعتبار بخشید.
۱- او به یک شهر معنا داد. ناپولی بی شک در آن زمان فقیرترین شهر ایتالیا بود. او وارد باشگاه ناپولی شد و سرانجام توانست این تیم را قهرمان لیگ ایتالیا کند بالاتر از میلان و یونتوس. این روز را مردم ناپولی در خواب هم نمیدیدند چه رسد به آنکه در ادامه تیمشان به رهبری مارادونا، قهرمان یوفا هم شد.
مارادونا بار دیگر قهرمانی سری یک ایتالیا را با ناپولی تکرار کرد. در آن روزگار ناپولی، شهر جشن و سراسر غرور و شادی بود. ناپولی بعد از مارادونا، شهر دیگری بود و مردمانش معنایی دوباره از شهر خود یافتند و مناسبات اجتماعی آنان در آینده معنای دیگر یافت.
۲- پیش از این مارادونا توانسته بود در جام جهانی ۱۹۸۶ آرژانتین را قهرمان جام جهانی کند. این برای مردم کشورش خیلی مهم بود البته آنها هشت سال پیش هم قهرمانی جام جهانی را تجربه کرده بودند اما اکنون این پیروزی معنای دیگری داشت زیرا توانسته بودند انگلیس را شکست دهند. آن هم با دو گل تاریخی مارادونا. یکی با دست و نهایت زیرکی و دیگری با پا و نهایت تکنیک. این پیروزی بی شک به نام مارادونا نوشته شد. پیروزی بر انگلیس زمانی رخ داد که چند سال پیشترش در عرصه نظامی، انگلیسیها توانسته بودند آرژانتین را شکست دهند و خفیف کنند. آری این بار از پس آن خفت، مارادونا توانست غرور ملی مردمان کشور خود را بازگرداند. آن روز همه از آنکه آرژانتینی هستند خدا را شکر کردند.
۳- مارادونا به نوعی یک ضد جریان هم محسوب میشد. حتی اگر خودش هم چنین فهمی از کارهایش نداشت. وقتی او یک تنه بر قدرتهای اروپایی قدرتش را در زمین فوتبال دیکته میکرد به نمادی تبدیل میشد که به جوانان زیر پرچم استعمار پیام میداد که ما میتوانیم و یا حداقل میگفت ما هستیم.
ستارگانی که در عالم دنیای مصرف مشهور میشوند گاهی موافق جریان فرهنگی حاکم هستند مانند دیوید بکهام و گاهی در شیوه رفتار و زندگانی خود نوعی بی ساختاری یا طغیانگری را تداعی میکنند. این مخالف خوانها افراد چه در نهایت کاری از پیش نمیبرند اما اثرات روانی خاص خود را برای دوستداران خود دارند. این پیام اگر چه بزرگ و مهم است اما لزوماً با زندگی شخصی آنان یکسان نیست.
تذکر نهایی:
دانستیم که مارادونا در سه سطح شهر، کشور و کل جهان غوغا به پا کرد و جماعت را انسجام عاطفی و حتی معنایی داد. حال سوال اینجاست که چنین شخصی چرا نتوانست به زندگی فردی خود معنا دهد. او زمانی سراغ کوکائین رفت که در اوج این پیروزیها بود. بدون شک او در آن زمان مرد شماره یک فوتبال جهان بود. اما چه چیز در زندگی او کم بود که به سمت مواد مخدری رفت. همان قاتل خاموشی که برایش آثار روانی دلپذیری داشت. به راستی جای خالی در زندگی او چه بود؟
زندگی شخصی مارادونا اگر چه در مقطعی شکوهمند است اما درست در همان زمان عبرت آموز و مایه تفکر است. به نظر میرسد او در میان انبوهی، تنها مانده و بر اوج و قراری که ایستاده، بی قراری میکند. زیستنی که اگر چه در منظر چشم زیبا اما از برای خود او چشیدنش، تلخ بود.
نظر شما