فرهنگ امروز: آنچه ذیلاً خواهد آمد درباره تلقی مسیحیان نسبت به امام علی بن ابیطالب (ع) است. در اینجا درباره تلقی «مسیحیان عرب» در طی دوران معاصر صحبت خواهد شد و اینکه آنان چرا و چگونه با امام آشنا شدند و نتیجه این آشنایی چه بود. آنها امام را با خودش و با شخصیت و آثار و سخنان و کیفیت حکمرانیاش شناختند و نه از ورای چارچوبی منجمد و از پیش تعیین شده. این چارچوب در قرون اولیه اسلام شکل گرفت جهت بررسی زندگانی و سیره صحابه پیامبر. هدف اصلی تصحیح هر آن مسئلهای بود که به زندگی و سیره آنان مربوط میشد. مضافاً که تمامی کسانی را که عنوان «صحابی» بدانها منطبق میشد، در یک ردیف قرار میدادند. بر این اساس به فردی چون امام علی هم بدانگونه مینگریستند که به سایر صحابه. فراتر از تمامی نکاتی که به داستان خلافت و جانشینی پیامبر و تأکیدها و سفارشات مکرر ایشان مربوط میشد، ممکن نبود امام صرفاً به اعتبار صحابه بودن و براساس همان معیارها و با توجه به همان چارچوب تحمیلی ارزیابی و شناخته شود.
صرفنظر از موضوع خلافت و وصایت پیامبر، امام را باید با خودش و با معیارهایی متناسب با ابعاد وجودی این شخصیت استثنائی، باز شناخت. این نکته مهمی بود که برخی از فرهیختگان مسیحی عرب زبان در دوران معاصر بدان پرداختند و دریچههای جدیدی جهت شناخت امام گشودند. تلاش خواهد شد نکات مورد اشارت اگرچه به اختصار، توضیح داده شود.
- شکلگیری اسلام به مثابه یک نظام بزرگ اعتقادی و فقهی و اخلاقی عمیقاً متأثر است از دوران نخستین این دین. در آنجا که مسئله به زمان پیامبر بازمیگردد، مسئله طبیعی است. چرا که ایشان رسول و مبلغ اسلام بودند و لذا قول و فعل و حتی تأیید و تقریرشان بخشی از دین است و تفسیر کننده قرآن و وحی الهی. سخن در مورد کسانی است که بعدها به «صحابه» و یا «تابعین» و یا حتی «تابعین تابعین» شهرت یافتند. اعمال و گفتار و رفتار آنان بعدها در شکل دادن به اسلام نقشی بزرگ یافت و اصولاً در نزد اکثریت مسلمانان، به جز شیعیان، اسلام در کلیتش از ورای میراث آنان دیده و شناخته شد.
اهمیت یافتن این سه طبقه، و حداقل طبقه اول و دوم و خصوصاً طبقه اول را دلائل فراوانی است. برخی با طراحی انجام گرفت و برخی به دلیل نیاز به پاسخ گفتن به مسائل جدید و مستحدثه عملی و اعتقادی و حتی اخلاقی. البته عوامل روانی و اجتماعی و تاریخی و عوامل فراوان دیگر را در این میان سهم بزرگی است. معاویه و پس از او بنیامیه را در آنجا که به طراحی یاد شده بازمیگردد، نقشی بزرگ است که برای یافتن آن میباید به حوادث تاریخی پس از به خلافت رسیدن او و سایر امویان مراجعه کرد. برای نمونه ابن ابی الحدید در شرح مشهورش به خوبی به این حوادث و پیآمدهای آن میپردازد و سیاستهای تبلیغی و دینی معاویه را در فروکاستن از شأن و مقام علی ابن ابیطالب و ارتقاء موقعیت خلفای سه گانه و به طور کلی صحابه، به خوبی نشان میدهد. ضمن آنکه ارتقاء موقعیت اینان بهگونهای غیر مستقیم ولی بسیار مؤثر، به کمرنگ شدن فضائل و برجستگیهای امام میانجامید و او آگاهانه چنین سیاستی را اتخاذ کرده بود.
نکته این است که اعتبار یافتن قول و فعل و اعتقادات صحابی بدین معنا است که آنان افرادی مومن و عادل و حتی بدور از خطا بودهاند. این جریان موجب شد که اصولاً تاریخ صدر نخستین، «قدسیتی دینی» یابد و این قدسیت تمامی آن ایام و حوادث و افراد را در بر گیرد. بدین معنی که هر آنچه در آن زمان اتفاق افتاد، حمل به صحت شود و تمامی افراد، مومنانی شایسته و پاک باخته تلقی گردند و از اختلافات بوجود آمده در آن دوران گذر شود و کسی را نرسد که در مورد آنها کنکاش کند و در قبال آن موضع بگیرد. همه میباید آن دوران و افرادش را با دیده تقدیس بنگرند. عموم این نکات را ابن حنبل در کتاب «السنه» خود بیان میکند. نکاتی که بعد از او مورد رجوع و بلکه مورد اجماع همگان، از محدّثین گرفته تا فقها و رجالیون قرار گرفت. اصولاً در مقدمه عموم کتابهای رجالی از «الاستیعاب» ابن عبد البرّ که از نخستین کتابهای رجالی است گرفته تا کتاب مفصل «اسد الغابه» ابن اثیر همگی به این مسائل و به تفصیل پرداختهاند.
از این دیدگاه صدر اول به بخشی از «دین» تبدیل میشود و نه بخشی از «تاریخ» و لذا میباید بدون نقد و بررسی، آن را پذیرفت و گفتگوی درباره فراز و نشیبها و اختلافات موجود در این برهه از تاریخ را به یک سوی نهاد و کسی را نرسد که چنین کند و اگر چنین کرد از دائره مومنان خارج خواهد شد.
- یکی از نتایج چنین مقدماتی این است که عموم صحابه و خصوصاً برجستگان آنها، در یک سطح دیده و انگاشته شوند و کمتر به زندگانی واقعی آنها و اقداماتی که کردهاند و مواضعی که داشتهاند، پرداخته شود. گویی «چارچوبی اعتقادی» تعریف شده که تمامی صحابه باید از ورای آن دیده شوند و مورد ارزیابی قرار گیرند و اصولاً میباید بدانها این چنین نگریسته شود. این یک الزام اعتقادی و بلکه فقهی است.
در این چارچوب شخصیتی همچون امام علی کموبیش در سطح سایر صحابه و یا در سطح «عشره مبشره» دیده میشود. حال آنکه بدون توجه به اعمال و رفتار و اخلاق حضرت و صرفاً با توجه به آثار و سخنانی که از حضرتش باقی مانده، تفاوتی بزرگ و بلکه بسیار بزرگ بین ایشان و دیگران وجود دارد.
ابن ابیالحدید که از شارحان نهج البلاغه است، به لحاظ تاریخی یکی از مطلعترین افراد نسبت به تاریخ صدر اسلام و یکی از برجستهترینها در زمینه ادبیات و عربیت و علوم بلاغی است، میگوید: « بدان که موضوعات توحید و عدل الهی و سایر مباحث مهم الهیاتی تنها در کلام امام علی آمده است. چنین مطالبی در سخنان بزرگان صحابه نیست و اصولاً آنها درباره چنین مباحثی تصوری نداشتند و اگر چنین بود به یقین از آنها نقل میشد. به عقیده من طرح این مباحث از جانب امام یکی ازبزرگترین فضیلتهای او و منحصر به خود او است.» سخن او حاکی از این واقعیت است که او میکوشد امام را با توجه به خودش و آثارش شناخته و معرفی میکند و نه در چارچوب اعتقادی شکل گرفتهای که ذکرش گذشت.
واقعیت این است که بررسی شخصیتهای صدر اول و بطور کلی حوادث آن دوران با توجه به این الزام، پیآمدهای منفی فراوانی داشته است که کمترینش نوعی جمود فکری و اعتقادی و فرار از مطالعات انتقادی جهت کشف واقعیت و حقیقت است. متأسفانه این نکته صرفاً به دوران نخستین محدود نماند، دورانهای بعدی را هم در بر گرفت. خلاقیت فرهنگ و تمدن اسلامی دقیقاً مرتبط بود با میزان فاصله گرفتنش از این اندیشه منجمدی که هیچ نوع نقدی را برنمیتابید. هر زمان که این فاصله بیشتر میشد، عملاً شکوفایی و خلاقیت بیشتری را شاهد بودهایم. این «نقدگریزی» که متأسفانه از ویژگیهای عمومی تاریخ اسلام است تا مقدار زیادی مرتبط است با نگاه از پیش تعیین شده آنان نسبت به دوران صحابه و تابعین.
- بهرحال ابن ابی الحدید از معدود عالمانی است که امام را با خودش و با آثارش شناخت و نه در چارچوب از قبل تعیین شدهای که برای شناخت بزرگان صدر اول تعیین و تدوین شده بود. شناختی که مبتنی بود بر پذیرش فضائل صحابه پیامبر، به صرف صحابی بودن آنها و بدون توجه به عمل و رفتارشان. در بهترین حالت بررسی زندگانی صحابه با توجه به چارچوب یاد شده بود. لذا عمدتاً و بلکه کلاً در تمجید و ستایش است و نه بیشتر، و شناخت نسبت به امام نیز عمیقاً تحت تأثیر همین جریان بود و این بزرگترین ظلم به حضرتش و بلکه ظلم به حقیقت و بلکه ظلم به واقعیت آنچنانکه بوده است، بود.
اصولاً بررسی زندگانی افراد برجسته و بلکه «فرابرجسته» با معیارهایی که متناسب با شخصیت و ظرفیت شخصی آنان نیست، ظلم به آنها و به عنوانی ظلم به کسانی است که از شناخت چنین برجستگانی محروم میشوند. آنها را باید با خودشان و با معیارهایی متناسب با ویژگیهایشان شناخت.
بدین ترتیب اکثریت مسلمانان به عللی که اجمالاً گفته آمد از شناخت حضرتش محروم شدند. در قرون گذشته و در دورانهایی که علوم بلاغی در اوج شکوفایی قرار داشت عالمانی بودند که مسحور کلمات و خصوصاً خطبههای امام بودند. اما اینان اولاً کمشمار هستند و ثانیاً به دلائلی چندان نمیتوانستند تلقی خود نسبت به امام را بیان کنند. چرا که فضای حاکم ایجاب میکرد که همه صحابه و عشره مبشره و خلفای اربعه کموبیش در یک سطح دیده شوند و حتی ایجاب میکرد که امام به د لیل چهارمین خلیفه راشد بودنش، در پائینترین سطح نسبت به سه خلیفه دیگر قرار گیرد. در چنین فضایی چندان ممکن نبود که این تقسیمبندی تحمیلی شکسته شود و فرد بتواند به راحتی تلقیاش نسبت به امام را بازگو کند، چرا که به بددینی و انحراف از اندیشهها و اعتقادات سلف صالح و جماعت مومنان متهم میشد.
البته این بدان معنا نیست که شیعیان و توده شیعیان که چنان نظام اعتقادی را نپذیرفته بودند، شناخت بهمراتب عمیقتری نسبت به امام، بدان معنی که توضیحش گذشت، داشتند. شناخت آنان نسبت به امام عموماً و عمدتاً تحت تأثیر فضائل و مناقبی بود که در شأن ایشان و اهل بیت پیامبر نقل شده بود نه آنکه حضرتش را با خودش بشناسند که این خود بحث دیگری است. اگرچه عموم عالمان بزرگ آنان، چنانکه از آثارشان برمیآید، از امام شناختی متناسب با ابعاد شخصیتی ایشان داشتند. بهترین نمونه شرحهایی است که توسط آنان بر نهجالبلاغه نوشته شده است.
- در دوران جدید در مورد شناخت امام، شاهد پدیده جدیدی هستیم و آن به صحنه آمدن مسیحیان عربزبان است. آنچنانکه از مقدمه شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید برمیآید گویا مسیحیان در قرون گذشته و حداقل در ایام او و دورانهای قبل از او، نسبت به امام ارادتی بیشائبه داشتهاند و تصویر ایشان را در کلیساهایشان نقش میکردهاند. بدون شک این داستان به مسیحیان شرقی و مسیحیان منطقه خاورمیانه باز میگردد و نه قلمروهای دیگر. اصولاً فرهنگ و آداب و رسوم مسیحیان خاورمیانهای و شرقی متفاوت و بلکه بسیار متفاوت است با آنچه در غرب و در مسیحیت غربی وجود دارد.
مسیحیان عربزبان در دوران جدید به بیانی که خواهد آمد از طریق خصوصاً نهجالبلاغه با امام آشنا شدند و فارغ از «تحمیلات عقیدتی» یاد شده به بررسی شخصیت و سخنان و رفتار و کیفیت حکمرانی حضرت پرداختند. این یکی از معدود مواردی در طول تاریخ است که امام را خودش را با خودش و با آ ثارش میشناسند و بسیاری از آنان عمیقاً تحت تأثیر شخصیت و اندیشهها و سیره حضرتش قرار گرفتند.
واقعیت این است که کلام امام هر فرد متأمل و فرهیختهای را تحت تأثیر قرار میدهد، حال به هر زبان و فرهنگ و دین و اعتقادی که تعلّق داشته باشد. اعم از آنکه مسیحی باشد و یا یهودی، بودایی و یا هندو و یا اصولاً شکّاک و غیر معتقد به خداوند و دین. با توجه به توسعه ارتباطات این جریان به مراتب بیش از گذشته قابل رؤیت و پیگیری است.
علیرغم این همه درک و احساس یک عربزبان ادیب و فرهیخته و خصوصاً کسی که با نکات بلاغی این زبان و با تاریخ ادبیات آن آشنا است، از کلام امام بسیار متفاوت است با درک فرد دیگری که به ترجمه آن مراجعه میکند. دلیل شیفتگی آنان و به بیان خودشان، به دلیل آمیختگی بیبدیل زیباییها و ظرافتهای بلاغی با عمق معنایی و معرفتی است. در این میان به ویژه سیاست بزرگوارانه و عدالت محورانه و آزادیخواهانه امام را سهمی غیر قابل انکار است. تلاش میشود به اختصار چرایی و چگونگی پدیداری این جریان توضیح داده شود.
سخن در اینجا در مورد اعراب منطقه خاورمیانه و مصر و مخصوصاً منطقه هلال خصیب است و نه تمامی اعراب. این مناطق به جز مصر، تا اوائل جنگ اول جهانی تحت سیطره عثمانیها بود. به دلائل مختلف این سیطره نوعی رکود و انجماد فکری و ادبی و حتی علمی را موجب شده بود که از اواسط قرن نوزدهم محدودیتهای مختلف اجتماعی و سیاسی را نیز ضمیمه ساخت. این محدودیتها در اواخر این قرن به تضییع وسیع آزادیها و حقوق فردی و جمعی منجر شد و به مقابله سخت و بعضاًخشونتبار عثمانیها با روشنفکران و آزادیخواهان انجامید، تا آنجا که برخی از آنان اعدام شدند و تعداد زیادی مجبور شدند وطن خویش را ترک گویند و به نقاط مختلف مهاجرت کنند.
- از اوائل قرن نوزدهم مدارس جدید در مصر که در آن دوران استقلال یافته بود و در منطقه شامات به سرعت تأسیس شد که رشد آن روندی فزاینده داشت. در مصر این مدارس در شاخههای مختلف علوم تجربی و علوم انسانی و خصوصاً علوم نظامی، فعال بودند؛ چرا که هدف اراده کشور مستقلشان بود، اما در شامات مدارس عموماً رویکردی ادبی و تاریخی و فرهنگی داشتند. در آن روزگار مسیحیان بدین مدارس بیش از مسلمانان روی آوردند چرا که عموماً توسط میسیونرهای مسیحی راهاندازی شده بود.
تمرکز این مدارس چه در لبنان و چه در سوریه بر روی عمدتاً علوم انسانی بود و در این میان ادبیات و تاریخ و فرهنگ و نیز ادبیات اروپایی مورد توجه ویژه بود. این ابتکار به شدت مورد استقبال قرار گرفت و تا اواخر قرن نوزدهم تعداد قابل توجهی از متخصصان ادبیات عربی و اروپایی به صحنه آمدند که هم تعدادشان به سرعت افزایش مییافت و هم نفوذ اجتماعی و فکری و حتی سیاسیشان.
بدون شک یکی از مهمترین دلائل، سلطه عثمانیها و سختگیریهایشان، و نیز آشنایی دانش آموختگان با ادبیات و اندیشههای اروپایی بود. در این فضا آنچه اهمیت یافت رجوع به تاریخ برای تعریف «هویت» و «خویشتنِ خویش» بود و یکی از مهمترین عوامل جهت یافتن پاسخ، ادبیات بود؛ خصوصاً که سیاست عثمانیها از اواخر قرن نوزدهم به بعد عملاً در جهت نفی و بیارزش ساختن زبان و میراث عربی بود. در چنین شرائطی ادبیات عربی در تکوین تاریخ و فرهنگ اقوام عربزبان این منطقه دارای بیشترین اهمیت بود، خصوصاً که ادبیات میراث مشترک مسلمانان و مسیحیان بود. یک مسیحی نمیتوانست به میراث فقهی و کلامی مسلمانان افتخار کند، اما ادبیات اینچنین نبود.
بدین ترتیب ادبیات و علوم بلاغی به شدت مورد استقبال قرار گرفت و به ویژه مورد استقبال مسیحیان، و این مسئله نقشی مهم در شکل دادن به هویت آنان بازی کرد. عموم مسیحیان این منطقه «هویت عربی» خویش را پذیرفتند و بلکه بدان افتخار کردند، حال آنکه برخی از مسیحیان مصری مایل بوده و هستند برای خود «هویتی قبطی» تعریف کنند. واقعیت این است که مسیحیان منطقه شامات در تدوین و تکوین هویت عربی و حتی «قومیت عربی» سهمی بزرگ داشتند.
آنچه به این جریان دامن زد مطالعات وسیع شرقشناسان در مورد اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامی بود که عموماً و بلکه کلاً آن را عربی معرفی میکردند. در میان آنان گروهی هم بودند که تمرکز آنان بر روی ادبیات عرب بود. این مجموعه عوامل از اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم فضایی در منطقه ایجاد کرد که همگان، اعم از مسلمان و مسیحی، به میراث تمدنی خویش افتخار میکردند و آن را تشکیل دهنده هویت عربی خویش میدانستند. چنانکه گفتیم سختگیریهای عثمانیها و ترکان جوان که به سرعت نفوذ مییافتند و اینکه در قلمرو آنها میباید عموم امور رسمی و اداری و آموزشی به زبان ترکی باشد، جریان یاد شده را تشدید کرد.
این فعالیتها در اوائل قرن بیستم به اوج خود رسید و در همین فضا بود که جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. انگلیسها برای تضعیف جبهه متحدان که عثمانیها از ارکان آن بودند، کوشیدند اعراب را در برابر آنان قرار دهند که در نهایت به شورش شریف حسین انجامید. آنها به او وعده دادند که پس از جنگ «خلافت عربی» را برپا خواهند ساخت و او در رأس آن قرار خواهد گرفت. این وعده هیجان بزرگی را در میان اعراب منطقه موجب شد و بسیاری از شاعران و نویسندگان این سمت را به شریف حسین تبریک گفتند. البته بعد از جنگ اول و تجزیه عثمانی و براساس قرارداد سایکس – پیکو منطقه شامات و بینالنهرین تحت استعمار انگلیس و فرانسه درآمد، اما نهضت ادبی آغاز شده ادامه و بلکه شدت و توسعه یافت.
- این رنسانس ادبی نتایج مختلفی داشت و یکی از مهمترینهایش رجوع به میراث ادبی و بازخوانی آن بود. از میراث و ادبیات دوران جاهلی گرفته تا ادبیات دوران اسلامی، و بدین ترتیب نهجالبلاغه به عنوان یک متن ادبی از غربت بدر آمد و مورد توجه فراوان قرار گرفت. این توجه هم از جانب مسیحیان بود و هم از جانب مسلمانان. تفاوت در این بود که مسیحیان بدور از پیشداوری و فارغ از چارچوب عقیدتی یاد شده به مطالعه و بررسی آن پرداختند و در مورد مسلمانان داستان چنین نبود و عملاً هم نمیتوانست چنین باشد. اگر چه این سخن در مورد آزاداندیشان و سنتشکنانی همچون عبده و طه حسین و عقاد و نائل مرصفی صحیح نیست.
مسئله این نبود که این گونه ادیبان و محققان به لحاظ شخصی به برداشتی متفاوت از امام میرسیدند، مشکل در این بود که نمیتوانستند به راحتی برداشت خویش را بیان کنند و منتشر سازند، چرا که متن جامعه و حتی اکثریت تحصیلکردگانش به آن چارچوب عقیدتی یاد شده، سخت ملتزم بود و سنتشکنی آنان را نمیپذیرفت، چنان که بسیاری از آنان به همین علت مورد مخالفت و بیمهری قرار گرفتند. آن «تحمیلات عقیدتی» ساختارهای اجتماعی و تاریخی را متناسب با خود شکل داده بود. به همین دلیل است که هماهنگ با بستهتر شدن جامعه مسلمان تعداد این افراد کمتر و اظهاراتشان در مورد امام غیر صریحتر و غیر شفافتر شد.
بهرحال ادیبان مسیحی چنین مشکلی نداشتند. نه به لحاظ فردی و نه به لحاظ اجتماعی. آنها مجبور نبودند اصالت نهجالبلاغه و انتسابش به امام را منکر شوند و یا در آن تشکیک کنند. کسانی که چنین میکردند عمدتاً به دلیل پایبندیشان به آن «چارچوب تحمیلی» و حفاظت از آن بود. اگر میپذیرفتند که این کتاب از آن امام علی است و با توجه به آنچه در آن آمده است، چارچوب یاد شده فرو میریخت، گذشته از آنکه امام را در موقعیتی به مراتب فراتر از آنچه سایر صحابه در آن قرار داشتند، قرار میداد. اصل بر این بود که عموم آنان کموبیش در یک سطح قرار گیرند و میراث امام تا بدان حد غنی و عمیق و بلند بود که به هیچ عنوان نمیتوانست در چنین سطحی قرار گیرد.
- نهجالبلاغه از جمله متونی بود که مورد مراجعه قرار گرفت و زیباییها و و بلاغت و مفاهیم بلند آن چشم و فکر و احساس بسیاری از ادبای مسیحی را عمیقاً به خود جلب کرد. در گام بعدی آنان مسحور مفاهیم بلند معرفتی و انساندوستانه و عدالت خواهانه و بزرگوارانه آن شدند و البته این همه را ارتباطی وثیق با شرائط زمانی بود. از اواسط قرن بیستم به بعد عدالت و عدالت اجتماعی، آزادی و آزادیخواهی، هویتیابی و افتخار بدان از جمله مهمترین دغدغههای فکری و اجتماعی و بلکه سیاسی منطقه شامات بود و در این فضا طبیعتاً توجه به میراث امام تشدید میشد.
نهجالبلاغه چه به لحاظ ادبی و چه به لحاظ محتوایی مسائلی را عرضه میداشت که دقیقاً بدان نیاز داشتند و لذا مورد استقبال وسیع قرار گرفت و بدین ترتیب امام و شخصیت و سیرهاش مورد اهتمام قرار گرفت. خصوصاً که عموم فرهیختگان مسیحی با ادبیات جهانی آشنا بودند و بعضاً خود از جمله نویسندگان شناخته شده در زبانهای اروپایی به ویژه انگلیسی و فرانسوی بشمار میآمدند.
چنانکه گفتیم اوج توجه مسیحیان به شخصیت و سیاست و میراث و رفتار شخصی امام علی به اواسط قرن بیستم بازمیگردد. نخبگان آنان به واقع عمیقاً شیفته امام هستند. چه آنان که در خارج و در «مهجر» بودند و چه آنان که در وطن خود زندگی میکردند. از اواخر قرن نوزدهم شاهد مهاجرت فزاینده مردم این منطقه به سوی دو بخش شمالی و جنوبی قاره امریکا هستیم که مهاجران مسیحیاش به نسبت به مراتب بیشتر هستند. اینان بیشترین سهم را در ایجاد «ادبیات مهجر» داشتند. این ادبیات ویژگیهای خاص خود را دارد و یکی از وجوهش توجه به میراث ادبی و انسانی و اخلاقی امام علی است. کمتر فرد بزرگی در میان آنان یافت میشود که درباره حضرتش مطالبی نگفته باشد.
این شیفتگی صمیمانه و واقعی است. شاید بهترین نمونهها سلیمان کتانی در کتاب «الامام علی، نبراس و متراس» و یا جورج جرداق در «روائع نهجالبلاغه» و یا روکس بن زائد العزیزی در «الامام علی، اسد الاسلام و قدیسه» باشند. تعابیر آنان و خصوصاً کتانی بسیار نیرومند، جاندار، صمیمانه، تکاندهنده و در عین حال بسیار عمیق است. قلم او به لحاظ جاندار و پر احساس و پر انرژی بودن در توصیف امام شبیه است به قلم سید قطب در کتاب «معالم فی الطریق». اگرچه این دو کتاب به کلی متفاوت هستند و دو موضوع مختلف را مورد بحث قرار میدهند، اما قلم در هر دو مورد بسیار نیرومند و پر کشش و تأثیرگذار است. چنین قلمی از عمق جان و اعتقاد و احساس برمیخیزد و خواننده را عمیقاً به خود جذب میکند و تحت تأثیر قرار میدهد. بدون شک اندوخته ادبی و علمی و فرهنگی و استحکام شخصیتی را در این میان مهمترین سهم است.
- کتاب کتانی و روش او در بیان ویژگیهای شخصیتی امام تا بدان حدّ ممتاز و در عین حال متفاوت است که عالم و ادیب بزرگی چون شیخ مرتضی آل یاسین را که در دهه شصت قرن گذشته رئیس جمعیت العلمای نجف اشرف بود، عمیقاًتحت تأثیر قرار میدهد تا بدانجا که به برجستگی استثنایی شیوه تحلیل و نگارش او اعتراف میکند و میگوید: «با توجه به سبک زیبای ادبی و بلاغی مولف، احتمالاً این اولین اثری است هماهنگ با شخصیتی که نهج البلاغه را پدید آورده است.»
شیفتگی نسبت به امام به مراتب عمومیتر از طبقه ادیبان است. مناسب است خاطره جورج جرداق را در مورد کتاب معروفش «الامام علی، صوت العداله الانسانیه» و اینکه به تعبیر او جهان مسیحی چگونه از این کتاب استقبال کرد، نقل شود. «در آن زمان که مشغول تألیف و نگارش این کتاب بودم، سردبیر مجله «الرساله» لبنان که دوستی بزرگوار بود به نزد من آمد و از من خواست حداقل دو فصل از فصلهایی را که تمام کردهام به او بدهم تا چاپ کند، من هم پذیرفتم و او آن دو فصل را در دو شماره از مجله چاپ کرد.
از قضا راهب دانشمند، پدر نجم، رئیس مدرسه راهبان کرملی در شهر جونیه ( در شمال بیروت) این دو فصل را در مجله خوانده و از محتوا و اسلوب بحث خوشش آمده بود. وی با سردبیر مجله الرساله تماس گرفت و اعلام کرد که پس از نگارش مجلدات این کتاب، حاضر است همه آن را با هزینه اداره رهبانیت چاپ کند و همینطور هم شد و پدر نجم با هزینه خود آنگونه که خود اصرار میورزید آن را چاپ کرد.
پس از آنکه کتاب در مدت کوتاهی منتشر شد و مقادیر زیادی از آن به فروش رفت، آن راهب بزرگوار حتی یک قرش (ریال) هم بابت پول کاغذ و هزینههای حروفچینی و چاپ – که مبلغ هنگفتی میشد – دریافت نکرد و اظهار داشت: من این کتاب را به خاطر تکریم امام علی و پسندیدن اسلوب آن در آنچه دیده و نوشته چاپ کردم، حال اگر میخواهید هزینه آن را بدهید میتوانید آن را به یکی از انجمنهای خیریهای که میخواهید اهدا کنید.»
جورج جرداق صمیمانه و خالصانه امام را دوست داشت و به وی عشق میورزید. پس از موفقیت بسیار چشمگیر کتابش در مورد امام علی عدهای از ثروتمندان شیخنشینها و نیز مصر از او میخواهند درباره دیگران هم کتاب مشابهی بنویسد که نمیپذیرد. او میگوید: «عدهای از مردم کشورهای حوزهی خلیج فارس و مصر به من پیشنهاد میکردند که درباره دیگران هم بنویسم؛ اما من نپذیرفتم؛ نه به این خاطر که بخواهم بگویم دیگران را دوست ندارم؛ بلکه من پس از علی(ع) کسی را شایسته نوشتن ندیدم و تصمیم گرفتم که جز درباره علی(ع) ننویسم. انقلاب علی(ع) انقلابی انسانی، اجتماعی، فکری و فرهنگی بود و بین دو جبهه فسق و قتل و استثمار انسان از یک سو، و جبهه دین و رحمت و عدالت و انسانیت و آزادی از سوی دیگر، فاصلههای زیادی بود. موظف شدم که جبهه علی را که خالصترین جبههها است، مورد بررسی و تحلیل قرار دهم. این جبهه، راه را برای من روشن کرد و چراغ راهم شد.»
او در موردی دیگر میگوید: « … از من خواستند که مثلاً در مورد عمر و یا دیگران بنویسم … اما من نپذیرفتم، نه به این خاطر که بخواهم بگویم عمر و یا کس دیگری بد است، نه اصلاً این طور نبود، بلکه من پس از علی علیه السلام کسی را شایسته نوشتن ندیدم و تصمیم گرفتم که جز در مورد علی (ع) ننویسم.»
اگرچه کیفیت بیان و تحلیل و تعابیر این طبقه از ادیبان مسیحی نسبت به امام علی و به دلیل آشناییشان با ادبیات اروپایی عموماً مدرنتر از عالمان شیعه است، اما در آنجا که به احساسات پرشور و علاقه صمیمانه و انسانی آنها مربوط میشود، شباهتی بزرگ بین درک و احساسات آنان و عالمان بزرگ شیعه وجود دارد. شاید مقایسه بین سخنان مرحوم علامه محمد تقی جعفری در شرح نهج البلاغهاش با اشعار بولس سلامه و یا سه کتاب یاد شده نمونه خوبی باشد و البته از این نمونهها فراوان میتوان بدست داد.
آری امام علی را میباید با خودش شناخت. با میراثش و با کلام و سیره و رفتارش. سلام و درود خداوند بر او و بر فرزندان معصوم و محبّان پاک باختهاش.
منبع:دین آنلاین
نظر شما