فرهنگ امروز: تعریف کانت از زیبایی چنین بود که پدیدههای زیبا اعم از طبیعی و هنری لذت خاصی را در ما بهوجود میآورند. این لذت یک امر درونی و ذهنی است؛ بنابراین نمیتوان احکام ذوقی را کاذب دانست، زیرا بر پدیدههای بیرونی دلالت ندارند و به هیچ وجه به دانش مربوط نمیشوند؛ لیک با وجود این، میتوان پدیدههای زیبا را تحلیل کرد (چون به هر حال یک پدیده هستند). مبنای حکم و قضاوت در مورد امر زیبا، حس زیباییشناختی است (و نه عقل و منطق)؛ مثلا «این گل زیباست» نوعی حکم زیباییشناختی است، چون یک حکم کلی است؛ اما هنگامی که میگوییم: «به نظر من این گل زیباست»، حکمی فردی میشود و بنا به اینکه مشروط به فرد است و راهی برای اثبات کلیتش وجود ندارد، پس حکم زیباییشناسانهای نیست. حال اگر به جای «این گل زیباست»، بگوییم «این گل سرخ است»، در اینجا یک حکم معرفتی و تجربی دادهایم که میتوان آن را به مدد موازین عقلی و تجربی ثابت کرد؛ زیرا سرخی را به گل نسبت میدهیم و سرخی، یک امر تجربی و معرفتی است. در زیبایی گل، حکم ذهن نوعی ذوق و سلیقه است که ریشه در احساس ما دارد؛ اما در «این گل سرخ است»، معرفتی عقلی وجود دارد که متفاوت با ادراک زیبایی است.
حال اگر زیبایی را چیزی بدانیم که در ما احساس لذت ایجاد میکند، سؤال این است که: «لذت چیست؟» کانت با تقسیم لذت به سه سطح، به تعریف شفافتری از هنر و زیبایی میرسد. وی سطح اول لذت را ناشی از برخورد ذهن با پدیدههای مطبوع و دلپذیر میداند (و امر مطبوع از دیدگاه وی آن است که «در دریافت حسی خوشایند حواس واقع میشود»). سطح دوم ناشی از برخورد با امر «خیر» است (و امر خیر چیزی است که بهوسیله عقل از طریق مفهوم صرف خوشایند است) و نهایت، سطح سوم لذت به هنگام مواجهشدن با پدیدههای زیبا رخ میدهد؛ بنابراین زیبا آن است که لذتآفرین باشد.
تفاوت این سه سطح در آن است که لذت اول و دوم بدین دلیل لذت هستند که غایتی دارند، هر دو به نیازی پاسخ میگویند و غایتی را جستجو میکنند؛ اما لذت سوم از هر غرضی رهاست و به هیچ میلی نیز پاسخ نمیدهد، فلذا ارزش زیباییشناسی، یک ارزش کاملا مستقل است و به هیچچیز بیرونی یا غایتی ارتباطی ندارد: «برای اینکه چیزی را خیر بیابم، باید همیشه بدانم عین مزبور چگونه چیزی باید باشد، یعنی باید مفهومی از آن داشته باشم؛ اما اگر چیزی را زیبا بیابم، نیازی به آن ندارم. گلها، تصاویر آزاد، نقشهایی که بدون هیچ قصه و غرضی درهم پیچیده و اسلیمی نامیده میشوند، هیچ معنایی ندارند و به هیچ مفهوم معینی وابسته نیستند، با این حال خوشایندند. رضایت از زیبا باید به تأمل درباره عینی وابسته باشد که به مفهومی (هرچند نامعین) ختم میشود و بنابراین از مطبوع که تماماً به دریافت حسی متکی است، متفاوت است».۴۹ به عبارت صریحتر: «مطبوع و خیر هر دو نسبتی با قوه میل دارند و اولی رضایتی را که به نحو عارضهشناختی (توسط انگیزشها، محرکات) مشروط میشود و دومی رضایت عملی محضی را که نه صرفاً به وسیله تصور عین، بلکه همچنین ارتباط متصور میان ذهن و وجود عین، ایجاب میشوند به همراه دارند. در مقابل، حکم ذوقی، صرفا مشاهداتی است، یعنی حکمی است که با بیتفاوتی نسبت به وجود یک عین، سرشت آن را با احساس لذت و الم میسنجد»؛۵۰ بنابراین حکم ذوقی، حکمی شناختی نیست، زیرا نه بر مفاهیم متکی است و نه مفاهیم را غایت خود میگیرد. میتوان در نقد این دیدگاه کانت، اغراضی چون سودمندی و کمال را برشمرد، اما او این دو را رد میکند.
میتوان در نقد این دیدگاه کانت، اغراضی چون سودمندی و کمال را برشمرد، اما او این دو را رد میکند. ابتدا با بیان غایت که اگر بیرونی باشد، طلب سود و سودمندی۵۱ است و اگر درونی باشد، کمال است و کمالطلبی.۵۲ سودمندی را چنین رد میکند: اگر لذت و رضایتی که سبب میشود شئ را زیبا بینگاریم متأثر از تصور سودمندی باشد، مردود است؛ زیرا «در این حالت رضایت، رضایتی بیواسطه از عین که شرط ذاتی حکم درباره زیبایی است، نیست» (زیرا به غایتی متصل است).
آنچه کانت در مورد تبیین ماهیت زیبایی انجام داد (زیبا چیزی است که رها از غرض و بهره، موجب لذت شود)، مناقشات وسیعی را در تاریخ فلسفه هنر غرب برانگیخت. شوپنهاور۵۳ در شرح این ایده اظهار کرد: اگر بپذیریم که لذت زیباییشناسی لذت بیغرضی است، عامل خواست و اراده را خنثی فرض کردهایم. نیچه نیز با پذیرش این ایده شوپنهاور، میگوید: بعد از کانت، کلیه گفتگوها و محاورات در مورد هنر، زیبایی و حکمت، با طرح نظریه بیغرضی، مخدوش و بیمحتوا شده، بهویژه که نیچه معتقد بود کانت خطای دیگری نیز انجام داده است: “کانت همانند تمام فیلسوفان بهجای آنکه به مسأله زیباییشناسانه از دیدگاه تجربه هنرمند (آفریننده) بنگرد، هنر و زیبایی را تنها از چشم «مخاطب» میدید و در نتیجه ندانسته نظر مخاطب را در تعریف «زیبا» دخیل کرد”.۵۴ اما در این میان هایدگر معتقد بود اکثر فلاسفه و اندیشمندان غرب به ژرفای نقد سوم یا سنجش داوری کانت پی نبرده و مراد او را نفهمیدهاند. هایدگر معتقد بود مراد از غرض، انگیزهای است که اهمیت و اعتبار آن بر حسب امر دیگری است، نه خود زیبایی. به عبارت دیگر منظور کانت این بود که یک امر والای دیگری وجود دارد که در پرتو معقولات معرفتی کاملاً شناخته نمیشود، بلکه باید آن را در هنر و زبان هنری جستجو کرد و نه در قالب معقولات معرفتی.۵۵
تأکید کانت بر تفکیک حوزههای اخلاقی، معرفتی و ذوقی، مبتنی بر این اصل بود که معتقد بود هنر دارای مفهومی درونی است که هویتش را باید در ذاتش جست و نه با مقولات معرفتی. وی با ذکر چهار رهیافت در مورد ذوق به این نتیجه رسید که هنر ذاتاً مستقل و منفک از مقولات معرفتی است:
رهیافت اول: داوری ذوقی. این داوری به هنگام رؤیت زیبایی، بیغرض است، مانند مسافری که در بیابان سراب را ستایش میکند و قطعً داوریاش با مسافری که خسته و تشنه سراب را میبیند، متفاوت است. حکم اول چون منوط به هیچ غرضی نیست، حکمی زیباشناسانه و حکم دوم مشروط به غرضی است که همانا نیاز و میل اوست.
رهیافت دوم: از لحاظ کمیّت. حکم زیبایی در صورت منطقی، اغلب مفرد است، جمله «این گل زیباست» گرچه مفرد ادا میشود، اما بدین دلیل که دارای ادراک جمعی است، برای همگان زیباست، پس حکم اول متضمن این است که زیبایی مزبور متعلق لذت عمومی است (یا باید چنین باشد).
رهیافت سوم: زیبایی به حضور غرضی بیرونی نیست، بلکه کاملا درونی است. به عبارتی زیبایی دارای غایتی است بدون فرجام بیرونی. پس زیبایی قطعنظر از غایات دیگر، خود یک غایت است.
رهیافت چهارم: احساس زیبایی من، الزامی برای احساس زیبایی دیگران نیست. در امور معرفتی، تصدیق همگان ضروری است، اما در مورد حکم زیباشناختی، نمیتوان این پیشفرض را ثابت نمود که همگان باید احساس مرا بپذیرند، به همین دلیل ما در این قلمرو نیاز به شعور همگانی داریم نه الزام منطقی. نتیجهای که در این باب میشود از آرای کانت گرفت، این است که زیبایی یک امر کاملا شهودی و درونی است و بیقصد و غرض و غایت است.
نگارنده نیز با نظر هایدگر همراه است که این بیقصد و غرضی الزاماً به معنای نفی هر غایتی نیست، بلکه کاملا غایتی دارد، اما این غایت درونی و شهودی است. نظر بر این است که این دیدگاه کانت در اصلیترین بنیان تئوریک مکتب رمانتیسم تأثیر گذارده است. شاهدمثالهایی که پس از تبیین جایگاه خیال در آرای کانت، از رمانتیکها میآوریم این ادعا را اثبات میکند.
آرای زیباشناختی کانت در مورد تخیل، اثری انکارناپذیر بر ساموئل تیلر کالریج، مهمترین نظریهپرداز مکتب رمانتیسم و یکی از اولین متفکرانی که بین خیال و تخیل تمایز قائل شد (البته در حکمت اسلامی، بسیار پیشتر از این در آرای حکمایی چون فارابی، ابنسینا و غزالی این بحث مورد کالبدشکافی و دقتنظر بینظیری قرار گرفته بود)۵۶ گذاشت. کانت به سه نوع تخیل یا سه سطح مختلفِ تخیل معتقد بود: اول: تخیل بازآفرین که همان تعریف کالریج از خیال است. دوم: تخیل مولد که این تخیل میانجی ادراک حسی و فهم عقلی است و بهمثابه پلی که جهان اندیشه و جهان اشیا را به هم وصل میکند عمل میکند. سوم: تخیل زیباشناسانه که از قوانین حاکم بر فهم آزاد و رهاست و به عبارتی در خدمت فهم نیست، بلکه عاملی است که در اختیار عقل قرار دارد.
کانت در این نوع نگره خود به تخیل، به نظر میرسد کاملاً متأثر از آرای برک بوده است، زیرا برک نیز ذهن انسان را دارای نوعی قدرت خلاق میدانست که در دو زمینه بروز و ظهور مییابد: اول بازنمایی تصویرهای ذهنی اشیا و پدیدهها به همان صورت و نظامی که از طریق حواس دریافت میشوند و دوم ترکیب و تلفیق این تصویرها به سبک و روالی تازه و بر اساس نظامی متفاوت که تخیل خلاق است. قوایی چون ابداع، خیال، قریحه و ذکاوت در این بخش از ذهن حضور دارند.
سخن پایانی
شرح و نقد آرای کانت در مورد زیباشناسی، مجالی فراتر میطلبد. این آرا گرچه انقلابی در زیباشناسی بهوجود آورد اما سیطره و شخصیت والای کانت در فلسفه دلیلی بر این معنا نبود که نظراتش مورد نقد و احیانا نفی قرار نگیرد. کالریج بین صورتهای معقول۵۷ که کانت آنها را صرفا مربوط به پدیدارها میدانست با آنچه آنها را ذات یا شئ فینفسه مینامید، تفاوت و تمایز قائل بود و نمیتوانست باور کند کانت اصطلاح ذات یا شئ فینفسه را صرفا به معنای محدودی که در سخنان خویش آورده بهکار برده است.۵۸
کروچه نیز در کتاب کلیات زیباشناسی خود که از مهمترین کتب زیباییشناسی در قرن بیستم است، آرای کانت را به نقد کشید. به باور او کانت دوباره و با تأکید خاصی، مسأله مطلقبودن یا نسبیبودن سلیقه را که در قرن هجدهم مطرح بود پیشنهاد نمود و همچنین مسائل دیگر (همچون منظمبودن یا نبودن نیروی قریحه و موضوع زیبایی مجرد و زیبایی الحاقی و نوع والا و خندهآور و حدود هنرها) را روشن ساخت: «اما کانت فقط توانست در مورد نیروی زیبایی، خاصیتی را بیان کند که با همه توانایی که دارد معذلک منفی و کلی است و شبیه است به خاصیت قانون اخلاقی که وی آن را از هرگونه فلسفه اخلاق مادی یا عملی حفظ کرد».۵۹ به همین دلیل کروچه زیباییشناسی آلمانی را پس از کانت، نوعی زیباشناسی مبتنی بر آرای هردر، لایبنیتس، بومگارتن و ویکو میداند تا کانت. باب بحث دربارة زیبایی و ماهیت آن، همچنان در فلسفة غرب مفتوح است و نظریهها همچنان سرگردان در میان این دو معنا که: زیبایی کیفیتی در ذهن است یا خصوصیتی در عین؟
پینوشتها:
۴۹ـ نقد قوه حکم، ایمانوئل کانت، ص۱۰۵٫
۵۰ـ همان، ص۱۰۷٫
۵۱- Utility.
۵۲- Perfection.
۵۳ـ که البته سخت کانتی است و حتی خود را جانشین راستین او میدانست.
۵۴ـ فلسفه هنر نیچه، جولیان یانگ، ترجمه سیدرضا حسینی و سیدمحمدرضا باطنی، چاپ اول، تهران، آتیه، ۱۳۸۰، ص۱۶۸٫
۵۵- جستارهایی پدیدارشناسانه پیرامون هنر و زیبایی، محمد ضیمران، تهران، کانون، ۱۳۷۷، ص۲۴۵٫
۵۶- رک. مبانی عرفانی هنر اسلامی، حسن بلخاری، سوره مهر، ۱۳۹۴ و نیز فلسفه هنر اسلامی، حسن بلخاری، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۲٫
۵۷- Idea.
۵۸- تخیل، آر. ال. برت، ص۷۰٫
۵۹- کلیات زیباشناسی، بندتو کروچه، ص۲۰۶٫
نظر شما