فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: طی نشستی که در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، ناصر فکوهی عضو هیئت علمی گروه انسانشناسی این دانشگاه به آسیبشناسی پیرامون علل و عوامل توسعهنیافتگی در ایران پرداخت. وی در این باب ضمن مرور تاریخی فرایند توسعه در کشور، به بیان مصداقهای موفق در توسعه در بین کشورهای جهانسومی پرداخت که در ادامه مشروح سخنان وی میآید.
ناصر فکوهی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در باب آسیبشناسی «توسعهنیافتگی توسعه» در ایران گفت: بهطورکلی رویکرد من در انسانشناسی و جامعهشناسی، رویکرد آسیبشناسانه است. مسئلهی آسیبشناسی یعنی در جایی که مشکلی وجود دارد، اولاً آن را تشخیص دهیم و بعد تحدید و واکاوی کنیم و سپس برای آن راهحل پیشنهاد دهیم. بنابراین هر ۳ مرحله لازم است. اینکه خود را محدود کنیم که تنها مشکل را در یک زبان انتقادی تشخیص دهیم، در نهایت کاری بیشتر از دیگران در فضای بیرون از فضای علمی انجام نشده است. بههرحال مردم عادی موضوع و معضلی به نام گرانی میشناسند، اما زمانی که این توسط فردی دانشگاهی بیان شود، باید قدمی فراتر بردارد؛ یعنی باید آن را تحلیل و واکاوی کند که چرا چنین مشکلی وجود دارد و حتی از این فراتر رود و برای آن راهحلی ارائه دهد، این وظیفهی یک متخصص علوم اجتماعی است.
او گفت: در حوزههای مختلفی که به توسعه برمیگردد من این کار را انجام دادهام، از مسئلهی پزشکی تا مسئلهی سیستمهای مالی و اقتصادی در کشور، تا گروهی از کنشهای اجتماعی مثل مطالعه کردن، نظام دانشگاهی و ... در این مسائلی که بیان شد انتقادهای خود را بیان کردم و آسیبشناسی داشتم و سعی کردم تا آنجا که امکان داشته راهحلها را بیان کنم.
او ادامه داد؛ در بحث نقد از رویکرد توسعه در ایران که شکل کلانی دارد روی مدلهای ساختاری که در طول ۱۰۰ سال اخیر به مسئلهی توسعه در ایران پرداخته، تمرکز کردم و مورد مطالعه قرار دادم. از فردی هم نام نمیبرم؛ زیرا معتقدم که افراد نمایندهی فرایندهایی هستند که در سیستمهای شناختهشدهای مثل توسعه، ما با آنها روبهرو هستیم و اگر اسم افراد برده شود معمولاً وارد گفتمان دیگری میشوید و خیلی از مباحثی پیش میآید که ارتباطی با موضوع مورد نظر نخواهد داشت، در واقع حواشی از اصل قضیه بیشتر میشود.
آسیبشناسی توسعه در رویکرد تاریخی آن
استاد دانشگاه در این باب ادامه داد؛ وقتی ما با مسئلهای به نام توسعه برمیخوریم، قبل از هر چیزی باید ببینیم که مسئلهی توسعه چه تبارشناسی دارد و این مسئله (مفهوم توسعه) مثل خیلی از مسائل دیگری که ما در قرن بیستم از دورهی مشروطه وارد ایران کردیم، یک امر وارداتی است، کماکان کلمهی ملیت و دانشگاه نیز واژگانی وارداتی است، اما رویکرد من این نیست که چون این امور وارداتی و برونزا است، فیذاته باید رد شود. تمام جوامع اینطور بودند که در هر زمانی ممکن است چیزی را وارد خود کرده باشند؛ زیرا لزوماً جوامع همه چیز را خود نمیتوانستهاند ابداع کنند، بنابراین آن را وارد میکردند. برونزا بودن فیذاته امری نیست که ما بخواهیم آن را مورد انتقاد قرار دهیم.
او ادامه داد؛ اما برونزا بودن گویای مسائلی است که باید به آنها توجه داشت؛ مثلاً مفهومی که ما در حال روبهرو شدن با آن هستیم یعنی توسعه، در این جامعه زاده نشده است و ریشههای آن در جامعهی ما نیست. مسئله این است که اگر ما مفهوم را بپذیریم، تلاش و کاری لازم است برای انطباق آن مفهوم با جامعه. فرض کنید مفهومی مثل دانشگاه، پزشکی مدرن، سینما و ... را پذیرفتیم، این پذیرش باید همراه با کارهای بعدی ما باشد؛ یعنی این پدیدهها چون برونزا بودهاند باید با این جامعه منطبق میشدند. باید ما این درک را میداشتیم که مفهوم مورد نظر را به گونهای با این جامعه منطبق کنیم که آسیب آن به حداقل برسد و سود آن به حداکثر؛ درحالیکه این در عمل -در اکثر موارد- اتفاق نیفتاده است.
انقلاب و گفتمان توسعه
وی بیان داشت؛ این بازده زمانی از ابتدای قرن بیستم و میتوانم بگویم از سال ۱۹۰۰ تا تقریباً انتهای این قرن، یعنی سال ۱۹۷۹ که انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، دورهای از آن است. در این سال یک انقلاب اجتماعی در کشور اتفاق افتاد که هرچند این انقلاب ارزشمند است به دلیل اینکه میتواند دستاوردهای بسیار خوبی داشته باشد، اما همه میدانند انقلاب یک ناآرامی اجتماعی به همراه دارد. تمام کسانی که انقلاب انجام دادهاند روی این مسئله توافق دارند، اگر انقلاب میتوانست انجام نگیرد و جامعه با آرامش مسیر خود را طی کند، بهتر خواهد بود. ولی وقتی یک جامعه به انقلاب میرسد یعنی راهحل دیگری ندارد، به بحران کامل رسیده است و باید یک واژگونی عظیمی اتفاق بیفتد که جامعه را بتوان به جلو سوق داد.
این محقق گفت: و به همین جهت است که گفتمان انقلابی که حتی امروز وجود دارد را میتوان به این معنا گرفت که مثلاً در گفتمان انقلابی لنینیسمی وجود دارد. میدانید که تنها رویکردی که در نظریهپردازیهای سیاسی از ساخت انقلاب دفاع میکند، به این معنا که باید انقلاب را ایجاد کرد حتی جایی که شرایط آن وجود ندارد، در مارکسیسم است و در مارکسیسم هم این موضوع در گفتمان لنینیسمی است و این اتفاق نیز افتاده است. از خود انقلاب اکتبر گرفته تا سایر انقلابهای کمونیستی که در دنیا اتفاق افتاد، اکثراً انقلابهایی بود که ساخته شده بود و به شکل کاملاً حسابشده کمک شد که اتفاق بیفتد.
پس میبینید که بیلان در واقع یک قرن توسعه این بود که سیستم دوباره برگردد به یک نقطهای که همه چیز را دوباره از اول شروع کند، نه اینکه همه چیز گذشته را نفی کند، بلکه بتواند یک شروع جدیدی برای خود تعریف کند که این شروع خیلی از ملاکهایی که مطرح کرد، ملاکهایی بود که بهرغم اینکه در دورهی پیشاانقلابی بسیار ادعای مدرنیته میشد، انجام نشده بود. یک نمونهی آن -شاید مهمترین نمونهی آن باشد که شما هم شاهد آن هستید- مسئلهی «موقعیت زنان» است. موقعیت زنان بهرغم ادعای مدرنیتهای که در بهاصطلاح سیستم گذشته وجود داشت، موقعیت بسیار عقبافتادهای بود؛ یعنی زنان جز در قشر کوچکی از طبقهی بورژوای شهری، در چند شهر بزرگ ایران عملاً حضور اجتماعی نداشتند و اصلاً مطرح نبودند.
استاد دانشگاه تهران در ادامه اشاره داشت؛ این مسئله بهطور گستردهای بعد از انقلاب تغییر کرد، این یک نوع از مدرنیته بود، یا «شکلگیری سوژه» که یکی از مهمترین مسائلی بوده است که مدرنیته آن را مطرح کرده است و توسعه میخواسته که آن را مطرح کند. باز ما در گذشته شکلگیری سوژه را به آن شکل نداشتیم، امروز که میبینیم حرکات اعتراضی وجود دارد و افراد به خیلی از کنترلها و الزامات معترض هستند، علت این است که سوژه در حال شکلگیری است؛ یعنی سوژهی شناسا که میخواهد خود را کنترل کند دیگر به دولت اجازه نمیدهد و یا هرکس دیگری که او را کنترل کند. این نتیجهی این است که سوژه تازه در حال شکلگیری است، سوژهای که قبلاً شکل نگرفته بود. بنابراین، بحث من این است که انقلاب کمک کرد ما به سمت این برویم که توسعه را درونی کنیم. اما طبیعی است که اگر در یک شرایط مناسب میتوانست این اتفاق رخ دهد، در محیطی منطقی و آرام و بدون تمام تنشهایی که ما شاهد آن بودیم، بدون اینکه مثلاً کشور وارد یک جنگ تحمیلی تقریباً دهساله شود و صدها هزار نفر از جوانان خودش را از دست بدهد، اگر این در یک شرایط عادی رخ میداد، طبیعتاً امکان یک رشد بسیار موفقی فراهم میشد. همه میدانند و یک امر بدیهی است که در شرایط بحرانی، مسئلهی توسعه نمیتواند با همان سرعت حرکت کند که در شرایط عادی رشد میکند.
مدلهای عاریهای جبرگرایانه در گفتمان توسعه
ناصر فکوهی در ادامه به روند تاریخی توسعه در کشور پرداخت و عنوان داشت؛ اگر به ابتدای قرن بیستم برگردیم، میبینیم که مدلهایی که برای توسعه در نظر گرفته میشود، مدلهایی کاملاً تقلیدی هستند و این تقلید یک تقلید مکانیکی است، حتی یک تقلید مفهومی یا تحلیلی نیست. روشنفکرانی که در ابتدای قرن بیستم در ایران میآیند و مسئلهی توسعه را –نه با این واژه، زیرا این مفهوم با واژههای مختلف در ایران به کار برده شده است، از مدرنیته تا تجدد و توسعه و شهرنشینی- سعی میکنند پیاده کنند، دست به یک نوع تقلید میزنند که این تقلید نیز کاملاً مکانیکی است؛ یعنی یک چیزی را در جایی دیدهاند و عیناً آن را در جای دیگر میخواهند پیاده کنند، بدون اینکه توجه داشته باشند چیزی که به وجود آمده، چگونه پدیدار شده و چه شرایطی داشته است و جایی که قرار است آن را پیاده کنند چه شرایطی دارد و اصلاً قابل پیاده شدن هست یا خیر؟ میبینیم که دیدگاه کاملاً مکانیکی است.
ثانیاً این روشنفکران در این تقلید مکانیکی و غیرتحلیلیشان، از ابتدا دچار یک نوع جبرگرایی تاریخی هستند که این البته از ایدئولوژی تدبرگرایی آمده است، اما این ایدئولوژی تدبرگرایی در غرب دارای یک صبغهی عقلانی است. زمانی که این به سیستم ایران منتقل میشود، این صبغه را از دست میدهد. این جبرگرایی (Determinism) یک گفتمان بسیار سادهاندیشانه است، این گفتمان سادهاندیشانه را در اروپا و امریکا نیز دیدهایم، اما نه این اندازه سادهاندیشانه که در کشور ما دیده میشود. این گفتمان این است که ما مدرنیته و توسعه را ایجاد میکنیم و مردم به دنبال ما خواهند آمد؛ یعنی یک گفتمان ارادهگرای کاملاً بیتفاوت نسبت به محیطی که در آن در حال رخ دادن است. ما مدرسه را میسازیم، ما دانشگاه را میسازیم، ما بیمارستان را میسازیم، ما عشایر را از بین میبریم، ما روستاییها را به شهر میآوریم و همهی مسائلی که میبینید در طول این ۶۰ سال در ایران اتفاق افتاد، بر اساس همین فکر بود که از طریق ارادهگرایی میشود به یک جبرگرایی رسید که جامعه را عوض کرد و رساند به آن نقطهی ایدئالی که مدنظر است.
گفتمان توسعه در بین روشنفکران چپ و راست
اگر بخواهیم به زبان سادهتر بگوییم، تفکر از دوره ناصری تا پهلوی دوم یک چیز بود، اینکه ما با قدرت و زور میتوانیم از ایران یک کشور اروپایی بسازیم؛ مثلاً تهران را به پاریس تبدیل کنیم. این تصور را ما بهطور پیوستهای در ایران میبینیم، در بین طیف بزرگی از روشنفکران از روشنفکران چپ تا روشنفکران راست؛ تفاوت تنها در هدف غایی است که هر دسته به آن اشاره دارند.
روشنفکران چپ که در سالهای ۴۰ عمدتاً یک چپ تودهای است که وابسته به شوری است و سپس چپهای دیگر نیز به آنها اضافه میشوند که آنها نیز مدل خود را از دیگر انقلابهایی که اتفاق افتاده بود، گرفته بودند؛ مثلاً چپ مائویستی که از دههی ۶۰ میلادی شروع میشود، چپ کاستروریستی داریم که از همان سالها بعد از انقلاب چین و کوبا آغاز میشود و نیز یک چپ جهانسومگرا هم داریم که در دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به وجود میآید. آنها چپهایی هستند که مدلهای خود را از انقلابهایی میگیرند که به آن ارجاع میدهند؛ حزب توده به شوروی ارجاع میدهد، مائویستها به سیستم چینی ارجاع میدهند و کاستروریستها به سیستم کوبا.
وی ادامه داد؛ در روشنفکران راست نیز همینطور است، مدلها بر اساس اتفاقاتی که در حوزهی توسعه میافتد، شکل میگیرد. گروهی از این روشنفکران آنقدر خوشخیال هستند که ارجاع آنها پاریس، لندن و نیویورک است و معتقدند که از طریق ارادهگرایی تکنولوژیک میتوان این کار را کرد به خصوص توهم نفت نیز در اینجا بسیار مهم است؛ یعنی بعد از اینکه درآمد نفتی ایجاد میشود، این توهم چند برابر میشود و این امر سبب میشود این دسته از روشنفکران به آن سمت بروند و مدل کشورهای توسعهیافتهی اروپا و امریکا را ارائه دهند و سپس در درجهی بعد هرچه به سالهای جدید نزدیکتر میشویم، مدلهای توسعهی دیگر را مطرح میکنند که آنها نیز مدلهای توسعهای هستند که باز هم فکرنشده به آنها رفرنس داده میشود؛ مثلاً مدل توسعهی کشورهای جنوب خلیجفارس (ایالات متحدهی عربی)، یا مدل توسعهی آسیای جنوب شرقی، یا مدل توسعهی کرهی جنوبی، یا مدل توسعهی کشورهای کوچک منطقهی اقیانوسیه، یا مدل بعضاً توسعهی کشورهای آفریقای شمالی، که این فکر بسیار ناپخته بود؛ زیرا میبینیم که بعدها آنها دچار چه وضعیتی میشوند.
عدم توجه روشنفکران راست و چپ به روش کارشان
فکوهی در ادامهی بحث خود تأکید کرد؛ تمام این مدلهای متفاوت توسعه که مطرح میشود به یک نکته توجه ندارند که روش کارشان یک روش ارادهگرایانه و شیوهی کارشان تقلیدگرایانه است و از همه تأسفبرانگیزتر اینکه روش کارشان نه کاربردپذیر است و نه نتیجهی درستی به بار میآید و یک وابستگی ایجاد میشود که با ورشکستی فرضاً شوروی آنها (چپهای وابسته به مدل شوروی) نیز سقوط میکنند. وضعیت در مدلهای راست از این ناگوارتر است، آنها در حالی از مدلهای خود صحبت میکنند که در دولت قبل از انقلاب که تقریباً از باقی دولتهای آن دموکراتیکتر بود یعنی دولت مصدق، از دل مدلی که ارائه میدهند کودتا میشود و حکومت را به دست نظامیان میدهند و نمیتوانند جواب بگیرند. این منطقی است که هنوز کسی نتوانسته به آن پاسخ دهد که چطور ما از مدل توسعهای دفاع میکنیم که تنها شانسی که مثلاً این کشور داشته است که بتواند برود در موقعیت توسعهای، با یک کودتا از بین میرود.
در این میان شاید تنها استثناها کسانی بودند که در روحانیت در ملیگرایی ایرانی، نه در ملیگرایی افراطی، حضور داشتند و رفرنس من نیز به دورهای است که موقعیت خوبی در کشور اتفاق میافتد، دورهای که درست بعد از سقوط رضا پهلوی در ایران اتفاق میافتد (در سالهای بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، یک دورهی ۱۲ ساله) و به نظر من به اندازهی کافی در آن دوره کار نشد. این سالها دورهای است که ما برای اولین بار یک موقعیت در ایران پیدا میکنیم که روشنفکران، روحانیون، ملیگرایان –هم ملیگرایان معتدل مثل مصدق و هم ملیگرایان افراطی- و حتی سایر جناحهای دیگر محیطی را پیدا میکنند که میتوانست یک درهمآمیختگی و رشد فکری اتفاق بیفتد و طبیعتاً از دل این، جنبش ملی کردن نفت بیرون میآید که به نظر من بزرگترین دستاورد تاریخ معاصر ایران به لحاظ اقتصادی است و همه باید بدانیم اگر این جنبش اتفاق نمیافتاد، ایران کشوری میشد همچون افغانستان و شاید هم بدتر از آن.
منظور این است که وقتی یک نهضتی بتواند درونزا باشد، بتواند در جهت نیازهای خودش حرکت کند و بتواند در جهت رفع نیازهای خود توسعه را ببیند، میتواند به دستاوردهای خوبی داشته باشد.
اعتراض و تنشها ملزومات گفتمان توسعه
من انقلاب اسلامی را نیز یک دستاورد بزرگ میدانم. انتقادات بسیار زیادی مطرح میشود و تاریخ آن را روشن خواهد کرد، اما در مورد انقلابها به سادگی نمیتوان صحبت کرد، در حال حاضر است که از انقلاب فرانسه و غیره صحبت میشود؛ یعنی باید یک سده از انقلابی بگذرد تا تمام موارد آن دربیاید و ببینیم که واقعاً چه مسائلی وجود داشته است. باید روی امواج بلندمدت نظر بدهیم و در امواج بلندمدت چیزی را که ما میبینیم ظرفیتی است که به وجود آورده است، فضایی که الآن جوانان، دانشجویان و زنان در کشور نیروی اصلی شدهاند و جامعهی مدنی شروع به شکل گرفتن کرده است و طبیعی است جامعهی مدنی وقتی شکل بگیرد، اعتراضات، درگیریها و تنشها زیاد خواهد بود. در سایر کشورها نیز توسعه به همین شکل به وجود آمده است و ما توسعهی پاستوریزه در هیچ جای دنیا نداریم و این نیز دستاوردی است که از دل انقلاب بیرون آمده که خودش نیز یک امر درونزا بود و به دلایل محلی به وجود آمده بود نه به دلایل بیرونی.
وی تأکید کرد؛ این نشان میدهد که وقتی ما بتوانیم با هم یک سیستم، یک رویکرد و یک تفکر درونزا را به وجود بیاوریم، بدون اینکه با جهان قطع رابطه کنیم، قادر خواهیم بود که دستاوردهای بزرگی هم داشته باشیم، البته در میانمدت و بلندمدت. اینکه تصور شود سیستمها در زمان کوتاه میسر باشند کاملاً یک تصور خیالی است. در واقعهی ملی کردن صنعت نفت که در سال ۱۳۳۰ اتفاق افتاد، نمیتوانستیم منتظر اثر کوتاهمدت آن در زندگی مردم باشیم، اثر آن چه چیزی بود؟ کودتای ۲۸ مرداد بود که عدهی زیادی از افراد را به زندان انداختند، فشار سیاسی بالا گرفت و یک موقعیت اختناق بسیار بدی بین سالهای ۱۳۳۲ تا حداقل ۱۳۴۰ به وجود آمد. ولی اثر ملی شدن صنعت نفت، امروز برای ما قابل درک است که کشور ما جزو کشورهایی است که میتواند روی قدرت مالی خودش در یک بازار اقتصادی بسیار بههمریخته در جها، حساب کند و در واقع استقلال اقتصادی داشته باشد. بنابراین، تحول اجتماعی در موج درازمدت خود را نشان میدهد.
حضور قدرتها در نابسامانی کشورهای درحالتوسعه
این محقق در حوزهی انسانشناسی ادامه داد؛ نقد توسعهی ایران این است که عمده کسانی که نظریهی توسعه را مطرح میکنند از مدلهایی صحبت میکنند که ریشههای آن را نشان نمیدهند که به استعمار میرسد. قبل از واژهی توسعه، واژهی تمدن است که کاملاً به گفتمان استعماری وصل است و مدل اجرای آن همان مدل خشونتآمیز است که در ابتدا در موج استعماری اتفاق میافتد و بعد در موج جهانی شدن، که هر دو موج، امواج خشونتآمیز است. این مدلها در سطح جهانی از طریق سیستمهای مرکزی اتفاق میافتند که با خشونت بسیار زیادی، پیرامون را وارد موقعیتهای آنومیک میکنند. نگاه کنیم به دیکتاتوریهایی که در جهان هنوز بهطور آشکار یا پنهان وجود دارند؛ تقریباً تمام این دیکتاتوریها بهوسیلهی سیستمهای مرکزی به وجود آمدهاند، هیچ موردی وجود ندارد که درونزا بوده باشد، به این معنی که افراد و یا یک نحلهی فرهنگی نمیآیند لزوماً در یک جهان پیشرفته خود را به زیر یک موقعیت نامطلوب ببرند، این کار را به این دلیل انجام میدهند که سیستمهای بیرونی آن را تشویق میکند.
ما میدانیم که سهمی را که دولتهای غربی در روی کار آوردن و دفاع تا آخرین لحظه از دولتهای استبدادی عرب داشتند، قابل انکار نیست و برای همگان کاملاً روشن و واضح است و آن حرکت و اپیزود آخر که ناتو حمله میکند به لیبی یا به عراق یا به افغانستان، اگر با دقت و عینیگرایی به قضیه نگاه کنیم، این را نمیتوانند پنهان کنند که طالبان محصول دست وهابیت و وهابیگرایی بودند که امریکا از دههی ۱۹۷۰ در عربستان به راه انداخته بود برای مقابله با شوروی؛ و سلفیگری که در کل جهان اسلام گسترش داد، تفرقه انداختند بین شیعه و سنی و حتی در پهنههایی که شیعه و سنی به هم نزدیک بودند، مثل عراق مرکزی که آنها حتی وارد ازدواجهای شیعه و سنی نیز شده بودند و با هم مشکلی نداشتند، ولی بعد از این حرکت امریکاییها، در دورهای (دورهی جنگ عراق) تا جایی پیش رفتند که افراد یک خانواده یکدیگر را به قصد کشتن شکنجه میدادند و میکشتند، خشونتی را باعث شده بودند که دیگر غیرقابل کنترل بود. البته این قضایا تنها مربوط به خاورمیانه نیست، همین داستان در بالکان اتفاق میافتد، همین سناریو در شرق آسیا اتفاق افتاد، همین موضوع در امریکای لاتین نیز رخ میدهد.
این منطق بهرغم انقلاب اطلاعاتی که در ۳۰ سال اخیر اتفاق افتاده و در حال دگرگونی جهان است، هنوز میخواهد از توسعه بهعنوان یک امر بدیهی و یک تئوری تدبری دفاع کند، هنوز میخواهد از دولت ملی یا دولت-ملت (The nation-state) بهعنوان تنها گزینهی ممکن برای جامعه دفاع بکند و کماکان اصرار دارد از مسئلهی سیاستمداری حرفهای دفاع کند؛ یعنی تفویض اختیاری که به سیاستمداران داده میشود برای اینکه آن را اداره کنند یا تصدیگری دولتی که یک مدل غربی است.
نقد بر تصدیگری غربی در سیستم اسلامی
او عنوان داشت؛ من در بسیاری از مواقع در ایران به تصدیگری غربی انتقاد کردهام که امروز شاهد آن هستیم و تکرار کردهام این تصدیگری غربی است و مدلی است که اصلاً به ما مربوط نمیشود، در سیستم اسلامی ما چنین چیزی وجود نداشته است. این یک مدل غربی است که همه چیز را دولت کنترل میکند، به این دلیل که این دولت یک دولت حرفهای از سیاستمداران است. به نظر میآید که دورهی آن دیگر به پایان رسیده باشد. امروز اگر ما بخواهیم دموکراسی داشته باشیم، باید دموکراسی مشارکتی و در اشل کوچک باشد، این یعنی بازگشت به خود مردم در سطح اشلهای کوچک محلی، بازگشت به دموکراسیهای محلی در سطح شهری. این امر اگر بهصورت درونی و محلی اتفاق بیفتد، میتواند به ما کمک کند.
متأسفانه باید بگویم که اکثر روشنفکران کنونی ما، چه روشنفکران غیرآکادمیک و چه روشنفکرانی که به آنها باید گفت کنشگران فکری آکادمیک، خیلی از این امور فاصله نگرفتهاند، تجربهی ۱۰۰ سال توسعه در ایران برای آنها خیلی سودمند نبوده است. هنوز یک روشنفکر متوسط و یا بهاصطلاح آکادمیسین متوسط ایرانی خیلی تفاوتی نکرده با آن چیزی که در ابتدای قرن بوده است. هنوز مدلهای او همان مدلهای تقلیدی و مکانیکی است که برمیدارد، هنوز اعتقاد به یک جبرگرایانهی ارادهگرایانهی مکانیکی برای به وجود آوردن توسعه وجود دارد و همهی آنها مواردی است که به شکلگیری یک نظریهی محلی توسعه ضربه میزند.
نظریهی محلی، راهکار توسعه برای کشور
عضو هیئت علمی دانشگاه ادامه داد؛ باید روی این مسئله تأکید کنم که به وجود آوردن یک نظریهی محلی تنها راهحلی است که میتواند ما را به سیستم توسعهی واقعی برساند، اما اگر کسی بگوید الگوی توسعهی محلی در تضاد با الگوی توسعه بهطورکلی و در تضاد با الگوی توسعهی جهانی است، ابداً آن را قبول ندارم. مدلهایی را در اینجا مطرح میکنم که حداقل یک مدل بسیار موفق و کلان در آمریکای لاتین است و البته مدل هندی را نیز میتوانیم اضافه کنیم. در مدل امریکای لاتین و هند، درعینحال که رابطه با سیستم جهانی و نیز مشارکت در سیستم جهانی در سطح بسیار بالایی حفظ شده است –زیرا هند یکی از فعالترین کشورها در سطح بینالمللی است، در تمام نهادهای بینالمللی حضور فعال دارد و یا کشورهای امریکای لاتین یکی از فعالترین کنشگران بینالمللی هستند و در تمام نهادهای بینالمللی و نهادهای توسعهی داخلی حضور دارند- نظریههای محلی خود را نیز به وجود آوردهاند.
اما ممکن است این سؤال در ذهن خیلی از افراد به وجود آید که اگر ما به امریکای لاتین یا هند رفرنس میدهیم، چه پاسخی داریم برای فقر گستردهای که در این کشورها وجود دارد؟ مسئلهی اساسی این است که این کشورها، اولاً قربانی تاریخ استعماری خود هستند که ما خوشبختانه در بسیاری از موارد مصیبتهای آنان را نداشتیم. صحبت این نیست که ایران هیچگاه زیر فشار استعماری نبوده است، ولی کشوری است که به مستعمره شدن تن نداد، به دلیل تمدن قدیمی که داشته و همیشه دارای یک دولت مرکزی بوده است و دولت مرکزی اگرچه ضعفهایی داشته است، ولی میتوانسته کموبیش کشور را حفظ کند. بنابراین، از این لحاظ کشور ما خیلی وضعیت بهتری دارد نسبت به هندی که بیش از یک قرن تن به استعمار میدهد یا امریکای لاتینی که بیش از ۲ قرن و حتی ۵ قرن -اگر از ورود اروپاییها به قارهی امریکا شروع کنیم- زیر سیطرهی استعمار بوده است و کل سیستمهای اجتماعی آنها دچار آسیب و تخریب میشود و به افراد فقیر تبدیل میشوند، بهصورتی که خود گفتمان استعماری هم به گونهای غالب میشود که وانمود میشود همیشه هندوستان جایی بوده است که انسانهای فقیر در آن زندگی میکردهاند و در مورد امریکای لاتین نیز همینطور؛ درحالیکه در واقعیت غیر از این بوده است.
امریکای قبل از ورود کلمب و اروپاییان، یک پهنهی ثروتمند بوده است. شواهد تاریخی که در دست است، نشان میدهد که شهرهای امریکا پیش از کلمب نسبت به شهرهای اروپا در همان زمان پیشرفتهتر بودند. این دروغ تاریخی برای این به وجود آمد که فرایند استعمار یعنی فقیر کردن مردم و به فلاکت کشیدن مردم را توجیه کند. در مورد هند نیز همین اتفاق افتاد، این کشور پیش از این دارای یک تمدن پرشکوه بوده و یکی از گهوارههای اصلی تمدن انسانی در این کشور است. زمانی که هند شهرهای زیبا و باشکوهی داشت، اروپاییان در کلبه و بیغولهها زندگی میکردند و یکهزارم ثروت هندیها را نیز نداشتند. فلاکت هند ناشی از آن فرایند استعماری بود که چند قرن این کشور را به نابودی کشاند. بنابراین، این کشورها درعینحال که در سیستمهای جهانی حضور دارند در داخل خودشان سیستمهای توسعهی درونزا را از طریق ایجاد مدلهای محلی تولید کردهاند.
مدل محلی «خردهاعتبارهای یونس» در هند
ناصر فکوهی در ادامهی بحث خود به تعریف سیستمهای توسعهی محلی اشاره کرد و گفت: برای روشن شدن بحث، از هریک از این دو کشوری که در بالا به آن اشاره شد مثالی میزنم. مدل «خردهاعتبارهای یونس» یکی از این مدلهای محلی است که اقتصاددان بزرگ هندی آن را بیان داشتهاند و برندهی جایزهی نوبل نیز شده است. مدل خردهحسابهای بانکی کمک گستردهای کرد به اینکه هند بتواند به یک نظریهی محلی شکل بدهد.
در این مدل، یونس این بحث را مطرح کرد که در بسیاری از موارد چرخهی فقر به این دلیل به وجود میآید و ادامه پیدا میکند که یک فرد یا یک خانوار نیاز به یک اعتبار بسیار کوچک دارد –مثلاً آنقدر پول نیاز دارد که یک چرخ خیاطی بخرد- که اگر بشود این مقدار را برای او تأمین کرد دیگر وارد چرخهی فقر نخواهد شد، ولی هیچ بانکی حاضر نیست به یک خانوادهی فقیر حتی به اندازهی خریدن یک چرخ خیاطی وام بدهد. یونس از این مسئله یک تئوری محلی به وجود آورد به نام «خردهاعتبارها» یا تئوری و نظریهی اقتصادی اعتبارات خرد؛ یعنی بانکهایی به وجود بیاید که صرفاً وامهای بسیار کوچک به مردم بهخصوص به زنان بدهند. بهاینترتیب یونس توانست تحول عظیمی در سیستم هند به وجود آورد. البته در کنار این مسئله، انجوهای هند نیز بودند، انجوهای محلی و بینالمللی که هند را کاملاً تغییر دادند. ما باید توجه داشته باشیم که هند جمعیتی بالغ بر ۱ میلیارد و ۲۰۰ یا ۳۰۰ میلیونی دارد، ۳۰۰ میلیون فقط مسلمان دارد؛ یعنی از کل مسلمانان عرب جهان نیز بیشتر هستند، درحالیکه اقلیت هستند. ما از چنین کشوری در حال صحبت هستیم، ۱۳ یا ۱۴ زبان محلی دارد، ۴۰۰ زبان دارد، چندهزار آیین دارد، اداره کردن چنین کشوری با کمترین خشونت نیاز به یک نبوغ محلی دارد که باید از یک نظریهی توسعهی محلی بیرون بیاید.
موفقیت کشورهای امریکای لاتین در رویگردانی از مدلهای کاسترویستی و نئولیبرالیستی
در امریکای لاتین نیز همینطور است. در امریکای لاتین موفقیتهای کشورهایی مثل برزیل، آرژانتین، شیلی و غیره را با دیگر کشورها مقایسه کنید، کسانی که در این کشورها حکومت میکنند چه کسانی هستند؟ افرادی هستند که با کودتاگران امریکایی در سالهای ۷۰ میجنگیدند. خیلی از این افراد چریکهای آن دوره هستند که الآن سمت ریاستجمهوری این کشورها را بر عهده دارند. این مسئله به این دلیل بود که تز امریکا و تئوری مرکز شیکاگو، فریدمن این بود که ما باید در امریکای لاتین کودتا کنیم؛ زیرا خطر کمونیست آنها را تهدید میکند و نظامیان را سر کار آوردند و نظامیان نه تنها کمکی به توسعه نکردند، بلکه تمام اقشار محلی حتی بورژوازی محلی را سرکوب کردند و کشور را تخریب کردند. از دههی ۸۰ آنها کنار رفتند و همان گروههای مردمی سر کار آمدند که انقلابی بودند. البته آنها عقلانیتی که داشتند از مدل کاسترویستی فاصله گرفتند بدون اینکه علیه آن وارد عمل شوند و البته وارد مدل نئولیبرال مکزیک نیز نشدند. به همین جهت است که امروزه میبینیم کوبا ورشکسته شده است به دلیل اینکه مدل کاسترویستی را تا آخر ادامه داد و نظریهی توسعهی محلی ایجاد نکرد و با نظریهی کمونیستی از کار افتادهی شوروی ماند. حتی مکزیک نیز یک کشور ورشکسته محسوب میشود و یکی از بدترین وضعیتها را در امریکای لاتین دارد، به این خاطر که روی نظریهی نئولیبرالی ماند که از امریکا گرفته بود.
او ادامه داد؛ این در حالی است که برزیل، آرژانتین و شیلی امروز در حال تبدیل شدن به قطبهای بزرگ توسعه در جهان هستند. برزیل در حال تبدیل شدن به یک چین و هند جدید است. امروزه در شرایطی که همهی جهان در بحران به سر میبرند، به دنبال توریست برزیلی هستند؛ زیرا تنها افرادی که پول برای خرج کردن دارند، برزیلیها هستند. این کشور همان کشوری است که بیش از یک قرن زیر حکومتهای نظامی بود که مدل توسعهی خود را از امریکا گرفته بودند و امریکا در آنجا بیشتر از همه جا اصرار داشت که مدلهای خود را پیاده کند.
روشنفکران ایرانی، خطر جدی در برابر توسعهی کشور
فکوهی به انتقاد از روشنفکران کشور پرداخت و گفت: به امید اینکه ما بتوانیم به موقعیتی برسیم که نخبگان و روشنفکران ما بتوانند نسبت به خودشان یک دید انتقادی داشته باشند و حداقل از چیزی که دفاع میکنند یک مقدار مطالعه داشته باشند. من واقعاً امروز متأسف میشوم که میبینم گروهی از روشنفکران و دانشگاهیان ما حرفهایی میزنند، درست است که راست هستند و عقبافتاده، به این معنا که مسائل جهان را بفهمند. امروزه در جهان این یک چیز عمومی است که کسی که راست و نئولیبرال باشد عقبافتاده است. در دانشگاههای امریکا شما نئولیبرال پیدا نمیکنید، البته راستی پیدا میکنید که معتقد به سیستم بازار و غیره باشد، حتی راستهایی که انتقادی هستند، کسی مثل فریدمن چپ نیست در بانک جهانی جزء مدیران اصلی آن بوده است. این افراد کسانی هستند که تفکر و تئوری دارند، حالا آنها را مقایسه کنید با کسانی که در ایران به آنها نئولیبرالهای ایران میگویند؛ افرادی رانتخوار که وصل هستند به سیستمهای دولتی و بهوسیلهی آن تغذیه میشود و در همه جا نیز میگویند دولت باید کوچک شود -برای کوچک شدن در درجهی اول این افراد باید از بین بروند- و نسخه نئولیبرالی برای کشور میپیچند، دائماً از خصوصیسازی صحبت میکنند، دائماً از گسترش سرمایهداری سخن میگویند و مدلهایشان نیز مدل امریکایی است. آنها افرادی عقبافتاده و خطرناک برای توسعهی کشور محسوب میشوند.
در کشوری مثل ایران ما با خطرات بزرگی روبهرو هستیم، همین امروز بحث اقوام را داریم، این اقوام چندهزار سال است که در کنار هم در حال زندگی هستند و با هم مشکلی نداشتند، تمام خانوادههای ایرانی خانوادههای قومی هستند، بهسختی میتوانید خانوادهای پیدا کنید که در ۲ یا ۳ نسل آن اقوام مختلف با هم ازدواج نکرده باشند. وقتی ما ایران را با بالکان، قفقاز و حتی با چین و هند در بعضی از نقاطشان مقایسه کنیم، اصلاً مشکل قومی نداشتیم. وقتی عدهای میآیند و در کشور بدون مسئولیت صحبت میکنند از اینکه زبان مادری را کسی نباید حرف بزند، در مدارس نباید درس داده شود و مردم نباید استفاده کنند، البته ممکن است در مدرسه درس ندهند، ولی این هیچچیز را تغییر نمیدهد. شما اگر به آذربایجان بروید همه ترکی صحبت میکنند، کردها همه کردی صحبت میکنند و بلوچها نیز بلوچی صحبت میکنند، همچنانکه در تهران در بین خودشان به زبان خودشان با هم صحبت میکنند، این مسئله هیچ تضادی با انسجام ملی ندارد. علت اینکه اینهمه اصرار روی این مسئله است، چیست؟ برای اینکه دوباره میخواهند بر اساس یک مدل غربی که از انقلاب فرانسه آمده است (مدل قومکشی و زبانکشی) را پیاده کنند. انقلاب فرانسه آن را با جدیت و خشونت پیاده کرد و با کسی شوخی نداشت، قتلعامهایی که در اواخر قرن ۱۸ انجام داد، بسیار گسترده بود، تنها به خاطر زبان؛ و عدهای بیمسئولیت آن مدل را در ایران مطرح میسازند.
چطور ممکن است ما افرادی را داشته باشیم در آکادمیک و پاراآکادمیک که از بیارزش بودن یک زبان و از انسداد اندیشه در ایران صحبت بکنند؟ گویی اندیشه در همه جا دچار انسداد شده است جز در مغز آنها. ما هنوز از مفهوم در واقع قهرمان نتوانستهایم عبور کنیم، هنوز یک قهرمانی پیدا میشود که کشف میکند همهی شما دیوانه هستید جز من، هیچکدام از شما نمیتوانید فکر کنید جز من؛ و متأسفانه میبینیم که این تفکر چقدر زیاد است. هنوز تفکر انتقادی در بین سطوح پایین دانشگاهی نیز شکل نگرفته است، هنوز روابط بین دانشجو و استاد، روابط مریدی و مرادی است و با دامن زدن به آن توسط برخی افراد که ادعای روشنفکری دارند، روزبهروز ما را از توسعه دورتر میکند.
بنابراین در چنین شرایطی ما نمیتوانیم به توسعه و پیشرفت برسیم، جز به یک توسعه و پیشرفت کالبدی؛ یعنی تعداد بیشتری دانشگاه، دانشجو و مدرسه؛ و اشکال مادیتیافتهی توسعهی یعنی تعداد بیشتری ماشین و غیره که همهی آنها مابهازاهای آسیبزای اجتماعی برای ما دارند؛ کمااینکه میبینیم ماشین معادل است با تصادفات رانندگی و آلودگی.
انتقادی دیدن و انتقادی اندیشیدن
این استاد محقق تأکید کرد؛ اگر شانسی وجود داشته باشد این است که انتقادی فکر کردن و انتقادی نگاه کردن را در خودمان درونی کنیم، سطح تحمل خود را بالا ببریم و بتوانیم حداقل از آن چیزی که مطرح میکنیم، دفاع کنیم؛ یعنی اگر کسی از تئوریهای غربی دفاع میکند، انگلیسی را بیاموزد و متون انگلیسی را بخواند که حداقل بفهمد که از چه چیزی در حال دفاع است و سپس وارد حوزه دفاع از آن شود، نه آنکه تئوری اوایل قرن بیستم را بهعنوان تئوریهای بسیار پیشرفتهی توسعه تحویل جامعه بدهد، یا مدلهای ۱۹۴۰ امریکا را دوباره بازگو کند و فکر کند که کار شایسته و مهمی انجام داده است. ما از دیدن حماقت ذوقزده نمیشویم، بلکه شگفتزده و افسرده میشویم.
ناصر فکوهی در ادامهی انتقاد خود از روشنفکران، در نهایت گفت: بنابراین در مقابل این دوستان اقتصاددان کشور توصیهام کلاسهای تافل برای آنهاست، البته این یک شوخی بود باید به کلاسهای پیشرفته بروند تا بتوانند آن مقالات را بخوانند. استفاده از این مقالات و مطالعهی آنها را پیشنهاد میکنم که در اینترنت زیاد است، که حداقل بدانند از چه چیزی در حال صحبت هستند. اساتید که سفر میروند به جای مراکز تفریحی، به مراکز علمی این کشورها بروند. خارج به غیر از مراکز تفریحی، دانشگاه، مراکز علمی و مراکز فرهنگی نیز دارد و اتفاقاً این مراکز ارزانتر هم هستند، توصیه میکنم به این مراکز بروند و این مکانها را از نزدیک ببینند. در ضمن سعی نکنیم از ابزارهایی که برای ۵۰ سال پیش است، برای امروز استفاده کنیم.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۳-۰۵-۰۳ ۱۳:۵۲سام 0 1