به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ «خودبنیادی» عنوان درسگفتارى از «دکتر قربانی» در باب مفهوم سوبژکتیویسم و سیر پیشرفت آن است. این درسگفتار حاصل سلسله جلسات سطح دو سیزدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» در تابستان ۱۳۹۰ است. کلیاتی از این درسگفتار برای استفاده علاقهمندان به شرح زیر تلخیص شده است:
چیستی سوبژکتیویسم و سیر پیشرفت آن
از مهمترین مؤلفه های غرب مدرن، اومانیسم یا انسان محوری است که در تمامی ساحات اندیشه و عمل انسان مدرن ریشه دوانده است. این مفهوم در قالب فلسفه و معرفت شناسی، تحت عنوان « سوبژکتیویسم» یا اصالت فاعلِ شناسا به کار میرود. تئوریزهشدن اندیشۀ اومانیستی با عنوان سوبژکتیویسم در فلسفه های مغربزمین و همچنین سیر ظهور، تقویت و اوج گیری آن در این فلسفه ها از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
در این نوشتار، پس از کاوش در مفهوم سوبژکتیویسم ، به صورت خلاصه سیر پیشرفت این مؤلفه در بعضی از مهمترین فلسفه های غربی از «دکارت» تا «سارتر» توسط دکتر قربانی مورد بررسی قرار میگیرد.
سوبژکتیویسم
سوبژکتیویسم تقریباً از زمان دکارت و حتی میشود گفت از اواخر قرون وُسطی؛ یعنی از رنسانس به بعد مطرح میشود، اما مسألۀ اصلی سوبژکتیویسم از همان دورۀ مدرن شروع میشود. سوبژکتیویسم که از کلمۀ «سابجکت» (subject) گرفته شده در واقع به تقابل «سابجکت» و «آبجکت» میپردازد.
سابجکت، ذهن است به معنی شناسنده و آن شیء که مقابل فرد قرار میگیرد و مورد شناسایی است، میشود عین یا آبجکت. به عنوان مثال فردی که به یک قلم نگاه میکند، سابجکت است و آن قلم، آبجکت است.
یکی از موضوعات مهم فلسفۀ غرب، سابجکت و آبجکت و نحوۀ تقابل و ارتباط این دو است که از آن تعابیر گوناگونی شده. به این دلیل که در بحث معرفت که موضوع مهم فلسفۀ غرب است، باید این نکته به دقت تبیین شود که کدامیک از این دو اهمیت بیشتری دارد.
سوبژکتیویسم را میتوان به معنای خودبنیادی انسان یا محوریت انسان در هستی تعریف کرد که تعبیر غیر فلسفی آن عبارت است از هیومنیزم یا اومانیسم که تعبیر دیگری از سوبژکتیویسم است و به معنای خودبنیادی یا مبنا قرار گرفتن انسان است.
ابعاد سوبژکتیویسم
سوبژکتیویسم یا اومانیسم، ابعاد گوناگونی دارد که به سه بعد از آن خواهیم پرداخت که عبارتند از بُعد معرفتشناسی، بعد هستیشناسی و بعد اخلاقی و دینی.
بعد معرفتشناختی سوبژکتیویسم به این معناست که تنها فهم انسان ملاک است و همه چیز تنها از طریق فهم و عقل انسان مورد فهم، تبیین و تفسیر قرار میگیرد و عقل انسان تنها و مهمترین مرجع فهم کل هستی است.
از منظر هستیشناختی، سوبژکتیویسم به این معناست که از میان موجودات جهان، انسان محور است؛ یعنی مرکزیت هستی با انسان است و هستیِ خدا و جهان در پرتو انسان معنا دارد.
از جهت اخلاقی و دینی که متأثر از دو بعد قبلی است، انسان، معیار پایهگذاری اخلاق و ارزشگذاری امور اخلاقی است. بر این اساس یک انسان در جامعۀ ما میتواند تعریف خاصی از اخلاق داشته باشد که متفاوت از نگاه یک انسانی باشد که در جامعهای دیگر زندگی میکند به این دلیل که ملاک، انسان است. با این مبنا دین هم متکی بر انسان است. یعنی نوع نگاه انسان و میزان نیازش به دین، ماهیت دین را تعیین میکند.
نسبت سوبژکتیویسم با مدرنیسم و راززدایی از جهان
سوبژکتیویسم با مدرنیته، دارای نسبتهای ذاتی است که به عنوان نمونه میتوان به در یک راستا بودن این دو اشاره کرد. به عبارتی هردو در تغییر جایگاه انسان نسبت به هستی یا نسبت به خدا و جهان و بشریکردن امور، مشترک هستند. ملاکبودن انسان و محوریت او، در ابزارهای مدرنیته کاملاً مشهود است.
یکی از ویژگیهای تفکر سوبژکتیو این است که از امور جهان راززدایی میکند؛ به این معنی که در جهان قرون وسطایی به دلیل محوریت خدا، اموری الهی در جهان وجود دارد که عقل بشری به تنهایی نمیتواند آنها را درک کند؛ یعنی اموری که با عقل بشری قابل درک نیستند و لازم است از کتاب یا سنت استمداد شود تا بتوان آنها را درک کرد. در نگاه سوبژکتیویسم، این امور کنار گذاشته میشوند، زیرا نگاه این تفکر به دنیا و ساماندادن به امور دنیا بر اساس عقل بشر است.
فهم سوبژکتیویسم از رهگذر فیلسوفان مدرن
اگر بخواهیم در شکلگیری مؤلفههای معنایی سوبژکتیویسم تأملی داشته باشیم، باید فیلسوفان دورۀ مدرن را بشناسیم و افکار آنها را مورد بررسی قرار دهیم. فهم آرای اینها برای فهم سوبژکتیویسم لازم است اما در این مجال به لُب مطلب اکتفا میکنیم و صرفاً روی چهار فیلسوف که جریان اصلی بودند، متمرکز میشویم. بحث را از دکارت آغاز میکنیم، سپس یک مقداری سوبژکتیویسم کانت را مورد بررسی قرار میدهیم، بعد از آن نیچه و در نهایت سارتر را مورد بررسی قرار میدهیم، چرا که جریان اصلی تقریباً این افراد هستند.
رنه دکارت؛ آغازگر سوبژکتیویسم
اولین فیلسوفی که در این دوره با او مواجه میشویم، «رِنه دکارت» است. دکارت فیلسوفی است که استارت فلسفهاش با شک آغاز میشود، یعنی پس از مطالعۀ معارف زمان خود و رسیدن به پختگی عقلانی، تازه در همه امور شک میکند. از همینجا سوبژکتیویسمِ دکارت شروع میشود.
وی که به طور کامل شک کرد، از شک کلی به خودِ واقعیت شک رسید، از واقعیت شک به شککننده، و شککننده هم خودش است. این، نقطۀ آغازین فلسفۀ دکارت است؛ یعنی دکارت مقدم بر هر واقعیتی و مقدم بر هر حقیقتی هستی خودش را اثبات میکند. هنوز هستی خدا، هستی موجودات دیگر، حتی هستی انسانهای دیگر اثبات نشدهاند. سوبژکتیویسم از اینجا آغاز میشود. پس انسان اصل است و هیچ اصلی به جز خود انسان وجود ندارد. دکارت فلسفۀ خود را از اینجا آغاز میکند.
دکارت برای اثبات خدا به چند برهان متصل میشود که اکثر این بَراهین قبل از دکارت هم بودهاند. نکتهای که در اثبات وجود خدا هست، این است که دکارت دنبال علامتی از خدا در خودش است و میخواهد از طریق وجود خودش خدا را اثبات کند. بنابراین آنچه دکارت به دنبالش است، مفهوم خدا در انسان است.
در واقع، اولین یقینی که برایش آشکار میشود یقین انسانی و هستی خودش است، دکارت از طریق دریچۀ فهم انسان میرود خدا را اثبات میکند. معنای این کار این است که هستی خدا و نحوۀ فهم خدا وابسته به انسان است که این همان سوبژکتیویسم است؛ یعنی اگر ذهن دکارت طور دیگری بافته میشد، امکان داشت اصلاً به اثبات خدا هم منجر نشود، بلکه به اثبات یک چیز دیگر یا خدای خاص دیگری منجر شود.
در فلسفۀ دکارت دو نکته باقی میماند که در سوبژکتیویسم بسیار حائز اهمیت است. یکی اینکه دکارت اولین فیلسوف در دورۀ جدید است که تأکید میکند انسانها از نظر عقلی مساوی هستند. این تساوی عقول انسانها یا تساوی انسانها در بهرهمندی از موهبت عقل، منشأ دموکراسی است.
نکتۀ دوم در اندیشه دکارت این است که بعد از اثبات وجود خدا، جهان را هم به همین شیوه اثبات میکند؛ به این تفصیل که ما احساسات یا دریافتهایی از اشیای پیرامون خود داریم که این اشیا وجود دارند. نکتۀ قابل توجه در این استدلال، این است که وجود اشیای جهان خارج نیز وابسته به انسان است.
کانت و ادامۀ سوبژکتیویسم
آنچه در فلسفۀ کانت با سوبژکتیویسم ارتباط دارد، «انقلاب کوپرنیکی» کانت است. در معرفتشناسی، یکی از نظریهها، نظریۀ «مطابقت» است که عبارت است از مطابقت ذهن با اشیای خارجی. به عنوان مثال، تصوری که از یک درخت خارجی در ذهن انسان وجود دارد، اگر با خود آن درخت خارجی مطابق بود، آن تصور، حقیقی است.
اما کانت بر اساس نگاه سوبژکتیو، جای ذهن و عین را عوض میکند. این کار مشابه همان کاری است که کوپرنیک انجام داد و جای خورشید و زمین را عوض کرد. وی چنین ادعا کرد که تاکنون میگفتند ذهن ما باید با خارج مطابقت پیدا کند، حال میگوییم معرفت یعنی متعلقات خارجی با ذهن مطابقت پیدا کنند.
ارتباط این مبحث با سوبژکتیویسم این است که در اینجا ذهن، محور، معیار و دریچهای است که اشیای خارجی، تصورات خارجی، مفاهیم خارجی، کثرات خارجی و… از این طریق باید وارد شوند تا بتوان آنها را درک کرد. پس در معرفتشناسی کانت، ذهن تعیین میکند چه چیزهایی را انسان دریافت کند، چگونه بر روی اینها کار بشود و چه چیزی تولید شود.
نکتۀ دیگری که با سوبژکتیویسم ارتباط دارد، تفکیک عالم پدیدارها از عالم ناپدیدارها است. در دورۀ مدرن، کانت اولین فیلسوفی است که میگوید ما یک عالم ناپدیدارها داریم و یک عالم پدیدارها و عقل انسان فقط به این عالم پدیدارها احاطه دارد، زیرا منشأ شناخت انسان، تجربه است. پس مدیریت ما فقط در این عالم هست و به عالم بالا دسترسی نداریم، زیرا فقط با عالم پدیدارها سر و کار داریم.
بحث دیگری که به سوبژکتیویسم ارتباط دارد، بحث اخلاق کانت است. اخلاقی که مورد نظر کانت است، اخلاقی است که ارادۀ نیک، تکلیف، وجدان، امر مطلق و هر ویژگی دیگری که بتوان برای اخلاق در نظر گرفت، مربوط به انسان است. خود انسان قوانین اخلاقی را پایهگذاری میکند. غایتش هم خود انسان است. بنابراین یک اخلاق کاملاً انسانی است و فراتر از انسان هیچ معنایی برایش نمیشود تصور کرد.
فلسفۀ نیچه و اوجگیری سوبژکتیویسم
نیچه در واقع از بزرگترین فیلسوفان غرب است که نظراتش در قرن بیستم بسیار مهم و تأثیرگذار بوده است. در آراء نیچه چندین محور وجود دارد که با سوبژکتیویسم مورد نظر ما ارتباط دارد. محور اول، «نهیلیسم» یا «پوچگرایی» و محور دوم، «ارادۀ معطوف به قدرت» است.
بنابر اصل ارادۀ معطوف به قدرت، قصد اصلی فیلسوفان از بیان این مطالب، برای به کرسی نشاندن انسان است و همۀ مکتبهای فلسفی هدف نهایی و نهفتهشان رساندن انسان به عرصۀ کرسی است. معنای اصلی نهیلیسم هم به این معناست که فراتر از فهم انسان، هیچ ارزشی وجود ندارد و ارزشها را هم خود انسان پایهگذاری میکند و در واقع همۀ ارزشها قراردادیاند.
وی غایت، اصل و مبنای هستی را غریزۀ مادی و جنسی انسان میداند. نیچه میگوید انسان ملاک همه چیز در هستی است و حتی میتواند دیگر انسانها را تحت سیطرۀ امیال خود دربیاورد.
سارتر و سوبژکتیویسم
دیدگاهی که در مورد نیچه گفته شد، بعد از نیچه در فیلسوفان اگزیستانسیالیسم هم ادامه پیدا میکند. سارتر که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست میباشد، تقریباً در این زمینه پیرو نیچه است. خلاصۀ دیدگاه سارتر این است که انسان یک موجود مطلقی است و در واقع به دنبال این است که انسان را به یک موجود مطلق از نظر معرفتی، وجودی و… تبدیل کند. بر اساس اندیشۀ سارتر، خدا مزاحم وجود انسان است و در واقع از دیدگاه امثال سارتر، وجود دیگر، مانع وجود من است، زیرا انسان میخواهد به قدرت مطلق برسد و در جهان، حاکم مطلق باشد.
مجموعۀ بحثهایی که از دکارت، کانت، نیچه و سارتر بیان شد، دارای یک محور مشترک بود که عبارت است از تأکید بر اصالت و محوریت انسان.
صوت این جلسات به همت مؤسسۀ علمی- فرهنگی سدید پیادهسازى شده و پس از ویرایش به صورت جزوهای در آمده است که علاقهمندان میتوانند با مراجعه بهسایت موسسه این جزوه را خریداری کنند.
نظر شما