فرهنگ امروز/ سحر سلطانی:
به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سلسله نشست های حلقه هم اندیشی با حضور یحیی قائدی و سعید ضرغامی، دانشیاران گروه فلسفه تعلیم و تربیت و یزدان منصوریان، دانشیار گروه علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه خوارزمی با موضوع «فلسفه ورزی» چندی است برگزار می شود که تا کنون سه جلسه از آن برگزار شده است. متنی که در ادامه می خوانید بخش چهارم این هم اندیشی با موضوع نسبیت معرفتی است.
در جلسات پیشین در باب چیستی فلسفه ورزی و دو شرط مهم آزادی و خردورزی سخن گفته شد. در باب تفاوت های عقلانیت و خردورزی سخن گفتیم و از منظر تاریخ فلسفه و تحلیل واژگانی بدان پرداختیم امروز به سراغ نسبیت معرفتی می رویم. نسبیت چیست؟ مطلق چیست؟
ضرغامی: نسبیت گرایی Relativism در حوزه های مختلف طرح شده است، در سیر تاریخی فلسفه باید به سراغ این برویم نسبیت گرایی در چه قلمرویی و چرا و چگونه طرح شده است. از مهمترین حوزه هایی که نسبیت گرایی در آن طرح شده حوزه اخلاق است و این پرسش قدیمی که اخلاق مطلق است یا نسبی؟ معتقدان به هر کدام دلایلی را عرضه کرده اند، در حوزه معرفت شناسی هم این پرسش طرح می شود که آیا شناخت و دانش نسبی است یا مطلق؟ در معنایی کلی ادعا می شود شناخت انسان نسبی است و دلیل بر این ادعا هم «تاریخ» است، گزاره های دانشی بشر در حال تطور و تغییر مداوم است و هر امری که مشمول تاریخ شود نسبی می شود و دانش نسبی است، و می توان گفت معرفت هم نسبی است.
دانش بشر درباره وجوه مختلف جهان هستی نسبی است
منصوریان: با آقای ضرغامی موافقم و به نظرم برای آغاز بحث بهتر است این مفهوم را در قلمرو موضوعی و تاریخی بررسی کنیم. به این معنا که ابتدا مشخص کنیم مراد و منظور ما از «نسبیت گرایی» یا «نسبی گرایی» چیست و اساساً در خصوص چه چیز صحبت می کنیم و از چه منظری و چگونه با آن مواجه میشویم. مادامی که این چیستی و چگونگی روشن نشود بحثی منطقی و موجه شکل نخواهد گرفت. بنابراین، باید مرز میان مفاهیم اولیه را در این زمینه تفکیک کنیم.
مثلاً زمانی که سخن بر سر نسبیگرایی است، ابتدا باید دید آیا موضوع مورد بحث نسبی است؟ یا دانش ما در باره آن موضوع نسبی است؟ بیتردید، تفاوت بسیاری بین این دو وجود دارد و باید مرز میان آنها مشخص شود. بعد باید دید سیر تاریخی هر موضوع چگونه بوده است و چه پیشینهای را پشت سر گذاشته و تا امروز به کجا رسیده است. بر این اساس، تفکیک قلمرو و تاریخ در آغاز بحث ضرورت دارد.
از یک منظر کلی میتوان گفت: بله دانش بشر دربارهء وجوه مختلف جهان هستی نسبی است. تاریخ علم گواه این ادعاست و مصادیق آن هم بسیارند. مثلاً در صد سال اخیر در علم پزشکی رازهای بسیاری درباره بدن آدمی کشف شده که برای پیشینیان ما ناشناخته بودهاند و می توان پیش بینی کرد که در آینده این روند ادامه یابد و رازهای بسیار دیگری هم کشف خواهند شد. این سیر تاریخی در علوم دیگر هم وجود دارد. اما این روند به معنای نسبی بودن مفاهیم مورد بحث در علوم نیست و این دو مقوله متفاوتند.
*سحر سلطانی: آقای ضرغامی قائل به دو ساحت علم و فلسفه اند و نسبیت را در هر دو ساحت مبتنی بر تفکیک قلمرو و نگاه تاریخی می پذیرند، با توجه به رویکرد شما که ناظر به فرایند و فراورده است در فلسفیدن آیا قائل به نسبیت در هر دو مرحله «فرایند و فرآورده فلسفی» هستید؟
منصوریان: بله، دو نفر می توانند درباره یک موضوع به شکل های مختلف گفتگو کنند و به نتایج متفاوت برسند. ممکن است گزارههایی که در هر دو بحث طرح و بررسی میشوند نیز درست باشند. اما چه بسا این بحث ها در مقایسه با هم استحکام، انسجام، جامعیت و دقت متفاوتی داشته باشند و به همین دلیل به نتایج متفاوتی منجر شوند. پس پرداختن به یک موضوع برای دو نفر یا حتی برای یک نفر در دو زمان میتواند متفاوت باشد.
اینکه بگوییم نسبیت امری همیشگی است خود نوعی مطلق انگاری است
به فلاسفه ای بنگریم که در طول حیات فکری خود آرای خویش را تغییر داده اند. مثل ویتگنشتاین که مثال خوبی در این زمینه است. بر همین اساس، درباره فرآورده هم نسبیت برقرار است. وقتی از منظر زمان و زمینه به هر موضوعی بنگریم درجاتی از نسبیت وجود دارد. اما اینکه بگوییم نسبیت امری همیشگی است خود نوعی مطلق انگاری است که ما را درگیر دوری باطل و بیهوده می کند. بنابراین، در این جلسه مهمترین بحث ما «چیستی نسبیت گرایی» است. اتخاذ مواضع متفاوت هم ناشی از همین فقدان شفافیت در ماهیت نسبیتگرایی است. گاه موافقان و مخالفان این موضوع درمورد مفهوم یکسانی بحث نمی کنند و گرفتار ابهام میشوند و به نتیجه نمیرسند. این گره ای است که باید در این گفتگو به آن بپردازیم.
قائدی: بگذارید اول با ارزش گذاری به سراغ این مفهوم بروم، نسبیت گرایی بد نیست، مفهومی است در کنار سایر مفاهیم، در حوزه اندیشه مفاهیم بسیاری مطرح هستند مانند مطلق گرایی یا نسبیت گرایی که فی الذات هیچ کدام بد یا ناسزا نیستند و بستگی دارد در چه موقعیتی و چرا به کار گرفته شوند، بگذارید با سه پرسش آغاز کنیم: ۱) آیا وقتی از نسبیت گرایی حرف می زنیم مبتنی به موضوع مورد اندیشه حرف می زنیم؟ مثلا موضوع جهان است آیا جهان نسبی است؟ ۲) یا این نسبیت گرایی مبتنی بر اندیشه های پیرامون آن موضوع مطرح می شود؟ به عنوان نمونه مدعی شویم موضوعی مطلق است اما اندیشه و دانش من بشری است؟ ۳) آیا برای تعیین نسبیت گرایی و داوری در باره آن معیار و ملاکی وجود دارد؟
نسبیت مبین وابستگی آگاهی به تاریخ است
ضرغامی: من پیرو پیشنهاد آقای منصوریان ابتدا می روم سراغ چیستی نسبیت گرایی. ابتدا باید چند مفهوم را تحلیل و روشن کنیم. نخست نسبیت RELATIVE این کلمه را در لغت نامه با واژه «وابسته» هم معنا است اما برای تبیین معنای آن لازم است چند مفهوم دیگر را نیز شامل تغییر، حقیقت، واقعیت، صدق را تحلیل کنیم. اگر با همان واژه «وابسته» به سراغ تحلیل مفهوم نسبیت برویم می توان گفت نسبیت معرفتی یعنی «معرفت وابسته است به ...» من در جای خالی قید زمان می گذارم: «معرفت وابسته است به زمان». در واقع نسبیت مبین وابستگی آگاهی به تاریخ است.
نکته بعدی این است که در اینجا سخن از نسبیت معرفتی است و نه نسبیت در اخلاق. برای پاسخ به سوال آقای قائدی و تبیین مفهوم واقعیت باید از دو مفهوم سخن بگوییم یک) واقعیت به معنای جهان دو) واقعیت به معنای آنچه رخ می دهد. این دو مفهوم در پیوند با هم هستند: آنچه رخ می دهد جهان را می سازد. وقتی از چیستی نسبیت گرایی معرفتی در ارتباط با جهان شناسی حرف میزنیم باید به سراغ پسوند «شناسی» برویم. شناخت و حوزه دانش شناسی کمک خوبی برای ادامه این بحث است. من با عبارت «تغییر در اندیشه در قالب گزاره ها و وابسته به زمان» به عنوان چیستی نسبیت موافقم.
در باره کلمه حقیقت هم می توان از چند منظر وارد شد ۱) حقیقت به مثابه حق در برابر باطل (در قلمرو اخلاق و دین و ...) ۲) حقیقت در مواجه با شناخت تحت عنوان «صدق». من به سراغ مفهوم دوم حقیقت می روم. شود مراد من منزلت فلسفی حقیقت است و به همین خاطر از عنوان صدق استفاده می کنم، با این شرایط صدق وابسته به زبان و تاریخ بوده و نسبی است.
*سحر سلطانی: پس حقیقت در معنای صدق امری نسبی است؟
ضرغامی: در حوزه معرفت شناسانه صدق نسبی است و نظریه های گوناگونی درباره صدق نیز وجود دارد.
منصوریان: آقای ضرغامی به سراغ تحلیل واژه نسبیت رفتند و به کلمات وابسته، هم معنا و همجوار پرداختند. اجازه بدهید من به آن سوی سکه بنگرم و از «مطلق بودن» سخن بگویم، تا درک نسبیت سادهتر شود. زیرا به نظرم برای تبیین هر مفهوم بهتر است متضاد آن را هم بشناسیم، که در اینجا باید ببینیم منظور از مطلق چیست.
آیا مطلق دلالت بر ثبات دارد؟ یعنی ثبات یک چیز که همواره بدون تغییر است نشان از مطلق بودن آن است. یا مطلق همان ابدی و ازلی است؟ یعنی فراتر از زمان بودن شرط مطلق بودن است؟ آیا چیزی که همیشه بوده و همیشه خواهد بود مطلق است؟ یا مراد از امر مطلق پدیدهای است که غیر قابل تغییر است و هیچ دگرگونی و تحولی در آن راه ندارد؟ یعنی آیا مطلق امریست که امکان هیچ تغییری در آن نیست یا شکلهای دیگری هم دارد؟
مثلاً بسیاری از فلزات با بقیه عناصر ترکیب می شوند. اما طلا ترکیب نمی شود و به سادگی واکنشی نمی دهد و این دلیل ارزشمندی آن است. بنابراین، طلا در مقایسه با سایر فلزات از ثبات و پایداری بسیار بیشتری برخوردار است. در حالی که آهن به سادگی با اکسیژن هوا ترکیب میشود و زنگ میزند. در نتیجه آهن تغییر میکند، اما طلا ثابت میمانند.
آیا این ثبات همان مطلق بودن است یا ارزشمندی طلا به دلیل خلوص و ناب بودنش است که با عیار مشخص میشود. بنابراین، همانطور که میبینید مطلق بودن میتواند وجوه متفاوتی داشته باشد. نکته آخری که لازم میدانم اضافه کنم در تکمیل سخن آقای ضرغامی است. ایشان معتقدند شناخت نسبی و وابسته به زبان و زمان است. به نظرم علاوه بر زبان و زمان، زمینه (بافت) هم اهمیت دارد.
*سحرسلطانی: به سه عامل در فهم نسبیت قائل شدیم تغییر وابسته به زبان، زمان و زمینه رسیدیم. آقای قائدی هم تا حدودی سوالاتشان ناظر به این سه مفهوم در حوزه شناخت هستند، چرا مفهوم نسبیت با ارزش گزاری منفی مواجه شده است؟
قائدی: عدم درک تبعات مفهوم نسبی و مطلق ما را به وادی ارزش گذاری می کشاند. بگذارید مفهوم کل و جزء را هم به این سه گانه مفهومی نسبیت اضافه کنیم. وقتی به سراغ شناخت یک موضوع یا مفهوم می رویم همیشه سراغ جزئی از یک کل رفته ایم بشر نمی تواند در یک زمان به کل یک موضوع یا مفهوم دست یابد. نقص دستیابی به کل و مرز و حدود و ثغور جهان توسط بشر نسبیت معرفت را می سازد.
*سحرسلطانی: آیا مفاهیم و ایده ها هم نسبی اند؟
قائدی: بله، مفاهیم هم در شبکه ای وابسته به هم جهان شناخت را می سازند و در هم تنیده اند. مفاهیم مبتنی بر امر واقع ساخته می شوند حالا سوال پیش می آید این امر واقع و رخ داده و تمام شده است. آیا بشر می تواند به ادراک مطلق آن امر واقع دست یابد؟ ایا امکان شناخت تام و تمام این امور ممکن است؟ گاهی می پذیریم چیز ثابتی وجود دارد شناخت بشر نسبی است. گاهی عنوان می شود امور واقع شده هم به شکل مطلق رخ نداده اند که منجر به شناخت مطلق شوند. برای رفع ابهام؛ تمرکز بر نسبی گرایی معرفت لازم است.
ضرغامی: با تمرکز بر مفاهیمی مانند تغییرپذیری و مطلق بودن دو فیلسوف بزرگ تاریخ فلسفه پارمنیدس و هراکلیتوس در بحث«بودن و شدن» بدان ها پرداخته اند. پارمنیدس قائل به ذات ثابت است که بدون این جز ثابت نه وجود نه شناخت و نه سخن گفتن ممکن نخواهد بود. هراکلیتوس با تکیه بر ذات متغیر جهان این ایده را رد می کند و سرانجام افلاطون که از دو گانگی جهان حس و جهان ایده سخن می گوید و این دو ایده را با هم جمع می کند.
برای پذیرش هر کدام از این ایده ها باید مبانی متافیزیکی آنها را دریابیم و امکان داوری از بیرون نداریم. نهایتا می گوییم نمی دانیم چون ما در جهانیم و بیرون از جهان نیستیم. هیچ ابزاری برای پاسخ به این سوال بدون واسطه حواس نداریم و امکان پاسخ نداریم. پس هر پاسخی برای پرسش ازذات جهان احتمالی است. از منظر هستی شناختی پاسخ به این سوال همیشه نسبی خواهد بود. همه ی شناخت از جهان به قالب حواسمان در آمده و ما قبل از حواس هیچ مواجه ای با جهان نداشته و نداریم.
اما نکته بعدی مفهوم تغییر همیشگی است. تغییری که می تواند ازلی باشد. البته این ازلی بودن معادل ثابت نیست. از منظر من مساله اساسی فلسفه مرگ نیست بلکه زمان است. اگر زمان متوقف شود زبان هم متوقف میشود. نکته دیگری نیز نیازمند توضیح است و آن این که در بحث کل و جزء هم باید رابطه بین مفاهیم لحاظ شود با کلی و جزئی اشتباه نشود. برای ادراک کل دانش، داشتن کل زمان ضروری است. دانش مطابق با زمان کل دانش نیست.
باور به نسبیت معرفت یکی از ملزومات و شروط فلسفیدن است
منصوریان: اجازه بدهید از گنجینه ادبیات فارسی کمک بگیرم و بیتی از غزل دویستم دیوان حافظ را به عنوان شاهد بخوانم. زمانی که حافظ میگوید:
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر کاین کارخانه ای است که تغییر می کند
«ثبات» و «تغییر» مورد نظر ما به روشنی در این بیت بیان شده است. مصداقی از شعور فلسفی که در شعر فارسی متجلی شده است. به نظرم باور به نسبیت معرفت یکی از ملزومات و شروط فلسفیدن است. اگر مفهوم مطلق را رسیدن به بلوغ ممکن در نظر بگیریم، زمانی که یک مفهوم یا یک ایده مطلق تلقی میشود و به بلوغ نهایی خود رسیده است دیگر جایی برای گفتگو و چالش نمیماند. در نتیجه راه برای فلسفیدن بسته است. زیرا در آن زمینه مشخص همه چیز رخ داده و به اوج رسیده و ادامه گفتگو دربارهاش بیهوده تلقی میشود. اما نسبی بودن معرفت همواره دری برای ورود به قلمرو فلسفه ورزی باز میگذارد و باید آن را به فال نیک گرفت.
قائدی: اجازه بدهید یک سوالی بپرسم آقای ضرغامی در انتخاب مفهوم حقیقت به سراغ صدق رفتند آیا این صدق را معادل گزاره به کار می برید؟ پیشنهاد می کنم به جای صدق از گزاره ها به شکل عام استفاده کنیم. قبلا هم بررسی و نوشته ام که حقیقت گزاره است.
ضرغامی: حقیقت معادل گزاره نیست. گزاره دو شکل دارد صادق یا کاذب باشد. این گزاره که اکنون شب است گزاره است ولی در حال حاضر روز است و از این رو گزاره صادقی نیست.
تحقیق همان حقیقت یابی گزاره هاست
قائدی: ابتدا حقیقت را به عنوان گزاره بیان گر در نظر می گیریم. وقتی بیان شد می رویم سراغ تحقیق و راست ازمایی و درجه صدق یا کذب را مشخص می کنیم. پس حقیقت گزاره است حتی دروغ یا ناسزا باشد. آن صدق و کذب ارزیابی گزاره است. تحقیق همان حقیقت یابی گزاره هاست.
ضرغامی: بعد از تحقیق آنچه صادق نیست دیگر حقیقت نیست. وقتی در ابتدا گزاره را حقیقت را در نظر می گیریم دو امر متناقض را مقابل هم می گذاریم که در دانش شناسی ممکن نیست. چرا راه دور برویم و گزاره را معادل حقیقت بگیریم؟ خب آن اولی گزاره است که قابل تحقیق است و صدق و کذب آن مشخص می شود. این تعریف با برداشت های رایج از حقیقت همسو است. شما در تقسیم بندی دچار دور میشوید و به صدق و کذب می رسید.
قائدی: صادق بودن امری نسبی است. همه ی گزاره ها تا بررسی نشده اند گزاره های حقیقی اند و بیانگر امر واقع.
ضرغامی: وقتی می گوییم صدق نسبی است ، این بدان معنا نیست که بگوییم حقیقت می تواند معادل کذب باشد.
قائدی: واژه صدق و کذب ناکاراست. ما درباره میزان صدق و کذب امری مبتنی بر مدل های ذهنی خود ارزیابی می کنیم. گزاره راست یا گزاره دروغ درباره چیزی است گزاره های گوناگون درباره یک چیز وجود دارد کدام گزاره نزدیک تر است به امر واقع؟
منصوریان: فکر می کنم آقای قائدی باید از ترمنولوژی و اصطلاحاتی که رایج هستند برای ایده خود استفاده کنند تا این ابهام ایجاد نشود.
قائدی: هر گزاره ای حقیقتی است که ادعایی در باره امری دارد، دست کم در ذهن گوینده ان گزاره درست است، اشکالی پیش می اید که اگر هزاران نفر در باره یک موضوع ادعای مختلف داشته باشند از کجا باید بفهمیم که کدام ادعا راست است. گزاره امری ذهنی است،
ضرغامی: خب چه ایرادی دارد که از ابتدا بگوییم گزاره؟
قائدی: ما دنبال چه هستیم؟ اینکه تحقیق برای حقیقت یابی نیست برای ساختن واقعیت است و مادر نهایت به واقعیت می رسیم و همه گزاره ها امری حقیقی در ذهن است که با تحقیق به واقعیت می رسد.
ضرغامی: صحبت شما هم از لحاظ ترمنولوژی و هم به طور مبنایی دچار مساله است شما همواره در زبان هستید. نسبی بودن به این معنا نیست که گزاره ها قابلیت ارزیابی و تعیین صدق و کذب دارند اما صدق و کذب در قالب زبانی که محصول زمان است ممکن می شود. من پیشنهاد می کنم بحث را در ترمنولوژی متداول پیش ببریم.
نظر شما