فرهنگ امروز/ محسن آزموده: به تعبیر یکی از استادان تاریخ معاصر، نگرش دیو و دلبری یا سیاه و سفید دیدن شخصیتهای تاریخی، یکی از اساسیترین معضلاتی است که تاریخ نگاری ایرانی از آن رنج میبرد. یعنی این رویکرد که بازیگران عرصه تاریخ را یکسره خوب یا تماما بد تلقی کنیم و از توجه به سویههای متکثر و متفاوت آنها غفلت ورزیم. البته در سالهای اخیر خوشبختانه به واسطه فاصله گرفتن از برخی دورهها از سویی و کثرت منابع و امکان دسترسی همگان به آنها از سوی دیگر، چنین قرائتهایی چندان محل اعتنا قرار نمیگیرد و علاقهمندان به تاریخ عموما به دنبال روایتهایی هستند که شخصیتهای تاریخی را در متن وقایع و با در نظر داشتن کمبودها و امکانات آنها مورد بررسی قرار دهد. یکی از این شخصیتهای تاریخی، فیروز میرزا نصرتالدوله (١٣١٦-١٢٦٤) فرزند شاهزاده مقتدر قاجاری عبدالحسین میرزا فرمانفرما است که در سالهای پس از مشروطه به خصوص در نیمه نخست به قدرت رسیدن پهلوی اول حضوری جدی و موثر در عرصه سیاست ایران داشت و سرنوشتی غمبار نیز یافت. بدتر از آن گره خوردن نام او به قرارداد ١٩١٩ و برچسبهایی است که به دشواری بتوان از ذهنیت عموم پاک کرد. الهام ملکزاده، پژوهشگر تاریخ به یاری نشر تاریخ و مدیر آن منصوره اتحادیه کتابی با عنوان« در اعماق زمان» با موضوع زندگینامه نصرتالدوله نوشته و منتشر کرده که عصر روز سهشنبه ٢٦ دی ماه از آن رونمایی شد. در این نشست منصوره اتحادیه به معرفی کتاب پرداخت و کاوه بیات عمدتا با رویکردی انتقادی آن را مرور کرد. الهام ملکزاده و شاهرخ فیروز، فرزند نصرتالدوله نیز نکاتی را گفتند که در صفحه پیش رو، گزارشی از هر چهار سخنرانی ارایه میشود.
نقشآفرینی شازده قجری/ کاوه بیات
نصرتالدوله فیروز یکی از رجال مشهور ایران معاصر است. اگر از سرآغاز کار او یعنی حکومت کوتاهمدتش بر کرمان در مقام یکی از شاهزادگان نوجوان قاجار در آغاز نهضت مشروطه صرف نظر کنیم که بیشتر جنبهای سنتی و تشریفاتی داشت، حضور جدی وی در عرصه تحولات سیاسی ایران به سالهای نخست جنگ جهانی اول بازمیگردد که او پس از اخذ دکترای حقوق از اروپا به ایران در آن ایفای نقش کرد. از این مرحله به بعد تا حدود ١٥ سال بعد که در اواخر دهه ١٣٠٠ نخست برکنار شد و آنگاه به قتل رسید، در این عرصه نقشی فعال داشت. دورهای که با کفالت و آنگاه وزارت عدلیه در مراحل نخست کار آغاز شد، با احراز وزارت خارجه در کابینه وثوقالدوله و مسائل مربوط به قرارداد ١٩١٩ و سرپرستی هیات اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس به اوج رسید. با وجود پیشامد حضیض ناشی از شکست خط مشی وثوقالدوله و به دنبال آن قید و بند حاصل از دستگیریهای کودتای سوم اسفند، نصرتالدوله باز هم توانست از نو نقشی عمده در عرصه تحولات سیاسی کشور بر عهده گیرد. اگرچه وی در این دوره دوم برای یک مدت کوتاه ایالت فارس را نیز عهدهدار شد (مرداد تا اسفند ١٣٠٢) اما جلوه اصلی وی در جایگاه نمایندگی مجلس شورای ملی در ادوار چهارم و پنجم نمایان شد که در خلال آن، چه به عنوان نمایندگی به طور کلی و چه در مقام مخبر کمیسیونهای خارجه و بودجه در پارهای از مهمترین مباحث این مقطع و شکل گرفتن ترتیبی که از آن میتوان به عنوان برآمدن یک نظام مدرن و نسبتا کارآمد یاد کرد، نقش مهمی داشت. تصدی وی بر وزارت مالیه را نیز در فاصله بهمن ١٣٠٥ تا خرداد ١٣٠٨ باید در این چارچوب و در مقام تحقق آن آرا و عقاید مورد ارزیابی قرار داد. همان طور که در آغاز سخن یاد شد، نصرتالدوله فیروز یکی از رجال مشهور ایران معاصر است. اما شهرت لزوما به معنای وجود نوعی دانش و آگاهی نسبت به حال و روز مشهود نیست. این سخن درباره فیروزمیرزا نیز صدق میکند. شهرت او بیشتر به دلیل یک تصور عمومی از نقش وی در رشته مذاکراتی است که به عقد قرارداد ١٩١٩ منجر شد و آنگاه پیشنهاد کشته شدن او به حکم استبداد رضاشاهی یعنی همان تشکیلاتی که گفته میشود در برآمدن آن نقش داشت. حال اینکه بر چه فکر و اساسی در پیشبرد مذاکرات قرارداد ١٩١٩ مشارکت کرد و از این امر چه هدفی را دنبال میکرد یا آنکه نقش او در شکلگیری نظام رضاشاهی در نیمه نخست دهه ١٣٠٠ شمسی دقیقا چه بود، یعنی ضرورت دست یافتن به آگاهی و دانشی فراتر از یک دانش صرف، موضوعی است که فقط در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است.
نوع دیگری از نگریستن به تاریخ
گام نخست را نیز در این عرصه میتوان کتاب نصرتالدوله فیروز از رویای پادشاهی تا زندان رضاشاهی به قلم مرحوم باقر عاقلی دانست که در سال ١٣٧٣ منتشر شد و گام بعدی و اصلی را کتاب جدید الانتشار در اعماق زمان زندگی نامه سیاسی فیروزمیرزا فیروز (نصرتالدوله) خواند. اما در این میان در توضیح فراهم آمدن زمینه نگاهی جدیتر و دقیقتر به مضامینی چون زندگی سیاسی رجالی چون نصرتالدوله فیروز جدای از علایق فردی جا دارد به چند عامل دیگر نیز اشاره شود. یکی از این عوامل مختصر فروکشی است در داوریهای تند و تیز زمانه. برچسبهای رایج و متداولی چون «مزدور استعمار» و «عاقد قرار داد» و... مدت زمانی است که کارکرد اولیه خود را لااقل در میان بخشی از عناصر تحصیلکرده و دنیادیده از دست داده است. عامل دیگر انتشار حجم گستردهای از اسناد و مدارک است که خواهی، نخواهی عرصه را بر تاریخ نگاری آسان پسند و متمایل به تکرار مکررات ما تنگ کرده است. در این مورد به خصوص از مجموعه اسناد بر جای مانده از خود نصرتالدوله میتوان یاد کرد که بخشی از آنها نخست به نام فرمانفرما منتشر شدند و بخشهایی نیز به نام خود او. همگی به همت نشر تاریخ ایران در سالهای ١٣٦٦ و ١٣٧٠. در کنار این اسناد انتشار پارهای از گزارشهای دیپلماتیک وزارت خارجه بریتانیا مخصوصا اسناد مربوط به قرارداد ١٩١٩ که اشتباه از یک نگاه دیگر را دشوار کرده است. دگرگونیهایی از این دست یعنی کمرنگ شدن تابلوهای سیاسی پیشین و فراهم آمدن حجم چشمگیری از دادههای جدید در عین حال که زمینه را برای یک نگاه مجدد به اینگونه مضامین فراهم میکند در صورت بیتوجهی میتواند زمینه را برای مجموعهای از لغزشهای تاریخی نیز فراهم کند.
ایرانیان سینهچاک آلمانها نبودند
اگر از قانون نخست شروع کنیم، یعنی شکلگیری نوعی کسالت و انزجار نسبی از برچسبهای احساسی و تکرار مکررات از خطر تفریط نیز نباید غافل بود. به نظر میرسد که کتاب در اعماق زمان در بخشهایی در واکنش به نگاه غالبا معوج پیشین، در این مقاله، در واکنش به آن افراط در مواقعی راه تفریط پیموده است. برای مثال امروزه از این میتوان سخن گفت که با توجه به وضعیت فوقالعاده نابسامان ایران در سالهای پایانی جنگ و برآمدن دولت بریتانیا به عنوان نیروی برتر منطقه در آن مقطع، طرح وثوقالدوله برای اتحاد با بریتانیا، طرح جسورانه و قابل تاملی بود و جای آن دارد که نسبت به آرای رجال واقع بینی چون نصرتالدوله که از همان مراحل نخست جنگ به گونهای که در این بررسی به درستی با اشاره به مقاله مهم او در مجله علمی خاطرنشان شده است، ایران را فاقد توانایی لازم جهت حفظ بیطرفی میدانست، التفات بیشتری مبذول شود. اما این تجدید نظر را با ارایه کاریکاتوری از طرف مقابل نمیتوان پیش برد. در بخشی از این بررسی در توصیف شمایی از وضعیت سیاسی ایران در مراحل نخست جنگ آمده است: «در آن شرایطی که بیشتر رجال و متنفذان کشور، حتی مردم برای آلمانها سینه چاک میدادند، نصرتالدوله و همفکرانش برای لزوم قرار گرفتن در جبهه متفقین اصرار داشتند.» از یک مقطع و به امید بهرهبرداری از بروز جنگ بینالمللی و گرفتاری روس و انگلیس به مسائل مهمتر بسیاری از رجال و متنفذان کشور و حتی مردم، در مقام بهرهبرداری از این فرصت تاریخی خواستار حمایت از مخالفین روس و انگلیس شدند. اما این به معنای اصرار طرف مقابل مثل نصرتالدوله و همکارانش بر لزوم قرار گرفتن در جبهه متفقین نبود. طرف مقابل فقط خواستار احتیاط و تامل بیشتر بود و به گونهای که در جریان لشکرکشی عثمانیها به کرمانشاه ملاحظه شد (لشکرکشی رئوفبیگ) از مخاطرات همراهی و همسویی با دولتی نگران بود که خود مانند روسها نسبت به ایران طمع ارضی داشت. تا جایی که نگارنده ملاحظه کرده است، در آن ادوار نه رجال منتقد هواداری آلمان عثمانی اصراری بر لزوم قرار گرفتن بر جبهه متفقین داشتند و نه به گونهای که در این بررسی آمده است، جرایدی چون رعد و عصر جدید بیطرفی را به ضرر ایران میدانستند و خواهان حمایت از نیروهای متفقین، روسیه، بریتانیا و فرانسه بودند. اگرچه بسیاری از رجال آن دوره در مورد راههای تامین خواستههای ایران اختلاف نظر داشتند، برخی خواهان تمایل به سمت آلمان عثمانی بوده و برخی نیز این سیاست را پرمخاطره میدانستند، بیطرفی متمایل به متفقین را توصیه میکردند، اما همگی بر سر خواستههای اساسی مورد نظر یعنی خروج قوای خارجی از کشور، رفع چیرگی روس و انگلیس بر گمرکات و مجموعهای از مطالبات مشابه اتفاقنظر داشتند و فاصلهای که آنها را از هم جدا میکرد، به اندازهای که در این بررسی تاکید شده است، زیاد نبود. ترسیم شمایی سیاه و سفید از تاریخ معاصر و تقسیم بازیگران آن به دو گروه خادم و خائن از ویژگیهای نگاه سنتی و مرسومی است که اینک به درستی در مقام نقد آن برآمدهایم. اما این نقد و تجدیدنظر را به صرف جابهجا کردن جایگاه چهرههای مورد بحث، خائن دانستن خادم پیشین و بالعکس، نمیتوان انجام داد. گوشه و کنایه و متلک که شاید در زد و خوردهای روز مطبوعاتی کاربردی داشته باشند، به کار بررسیهایی از این دست نمیآیند.
نگاه شتابزده به اسناد
نوع نگاههای شتابزدهای از این دست باعث میشود که حتی در ارجاع به اسناد و گزارشها بدون بررسی لازم نتیجهگیری شود. برای مثال در اشاره به مذاکرات کابینه مستوفیالممالک به دولت بریتانیا در زمستان ١٢٩٦ (١٩١٧-١٩١٨) برای پیگیری همان خواستههای پیشین یعنی تخلیه ایران از قوای خارجی، تعیین تکلیف پلیس جنوب، قرارداد ١٩٠٧، حضور نمایندهای از ایران در کنفرانس صلح، تجدیدنظر در تعرفههای گمرکی، آمده است که دولت انگلیس موافقت کرد «نیروهای انگلیسی را از مناطق تحت اشغال خود در ایران خارج سازد، قرارداد ١٩٠٧ را ملغی کند، در تعرفههای گمرکات به نفع ایران تجدیدنظر کند و فرماندهی پلیس جنوب را پس از خاتمه جنگ به ایران واگذار کند اما کابینه مستوفیالممالک که از عناصر تندرو حامی آلمان تشکیل شده بود، بدون در نظر گرفتن شرایط بینالمللی و تحولاتی که در جبهههای جنگ به قوع پیوسته بود و بر اساس آن آلمانها و ترکها شکست خورده بودند و عملا بریتانیا فاتح بزرگ جنگ محسوب میشد، از پذیرش پیشنهاد بریتانیا سر باز زدند.» (ص ٧١) در واقع هیچ یک از این دادهها جز بحث تعرفههای گمرکی درست نیست. در زمانه این مذاکرات فوریه تا مارس ١٩١٨ شرایط بینالمللی و تحولاتی که در جبهههای جنگ جریان داشت، به هیچوجه از شکست آلمانیها و عثمانیها و پیروزی بریتانیا حکایت نداشت بلکه بر عکس با آزاد شدن بخشی از قوای دول مرکز از جبهه شرق پس از خروج روسیه از جنگ و انعقاد قرارداد برست لیتوفسک دور جدیدی از حملات آلمان در بسیاری از نقاط جبهه غرب آغاز شده بود. از نقطه نظر پذیرش خواستههای ایران نیز حتی اگر به همان ماخذ مورد اشاره در این بخش از کتاب یعنی کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرتهای بزرگ شادروان دکتر ایرج ذوقی توجه بیشتری میشد، ملاحظه میشد که دولت بریتانیا به هیچوجه حاضر نبود که مناطق تحت اشغال خود را تخلیه کند. در همان بررسی دکتر ذوقی میخوانیم که در مورد قوایی که در صفحات غربی و شمالی کشور حضور داشتند، دولت بریتانیا با اشاره به لشکرکشیهای اخیر عثمانی و آذربایجان و گیلان فقط وعده داد «قشون انگلیس به محض اینکه اوضاع اجازه دهد و در هر صورت در ختم جنگ احضار خواهد شد.»
اسناد جدید و ضرورت بازنگری در تاریخ
یکی از دگرگونیهای مهمی که بدان اشاره شد، فراهم آمدن حجم چشمگیری از دادههای جدید است. موضوعی که به ویژه در مورد بخشهایی از فعالیتهای سیاسی و اداری نصرتالدوله صدق میکند و کار مورخ را به دلیل ضرورت مراجعه به تمامی آنها دشوار میسازد. برای مثال میتوان به رشته مذاکراتی اشاره کرد که در دوره وثوقالدوله برای ایجاد نوعی اتحاد میان تهران و باکو جریان داشت. بخشی از این مذاکرات را هیات اعزامی ایران به قفقاز به سرپرستی سید ضیاء الدین طباطبایی دنبال میکرد و بخشی را نیز هیات اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس تحت سرپرستی نصرتالدوله. نویسنده در اعماق زمان در اشاره به یکی از مقاطع این مذاکرات با استناد به قسمتی از یادداشتهای روزانه فروغی نتیجه گرفتهاند که با وجود مخالفت اولیه دولت بریتانیا با این طرح کلی، یعنی طرح اتحاد ایران و جمهوری موسوم به آذربایجان «در نهایت با اصرار ایرانیها و آذریها بریتانیا قبول کرد از این اتحاد پشتیبانی کند» (ص ١٢٧). در آن بخش از یادداشتهای فروغی که در توضیح این نتیجهگیری بدان ارجاع داده شده است، فروغی نوشته است «یکی از آذربایجانیها را در هتل کلاریج پیدا کردم و کاغذی را که از نصرتالدوله رسیده بود، راجع به اینکه در کارها با انگلیسها موفق حاصل کردهام، خواندم و دادم». حال آنکه اگر برای ارایه گزارش دقیقتری از این رشته مذاکرات به اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا از جمله گزارش لرد کرزن از دیدارش با نصرتالدوله در همین زمان مراجعه میشد که در آنها به این موضوع به خصوص نیز اشاره شده است، ملاحظه میشد نه فقط نصرتالدوله در این کار با انگلیسیها موفقیتی حاصل نکرد، که مورد شماتت حضرات نیز قرار گرفت. لرد کاردین آن را «یک طرح بسیار گستاخ و جاه طلبانه توصیف کرد» و لرد کرزن نیز در تایید برداشت هاروی خاطرنشان کرد «بهتر است ما خود را از این بازیها و بند و بستها کنار بکشیم و کاری به کارشان نداشته باشیم.»
جمعبندی
در جمعبندی بحث باید بگویم که نصرتالدوله فیروز گرچه خیلی زود از جهان رفت و زندگانی سیاسیاش کوتاه بود، اما در همان ١٥-١٤ سالی که در عرصه سیاست حضور داشت، در صف اول بود و در کانون اصلی بسیاری از حوادث و تحولات روزگار. با آنکه از دودمان خاندان سلطنتی قاجار بود و بخشی از سرمایه سیاسیاش نیز در همین حوزه قرار داشت، اما از آن دست رجال قاجار بود که میدانست کار مملکت دیگر بر آن ترتیب پیش نخواهد رفت. با رویگردانی از سنت معمول جستوجوی وجاهت ملی، یعنی اعراض و رویگردانی به وقت ناسازگاری روزگار و پیش آمد مشکلات، در یک مقطع حساس از تاریخ ایران با تهور و جسارت وثوقالدوله در اتخاذ ترتیبی دیگر همراه شد که به نتیجه نرسید. اما هنگامی که چندی بعد از همان بستر به صورت کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی حرکت مشابهی آغاز شد، با وجود گرفتار آمدن در دستگیریهای اولیه این حرکت از همراهی و همکاری با اس و اساس این ابتکار عمل که اینک به شکل اقتدار فزاینده رضاخان سردار سپه و طیف رو به گسترش دیگر عناصر همسو خود را نشان میداد، سر باز نزد. نمیتوان گفت از مخاطرات کار، مخاطرات حاصل از پر و بال دادن به پدیدهای چون سردار سپه بیاطلاع بود. شاید انتظار نداشتند که به حکم این پدیده ناسپاس کشته شوند. اما احتمالا از نیمه دوم دهه ١٣٠٠ حس کرده بودند که دوره دیگری در پیش خواهد بود. برکناری ناگهانی نصرتالدوله از وزارت مالیه در خرداد ١٣٠٨ و پروندهسازی بعدی باید به اندازه کافی هشداردهنده میبود، اما احتمالا جز ادامه کار چاره دیگری در پیش نبوده است.
پژوهشگر تاریخ معاصر در اعماق زمان
نصرتالدوله با آنکه از دودمان خاندان سلطنتی قاجار بود و بخشی از سرمایه سیاسیاش نیز در همین حوزه قرار داشت، اما از آن دست رجال قاجار بود که میدانست کار مملکت دیگر بر آن ترتیب پیش نخواهد رفت. با رویگردانی از سنت معمول جستوجوی وجاهت ملی، یعنی اعراض و رویگردانی به وقت ناسازگاری روزگار و پیش آمد مشکلات، در یک مقطع حساس از تاریخ ایران با تهور و جسارت وثوقالدوله در اتخاذ ترتیبی دیگر همراه شد که به نتیجه نرسید.
منبع: اعتماد
نظر شما