شناسهٔ خبر: 55678 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

مروری بر رویدادهای انقلاب مشروطه توأم با پیگیری سویه‌های تئوریک آن‌ها (۲)؛

روشنفکران و مدرنیزاسیون خشن

مشروطه جریان روشنفکری اینک متوجه هندسۀ زیربنایی ایران شده بود. انگار توافقی نانوشته ایجاد گردید که تا این ساخت زیربنایی تغییر نکند، کشور آمادۀ پیشرفت در عرصه‌های گوناگون نمی‌شود. روشنفکران به‌سرعت تیپ عوض کردند و پدیدۀ روشنفکر-کارمند رخ نمود. آن‌ها خود را آمادۀ یک مدرنیزاسیون اساسی و خشن در تمامی عرصه‌های هندسۀ اجتماعی ایران می‌کردند.

فرهنگ امروز/ اسماعیل نوشاد:

۵. واکنش هندسۀ زیربنایی مستقر در جامعه

ساختار اقتصادی ایران در عصر مشروطه بر مبنای اقتصاد کشاورزی روستاییان، دامداری ایلات و عشایر، واسطه‌گری تجار و اصناف بود. روحانیون واسطۀ مردم و شرع اسلام و دیوانیان و درباریان هم واسطۀ مردم و دولت بودند؛ این ساختار نمی‌توانست بازتابندۀ چیزی باشد که مشروطه‌خواهان «ملت» می‌نامیدند. اکثر ایلیاتی‌ها از فرمان‌های خان پیروی می‌کردند و حکم خان در ایل روا بود. اکثر کشاورزان نیز رعایای اربابان و فئودال‌های زمین‌دار بودند. واضح است که این هندسۀ اقتصادی و جمعیت‌شناختی مجرایی برای تحقق تام مشروطه‌خواهی ندارد؛ بدتر آنکه تمام درس‌خوانده‌ها و خارج‌رفته‌ها فرزندان همین خان‌ها و اربابان زمین‌دار بودند و اکنون مشروطه‌خواه شده بودند. دولت‌های استعمارگری مانند روسیه و انگلیس هم که قبلاً هرچه می‌خواستند را به‌راحتی از شاه می‌گرفتند، با مشروطه و مجلس مخالف بودند. نتیجه آن شد که محمدعلی‌شاه مجلس را به کمک روس‌ها به توپ بست و بسیاری از آزادی‌خواهان را کشت (دورۀ یک‌ساله‌ای که بعدها به استبداد صغیر مشهور شد). در اینجا بود که ضعف مشروطه در عدم قوت جامعۀ مدنی متوسط و شهرنشین نمایان گردید. این ضعف به‌نوبۀ خود ناهمخوانی هندسۀ زیربنایی مستقر و صورت‌بندی گفتمان مشروطه را می‌نمود. در نهایت با مقاومت ستارخان و باقرخان در تبریز و حملۀ ایلات بختیاری و مجاهدان شمال به تهران، محمدعلی‌شاه برکنار و حکومت پادشاهی مطلقه برای همیشه کنار رفت. همین حملۀ ایلات نشان داد که هنوز در وهلۀ نهایی، ساخت قبیله‌ای ایران تعیین‌کننده است و طبقۀ نوظهور متوسط شهرنشین هنوز مجراهای اصلی اقتصاد سیاسی را به دست نداشت.

 بعد از فتح تهران هم وضعیت تغییر چندانی در ماهیت نکرد، هرچند صورت حکمرانی تغییر کرد. دیگر از روشنفکران و روزنامه‌نگاران پرشور ابتدای انقلاب خبری نبود. فرزندان خان‌های ایلات و زمین‌داران بزرگ که درس‌خواندۀ فرنگ بودند، به «رجال» سیاسی جدید بدل شدند و ساخت ناهمخوان اقتصادی خانوادگی خود را به درون دولت جدید بردند. همین امر باعث گردید تا دولت مدرن ایران که برای اولین بار پس از مشروطه تشکیل گردید و امید می‌رفت که برای اولین بار مجری خواست ملت ایران توسط قانونی باشد که همه در برابر آن یک‌سانند، بدل به ابزار دست الیگارشی ایلی و زمین‌دار شود. بااینکه طبقات الیگارش ایران امروز جابه‌جا شده‌اند، اما این مشکل هنوز هم به‌نحوی متفاوت برقرار است. سیاست ایران نتوانسته است بین صورت‌بندی دولت مدرن و طبقات پرنفوذ سنتی یک ساخت مناسب پیدا کند و این طبقات کمابیش به دلیل نفوذی که داشتند به رجال سیاسی این دولت‌ها بدل می‌شدند و دولت عمومی را به سمت سودهای خانوادگی منحرف می‌کردند و می‌کنند. در گذشتۀ سنتی، دولت و حاکمیت‌های محلی تیول این خانواده‌ها بود، ولی اکنون این رجال به‌مثابه یک مافیای فاسد عمل می‌کردند؛ همین امر باعث یک دوره رکود دولت مشروطه و ناامنی گسترده در دهۀ پایانی قرن ۱۳ هجری گردید.

 دخالت‌های استعمار هم دائم بر وخامت اوضاع می‌افزود، به‌ویژه روسیه با حمایت از خان‌های محلی عرصه را بر انقلابیون و مردم ایران تنگ کرده بود و هر روز خبری از جنایات و اوباشگری نیروهای روس در سرزمین‌های شمالی می‌رسید. این شرایط بدان‌جا کشید که ایالت‌هایی مانند آذربایجان که هم تحت تاخت‌وتاز استعمار خارجی و هم بیداد گردنکشان محلی بودند، از مشروطه‌خواهی و آزادی‌خواهی پایتخت‌نشینان سرخورده شوند و به فکر مناطق محلی خود بیفتند؛ قیام امثال شیخ محمد خیابانی را باید در این راستا دید. همچنین پس از انقلاب اکتبر روسیه، احزاب کمونیست در ایران شکل گرفتند، این احزاب به دنبال آرمان‌های کمونیستی و حکومت جمهوری بودند؛ قیام میرزا کوچک‌خان جنگلی و اعلام جمهوری از جانب وی در این راستا شکل گرفت. در این شرایط بود که سردارسپه خلق شد.

۶. ظهور روشنفکرهای بوروکرات

جریان روشنفکری اینک متوجه هندسۀ زیربنایی ایران شده بود. انگار توافقی نانوشته ایجاد گردید که تا این ساخت زیربنایی تغییر نکند، کشور آمادۀ پیشرفت در عرصه‌های گوناگون نمی‌شود. روشنفکران به‌سرعت تیپ عوض کردند و پدیدۀ روشنفکر-کارمند رخ نمود. آن‌ها خود را آمادۀ یک مدرنیزاسیون اساسی و خشن در تمامی عرصه‌های هندسۀ اجتماعی ایران می‌کردند. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ این وضعیت را عینیت بخشید. جنگ‌های جهانی و انقلاب اکتبر روسیه نیز قدرت‌های جهانی را سرگرم کرده بود و فرصت را جهت پیشبرد مدرنیزاسیون سرتاسری به این گروه بخشید. سردارسپه به‌سرعت بدل به چهرۀ اول سیاست ایران شد. مجلس چهارم پس از ۶ سال در سال ۱۳۰۰ بازگشایی شد. کلیۀ شورش‌ها و قیام‌های محلی و ایلات عشایر ظرف مدت کوتاهی سرکوب شد و دستگاه‌های اداری و امور اقتصادی سامانی نسبی یافت. سردارسپه، نخست‌وزیر شد و احمدشاه از کشور خارج شد. روشنفکران بوروکرات اینک جمهوری می‌خواستند، اما اقلیت مجلس به رهبری مدرس و همیاری مردم عادی و روحانیون و اصناف در برابر آنان ایستاد. پس از یک‌سری جنگ و جدال‌های خیابانی جریان مدرس پیروز شد و ایدۀ جمهوری که به‌صورت لایحه‌ای به مجلس رفته بود، پس گرفته شد.

 بدین‌ترتیب، جمهوریت نیز به‌مانند تز ولایت فقیه میرزای نائینی، یک برگ بازی‌نشده از طرف جریان روشنفکری باقی ماند و بازی آن به آینده موکول گردید. سردارسپه با عنوان رضاشاه در خرداد ۱۳۰۵ تاج‌گذاری کرد و یک حکومت اقتدارگرا با همیاری روشنفکران بوروکرات تأسیس و تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. این حکومت هندسۀ سیاسی و اقتصادی و جمعیتی ایران را به شیوه‌ای اساسی تغییر داد: نظام جمعیتی ایلیاتی برای همیشه از ایران رخت بربست؛ خدمت وظیفه اجباری شد و ارتش منظم جای قوای ایلی را گرفت؛ راه‌آهن شمال-جنوب ساخته شد. بسیاری نهادها و ادارات مدرن همراه با تغییرات بنیادی در ساخت طبقاتیِ ایران به‌سرعت چهره شهرهای ایران را دگرگون کردند. این شرایط باعث شد تا بسیاری آرمان‌های مشروطه که مربوط به حوزه‌های نرم گفتمانی بودند به دست فراموشی سپرده شوند. البته بودند روشنفکرانی که هنوز می‌خواستند روزنامه‌نگار باشند و به‌مثابه منتقدان دولت به جامعۀ مدنی تعلق داشته باشند، ولی اکثریت روشنفکر آن زمان به تیپ محمدعلی فروغی پیوسته بودند. روشنفکرانی که «رجل» سیاسی شده بودند و آرمان‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانۀ مشروطه را کنار نهاده، فقط در پی پروژۀ مدرنیزاسیون بودند. این رجال ادامۀ رجال دهۀ گذشته بودند و به همان بیماری مبتلا بودند. روشن است که جامعۀ ایران و این طبقۀ الیگارش همیشه همسو نبوده و نیستند. دولت پهلوی هم نتوانست مشکل تعبیۀ بدنۀ ساختار اقتصادی سنتی در دل خویش و فسادها و رانت‌های تبعی آن را درمان کند. این معضل علاوه بر آنکه برخاسته از ذات مدرنیسم و دولت اقتدارگرای برخاسته از آن است، به نوپایی و سستی جامعۀ مدنی و همچنین ضرورت تغییر هندسۀ جمعیتی و اقتصادی و سیاسی ایران برمی‌گشت.

۷. مروری کوتاه به دستگاه معادلات اجتماعی ایران پس از تحقق گفتمان مشروطه

دستاوردها

- با تحقق این گفتمان سلطنت خودکامه و اینکه عین عباراتی که در لحظه از دهان یک شخص خارج می‌شود را لازم‌الاجرا بدانیم، کنار گذاشته شد؛ این یک دستاورد بی‌سابقۀ تاریخی است. مجلس قانون‌گذاری از آن زمان محور اصلی وضع، اصلاح و نظارت بر اجرای قانون بوده است.

- جامعۀ ایرانی از طریق یک نهضت ترجمه با دستاوردهای فکری جهانی آشنا شد و افزایش این اندوختۀ زبانی تا ده‌ها سال پس از مشروطه ادامه یافته است. در حوزۀ آموزش همگانی نیز آرمان روشنفکران مشروطه محقق شد و جامعۀ ایرانی اندک‌اندک همه باسواد شدند. نظام آموزش عالی در ایران نهادینه گردید و ایرانیان دیگر برای تحصیلات عالی نیازمند دانشگاه‌های غربی نیستند.

- دولت مدرن با رویکردی اقتدارگرا در حوزه‌های زیربنایی تغییرات گسترده ایجاد کرد. هندسۀ جمعیتی دگرگون شد: دیگر ایلات عنصر تعیین‌کنندۀ نظامی و اقتصادی ایران نیستند؛ ارتش و نیروهای نظامی یک‌پارچه و دائمی ‌شدند و مشکلات امنیتی که همیشه مردم ایران با آن درگیر بودند، رفع گردید؛ شهرهای ایران به‌تدریج بزرگ‌تر و پررونق‌تر شدند و ساختار صنعتی و فناوری نوین چهرۀ آن‌ها را دگرگون نمود. روشنفکران دیوان‌سالار اهرم اصلی این تغییرات گسترده بودند، آن‌ها تمام وجوه اجتماعی ایران را از شبکۀ راه‌ها تا سیستم تولید تا نظام بهداشت و تأمین اجتماعی و سپس حوزه‌های نرم ایدئولوژیک مانند دستگاه حقوقی و آموزشی و فرهنگی و حتی ساختار و کارکرد اجتماعی زبان فارسی را از اساس دگرگون کردند.

- در کنار این‌ها در حدی ضعیف‌تر جامعۀ مدنی ایران شکل گرفته است و توانسته است در مقاطع مختلف تاریخ معاصر ایران تأثیرات ماندگار نهد. هرچند تغییر چهرۀ روشنفکران منتقد مشروطه به روشنفکران بوروکرات در زمان رضاشاه ضربۀ سهمگینی بدان زد، اما بستری که در زمان مشروطه نهاده شد، زمینه‌ایست برای هر زمانی که نخبگان ایرانی از رکود خارج شده و به امکان یک اجتماع واقعی در ایران بیندیشند.

مسائل و بحران‌ها

- یکی از جریان‌های گفتمان مشروطه نوعی باستان‌گرایی در مقابل دوران اسلامی بوده که شاید در ابتدا که وزن سنت زیاد بوده، به‌عنوان یک راهبرد مقطعی از جانب مشروطه‌خواهان جهت مقابله با سنت دینی انجام گرفته؛ اما امروز دیگر این رگۀ گفتمانی سودی ندارد و بیشتر موجب فعال شدن گسل‌های قومیتی و مذهبی و تضعیف وحدت ملی ایرانیان می‌گردد تا اینکه سودی داشته باشد.

- خاورمیانه منطقه‌ای است که به‌شدت به لحاظ قومیتی و مذهبی درهم‌تنیده است؛ روشن است که پدید آوردن دولت- ملت‌های نژادی آن‌گونه که در اروپای مدرن مدنظر بود، در این منطقه ممکن نیست. اگر روشنفکران نسل اول که بیشتر واردکنندۀ این ایده‌ها بودند و نادانسته این ایده‌ها را قورت دادند، روشنفکران امروز ایران پس از فجایع بسیاری که این ایده در منطقه مانند نسل‌کشی‌ها و پاک‌سازی‌های قومی آفریده است، بایستی چنین ایده‌هایی را کنار گذارند. ایدۀ ایرانیت که در مفهوم خود وحدتی از چندگانگی‌های قومی و فرهنگی و مذهبی را ارائه می‌کند، خود بهترین راه‌حل یک زندگی مسالمت‌آمیز در ایران و منطقه است.

-یکی از آرمان‌های مشروطه ایجاد یک دولت کارآمد و عقلانی در ایران بود، دولتی که همگان در برابر آن برابر باشند و از حقوق شهروندی مساوی برخوردار باشند. متأسفانه این دولت در بدو بنا بیراهه رفت. در بالا اشاره کردیم که تحصیل‌کرده‌های غربی همگی فرزندان خان‌ها و زمین‌داران معروف بودند و همین تحصیل‌کردگان روشنفکر- بوروکرات تبدیل به «رجالی» شدند که یا نمایندۀ مردم شدند و یا کارمندان رتبه بالای دستگاه اجرایی؛ این رخداد باعث شد تا ساخت سنتی اقتصاد سیاسی که به شیوه‌ای متناقض دولت در پی نابودی‌اش بود، در دل آن تعبیه و نهادینه شود. به عباراتی، تیول‌داران قدیم بدل به رانت‌داران و دیوان‌سالاران فاسد دولت مدرن شدند. آشوب و سرخوردگی مردم پس از پیروزی انقلاب مشروطه برای همین بود. این سرخوردگی تا امروز ایران ادامه دارد و مردم می‌بینند دولت‌هایی که خودشان برای منافع ملی برمی‌گزینند، چگونه اسباب پیگیری منافع یک طبقۀ الیگارش فاسد می‌شوند. یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌هایی که این شرایط به اقتصاد و توسعه در ایران زد، انحراف آمایش سرزمینی ایران بود. جامعۀ ایران که با انقلاب مشروطه در حال گذار از یک جامعۀ کشاورزی به یک جامعۀ مدرن صنعتی بود، می‌بایستی بر اساس نیازهای جدیدش توزیعی مناسب از امکانات، ثروت‌ها و جمعیت‌ها در پهنۀ جغرافیای سیاسی ایران را دنبال می‌کرد که از اساس با توزیع‌های سنتی متفاوت بود.

 اما به دلیل نفوذ این رجال در مجلس و دولت، طرح‌های بزرگ توسعۀ کشور به زادگاه‌های آن‌ها که اصلاً مناسب توسعۀ صنعتی نبودند، رفت و این رویه تا امروز ادامه یافته است. نتیجۀ این کار بحران‌های عمیق زیست‌محیطی و اقتصادی و جمعیتی ایران است. صنایع به‌شدت آب‌بری مانند فولاد که باید در کنار دریا باشند، در دل بیابان در شهرهای اصفهان و یزد ساخته شده‌اند. یک قرن پس از مشروطه ما هنوز یک کلان‌شهر بندری نداریم و جمعیت‌های چندمیلیونی در وسط بیابان بدون هیچ توجیه اقتصادی جمع شده‌اند!

۸. سخن آخر

انقلاب مشروطه برای اولین بار در تاریخ ایران بنیانی نهاد که پارادایم اجتماعی ایران جدید را تعیین می‌کند. دیگر مانند گذشته مفصل اصلی تاریخ ایران با بنیان‌گذارانی مانند کوروش و اردشیر و شاه‌اسماعیل صفوی آغاز نگردید، بلکه این جامعۀ مدنی ایران در یک شبکۀ پیچیده بود که برای ایران آینده طرحی ریخت. بسیاری از جریانات فعال در مشروطه به تبعات این رخداد و تغییرات بنیادی‌ای که در پیش بود، واقف نبودند و اخلاف آن‌ها پس از وقوف امضای سلف را پس گرفته و جامعۀ ایرانی شکلی جزیره‌ای یافت که روشنفکران و روحانیون و دولتمردان و... هریک ساز خود را می‌زنند. اقتصاد نفتی به این جامعۀ بی‌ارتباط و جزیره‌ای امکان بقای چنددهه‌ای داده است. این اقتصاد، نیاز ایران به یک جامعۀ کارآمد و منسجم را در مقطعی به طول چند دهه تعلیق کرد؛ ولی امروزه شاهدیم که این وضعیت نیز رو به افول است و باز هم تقدیر قومی و ضرورت تغییر اساسی در گفتمان‌ها و هندسۀ زیرساختی اجتماعی ایران با شدتی بیشتر به سمت ما می‌آید. نخبگان فکری ایران اگر از این وضعیت تصمیم‌گریز و راکد عبور نکرده و به تصمیمی برای آیندۀ ایران نرسند، بی‌گمان تقدیر به جای آن‌ها تصمیم می‌گیرد و چه بی‌رحم است تقدیر!

البته اگر بخواهیم شرایط ایران معاصر را به‌طور تام بررسی کنیم، می‌بایست نگاهی هم به رخدادهای ۱۳۲۰ تاکنون می‌انداختیم، لکن آن را به فرصتی دیگر وامی‌نهیم و فعلاً به بررسی انقلاب مشروطه و تبعات آن اکتفا می‌کنیم.

نظر شما