به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ گاهی مباحثی مطرح میشود مبنی بر اینکه که اصولاً ما در گذشته نظریه و روش تحقیق منسجم نداشتهایم و بعدها آن را با تقلید از روششناسی غرب اتخاذ کردهایم؛ البته برخی از اساتید این طرز تفکر را غلط و خطرناک دانستهاند که درنهایت منجر به خودباختگی محققان، به خصوص نسل جوان ما میشود و در دلیل رد آن هم گفتهاند که مگر میشود فرهنگ و ادبیاتی به غنای فرهنگ و ادبیات ایرانی پشتوانههای نظری نداشته باشد، یا اینکه اصولاً بدون روش تحقیق باشد؟ مطالعه این دست مطالب، سوالات زیادی در ذهن مخاطب ایجاد میکند، سوالاتی نظیر اینکه اگر واقعا ما پشتوانه نظری یا روش تحقیق نداشتهایم، پس آثار غنی ادبیات و علوم کلاسیک ما بر چه مبنایی شکل گرفتهاند؟ برای دستیابی به پاسخ این قبیل پرسشها با حمیدرضا شعیری (نشانهشناس، معناشناس، منتقد ادبی و هنری و استاد تمام گروه زبان فرانسه دانشگاه تربیتمدرس) گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
امروزه در علوم و به خصوص علوم انسانی ما اینطور وانمود میشود که ما در زبان و ادبیات فارسی پشتوانه نظری و روش تحقیق نداشته و نداریم، ولی برخی صاحبنظران و اساتید بر پشتوانه نظری غنی زبان و ادبیات فارسی تاکید دارند و دلیل این نظر خود را هم وجود علوم و ادبیات غنی که از گذشتگان ما به جا مانده میدانند. نظر شما در این باره چیست؟ آیا در زبان فارسی هم نظریه و روش تحقیق داریم؟
بحث نظریه و روش بیشتر بحث قرن بیستمی و مخصوص علوم است، یعنی در واقع در علوم است که ما از نظریه، رویکرد، روش و روششناسی میکنیم. بنابراین بحثی است که مربوط به علوم و خاصه علوم انسانی است که بیشتر با دانشگاهها شکل گرفته، یعنی دانشگاه بنیان و دانشگاه مبداء است و بعد در طول زمان جلو آمده است. در پاسخ به سوال شما باید بگویم که اگر مفهوم دانشگاهی و آکادمیک و نه مفهوم عام نظریه را در نظر بگیریم، در زبان فارسی و در کشور ایران، نظریه، به آن مفهومی که در جهان رایج است، تولید نکردهایم، ولی خالی از نظریه هم نبودیم. در اینجا یک تناقض وجود دارد، یعنی اگر نظریه به شکل آکادمیک، دانشگاهی و با رویکردی که دانشگاه به آن دارد، مد نظر باشد، باید بگویم که به این مفهوم نظریه در ایران و زبان فارسی وجود ندارد؛ ولی اینکه آیا اصلا نظریه به معنی تولید اندیشههایی که جمع میشوند تا یک نظریه را بسازند، وجود داشته یا خیر؟ باید بگویم که به این معنا وجود داشته است، ولی باید این دو مفهوم را از یکدیگر جدا کرد، چون دو مفهوم متفاوت هستند.
نظریهای که در زبان فارسی وجود داشته به چه صورت بوده و چه ویژگیهایی دارد؟ با وجود این نظریههای بومی، چه میشود که ما به سراغ نظریه با مفهوم غربی و آکادمیک آن روی میآوریم؟
ما اندیشه، نگرش و تفکر داشتهایم. مثلا مولانا صاحب تفکر و اندیشه است، یعنی تمام کسانی که در حوزه ادبیات فارسی نوشتهاند، صاحب تفکر و اندیشهاند، منتهی اسم آن تفکر و اندیشه را نظریه نگذاشتهاند، یعنی مولانا اندیشهها و تفکرات بسیاری تولید کرده، چون که در قالب ادبیات و در قالب شعر درباره آن صحبت میکند، نام آنها را نظریه نگذاشته است. علاوه بر این، ما اندیشمندان بزرگی مثل ابنسینا، ملاصدرا، فارابی، مولانا و... را داریم که همگی اینها تولید اندیشه کردهاند و صاحب تفکر هستند، اگر نظریه را با این مفهوم نگاه کنیم، چون اندیشههای این افراد خاستگاه نظری دارد، پس نظریه محسوب میشود. بنابراین ما فاقد نظریه به معنی تفکر و اندیشه نبوده و نیستیم. اما اگر بخواهیم به شکل آکادمیک نگاه کنیم، یعنی شکل دانشگاهی و امروزی نظریه که در معنی و مفهوم پژوهش، تولید علم، مقاله، کتاب و ... به کار میرود را در نظر بگیریم، با این مفهوم میتوانیم بگوییم که ما این نوع نظریه را بیشتر وامدار غرب هستیم، از غرب گرفتهایم و به این مفهوم امروزه در دانشگاههای خود مورد استفاده قرار میدهیم. بنابراین در این حوزه در ایران از رویکرد و نظریه تولید غرب و با مفهومی که در غرب جاری است، استفاده میکنیم.
امروزه کمتر کسی است که از وجود نظریه و روش تحقیق در زبان فارسی آگاه است، به نظر شما چرا جوان و نسل امروز ما با نظریههای زبان فارسی آشنایی ندارد؟
یک دلیلی که وجود دارد این است که تعداد بیشماری از اندیشمندان ما به زبان عربی نوشتهاند، در صورتی که ما با زبان فارسی سروکار داشتهایم. بعد از آن اندیشمندان ما با زبان عربی قطع شده و به زبان فارسی، نوشته، خوانده و فهمیدهاند، بنابراین ارتباط بین اندیشمندان قطع شده و در نتیجه آن استمرار قطع و یک گسست ایجاد شده است. اینجا ما با یک فاصله و خلاء مواجه هستیم که ادامه ندادهایم، پس قطع اندیشه را به دنبال داشته است. مثلا جورجانی و بسیاری دیگر از اندیشمندان ما، آثار خود را به زبان عربی نوشتهاند و چون به زبان عربی نوشته و تولید کردهاند، و چون خاستگاهشان عربی بوده، استمرار پیدا نکرده، چون ما به سمت و سراغ زبان فارسی رفتهایم.
این گسست به همینجا ختم نمیشود و بعد از آن به یکباره یک گسست دیگر ایجاد شده، آن هم زمانی است که ما یکباره به سمت غرب و کشورهایی که تولیدات نظری و روششناختی آنها در دانشگاهی غرب، انگلیسیزبان و لاتین بوده است، رفتهایم، بعد از آن هم کلا ارتباط ما با آن پایگاه اصلی قطع شده است. بنابراین میتوان گفت که چون ما نتوانستهایم مبنا یا بنیان اندیشگانی خودمان را استمرار دهیم، نتوانستهایم از آنها استفاده هم کنیم.
غربیها هم مطالعه کردهاند و بعد آن را تبدیل به نظریه کردهاند. مثلا فروید ادبیات و آثار ادیپ را مطالعه میکند و بعد نظریه عقده ادیپ را مطرح میکند، ولی ما این کار را نکرده یا نمیکنیم. واقعیت این است که ادبیات ما بسیار غنی است و میتواند سرچشمه نظریههای زیادی باشد ولی ما آن را تبدیل به نظریه نکردهایم. یعنی اتفاقی که اینجا نیفتاده، این است که ما تفکر را به نظریه تبدیل نکردهایم.
نظر شما