فرهنگ امروز/ رضا داوری اردکانی:
۱- فکر تأسیس فرهنگستان که پیش آمد من هم مثل بسیاری از دانشگاهیان از آن استقبال کردم اما وقتی اساسنامهاش تدوین و تصویب شد بعضی دشواریها در آن دیدم. طراحان تأسیس فرهنگستان میخواستند بنای بنیادی را بگذارند که راه پیشرفت علم را هموار سازد و با بررسی و تحلیل وضع آموزش و پژوهش چراغی فرا راه توسعه علم کشور و گسترش مرزهای دانش بدارد. وظایف دیگری هم بر عهده فرهنگستان نهاده شده بود که ادای آنها در صورت فراهم بودن امکانهای مالی و مادی چندان دشوار نبود اما وظیفه اصلی همان شناخت زمینهها و امکانهای پیشرفت علم و نشان دادن راه بهبود آموزش و توسعه پژوهش و گسترش مرزهای دانش بود. در درست بودن فکر تأسیس سازمانها و بنیادهایی مثل فرهنگستان برای تحقیق و تأمل در شرایط امکان پیشرفت علم و گشایش راههای آن تردید نمیتوان کرد. پس طبیعی بود که وقتی پیشنهاد تأسیس فرهنگستانها عنوان شد، بحث و چون و چرایی چندان در اهداف و وظایف و سازمان آن صورت نگیرد. همینجا فرهنگستان زبان و ادب را مستثنی کنیم که سابقه پنجاه شصت ساله داشت و وظیفهاش در قیاس با دیگر فرهنگستانها تا حدودی معلوم و روشن بود و در کار سازماندهیاش هم کمتر با مشکل مواجه میشد اما فرهنگستانهای دیگر وضعی متفاوت داشتند چنانکه انعکاس دشواری راه و کار آنها را در فحوای سطور و بندهای صفحه اول اساسنامه هم میتوان یافت. این را بگویم که در هنگام بررسی و تصویب اساسنامه بسیار کوشش شد که در بیان هدف و وظایف ابهامها کم شود اما کار ایجاد نظام علم و درک شرایط توسعه و پیشرفت آن چندان دشوار بود که آن سعیها و کوششها کفایت نمیکرد. فرهنگستانها چگونه و با چه تواناییها و امکانهایی میتوانستند کشور را به استقلال علمی برسانند و سطح علم و فرهنگ کشور را ارتقاء بخشند و چه کسانی با کدام دانش میتوانستند مرزهای دانش را گسترش دهند؟ در مورد فرهنگستانهای دیگر حرفی نمیزنم اما میدانم و از اول میدانستم که کار فرهنگستان علوم دشوار است. در اینکه فرهنگستان هنر جای هنرمندان و هنرشناسان است تردید نبود. اعضای فرهنگستان علوم پزشکی هم همه میبایست پزشک باشند. با این تفکیک و تکثیر فرهنگستانها که نمیدانم چرا صورت گرفت تکلیف فرهنگستان علوم هم معلوم شد. این فرهنگستان میبایست مجمع دانشمندان و نمایندگان همه علوم و رشتههای علمی باشد. فرهنگستان علوم با گروههای علمی ۱- مهندسی، ۲-کشاورزی، ۳- علوم پایه، ۴- علوم انسانی، ۵- مطالعات اسلامی و بالاخره ۶- علوم دامپزشکی[۱] تأسیس و تشکیل شد[۲].
با توجه به هدفی که برای فرهنگستان تعیین شده بود چه کسانی میبایست عضو آن باشند؟ پاسخ روشن است. با تصوری که از آکادمی داریم، اعضاء فرهنگستان را باید از میان ممتازترین دانشمندان همه دانشها برگزید. دانشمندانی که استعداد آن را داشته باشند که در مرزهای دانش پژوهش کنند. آنان که در مرز دانش پژوهش میکنند غالباً از حدود تنگ تخصص خود خارج میشوند و وسعت نظری پیدا میکنند که گویی فراروی افق آینده علم (همه علمها) قرار گرفتهاند. شورایعالی انقلاب فرهنگی پس از تصویب اساسنامه، ۱۵ عضو را از میان کسانی که دانشگاهها نامزد کرده بودند، انتخاب کرد و به اعضاء منتخب مأموریت داد که پانزده عضو دیگر را نیز خود انتخاب کنند. قرار شده بود که مجموع اعضای پیوسته فرهنگستان علوم ۳۰ نفر باشد که این تعداد به تدریج افزایش یافت و اکنون تعداد اعضاء پیوسته پنجاه و اعضاء وابسته یکصد و پنجاه نفر است. کسانی که در سه دهه اخیر به عضویت فرهنگستان علوم درآمدهاند همه از استادان ممتاز و مبرّز دانشگاههای کشور و مقبول دانشگاهیانند. البته دانشمندان بسیاری هم هستند که در دانشمندیشان تردید نیست و چه خوبست که عضو فرهنگستان باشند ولی با محدودیت قانونی تعداد اعضاء، فرهنگستان از همکاریشان محروم مانده است. کاش ما هم مثل بعضی آکادمیهای علوم میتوانستیم هر دانشمندی را که مشکلگشای کار علم باشد به عضویت بپذیریم اما از ابتدا محدودیتهایی پدید آمد که بعضی صاحبنظران و صاحبان تجربه و اطلاعات ضروری برای کار فرهنگستان، نتوانستند به آن راه یابند.
در گزینش اعضا هم چنانکه باید به هدفی که برای فرهنگستان تعیین شده بود توجه نشد بلکه بیشتر مقام علمی و تخصص نامزدها منظور نظر قرار گرفت و پیداست که فرهنگستان نباید و نمیتواند از عضویت بهترین دانشمندان چشم بپوشد. نکته اینست که وظیفه فرهنگستان پژوهش نبود بلکه این بود و این است که برنامههای آموزش و پژوهش را تدوین کند و راه پیشرفت علم را روشن سازد. پس کسانی نیز میبایست به عضویت آن درآیند که در باب ماهیت علم و جایگاه آن در زندگی کنونی و شرایط بسط و پیشرفتش نظر تحقیقی داشته باشند. متأسفانه درک این ضرورت و رعایت آن آسان نیست و به این جهت مطلب پیشرفت و توسعه علم غالباً سهل انگاشته میشود. فرهنگستان وظیفه بسیار دشواری بر عهده داشت و باامکانات محدود و سازمانی که از روی دانشگاه گردهبرداری شده بود، از عهده ادای وظیفه بزرگش برنمیآمد.
۲- اکنون کسانی و از جمله بعضی دانشگاهیان میپندارند که فرهنگستان هر سال دهها میلیارد تومان از دولت میگیرد و بیآنکه کاری بکند، آن را در محیط دربسته خود خرج میکند. اینها با لحن اعتراض میپرسند فرهنگستان برای علم کشور چه کرده است و چه میکند و چرا درهایش به روی دانشمندان باز نیست؟ معترضان دست از دور بر آتش دارند و ظاهراً عظمت و دشواری رفتن به سوی مرزهای دانش و به سر بردن در حوالی آن را به درستی درنیافتهاند. معهذا در پرسش آنها تأمل باید کرد. فرهنگستان چه کرده است و چه میکند؟ من صریح و روراست پاسخ میدهم. فرهنگستان کوشیده است تا جایی که میتواند وظیفه خود را انجام دهد اما اگر توقع اینست که علم کشور را ارتقاء دهد این یک تکلیف مالایطاق است. نه اینکه اعضاء فرهنگستان ناتوان باشند. آنها همه دانشمندند ولی کاری به عهده آنان گذاشته شده است که ادای آن موانع تاریخی و فرهنگی دارد و دانشمندان و پژوهشگران به تنهایی نمیتوانند آن موانع را رفع کنند. حتی از دولت و حکومت هم اگر مستظهر به خودآگاهی تاریخی و پشتوانه اعتماد ملی نباشد کاری مؤثر برنمیآید و مگر مثلاً دانشمندترین و لایقترین وزیر میتواند برای مهاجرت دانشمندان چارهای بیندیشد و چه کند اگر دهها هزار دانشمند ممتاز به کشور برگردند؟ آنها در کجا به کار علم مشغول شوند؟ اگر بتوانیم از علم اینها که در کشور هستند به درستی بهرهمند شویم کار بزرگی کردهایم. با این همه اگر کسانی کار بزرگ را سهل میانگارند و مدعیند که از عهده آن برمیآیند خوبست گام پیش نهند و از ادای خدمت بزرگی که میتوانند انجام دهند سر باز نزنند و چه بهتر که کار پیشبرد علم و پژوهش را از دانشگاهی که در آن به تدریس و پژوهش مشغولند، شروع کنند.
۳- تصور شایع اینست که علم مجموعه معلومات و اطلاعات علمی است و آن را باید با پژوهشهای دقیق پیش برد. این به یک اعتبار درست است اما اولاً علم با انباشتن اطلاعات پیشرفت نمیکند. ثانیاً اگر میخواهیم علم را با افزایش پژوهشها پیش ببریم ادای این مهم باید به عهده دانشگاهها و پژوهشگاهها باشد و معقول نیست از تعداد معدودی استاد سالخورده دانشگاه توقع کاری داشته باشیم که همه پژوهندگان کشور باید در ادای آن سهیم باشند. شاید منظور صاحبان پرسش هم این نباشد که فرهنگستان با پژوهشهای علمی اعضایش علم کشور را ارتقا دهد زیرا میدانند و باید بدانند که گرچه علم پژوهش است اما پژوهش باید برای حل مسائل واقعی و کارسازی جهان علم و بهبود زندگی بر طبق یک برنامه صورت گیرد. ما دانشمندان بزرگ داریم اما تاکنون کمتر پژوهش و تحقیق کردهایم که جایگاه دانش و دانشمند کجاست و کشور به چه پژوهشهایی نیاز دارد و در چه شرایطی میتواند از پژوهشهای دانشمندان به بهترین وجه برخوردار شود. اگر علم را انباشتن و بایگانی کردن اطلاعات علمی بدانیم قهراً معنی پیشرفت علم در نظرمان افزایش تعداد مقالات خواهد بود اما اگر به صرف افزایش تعداد مقالات علم کشور پیش میرود و ارتقاء مییابد دیگر به فرهنگستان علوم نیاز نیست. ما ظاهراً ارتقاء و پیشرفت علم کشور را با ارتقاء دانشگاهیان از مرتبهای به مرتبه دیگر اشتباه کردهایم. دانشگاهیان برای اینکه به مرتبه بالاتر بروند باید مقاله داشته باشند اما علم کشور را با اجرای مقررات استخدامی دانشگاه نمیتوان ارتقاء داد. درست است که دانشمند و پژوهشگر مقاله مینویسد ولی علم یک کشور مجموعه مقالات دانشمندانش نیست. بخصوص که گاهی مقالهسازی و مقالهنویسی با هم خلط و اشتباه میشوند. دانشمندان باید پژوهش کنند و مقاله بنویسند اما اگر میخواهیم علم پیشرفت کند باید مدرسه خوب و برنامه آموزش و کتاب درسی خوب داشته باشیم. مدرسه خوب هم مدرسهای است که بداند دانشآموزان را برای چه و با چه تواناییهایی بار آورد و این دانستن موکول به اینست که نیازهای کشور و برنامه توسعه فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیاش معلوم باشد. جوانانی هم که به دانشگاه میروند باید بدانند که از دانشگاه چه میخواهند و از میان آنان کسانی که راه دانش و پژوهش را برمیگزینند رهروان طریق دانش و در زمره پژوهندگان مددکار اجرای برنامه توسعه علم و فرهنگ و زندگی کشور باشند. خوشبختانه ما دانشمند کم نداریم اما دانشمندان بیشتر علمشان به جهان مادی و خارجی تعلق میگیرد و کمتر دانشمندی داریم که در باب چیستی و چگونگی علم و وضع آن تحقیق کرده باشد ولی با توجه به وظیفه فرهنگستان باید این اشخاص را پیدا یا تربیت کرد و از میان آنان کسانی را برای عضویت در فرهنگستان برگزید. کسانی که صاحب علمِ علم باشند و بدانند علم در چه کار است و از چه راه پیشرفت میکند و پیشرفتش چه آثار و نتایجی دارد. در جامعه جدید ماهیت علمی را که ستون جهان تجدد و عین قدرت آدمی است نمیتوان نشناخت. پس به سلسله علومی که میشناسیم علمِ علم را هم بیفزاییم و اساس تقسیم علوم قرار دهیم. علمِ علم اینست که بدانیم علم چگونه قوام پیدا کرده و برای چه به وجود آمده و ما با علم چه میتوانیم و باید بکنیم و اگر علم نداشته باشیم یا صاحب علم باشیم اما علممان در دانشگاهها و در وجود دانشمندان حبس شده باشد از علم خود بهره نمیبریم. در هنگام تأسیس فرهنگستان به اندازه امروز به این معانی پرداخته نمیشد و چه بسا اگر کسی به آنها توجه میکرد و از آنها چیزی میگفت او را به علمستیزی متهم میکردند چنانکه من هم وقتی کتاب «درباره علم» را نوشتم و در آن پرسیدم علم چیست و به کجا میرود و علم را تاریخی دانستم به علمستیزی منسوب و متهم شدم. وقتی به چیزی معتقد باشیم شناختنش دشوار میشود. در آن زمان کتب و مقالات معدودی در فلسفه علم نوشته شده بود که غالباً صورتی از فلسفه علم رسمی و بیشتر ناظر به تفکیک علم از غیر علم و وصف و تعریف قضایای علمی بود. این فلسفه علم در جای خود اهمیت دارد اما چون به شرایط تاریخی و امکانهای توسعه آن نمیپردازد راهنمای پیشرفت علم کشور نمیشود زیرا با این فلسفه علم نمیتوان دانست که یک کشور در کار علم چه کرده است و چه نیازهایی در قلمرو علم دارد و به چه پژوهشهایی باید بپردازد. اگر فلسفه علم به این مسائل نپردازد چه علمی پاسخگوی آنها میتواند باشد و آنها را از چه کسانی باید پرسید. متخصصان حرف خود میزنند و کار خود میکنند. اما جامعهشناسی علم که علم را نهاد و امر اجتماعی میداند میتواند نسبت میان علم و جامعه را روشن کند. فلسفه علم نیز باید چیستی علم و شأن و مقامی را که در تاریخ دارد و ارتباطش با تاریخ و فرهنگ و شرایط پیشرفت و رکودش را به ما بفهماند.
۴- دانشمندان همین که در مسائل علم خود به پژوهش میپردازند قدرشان بلند است. این مطلب هم قابل انکار نیست که مسائل علم کلی و جهانی است پس دانشمندان هم به این اعتبار اعضای کانون و باشگاه جهانی علمند و تعلق به ملیتها و قومیتهای متفاوت آنها را از هم جدا نمیکند زیرا مسائل و زبان مشترکشان مسائل و زبان علم است. اما به هر حال اقوام و ملتها هم وجود دارند و آنها به یک اندازه از علم بهره ندارند و در علم پیشرفت یکسان نکردهاند. دانشمندان این اقوام و ملل از آن حیث که عضو باشگاه جهانی علمند به مسائل کلی و جهانی علم میپردازند اما وقتی در کشور خویش به آموزش و پژوهش میپردازند نباید از بنای نظام علم کشور و پیشرفت آن غافل باشند. زیرا در هماهنگی با برنامه توسعه است که علم پیشرفت میکند و توسعه را جان میدهد و پیش میبرد و از این راه است که دانشمندان به مرزهای علم میرسند. پیش بردن علم کار آسانی نیست و به صرف افزایش معلومات و انباشتن کتب و مقالات حاصل نمیشود. یکی از نشانههای حضور و اثرگذاری علم، توجه عملی دولت و حکومت و مؤسسات تولیدی و خدماتی و فرهنگی به دانشگاه و احساس و اظهار نیازشان به راهگشایی علم است. نشانه دیگر وجود شوق و ذوق در جوانان و در مدارس و دانشگاهها برای آموختن و نه برای گواهینامه گرفتن است. نشانه مهم دیگرش اشتغال تحصیلکردهها در کارهایی است که با تحصیلات آنان تناسب دارد. البته افزایش تعداد دانشآموختگان مثل افزایش مقالات و کتب غنیمت است اما برای پیشرفت علم کفایت نمیکند زیرا علم در نسبتی که با جامعه و زندگی دارد جان و نشاط مییابد و اگر در حصار تنهایی و جدایی حبس شود بر و بار نمیدهد. اگر میبینیم در همه جا دانشگاه تأسیس میشود و عده بیشتری به تحصیلات دانشگاهی میپردازند برای اینست که زندگی در زمان جدید با علم میگذرد و در این شرایط طبیعی است که کسانی هم علم را زینت زندگی و مشغولیت بدانند. ولی علم مشغولیت نیست. کارساز زندگی کنونی است. درست است که علم در معنی عامّش بالذات شرف دارد اما این قول ما را از فهم شأن و مقام علم جدید باز ندارد. علم جدید با همه عظمتی که دارد و شرفش را نیز نمیتوان انکارکرد، مطلوب بالذات نیست. دانشمند با دانشی که دارد شاد است و شاید با عشق به دانش زندگی کند اما بیومکانیک و علم معدن و هواشناسی و اقتصاد را کسی برای کسب کمالات معنوی یا به قصد تفنن فرانمیگیرد. اینها اگر به مادّه تفنن مبدل شوند دیگر دوستداشتنی هم نمیتوانند باشند. مواظب باید بود که علمدوستی که از احوال دانشمندان و پژوهندگان است با عصبیت نسبت به علم و تبدیل علم به امر اعتقادی و ایدئولوژیک اشتباه نشود. علم و پژوهش باید در زندگی جامعه و مردم حضور داشته باشد و اگر به کار توسعه نیاید و با آن مسائل و مشکلهای زندگی حل و رفع نشود چه بسا که بود و نبودش یکی باشد.
۵-به اصل مطلب بازگردیم و نگاه دیگری به آن بیندازیم. فرهنگستان برای این تأسیس شد که چراغی فرا راه علم کشور بدارد. آیا این وظیفه را پس از بیست و هشت سال انجام داده است؟ پاسخ اول این بود که ادای این وظیفه کاری بسیار دشوار است و از عهده یک سازمان به تنهایی برنمیآید. معهذا در این بیست و هشت سال فرهنگستان هر چه توانسته انجام داده است. از بدو تأسیس و در زمانی که هنوز جلسات اعضاء فرهنگستان در دفتر وزیر علوم تشکیل میشد پیشنهاد شد کار را به این صورت آغاز کنیم که دانشمندان رشتههای مختلف گزارشی کوتاه از وضع رشته تخصصی خود و از شرایط امکان پیشرفتش و جایگاهی که فکر میکنند باید در کشور داشته باشد فراهم آورند تا اولاً همه اعضاء با وضع علم کشور آشنا شوند و ثانیاً مقدمه و زمینهای برای تدوین برنامه جامع علم فراهم شود. با طرح این پیشنهاد میتوانستیم علاوه بر ارزیابی کار خود به مطالب و مسائل اساسی دیگر علوم راه پیدا کنیم و ببینیم اگر در جهان کنونی علم راهگشا و کارساز است و بسیاری مسائل با آن حل میشود ما با علممان چه میکنیم و کدام مسائل جامعه و زندگی با آن حل میشود. پیشنهاد به این صورت پذیرفته شد که گروههای فرهنگستان درباره وضع هر رشته و درسهایی که تدریس میشود و تعداد استاد و دانشجو و کتابها و مقالاتی که نوشته شده است پژوهش کنند که این کار انجام شد و اطلاعات خوبی بدست آمد. اما غرض اصلی که نقد وضع موجود و خودآگاهی نسبت به آن بود، حاصل نشد. در واقع پیشنهاد به قصد ورود در یک دیالوگ میان علمها بود که اگر به آن توجه میشد و گزارشها در مجمع فرهنگستان مورد بحث قرار میگرفت لااقل مشکلات و امکانات راه علم و پژوهش را بهتر میشناختیم اما وقتی طرحهای پژوهشی جای آن را گرفت، حجم و کمیت غلبه کرد و دیالوگ میان علوم منتفی شد. منکر نمیشوم که این پژوهشها هم مفید بود اما راهی پیش پای فرهنگستان نگشود. در پیشنهاد گزارش وضع هر علم، پرسش این بود که گروههای علمی دانشگاهها چه میآموزند و در چه مسائلی پژوهش میکنند و مسائلشان را از کجا و چگونه یافته و با آن مسائل چه کردهاند و آیا مسائلشان مسائل کشور است و با حل آنها گشایشی در کارها و اصلاحی در صنعت و کشاورزی و مدیریت و برنامهریزی آینده پدید میآید یا نه. اینکه تعداد استاد و دانشجو چند است اهمیت دارد اما این تعداد همیشه و همواره گویای وضع علم نیست چنانکه اگر تعداد دانشجو در طی بیست یا سی سال صد برابر شود نمیتوان گفت که علم صد برابر پیشرفت کرده است. وقتی فرهنگستان را مثل دانشگاه سازمان دادیم طبیعی بود که کار دانشگاهی از آن توقع داشته باشیم ولی اگر قرار بود فرهنگستان همان کند که دانشگاهها میکنند تأسیس آن چه ضرورت داشت؟ ما سازمان فرهنگستان را بر اثر علاقه و اعتقادی که به دانشگاه داشتیم از دانشگاه وام کردیم. سازمان دانشگاه با دانشکدهها و گروههای علمیش کم و بیش با وظایف آموزش و پژوهش تناسب دارد ولی فرهنگستان نه وظیفه آموزش داشت و نه موظف به پژوهش در مسائل تخصصی بود بلکه میبایست با زمان آشنا باشد و جایگاه علم در کشور را بشناسد و بداند که مدرسه به کودکان و نوجوانان چه باید بیاموزد و آنها را برای کدام زندگی و برای تحصیل در کدام دانشگاه باید آماده سازد. فرهنگستان نه فقط میبایست بگوید که دانشگاه چیست و چه حال و روزی دارد و چه باید بکند بلکه وظیفهاش یافتن راه توسعه علم و و بیان شرایط بهرهبرداری از دانش دانشمندان کشور و رفع موانع پیشرفت بود. پس فرهنگستان نیاز داشت که در کنار گروههای تخصصی مهندسی و کشاورزی و علوم انسانی و مطالعات اسلامی و علوم پایه و علوم دامپزشکی گروههای «آیندهنگری» و «تعلیم و تربیت» و «فرهنگ و علم» و «سیاست و علم» و «توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی» و ... هم داشته باشد. البته در این اواخر کوشش شد که با تشکیل چندین کارگروه و تأسیس مرکز علم و فناوری بعضی نقصها تدارک شود اما هنوز زود است که درباره نتایج و آثار آن اظهارنظر کنیم. بخصوص که راه علم همیشه روشن نیست و گاهی زمانه بر مردمان سخت میگیرد و فضای علم و تفکر و تدبیر را تیره میکند پیداست که وقتی غبار ابهام و پریشانی چشماندازها را بپوشاند کوششها بیثمر میشود. ما هر چه میتوانستیم کردیم. میتوانستیم سمینارهای پر سر و صدا تشکیل دهیم و نمایش علم بر پا کنیم اما سمینارها و سخنرانیهای ضروری و مفید ترتیب دادیم. اگر بیش از این نتوانستیم میتوانید مرا قاصر و مقصّر بدانید ولی اگر میخواهیم علم پیشرفت کند ناگزیر باید در تلقی خود از علم و پژوهش تجدید نظر کنیم و نسبت خود را با آن تغییر دهیم.
۶- فرهنگستان هنوز جوان است و کار و راه خود را با بودجه اندکی آغاز کرده و پیموده است و اکنون کمکم دارد به بلوغ میرسد و باید مسئولیت درک شرایط پیشرفت علم و نجات آن از تفرقه و ناهماهنگی و وظیفه تدوین برنامه هماهنگ پژوهش را به عهده گیرد. لازمه این امر آشنایی با تاریخ علم و شناخت انقلابهای علمی و وضع و شرایط علم در زمان کنونی در جهان و در کشور خودمان است. متأسفانه در سنت دانشگاهی ما پرسش از چیستی علم و شأن تاریخیش جایی نداشته است. هشتاد و چهار سال پیش وقتی دانشگاه تهران تأسیس شد علم و پیشرفت آن هنوز مسئله نبود و در باب آن تأمل و بحث نمیشد. دانشگاه هم صرفاً یک مؤسسه آموزشی بود. میگفتند علم شریف است و آن را از هر جا که بشود میآموزیم و البته به پژوهش کمتر میاندیشیدند. اخیراً راه پژوهش و نوشتن مقالات هم باز شده است و به جایی رسیدهایم که در سراسر کشور دانشگاه داریم و تعداد تحصیلکردهها روز به روز بیشتر میشود و طبیعی است که هر سال تعداد زیادی مقاله نوشته شود. پیشرفت علم را چنانکه بعضی مؤسسات فهرستنویسی جهانی القا کردهاند با میزان تعداد مقالات میسنجند و طبیعی است که وقتی تعداد مقالات روز به روز افزایش مییابد بگوییم علم دارد پیشرفت میکند. این مقالات همه تحقیقی نیست ولی دانشمندان ممتازی در کشور هستند که صرفاً به کار علم و پژوهش مشغولند و مقالات خوب مینویسند. اینها اگر هماهنگ با یک برنامه پژوهشی ناظر به توسعه مطالعه میکردند یا کشور از آنان میخواست که برای حل مسائل معین اداری و مالی و صنعتی و کشاورزی و ... پژوهش کنند مسلماً آثار بهتری پدید میآوردند و به کشور خدمت سزاوارتری میکردند ولی چون از آنها پرسش و درخواستی نمیشود مسائل پژوهش را بر طبق ذوق و سلیقه خود انتخاب میکنند و دریغا که گاهی اگر دانشمندی پژوهشی مفید بکند تا گزارش پژوهش را در فورمت مقاله نریزد پژوهش را از او نمیپذیرند. متأسفانه در اداره و مدیریت کشور هم کمتر نیازی به علم احساس میشود و با این تورّم کارمند، علم دیگر جایی و راه نفوذی ندارد. به این جهت دانشمندان به خود واگذاشتهاند و اگر به مسائل پراکنده میپردازند، بر آنان بأسی نیست. اکنون پژوهشها کمتر به وضع کشور ناظر است و به این جهت اثرش هم در توسعه کشور معلوم نمیشود. در طی شصت سال اخیر من که فلسفه خواندهام همواره با این پرسش آمیخته به ملامت مواجه بودهام که فلسفه به چه کار میآید؟ من هم صریح و ساده میگفتهام فلسفه کاربرد ندارد و به کار نمیآید اما اگر نباشد راه را نمیتوان یافت و کار مناسب و مؤثر نمیتوان کرد یعنی اگر تفکر جهتیاب و وحدتبخش نباشد، علوم کاربردی هم کاربرد پیدا نمیکنند (و مگر اکنون چنین نیست؟) شوخی زمانه را بنگرید که در هشتاد و چهار سالگی دانشگاه باید از بعضی دوستان که میپرسیدند فلسفه به چه کار میآید بپرسیم راستی علم شما که بالذات علم کاربردی و تکنولوژیک است چه سود دارد و چه اثری در توسعه کشور میگذارد و کسانی گاهی به این پرسش پاسخ فلسفی میدهند و میگویند ما به اثر و سود کاری نداریم. ما برای علم پژوهش میکنیم. بسیار خوبست که دانشمند برای علم پژوهش کند اما این پژوهش باید در چارچوب یک برنامه باشد و اگر نباشد کاری برای علم صورت نمیگیرد و چه بسا آنچه حاصل میشود منشأ هیچ اثری در هیچ جا نباشد ولی گاهی اگر مقالات خوب منشأ اثر نمیشوند، متأسفانه مقالات بد و متوسط که تعدادشان خیلی بیشتر است، منشأ اثر میشوند زیرا میتوان با آنها مدارک تحصیلی کسب کرد و به ارتقاء شغلی نائل شد. بیشتر مقالاتی که در دانشگاهها و مراکز علمی فراهم میشود برای اخذ گواهینامه فوق لیسانس و دکتری یا رسیدن به مراتب دانشگاهی بالاتر است این مقالات باید به یک زبان بینالمللی نوشته شود. سوداگران و دلالانی هم هستند که مقاله خرید و فروش میکنند و با دریافت مبلغی مقالات را در یک نشریه خارجی به چاپ میرسانند. قضیه تولید مقاله چندان اساسی تلقی میشود که با وجود ظاهر شدن آثار بد و خطرناک الزام و اجبار به مقالهنویسی، آن آثار را فرعی و اتفاقی میدانند و میگویند مقالهنویسی که بد نیست. فهرست کردن آنها هم به کسی زیان نمیرساند بلکه کاری مفید است. پس اگر سوءاستفادهای میشود باید جلو سوءاستفاده را گرفت. پیداست که راست میگویند ولی مگر کسی گفته است که مقالهنویسی بد است و مقالات را نباید فهرست کرد. مطلب اینست که با اشتغال بیبرنامه به پژوهش و الزام به مقالهنویسی و افزایش تعداد مقالات گشایشی در کار کشور پدید نمیآید و این افزایش در توسعه علمی- تکنیکی- اداری و فرهنگی کشور اثر ندارد. در این باب هنوز هم اختلافها باقی است ولی رویدادها چندان سخت و بیرحمند که در مسیر خود پناهگاههای غفلت را از سر راه برمیدارند و تازیانه تذکرشان را بر تن کسانی که در راه سرگردانند میزنند. این حرف من نیست که علم با انباشتن مقاله پیشرفت نمیکند. هیچیک از فیلسوفان علم معتقد نیستند که علم، مجموعهی مقالات و اطلاعات است. علم نه بایگانی مقالات بلکه روح سیال و ستون قدرت و توسعه در جهان و در هر کشوری است و اگر در جایی چنین جایگاهی نداشته باشد علم تقلیدی و نمایش علم است. علم را برای تفنن نمیآموزند حتی علومی مثل ریاضی و فیزیک اگر به کار حل مسائل جهان نیایند وجودشان بیوجه میشود. یافتها و طرحهای ریاضیات و فیزیک ممکن است چند یا چندین سال صورت علمی محض داشته باشند اما بالاخره در تحول جهان و تکنیک دخیل میشوند زیرا به اقتضای تفکر و نظم و وضع عالم متجدد کشف و دریافت شدهاند. به مناسبت تکرار کنم که اگر دانشمند برای مقصد و مقصود و رسیدن به سود پژوهش نمیکند این به معنی پژوهش برای پژوهش نیست. حکمت الهی و معارفی که با آن جان ارتقاء مییابد، غرض و غایت ندارد و هر کس در پی آن میرود باید از سودای سود فارغ باشد اما علم به معنایی که در زمان ما وجود دارد اگر کارسازی نکند نمیدانیم اعتبارش را از کجا باید بدست آورد و حقیقی بودنش چگونه ثابت میشود. ویلیام جیمز نامدارترین فیلسوف پراگماتیست میگفت حقیقت یک امر ثابت و بیان واقع نیست بلکه قول و فعل بجا و ملائم و موافق با جریان امور و مؤثر در موفقیت و تأمین صلاح عملی است. این بیان و تعریف را بیتأمل بر حقیقت در دین و هنر و فلسفه نمیتوان اطلاق کرد اما میتواند حقایق علم و سیاست در جهان کنونی را شامل شود. ذکر این نکته از آن جهت لازم بود که علم را هر چه باشد معمولاً از سنخ علم جدید و حقیقت را در همه مراتب معرفت و در هنر و دین و سیاست یکی و مشترک معنوی میدانند. در طی سالهای اخیر نظیر این مباحث کم و بیش در سمینارها و نشریات فرهنگستان مطرح بوده و بسیاری از اعضای پیوسته و وابسته و مدعو در سمینارها و سخنرانیها و مقالات خود کم و بیش به آنها پرداختهاند. اگر امروز به آنها کمتر توجه میشود فردا مسلماً مورد توجه قرار خواهند گرفت. دانشمندان هم از اینکه دیر توجه کردهاند. افسوس خواهند خورد و خود را ملامت خواهند کرد.
۷- اکنون با توجه به آنچه گفته شد شاید تصدیق بفرمایید که راه فرهنگستان راهی همواره دشوار بوده و اکنون دشوارتر شده است. در ابتدای کار، وزارت علوم کم و بیش مددکاری میکرد اما به تدریج این رابطه سرد شد تا آنجا که وزرا در هیأت امنای فرهنگستان حاضر نمیشدند و صورتجلسه هیأت امناء را در مواردی که به امضای آنها نیاز بود، امضا نمیکردند. شاید منطقشان هم این بود که سیاست علم و دانشگاهها را خودمان تعیین میکنیم و نیازی به فرهنگستان نیست. غافل از اینکه دانشگاهها به سیاستی نیاز ندارند که وزارت علوم یا بهداشت یا فرهنگستان برایشان معین کرده باشد یا معین کند. معهذا من در این مورد حکم نمیکنم. آنچه میدانم اینست که اعضاء فرهنگستان همه استادان دانشگاههای کشورند و تعلق اصلیشان به دانشگاه است. در فرهنگستان هم که هستند خود را دانشگاهی میدانند. حکم انصاف اینست که دولت و وزارت علوم هم همواره حرمت پیران دانشگاه را نگاه داشتهاند و از این بابت سپاسگزار باید بود. فرهنگستان هم با وجود همه دشواریها کاری را که از دستش برمیآمده و میآید انجام داده است و خواهد داد. در هر وضعی سازمانها و اشخاص تواناییهای خاص و معیّن دارند ولی در این زمان که سودای قدرت در همه جا در جانها و روحها پدید آمده و آشوب در الفاظ و معانی زبان بخصوص در مباحث علوم انسانی مثل پیشرفت و آزادی و استقلال و حکومت ملی و حق طبیعی و اجتماعی و فرد و جمع و ساختار و ... در همه جا و بیشتر در جهان توسعهنیافته راه یافته و سرگردانی و ندانمکاری همه جا را گرفته است، مردمان کمتر فکر میکنند که چه میتوانند بکنند و شاید اندیشهای که چهارصد سال پیش جهان را دگرگون کرد در وجودشان به سودا مبدل شده باشد و هرگز فکر نکنند که چه نمیتوانند بکنند. در صدر تاریخ تجدد، آدمی خود را توانا در دگرگون کردن جهان و تسخیر آن یافت و در این راه پیشرفتها کرد. اصلاً معنی پیشرفت همین تصرف در جهان و طبیعت بود. اکنون آن توانایی کمتر وجود دارد و اگر داعیهای هست پندار بازمانده از زمان توسعه و پیشرفت تجدد در قرنهای هجدهم و نوزدهم و بیستم است. در اینکه تکنولوژی قدرت فوقالعاده پیدا کرده است، تردید نیست. اما این قدرت دیگر در اختیار بشر نیست بلکه بشر را در اختیار خود -و اگر نمیرنجید در اسارت خود- گرفته است. اکنون سیاستمداران در هیچ جای جهان و حتی در توسعهیافتهترین کشورها نمیتوانند تصمیم بگیرند که کشور و جامعه به کدام سمت برود. گویی در سیاست که جایگاه تصمیم است دیگر نمیتوان تصمیم گرفت. وقتی سیاست در اختیار سیاستمداران نباشد زمام پیشرفت علم به طریق اولی در دست اشخاص نیست. در آغاز تجدد علم و آزادی و سیاست از آن جهت همراه و همنشین بودند که وزیدن نسیم تفکر جانها را زنده کرده بود و سیاستمداران و دانشمندان توانستند کارهای بزرگ بکنند. اکنون حتی دانش آموزی دیگر برای رسیدن به قلههای بلند نیست بلکه بیشتر پیروی از یک رسم عادی و مقتضای نیاز فرهنگی است. مردم کمتر فرزندانشان را به دانشگاه میفرستند که دانشمند و صاحبنظر شوند بلکه چون داشتن عنوان علمی را مایه کسب آبروی بیشتر میدانند، به هر قیمتی که شده است میخواهند کاغذ دانشگاه را داشته باشند. در این شرایط دانشگاه هست، عدد دانشجویان هم بسیار است اما علم برنامه و سامان ندارد و در خدمت صلاح و توسعه کشور نیست. دانشگاه جزیره جداافتادهای است که گردشگران آبادیهای علم مدتی را در آنجا میگذرانند و کمتر اصرار دارند که آنجا بمانند و اقامت کنند ولی به هر حال وقتی جمعیتشان کم نیست عدهای هم قصد اقامت میکنندو دانشمند میشوند. دانشمندان قاعدتاً باید به پژوهش بپردازند که اگر حاصل کارشان به کار پیشرفت کشور بیاید باید خرسند بود. اما کسب این توفیق، موقوف به آنست که کشور یک ارگانیسم و نظام به هم پیوسته باشد. سازمانهای علمی هم عضو ارگانیسم کشور و کارساز و مشکلگشای آن باشند اما وقتی هر سازمانی طالب استقلال باشد و بخواهد دایره قدرت خود را وسیعتر کند علم مجال کارسازی نمییابد و کشور زیان میبیند و سازمانهای توسعهطلب نیز به هیچ جا نمیرسند. پیشرفت وقتی حاصل میشود که همه اجزاء و شئون کشور هماهنگ در راه یک مقصد باشند و البته در راهی که میروند در کار هم دخالت نکنند ولی اگر قرار باشد سازمانها با هم سر و کاری نداشته باشند و هر یک ساز خود بزند و مقصد و جهتشان پیشرفت کشور نباشد همان جا که هستند در جا میزنند و خسته میشوند. توجه کنیم که در نظام کشور مراکز علمی وضع خاص دارند چنانکه ضرورت ندارد حکومت و مراکز علمی با هم رابطه مستقیم سازمانی داشته باشند بلکه کافی است که در یک نظم ارگانیک همنوا و همجهت باشند و اگر نباشند تلاشهای هیچ یک سود نمیدهد. لازم نیست که دانشمندان و استادان و اعضای مراکز علمی بروند تحقیق کنند که کشور به چه پژوهشی نیاز دارد. بخصوص که ممکن است هیچ نیازی به پژوهش نباشد. آنها باید نگران درک وظایف خود و ادای آن باشند. این وظیفه دولت و حکومت است که اگر مسائلی دارند آنها را از مراکز علمی و منجمله از فرهنگستان بپرسند ولی درد بزرگ اینست که ظاهراً کشور برنامه توسعه و مسئله سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و تاریخی ندارد و به این جهت به علم نیاز پیدا نمیکند. ما با اینکه غنیترین کشور جهان از حیث منابع طبیعی و استعدادهای انسانی هستیم نمیپرسیم چرا هشتمان نه گرو نُه بلکه گرو چهل است و هر جا برویم و هر جا دست بگذاریم یا سراغ بگیریم دشواری و نابسامانی و ناتوانی و ندانمکاری واهمال و خدای نکرده فساد میبینیم حتی دانشگاه که باید به نور علم روشن باشد به جای اینکه پردهها و دیوارهایش را بردارد و راه و فضای زندگی مردم را روشن کند حصارش روز به روز بلندتر و دانشش منزویتر میشود. چنانکه دانش مهندسی و علم مدیریت و دانشکدههای علوم اجتماعی راهی به صنعت و کشاورزی و مدیریت ندارند. دانشمندان علوم اجتماعی مثل همه مردم وضع موجود را نظاره میکنند و نمیپرسند این همه پریشانی از کجا میآید. وقتی مبتلای فسادیم و از منشأ و وسعت دامنه آن و از اینکه اقتصاد و سیاست و فرهنگ را به درون تباه خود میکشد نمیپرسیم، دیگر چه پرسشی داشته باشیم. ما مسئله نداریم بلکه مشکلها داریم. با مشکلهایمان هم خو گرفتهایم. طبیعی است که دولت هم از دانشگاهیان نپرسد که مشکلهای سیاسی و اقتصادی و اداری و ... را چگونه باید رفع کرد. شاید هم بگویند مگر دانشگاهیان راهحلهای آماده دارند و از عهده رفع مشکلهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برمیآیند؟ و اگر دارند چرا از اظهارش مضایقه میکنند و منتظرند که کسی برود و از آنها بپرسد. نه آنها هم متأسفانه راهحل عملی آماده ندارند اما میدانید چرا؟ زیرا کسی از آنها نپرسیده و آنها هم نیازی ندیدهاند از خود بپرسند. پرسش در جان جامعه طرح میشود یعنی پرسش و طلب به مردم تعلق دارد. اگر حکومت پرسش داشت دانشگاه نمیتوانست نداشته باشد. با این بیان، گناه بیپرسش بودن دانشگاه را به گردن حکومت نمیاندازیم بلکه میخواهیم وجود یک تناسب ضروری را اثبات کنیم. کشور باید یک مجموعه هماهنگ باشد و با هماهنگی اجزاء و اعضاء است که میتواند پیشرفت کند. تفاوت تجددمآبی با تجدد اینست که در تجدد شئون و اعضاء کم و بیش در نسبت و تناسب و تعاون با یکدیگر قرار دارند اما در تجددمآبی اجزاء در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند بیآنکه ضرورتاً با هم نسبت و ارتباطی داشته باشند. در چنین وضعی پیشرفت دشوار است.
۸-توسعه علم و پیشرفت به نیروی طلب و پرسش بستگی دارد. تجربه هفتاد ساله من میگوید در این مدت ما کمتر اهل طلب و پرسش بودهایم. صنایع ما برای اینکه از وضع بسیار بد بیرون آیند به اراده اصلاح و علم کارساز نیاز دارند اما به استادان مهندسی رجوع نمیکنند. مهندسان هم به ندرت از خود میپرسند چرا صنعت و تکنولوژی ما به مهندس طراح نیاز ندارد. گویی هر چه هست چنان است که میبایست و میباید باشد. طرفه اینست که اروپای غربی و امریکا مهندس کارگاه تربیت میکند و دانشگاههای ما مهندس طراح میپرورند. ما اهل نقد نیستیم و شاید نمیدانیم که علم و نقد با همند و هر جا نقد نباشد علم شکفتگی ندارد. دوستی و همراهی علم جدید با آزادی هم در همین نکته نهفته است.
۹-چنانکه اشاره شد اگر زمان رو به فروبستگی داشته باشد از دست اشخاص چندان کاری برنمیآید و مگر نه اینکه فضای کشور پر از وعظ و اندرز است اما اخلاق رو به ادبار دارد. وقتی نمیپرسیم آموزگاران اخلاق که همه جا هستند و موعظه میکنند کجا بودند و چه کردند که اعتماد از میان مردم رخت بربست و دروغ در زبان غالب شد و ریا جای راستی و دوستی را گرفت و قبح رذیلت از میان رفت. از آموزشهای دیگر هم نباید انتظار بیش از حد داشت. علم و فضیلت به صرف آموزش و با موعظه به وجود نمیآید و پیشرفت نمیکند و مخصوصاً وقتی اخلاق از زندگی رخت برمیبندد، علم هم از اعتبار میافتد و بیارزش میشود. آیا باز هم توقع دارند که فرهنگستان میبایست به میدان بیاید و علم کشور را به کمال رساند. شرط پیشرفت، پروای آینده داشتن است و پروای آینده داشتن چیزی نیست که بتوان آن را از خارج فراگرفت. علم و معلومات را از هر جا میتوان آموخت اما پروای علم و تعلق به آینده موقوف به گشودگی افق است و با این گشودگی است که امید و همّت در جان مردم پدید میآید. علم با پروای آینده پیش میرود و اگر این پروا نباشد آموزش و پژوهش رسمی حاصل چندان ندارد. چنانکه اشخاص بسیار هستند که دانش و معلومات فراوان دارند و به همین که هست و دارند و همه به طریق عادی میتوانند بیاموزند و داشته باشند قانع و خرسندند. علم با این قناعت و خرسندی پیشرفت نمیکند. قناعت و خرسندی که هر دو در اصل فضیلتند، در اینجا سد راه فضیلت میشوند. طلب با امید میسازد اما با خرسند بودن به آنچه هست سازگاری ندارد. پرسش داشتن هم با ناآرامی و بیقراری قرین است. هر چند که در دانشگاهها و مراکز علمی طلب چندان شدید نبوده است. فرهنگستان در طی سه دهه اخیر کم و بیش این بخت را داشته است که درباره وضع علم و آموزش و مهاجرت دانشمندان و آینده آب و نان و غذا و هوای کشور و مشکلات اداری و اجتماعی و فرهنگی مطالعه و اظهار نظر کند. اگر پرسشها و اظهار نظرهای فرهنگستان کمتر در گوشها گرفته است گناه فرهنگستان نیست. همیشه و در همه جا میان گوش و زبان نسبت و تناسبی هست. اما گاهی نیز حرفهایی زده میشود که شاید گوش فردا آن را بشنود. ولی به هر حال پرسشی که در گوشها نمیگیرد پاسخی هم ندارد. چندین قرن است که ما پرسش نداریم حتی مواجهه با تجدد هم پرسشی در ذهن ما برنینگیخته است و عجب اینکه اصول تجدد را هم بدون تأمل و تحقیق به عنوان مسلمات پذیرفتهایم. مگر خرد همگانی و مشترک ما در اعتبار اصل پیشرفت و تکامل تردید کرده است؟ ما شیوه زندگی کنونیمان را هم از غرب آموختهایم و اگر با کشورهای توسعهیافته و قدرتهای غربی اختلاف داریم اختلافمان بیشتر سیاسی است. به این جهت ما غرب و تجدد غربی را چیزی بیش از سیاست امریکا و اروپای غربی نمیدانیم. یعنی در فهم تجدد و دنیای کنونی یک سوءتفاهم بزرگ پدید آمده و در این سوءتفاهم همه اصول و قواعد و رسوم تجدد، انسانی و جهانی و دائم تلقی شده و غرب و تجدد با سیاست استعماری و قهر اقتصادی و نظامی و سیاسی امریکا و دیگر قدرتهای جهانی یکی دانسته شده است ولی تجدد در سیاست و قهر سیاسی خلاصه نمیشود بلکه یک نظم کم و بیش به هم بسته است که علم و سیاست هم از شئون آنند. مردمی که قهر و غلبه و ظلم و استعمار را تحمل کردهاند حق دارند که با سیاست قهر سر سازگاری نداشته باشند و حتی با تجدد دل یکدله نکنند اما میتوان فکر کرد که مبادا یکی از جهات لنگیدن پای آنها در راه توسعه بیاعتمادی و بیاعتقادیشان به غرب متجدد باشد. این بیاعتمادی در زندگی رسمی که بیشتر پیروی از رسوم زندگی متجدد و دنیای جدید و رعایت اقتضاهای آن است کمتر ظاهر میشود ولی میتواند دیواری در برابر ادراک و فهم معنی و ماهیت تجدد و اراده به علم و توسعه باشد. چیزی که فهمش بسیار دشوار است پیوند تلقی مشهور از نظم تجدد با اراده به قهر و غلبه است ولی این دو با هم پیوند تاریخی دارند هر چند که در ظاهر از هم جدا به نظر میرسند. اگر قهر و ستم استعماری به تجدد تعلق ندارد، آن را به کجا میتوان نسبت داد. آیا قهر و غلبه استعمار چنانکه خرد مشترک آن را درمییابد منشأ در بداندیشی و بدخواهی اشخاص و گروههای ستمگر و سلطهجو و متجاوز دارد؟ این رأی سست و نیندیشیده و عامیانه است. استعمار عمری تقریباً به درازی تاریخ تجدد دارد و اگر در سراسر این تاریخ در دموکراتترین کشورهای اروپا همواره بداندیشان و بدخواهان زمام سیاست را به دست داشتهاند تاریخ تجدد را باید تاریخ قهر و ستم و بدخواهی دانست. ولی صاحبان رأی مذکور این نتیجه را نمیپذیرند انصاف هم اینست که تاریخ تجدد مجال خوبیها و بدیها و زیباییها و زشتیها است. تجدد هم آزادی دارد و هم قهر استعماری. اینها با هم چه نسبت دارند. بیایید با یک نظر دیگر به حادثه تجدد نگاه کنیم: تاریخ تجدد یکسره تاریخ قهر است منتهی وقتی جهان و نیروهای طبیعت مقهور میشوند و به استخدام و تصرف بشر درمیآیند ما این قهر را حقیقتجویی و علم میخوانیم و تحسین میکنیم اما وقتی اقوام و کشورها مقهور میشوند این قهر را دیگر نمیتوان تأیید و تحسین کرد. این تعارض و ابهام هم ممکن است مانع فهم تجدد و قبول خودآگاه آن باشد (همه جهان به نحو ناخودآگاه تسلیم تجدد شده است). به این ترتیب است که جهان توسعهنیافته در عین حال که به تأثیر قهری تجدد تن در میدهد، میتواند مخالف و دشمن آن باشد. این تن در دادن حاکی از آنست که در وضع توسعهنیافتگی و تجددمآبی اختیار و انتخابی در کار نیست. مگر اینکه سرگرم بودن در میان کثرتها و تنوعها و مشغولیتها را اختیار بدانیم. اگر انکار تجدد با نظر به چشماندازی نباشد یا این چشمانداز تیره و ترسناک باشد راه به جایی نمیتوان برد.
۱۰- تأسیس و قوام فرهنگستان برای اعضاء آن تجربهای بوده است که نمیتوان و نباید آن را ناچیز انگاشت. من خود از این تجربه درسها آموختهام:
الف: با اینکه کم و بیش میدانستم فرصت یافتم که از نزدیک به تجربه هم بیاموزم که دانشمندان علاوه بر برخورداری از فضیلت علم غالباً به فضایل اخلاقی نیز آراستهاند و این میرساند که فضایل به وحدت میل دارند. کسی که به علم رو میکند و عمر با آن میگذراندمیل به حقیقت دارد. میگویند طلب حقیقت را با اخلاق اشتباه نباید کرد. ولی مراد من اشتباه خیر اخلاقی و حقیقت علمی نیست بلکه تصدیق یگانگی اصل خیر و حقیقت است. آیا کسی که به حقیقت مایل است رو به فضیلت ندارد؟ احکام و قضایای علم با قضایا و احکام اخلاق تفاوت ذاتی دارند اما روح دانشمند مستعد اخلاقی بودن و فضیلت داشتن است.
ب: فرهنگستان مجمعی از دانشمندان رشتههای مختلف است که با تأسیس این بنیاد برای اولین بار امکان همسخنی آنها در تاریخ معاصر ایران پیش میآید. این همسخنی میبایست بسیاری از مسائل علم و پژوهش کشور را روشن کند و فهم همبستگی علوم با یکدیگر و وحدت علم یا هماهنگی علوم را آسان سازد. اما رفع همه موانع بسط علم همیشه از عهده دانشمندان برنمیآید زیرا این موانع همه علمی نیستند که با علم رفع شوند.
ج: در کشور ما از ابتدای آشنایی با علوم جدید کمتر به علوم انسانی و اجتماعی توجه میشده است. این بیتوجهی چندین وجه داشته است. یکی اینکه میگفتهاند با وجود معارف دینی و فلسفی و کلامی و عرفانی به علوم انسانی جدید نیازی نیست و دیگر اینکه ما به پزشکی و مهندسی و به طور کلی به علومی نیاز داشتیم و داریم که بازدهش معلوم باشد و کار زندگی را آسان کند. به عبارت دیگر علم کارساز و وسیلهپرداز میخواستیم و میخواهیم ولی تجدد به هر جا میرفت بیش از آن که حامل علم باشد دیگر شئونش را به تفاریق با خود میبرد. درست است که مردم جهان پیش از تجدد غرب جدید را بیشتر در تکنولوژی و با علم کارسازش شناختند اما ملازمه تجدد با رسوم و آداب زندگی و مطالعات انسانی و اجتماعی کم و بیش مثل ملازمه آن با تکنولوژی بود. با تحولی که پس از انقلاب مشروطه در سیاست و حکومت و سازمان کشور به وجود آمد، ناگزیر میبایست کسانی اطلاعاتی در سیاست و اقتصاد و روابط بینالملل داشته باشند. به این جهت مدرسه سیاسی تأسیس شد تا این معلومات را بیاموزد. البته مدتها طول کشید تا این علوم اندک جایگاهی در آموزش عالی پیدا کنند زیرا نیاز به علوم انسانی و حتی به اقتصاد و سیاست اندک بود ولی وقتی به حقوق نیاز پیدا کردیم چون فقه و اصول فقه داشتیم، قوانین خوبی در حقوق مدنی و حقوق جزا تدوین شد. اما به جامعهشناسی و روانشناسی کمتر نیاز داشتیم. در سیر کند تاریخ یک صد ساله اکنون کم و بیش دریافتهایم که اداره امور و طراحی آینده و برنامهریزی بدون علوم انسانی میسّر نیست. مسلماً پژوهشها و بحثهایی که در فرهنگستان علوم صورت گرفت در پدید آمدن این تلقی سهم داشته است. فرهنگستان مخصوصاً در طی دو دهه اخیر به آیندهنگری و برنامهریزی توجه خاص مبذول داشته و نیاز به علوم انسانی برای برنامهریزی را مورد تأکید قرار داده است.
د: فرهنگستان به یک اعتبار جوان است و از عمرش کمتر از سی سال میگذرد اما اگر سن اعضایش ملاک باشد باید سالخوردهاش دانست زیرا اعضاء غالباً در سنین کهنسالیند و این از آن روست که اولاً عضویت اعضاء پیوسته، مادامالعمر است و ثانیاً از اول رویّه این بوده استکه کسانی به عضویت فرهنگستان پذیرفته شوند که به درجه استادی رسیده باشند و رقم و تعداد آثار و مقالاتشان از اقران بیشتر باشد. این شرایط اقتضا نمیکند که حتی اعضاء جدید فرهنگستان نیز جوان باشند. وقتی فرهنگستان اعضا را با ملاک و میزان درجه دانشگاهی و تعداد مقالات انتخاب میکند قهراً آنان که سن و سابقه بیشتر دارند مقدم قرار میگیرند. در بعضی کشورها فرهنگستان جوانان تشکیل شده است ولی جوانان هم اگر عضویتشان دائم باشد پیر میشوند و باز باید برای جوان شدن فکر تازه کرد. تا اینجا بیان مطالب بر این اساس بود که ادامه کار فرهنگستان بر وفق مقررات موجود یا چیزی شبیه به آنها باشد ولی بعد از سی سال تجربه باید در اساسنامه فرهنگستانها تجدد نظر کرد. اگر ترتیب کار چنان باشد که بیشترین تعداد دانشمندان بتوانند با فرهنگستان همکاری کنند یادر آن عضویت داشته باشند، نتایج بیشتر و بهتر میتوان گرفت. مهم اینست که برنامه کار و مقصد راه معین شود و این مقصد در الفاظ نوازشگر و آرامبخش محو نشود. مقصد تاریخ شهر زیبای رؤیایی نیست. از شهر زیبای رؤیایی نمیتوان و نباید به کلی صرفنظر کرد اما اولاً توجه داشته باشیم که گرچه این شهر در وهم ظاهر میشود، با وهم آن را محقق نمیتوان کرد. ثانیاً شهر رؤیایی اگر رسیدنی باشد، نزدیک نیست و منزلها باید طی کرد تا به آن رسید. پس آن منزلها را باید شناخت و برای رفتن به هر منزلی اسباب و وسایل مناسب فراهم کرد. فرهنگستان نمیتواند مقصدش را آخرین مرحله کمال علم و تحقق منزهترین و آگاهترین و داناترین دانشگاه و فراهم آوردن مناسبترین شرایط برای آموزش و پرورش کودکان و جوانان قرار دهد زیرا هر جا که هست باید به شرایط آنجا بنگرد و با امکانهایی که هست راههای رفع نواقص را بیابد. به نظر میرسد که در شرایط کنونی اولین هدف فرهنگستان باید درک شرایط موجود علم و آموزش و پژوهش و تناسب آنها با امکانات کشور باشد. اگر این شرایط مناسب است و چرخ کارها با آن به خوبی میگردد به بهتر شدنش کمک کند و اگر مشکلها و نارساییها و بیهودهکاریها و ناتوانیها دارد، آنها را دریابد و نشان دهد. در کشور ما علم هست و شاید اگر علم دانشمندانی را که در خارج از ایران به کار آموزش و پژوهش مشغولند به حساب آوریم بسیار بیش از نیازمان باشد. نیاز ما به علم چندان زیاد نیست. البته اگر کشور مصمم به اجرای برنامههای توسعه شود این نیاز بیشتر میشود اما اکنون چون صنعت و کشاورزی و توسعه شهری و روستایی و ... سازمان اداره کشور و حتی مدیریت دانشگاهها و مدارس و بیمارستانها کمتر در کار خود از علم مدد میگیرند نیاز جدی به علم و پژوهش احساس نمیشود (اظهار نیاز لفظی و صوری به علم در همهجا و در همه کار هست) در کشور ما دانشگاه و مدرسه با جامعه و زندگی از ابتدا رابطهای نداشتهاند. خوشبختانه فرهنگستان کم و بیش به لزوم این نسبت و ارتباط پی برده و تذکر داده است که جامعه جان دارد و نمیتواند مصنوعی و ساختگی باشد و اجزایش جدا جدا در کنار هم قرار گرفته و پیوندی با هم نداشته باشند. علم در هوای توسعه فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و با نظر به چشمانداز صلح و صلاح و سلامت رشد میکند. این درست نیست که مشکلهای تاریخی را چندان کوچک انگاریم که گمان کنیم با بعضی تدبیرهای اداری رفع میشوند. با وجود مشکلات تاریخی مسائلی مثل سن اعضاء فرهنگستان و پیر بودن یا جوان شدن در زمره مسائل فرعی و عرضی است. (هر چند که- ورود جوانان به فرهنگستان و همکاری ایشان مایه نشاط کارها میشود) اهتمام فرهنگستان باید صرف طرح مسئله ارتباط علم با زندگی و قرار دادن علم و پژوهش در جایگاه خویش باشد. ظاهراً تنها دانشی (دانش عملی) که با همه مشکلات و گرفتاریهایش بالنسبه و کم و بیش با جامعه پیوند دارد پزشکی است. پزشکی نمیتواند به نوشتن مقاله در باب سلامت و بهداشت و درمان اکتفا کند بلکه جایش بیشتر در بیمارستان و در معاینه و درمان بیماران است. اگر استادان مهندسی ما نیز در صنعت و کشاورزی دخیل بودند یا بر آن نظارت داشتند از وجودشان فواید بیشتری عاید کشور میشد. در فرهنگستان قدری از مشکلات دور بودن علم از جامعه و سیاست و زندگی مورد بحث و نظر بوده است.
درست است که فرهنگستان پیر است اما درد اصلیش پیری نیست و صرف جوانشدن آن را چندان کارآمد نمیکند که چند سال دیگر بتواند همه هدفهای مذکور در اساسنامه را متحقق سازد و دیگر کسی نپرسد که فرهنگستان چه میکند؟ کسانی که میپرسند فرهنگستان چه کرده است به اعتباری حق دارند ولی کاش پیش از آن میپرسیدند چه میتوانسته است بکند و اصلاً در کشور چه کارها میتوان کرد و چه کارها نمیتوان کرد. اگر دانشمندان و دانشگاهیان و سیاستمدارانی که از بیرون نظارتی بر کار فرهنگستان دارند بگویند که فرهنگستان علوم با امکانهای مادی و معنوی و سازمانی که دارد چه میتوانسته بکند که نکرده است منت بزرگی بر فرهنگستان و شاید بر علم کشور مینهند. من هم مثل بسیاری از نقادان از کاری که شده است راضی نیستم و مخصوصاً اگر در مقام مدیریت فرهنگستان خدمتی به سزا از دستم برنیامده است، عذرخواهی میکنم ولی به جرأت میگویم که فرهنگستان هرگز از وظیفه خود و از اندیشه خدمت به پیشرفت علم غافل نبوده است. وقتی برای فرهنگستان هدفی در دوردست معین شده است که حتی اگر وسایل سفر و زاد راه موجود باشد، رسیدن به آن بسیار دشوار است و سازمان فرهنگستان نیز چندان مناسبتی با هدف و مقصد ندارد،توقع معجزه نباید داشت. اگر توقع اینست که فرهنگستان علم کشور را به مراتب عالی و به مرزهای دانش و دانشمندی برساند اولاً فرهنگستان به تنهایی قادر به برآوردن این توقع نبوده است و نیست. علم کشور راهش از دبستان و دبیرستان آغاز میشود. راهی که باید در دانشگاه به مقصد برسد. دانشگاه هم در صورتی دانشگاه میشود که بداند برای چه به وجود آمده است و چه باید بکند و جای مناسبش در کشور کجاست. دانشگاه گرچه باید به سیاست و اقتصاد و تکنولوژی و مدیریت کشور نظر داشته باشد سازمانی در عرض سازمانهای اجرایی نیست. آن را مخزن علم و اطلاعات یا مرجعی که صرفاً سفارش پژوهش بپذیرد و مستشار علمی مؤسسات مالی و تولیدی و خدماتی باشد، نباید دانست. دانشگاه تجسم درک و خرد و دانایی جامعه است و با این شأن و مقام نظام جامعه را حفظ میکند و راه میبرد. پس دانشگاه نمیتواند با سیاست پیوندی نداشته باشد. این ارتباط سازمانی نیست. اگر مراد ارتباط سازمانی و اداری باشد، وزارت علوم و تحقیقات و فناوری و بهداشت و درمان و آموزش پزشکی واسط و رابط دولت و دانشگاهند اما ارتباط دانشگاه با سیاست وجودی و عقلی است. فرهنگستان باید بتواند این نسبت را دریابد و میانجی اتصال نظام عقلی دانش با خرد و تدبیر سیاسی باشد. تاکنون هم از این معنی غافل نبوده اما به نتایجی که راهگشا باشد نرسیده است.
ه: کشور به چند فرهنگستان نیاز ندارد. اگر همه فرهنگستانها در هم ادغام شوند و یک فرهنگستان با دو شعبه ۱- زبان و ادب و هنر و ۲- علوم و تکنولوژی، به وجود آید نه فقط هیچ محدودیتی برای هیچ یک از گروههای علمی ایجاد نمیشود بلکه با نزدیکتر شدن دانشها و دانشمندان به یکدیگر چه بسا که زمینه برای اندیشیدن به علم و شرایط و پیشرفت آن مساعدتر شود. فرهنگستان باید مظهر همراهی و تناسب علم و تکنولوژی و ادب و زبان و فرهنگ و هنر کشور باشد و این مظهر وحدت نمیتواند متکثر باشد. اگر کثرتها باید جمع شوند مناسبترین سازمانی که میتواند جامع کثرت علوم و معارف و دربرگیرنده شئون متفاوت زبان و فرهنگ و علم و اخلاق و تکنولوژی و آئینه وحدت باشد، فرهنگستان است.
۱۱- و پایان سخن اینکه تا سال ۱۳۸۸ تعیین و نصب رئیس فرهنگستان به این ترتیب بود که مجمع عمومی سه نفر را به ریاست جمهوری معرفی میکرد و یکی از آن نامزدها با حکم رئیس جمهوری منصوب میشد. در سال ۱۳۸۸ اساسنامه اندکی تغییر کرد و با این تغییر حق فرهنگستان در پیشنهاد رئیس مسکوت گذاشته شد و مقرر شد که ریاست جمهوری یکی از اعضاء پیوسته را برای ریاست به شورایعالی انقلاب فرهنگی پیشنهاد کند. بعد از تغییرات سال ۱۳۸۸ تاکنون رئیس جدیدی در هیچ یک از فرهنگستانها منصوب نشده است.
در سال ۱۳۷۷ که دوره ریاست مرحوم آقای دکتر شریعتمداری به پایان رسید، کار انتخاب جانشین ایشان که بسیار آسان مینمود اندکی دشوار شد. مجمع میبایست سه نفر را انتخاب کند که ریاست جمهوری از میان آنان یکی را برگزینند. پیش از آن هم یک بار سه نفر را برگزیده بود. این بار آقای شریعتمداری نمیتوانستند دوباره انتخاب شوند اما آن دو نفر که چهار سال پیش بیشترین رأی را آورده بودند انتظار میرفت که نامزد شوند و به هر حال نام آن دو نفر برای ریاست برده میشد. مجمع آن روز فرهنگستان از آن رو زیبا بود که صحنه نزاع برای رسیدن به ریاست نبود و کسی برای آن مقام تلاش نمیکرد. بحثها و اخلاقها هم نه اداری بلکه بیشتر دانشگاهی و فرهنگستانی بود و به این جهت کوتاه نمیشد حتی وقتی پیشنهاد کردند که جلسه را چند دقیقهای برای مشورت و توافق تعطیل کنند، موافقت نشد و گفتگو ادامه یافت. بعضی از اعضا کسانی را که مناسب میدانستند به نام پیشنهاد میکردند. یکی از همکاران هم نام مرا به زبان آورد. چیزی که برای عدهای از اعضاء و منجمله خود من غیرمنتظره بود. عکسالعمل من پس از تشکر این بود که شایسته این مقام و داوطلب آن نیستم و ترجیح میدهم که بیشتر گرفتار فلسفه بمانم. البته گفتم به فرض اینکه رأی بیاورم که احتمالش کم است حداکثر وظیفه علمی -اداری را انجام میدهم اما توان جسمی و آمادگی روحی و ذوق مدیریت برای شرکت در مسابقه گرفتن بودجه بیشتر و هزینه کردن آن در راه توسعه فعالیتهای رسمی، چنانکه رسم است، ندارم. رأی گرفتند و بر خلاف انتظار، اکثریت اعضا به من رأی دادند. شاید به سادگی معلمی و صراحت روستاییم رأی داده بودند. دو ماه بعد در آبان سال ۷۷ ریاست جمهوری (آقای سیدمحمد خاتمی) مرا که بیشترین رأی در میان سه برگزیده داشتم به ریاست فرهنگستان منصوب کردند. اکنون که این یادداشت را میخوانید آبان ۹۷ است و درست بیست سال از آن زمان گذشته است. در این بیست سال همواره در فرهنگستان مورد لطف و احسان دوستان و همکارانم بودهام. اعضای فرهنگستان لااقل تا سال ۱۳۸۸ پس از آن که دوره چهار ساله ریاست پایان مییافت میتوانستند رئیس دیگری را برای فرهنگستان پیشنهاد کنند اما علیرغم درخواست من اقدامی نکردند حتی وقتی با بعضی سلیقهها و نظرهایم مثلاً در مورد سازمان فرهنگستان موافق نبودند اظهار مخالفت نمیکردند و چنین بود که در این بیست سال در داخل فرهنگستان هیچ مشکلی نداشتیم. با دانشمندان کارها دشوار نیست. یکی از آرزوهای جوانیم زندگی با دانشمندان علوم مختلف بود که در سی سال پایان عمر به این آرزو رسیدم و از نعمت آن برخوردار شدم و بیشتر و بهتر دریافتم که دانش جدید با صاحبانش چه میکند. در همین یادداشت از مشکلات گفتهام. اکنون هم تکرار میکنم که در کار فرهنگستان مشکل کم نبود اما هر چه بود از بیرون بود. در درون فرهنگستان همه از علم و معرفت و دوستی و صلاح ایران و آینده دانش و فرهنگش میگفتند و غم علم میخوردند. در این غمخواری همه شریک بودیم و احساس همبستگی و یگانگی میکردیم و این یگانگی مایه شادی بود. از اینکه نزدیک به هفتاد سال معلم بودهام و سی سال اخیر عمرم را در فرهنگستان گذراندهام بسیار خشنودم. عمر با دانش و دانشمندان به سر بردن غنیمت کوچکی نیست. فرهنگستان وظیفه داشت و دارد که در اندیشه علم کشور و آینده آن باشد. اگر غمخواری ما چنانکه کسانی میگویند اثر چندان نداشته است بدانند که فرهنگستان عهد با علم را نگسسته و آن را تابع مقاصد بیرون از علم نکرده است. من گاهی که تنها هستم با احساس تنهایی و غربت میتوانم این بیت را زمزمه کنم که:
شهرِ یاران بود و جای مهربانان این دیارمهربانی کی سر آمد شهرِ یاران را چه شد
اما در فرهنگستان هرگز احساس دوری و بیگانگی نکردهام. از همه همکاران علمی و اداریم سپاسگزارم و از بابت نارساییها و نقصهایی که در کار من بوده است عذر میخواهم. چه کنم که علاج ضعفها و رفع نارساییها از عهده من خارج بوده است. امیدوارم آینده فرهنگستان از اینکه بوده است، به مراتب بهتر باشد و تمام ضعفها و نارساییها تدارک شود. تحقق این امر موکول به پدید آمدن تحولی در اندیشه و نظر نسبت به علم و آینده است. ما حداقل باید از این توقع صرفنظر کنیم که فرهنگستان یا صاحبنظران و دانشمندان راه خانه پیشرفت و آزادی و رفاه را که باید در همین نزدیکیها و سر اولین کوچه باشد میشناسند باید به ما نشان دهند. در تاریخ هیچ راهی از پیش گشوده و معلوم نیست که کسانی آن بشناسند. راه را باید با قدم همت گشود و پیمود. پس چشم به افق آینده داشته باشیم.
[۱] - این گروه قاعدتاً میبایست جزئی از فرهنگستان علوم پزشکی باشد اما به جهاتی جایش در فرهنگستان علوم تعیین شد. فرهنگستان علوم هم از آن استقبال کرد.
[۲] - در ابتدا فرهنگستان علوم گروه هنر هم داشت که وقتی فرهنگستان هنر تشکیل شد، این گروه منحل شد.
نظر شما