به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ پژوهشکده نظریه پردازی سیاسی و روابط بین الملل پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه سلسله نشست های دانش نقد سیاسی نشست «شهریار ماکیاولی به مثابه یک متن فلسفی؛ خوانشی متن گرایانه از برخی فرازهای رساله ی شهریار» را با سخنرانی شروین مقیمی برگزار کرد. در ادامه متن این سخنرانی را می خوانید؛
شاید کمتر اثری را بتوان یافت که به مانند شهریار ماکیاولی، از همان زمان انتشار تا کنون که قریب به پانصد از آن میگذرد، اینچنین دستمایه تفسیرها و تعبیرهای گوناگون و مختلف و متعارض و متباین شده باشد. در همان سده شانزدهم در فرانسه و به دنبال واقعه موسوم به کشتار سن بارتلمی، اینوست جنتیله ردیهای بر شهریار ماکیاولی نگاشت و نام آن را آنتیماکیاول نهاد. او با این کار انزجار خود را از آموزههای ماکیاولی و نقش آنها در رقمخوردن فاجعه مزبور آشکار ساخت. در آن زمان شایع بود که میگفتند شارل نهم پادشاه فرانسه، به تحریک مادرش یعنی کاترین دو مدیچی به انجام این کار ترغیب شده است و از قضا کاترین دو مدیچی دختر لورنتزو دو مدیچی است که ماکیاولی رساله شهریار را به او اهدا کرده بود. تاثیر این دیدگاه که ماکیاولی آموزگار شرّ است، بر ادیبان انگلیسی سده شانزدهم و هفدهم نیز تاثیری بسزایی داشت. از جمله کریستوفر مارلو در اثر مشهور خویش با عنوان تمبورلین، به نحوی غیرمستقیم و در اثر دیگری به نام یهودی مالت به نحوی مستقیم به آموزههای ماکیاولی اشاره میکند. یهودی مالت با عبارت کاراکتری به نام ماکیاول آغاز میشود که میگوید: «دین را جز بازیچهای کودکانه به حساب نیاور و هیچ چیز را گناه نشمار جز جهل». در واقع مارلو به یک معنا آموزگاری شرّ و فلسفهی سقراطی را به نحوی توامان، در ماکیاولی تشخیص میدهد. تاثیر مارلو بر شکسپیر و کاراکتر اصلی در نمایشنامهی ریچارد سوم که گویی توصیههای ماکیاولی را مو به مو اجرا میکند تا به قدرت برسد نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است. اما در سده هفدهم فرانسیس بیکن در اثری با عنوان تاملاتی درباره تعلیم و تربیت، ماکیاولی ره به شدت تحسین میکند و بعدها اسپینوزا، هرینگتون و آلگرنون سیدنی نیز او را در مقام یک جمهوریخواه میستایند.
تردیدی نیست که رویکرد الهیاتی ماکیاولی به یک معنا از سوی تامس هابز نیز دنبال شد. مونتسکیو و روسو در سدهی هفدهم، علیرغم تاکید بر اینکه باید بر درد ماکیاولیسم فائق بیاییم، بر عناصر جمهوریخواهانهی تفکر او انگشت تاکید نهادند و در سدهی نوزدهم، فیشته و هگل بر الگویی که ماکیاولی برای اتحاد ایتالیا پیشنهاد داد تاکید کرده و خواهان ارائه الگویی مشابه برای اتحاد آلمان بودند. ستایش هگل از ماکیاولی البته نسبتی عمیقتر با ایدئالیسم نهفته در دریافت ماکیاولی از مفهوم فضیلت داشت که نیازمند یک بررسی جداگانه است. در سده بیستم کسانی چون گرامشی و آلتوسر او را پرچمدار صورت جدیدی از ناسیونالیسم دانستهاند. آلتوسر در کتاب ماکیاولی و ما و گرامشی در جستاری تحت عنوان شهریار مدرن که در ذیل یادداشتهای زندان او به رشته تحریر درآمده است زوایای خاصی از شهریار ماکیاولی را مورد تاکید قرار دادهاند. از سوی دیگر فردریش ماینکه و بندبتو کروچه، به ترتیب بر «ماکیاولی در مقام هوادار سیاست قدرت» و «ماکیاولی و استقلال سیاست از اخلاق» تاکید کردهاند. اما اغلب دانشوران در نیمه دوم سدهی بیستم، از اسکینر و مائوریتزیو ویرولی گرفته تا جان نجمی و دیوید ووتون او را یک جمهوریخواه خوشخیم و بیآزار میدانند و حتی برخی از دانشوران بر دموکراتبودن او تاکید کردهاند. حتی لئو اشتراوس که رهیافت کاملاً بدیعی را برای خوانش آثار ماکیاولی پیشنهاد داد با تاکید بر اینکه نزد ماکیاولی هدف عموم مردم صادقانهتر و حتی عادلانهتر از هدف بزرگان است، بر نسبت میان ایده دموکراسی و فلسفهی ماکیاولی تاکید نمود.
اما سه رویکرد تفسیری اصلی در میان دانشوران امروزین ماکیاولی تداول پیدا کرده است. نخست رهیافت زمینهگرایی/تاریخی است که شهریار ماکیاولی را به عنوان یک اثر خاص در یک دوره زمانی خاص و خطاب به انسانهای خاصی که در همان دوره ماکیاولی میزیستهاتند و با او در مراوده بودهاند مورد ملاحظه قرار میدهد. درواقع در این تفسیر، شهریار به یک سند تاریخی تقلیل مییابد. سندی که از طریق آن میتوان مناسبات ماکیاولی با صاحبان قدرت و دوستانش از یک سو و شرایط سیاسی و اجتماعی فلورانس و ایتالیای آن روز را به نوعی درک کرد. حتی برخی از این دانشوران معتقدند که مفاهیم اصلی فضیلت و بخت نزد ماکیاولی در اصل مفاهیمی هستند که او برای بیاثرکردن استدلالهای دوستش فرانچسکو وتوری در آثارش تعبیه نموده است. رهیافت دیگری که البته به طور کلی میتواند ذیل رهیافت زمینهگرایانه/تاریخی قرار بگیرد، رهیافت ادبی/رتوریکال است. اسکینر که مدافع اصلی این رویکرد است، ماکیاولی و شهریار او را در ذیل جنبش ادبی و رتوریک عصر رنسانس قرار داده و اصولاً اصیلبودن و بدیعبودن کار او را به چالش میکشد.
اما رهیافت سوم بر سویههای علمی/فلسفی تفکر ماکیاولی و شهریار او تاکید میکند. در اینجا نیز با دودسته از دانشوران مواجهیم: کسانی که ماکیاولی را نخستین کسی میدانند که سیاست را به نحوی علمی (scientific) مورد بررسی و مطالعه قرار داد و کسانی چون لئو اشتراوس که تاکید میکرد ماکیاولی نخستین فیلسوفی است که نه فقط با سنت مسیحی-افلاطونی چالش کرد، بلکه در صدد براندازی آن برآمد. بدین ترتیب رهیافت فلسفی اشتراوس، هم بدیعبودن ماکیاولی را به رسمیت میشناسد و هم فلسفیبودن آن را. ماکیاولی در مقدمهی کتاب دوم گفتارها، تصریح میکند که مخاطب او جوانان هستند؛ او در جای دیگری بر اینکه معاصرانش سخن او را در نمییابند تاکید میکند. اگر او برای معاصرانش نمینوشت، یا صرفاً برای آنها نمینوشت پس برای چه چیزی و چه کسانی مینوشت؟ به زعم اشتراوس و برخی دیگر از دانشوران اشتراوسی مانند هاروی منسفیلد، امید به جوانان برای ادامهی راهی که او فقط جهت آن را نشان داده است، از مهمترین سویههای فلسفهی ماکیاولی است. او نه گفتارها و نه شهریار را تا زمانی که زنده بود منتشر نکرد.
او به آینده معطوف بود. بدین ترتیب بحث جوانبودن در ماکیاولی بسیار بسیار مهم است: فلسفه او جوان است و مخاطبانش نیز جوانان هستند. او در فصل بیست و پنجم شهریار مینویسد: «بهتر این است که شدّاد و عجول باشی تا محتاط و دست به عصا، زیرا بخت یک زن است؛ و اگر کسی میخواهد آن را به چنگ بیاورد، ضروری است که او را با ضرب و زور به دست آورد. میتوان دید که او خود را بیشتر تسلیم آنهایی میکند که شدّاد و عجولاند نه آنها که به سردی پا پیش میگذارند و نیز همواره، او به مانند یک زن، دوست جوانان است زیرا آنها کمتر دست به عصا هستند، وحشیترند و با جسارت بیشتری بر او فرمان میرانند». این تاکید ما را به یاد آغازین سخنان نیچه در دیباچهی فراسوی خیر و شرّ میاندازد، جایی که میگوید: «فرض کنید حقیقت زند است- آنگاه چه؟ آیا دلایلی به سود این ظنّ و گمان وجود ندارد که همه فیلسوفان، تا آنجا که جزماندیش بودهاند، بسیار در کار زنان ناخبره و ناکاردان بودهاند؟». بدین ترتیب خواندن آثار ماکیاولی و شهریار او با رهیافتی که لئو اشتراوس پیشنهاد کرده و نمونهای درخشان نیز از آن در اختیار ما قرار داده است (یعنی اثر بسیار مهم تاملاتی در باب ماکیاولی(۱۹۵۸))، به ما کمک میکند تا بتوانیم به مصداق توصیفی که نیچه در آنک انسان از کتاب زرتشت خویش ارائه میدهد (بند چهارم از پیشگفتار)، دَلو خود را در چاه این اثر ژرف بیاندازیم تا بتوانیم در صورت برخورداری از فضیلت، طلا و خوبی را بالا بکشیم. این اثر البته همانطور که «تقدیمیه» نیز آمده است، و در مورد زرتشت نیچه هم صدق میکند، هم قادر است از ژرفا نظر نظر کند و هم از بلندترین مکانها. به نظر میرسد ماکیاولی در تقدیمیه شهریار به نحوی اگزوتریک از حقیقت جایگاه خود در مقام یک فیلسوف پرده برمیدارد. او هم قادر است در جلگه ایستاده و طبیعت شهریاران را نظاره کند و هم بر قلّه قرار گرفته و در طبیعت مردم نظر نماید.
کوشش در جهت خواندن شهریار ماکیاولی با تکیه بر خود متن فیلسوف، با تکیه بر قرینههای سخن او در دیگر آثارش و نیز با این فرض که شهریار به تعبیر اشتراوس، همچون جمهور افلاطون یک مکتوب لوگوگرافیک است، خود کوششی است فلسفی که به تعبیری ارسطویی، محض خاطر خودش خیر محسوب میشود. این کوشش شاید روزنههایی را به جاهطلبی عظیم ماکیاولی در مقام یک فیلسوف بنیانگذار، به روی ما بگشاید؛ اینکه او تلاش میکند تا بر این امر تاکید کند که فیلسوف، در تمایزی رادیکال از غیرفیلسوف (اعمّ از شهریاران و مردمان عادی)، از مزیت دیدن از نقطهنظری برخوردار است که به یک معنا تنها از آن خداوند است. بنیادهای سکولاریسم به عنوان پایه و اساس فلسفهی سیاسی جدید را باید در همینجاها جستجو کرد. الوهیتبخشیدن به فضیلت انسانی در معنایی که ماکیاولی مراد میکند، خود سرآغازی برای ایدهی انقلاب و تغییر و تحولات بنیادین در شرایط انسانی به طور کلی و غلبه بر طبیعت در معنای موسع کلمه است. این اولوهیتبخشی جنبههای به غایت نیرومند ایمانی در درون مدرنیته را برملا میسازد و بدین معنا هیچ فیلسوف مدرنی باقی نخواهد ماند که از این حیث ماکیاولیست نباشد.
نظر شما