شناسهٔ خبر: 58661 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

سیری در تاریخ فلسفه دین/ گزارشی از سخنرانی امیر اکرمی استاد مطالعات تطبیقی و اسلام‌شناسی دانشگاه ییل

عقل و اعتقاد دینی

فلسفه دین ۳ رویکرد عمده فلسفی یعنی فلسفه متافیزیک، فلسفه معرفت‌شناختی و فلسفه زبان‌شناختی در فلسفه دین نیز بازتاب می‌یابند. یعنی می‌توان نوع نگاه یک فیلسوف به دین را متاثر از نوع نگاه عمده فلسفی در هر یک از این ۳ رویکرد خواند و رنگ غالب فلسفه دین او را تشخیص داد.


 

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: دین به عنوان راه و روش فراروی انسان از این حیات ظاهری مادی برای ارتباط برقرار کردن با امر غیبی و معنابخشی و هویت‌بخشی به خود و جهان خود و سامان‌دهی به زندگی روزمره در ابعاد فردی و جمعی، واقعیت و حقیقتی همراه و هم‌دوش بشر است و وجوه و سویه‌های متکثری دارد، از عقاید و باورها گرفته تا مناسک و آداب، از جنبه‌های حقوقی و قضایی تا وجوه نهادی و مادی. مطالعه و تفکر درباره این سویه‌های متکثر نیز از دیرباز از سوی اندیشمندان صورت گرفته است. اگرچه حدود ۱۵۰ سال اخیر، مطالعات دینی صورتی غیرتئولوژیک یافته است، یعنی تحقیق درباره دین صرفا از منظر باورهای باورمندان دینی شکل نمی‌گیرد و جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان و روانشناسان و مورخان و باستان‌شناسان و عالمان علم سیاست و... نیز هر یک با دستگاه مفهومی و ابزارهای علم خود به پژوهش راجع به دین می‌پردازند. فیلسوفان در این میان از جدی‌ترین تامل‌گران دین بوده‌اند و در طول تاریخ فلسفه همواره نسبتی وثیق میان تامل فلسفی و باورهای دینی وجود داشته است. البته این نسبت در دوره‌های مختلف به شکل‌های گوناگون بوده است. از حدود ۵۰-۴۰ سال اخیر، مطالعه صرف فلسفی راجع به دین به‌ویژه در دانشگاه‌های آنگلو-آمریکن با عنوان مشخص «فلسفه دین» شناخته می‌شود، اگرچه تا پیش از آن نیز فیلسوفان برجسته‌ای به مطالعات غیرتئولوژیک درباره دین پرداخته بودند. امیر اکرمی فارغ‌التحصیل فلسفه دین از دانشگاه مک گیل کانادا و استاد مطالعات تطبیقی و اسلام‌شناسی در دانشگاه‌های ییل و ایسترن منونایت امریکا و پژوهشگر و استاد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه بیرمنگام در گفتار پیش رو به روند شکل‌گیری مطالعات دین و به‌ویژه فلسفه دین می‌پردازد. این متن، صورت منقح و ویراسته گزیده‌ای از سخنرانی او در اولین نشست از سلسله نشست‌های فلسفه دین در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که به همت دانش‌آموختگان فلسفه دین این پژوهشگاه برگزار شده و توسط صفحه اندیشه اعتماد تنظیم شده است.

***

امیر اکرمی

پژوهشگر فلسفه دین

امروز در دانشگاه‌های سراسر دنیا رشته‌ای به نام فلسفه دین داریم که کارش به طور کلی مطالعه فلسفی راجع به دین است. یعنی امروز بحث فلسفی راجع به دین کاری مفروغ عنه در نظر گرفته می‌شود. اما در تاریخ اندیشه و تحولات سیاسی اجتماعی غربیان فراز و فرودهای زیادی رخ داد که یکی از نتایجش رشد مطالعات غیرالهیاتی دین بود به صورت‌های مختلفی چون فلسفه دین، روانشناسی دین، جامعه‌شناسی دین، مردم‌شناسی دین، مطالعات تطبیقی دین، مطالعات تاریخی دین و... یعنی وضعیتی پدید آمد که در آن متفکران بتوانند راجع به دین بحث کنند اما در عین حال رویکردشان الهیاتی-کلامی نباشد.

اهمیت دین در تاریخ

دیوید هیوم در پیشگفتار کتاب «تاریخ طبیعی دین» که مرحوم حمید عنایت آن را به سبکی ادبی ترجمه کرده است درباره اهمیت دین می‌گوید که «باور داشتن به نیرویی نادیدنی و هوشیار در میان آدمیزادگان در همه سرزمین‌ها و همه زمان‌ها، رواجی پردامنه داشته است.» اهمیت این گفتاورد از هیوم آن است که این فیلسوف اسکاتلندی با وجود ابهاماتی که درباره موضعش نسبت به دین موجود هست به عنوان کسی شناخته می‌شود که هرمنوتیک سوءظن را در تاریخ تفکر وارد کرده است. به عبارت دیگر هیوم کرم سوءظن را رواج داده است. البته این نگاه همراه با سوءظن و تردید پیش از هیوم نیز رواج داشته است اما هیوم به دلیل اهمیت و سیطره‌اش نقش مهمی در این زمینه ایفا می‌کند.

در سال ۲۰۰۱ در دانشگاه نیویورک دو جامعه‌شناس پیمایشی صورت دادند و مشخص کردند که ۸۰ درصد مردم امریکا دیندار هستند. یعنی جامعه‌ای چون امریکا نیز کماکان دینی است. به نظر من جامعه انگلستان، سکولارترین جامعه در دنیاست. در سال ۲۰۱۲ مطالعه‌ای روی گرایش‌های اجتماعی مردم در انگلستان نشان داد که ۵۲ درصد مردم همچنان گرایش‌های دینی دارند. این ۳ شاهد به نحو روشن نشان می‌دهد که با وجود تحولات گوناگون در سراسر دنیا و مهم‌تر از هر چیزی رشد علم جدید، دین همچنان نقش بسیار مهم و انکارناپذیری در زندگی انسان‌ها ایفا می‌کند و حتی در جوامع غربی نیز دین یک عنصر قوی در گرایش‌های اجتماعی و فردی آدمیان است. بنابراین دین سزاوار آن است که به عنوان یک پدیده اجتماعی که در همه جای دنیا تاثیر و نفوذ دارد مورد مطالعه قرار بگیرد.

اما سوی دیگر تعبیر فلسفه دین، فلسفه است. فلسفه در طول تاریخ بشر قوت و قدمتی انکارناپذیر دارد. دست‌کم از ۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، متفکرانی چون تالس و گزنفون را داریم که به فلسفه پرداخته‌اند. این اندیشه‌های فلسفی نیز بعضا متألم و سازگار و گاهی ناسازگار با دین بوده است. نقطه اوج تفکر در یونان باستان، سقراط و افلاطون و ارسطو هستند که دین برایشان اهمیت انکارناپذیری دارد. برای مثال افلاطون در رساله فیدون استدلال‌های متعددی بر اثبات جاودانگی روح ارایه می‌کند و ارسطو با استدلال محرک بلاتحرک وجود خدا را اثبات می‌کند.

به طور کلی فلاسفه نسبت به دین، رویکردهای متفاوتی داشتند. این رویکردها را می‌توان در ۴ گروه دسته‌بندی کرد. رویکرد اول فلسفه را با دین یکسان تلقی می‌کند. یعنی برای افلاطون و ارسطو و بسیاری از فیلسوفانی چون آنها، فلسفه نه فقط منکر دین نیست بلکه موید آن هست و دین هم چیزی جز تفکر فلسفی نیست. بنابراین با قدری تسامح می‌توان گفت که برای این دسته از فیلسوفان، فلسفه و دین یکی بوده است. رویکرد دوم فلسفه را در خدمت دین تلقی می‌کند. رویکرد سوم معتقد است که نقش و شأن فلسفه عبارت است از جا باز کردن برای دین. یعنی فلسفه کلا در خدمت دین نیست اما یکی از نقش‌مایه‌های اصلی آن نوعی تایید و جا باز کردن برای مدعیات و باورهای دین است. رویکرد چهارم فلسفه به عنوان ابزار تحلیل دین است.

به طور کلی فلسفه دین بالمعنی الاعم را که نزد افلاطون و ارسطو و توماس آکویناس دیده می‌شود، می‌توان نوعی نگاه فلسفی به باورهای دینی خواند، اعم از نگاه مثبت یا منفی. این را می‌توان نوعی الهیات فلسفی و نگاه عقلانی به دین خواند. البته مرز میان الهیات فلسفی و نگاه عقلانی به دین چندان قابل تدقیق نیست. به عبارت دیگر باید میان الهیات نقلی که مبتنی بر نقلیات دینی است و الهیات عقلی که ترکیبی از روایات و درایات است و فلسفه دین که کمتر از مفروضات دینی بهره می‌گیرد و عمدتا به مباحث عقلی راجع به دین می‌پردازد، تمایز گذاشت. میان این ۳ نمی‌توان دیوار حائل مشخص کشید اما دو تای اول را می‌توان فلسفه دین بالمعنی الاعم خواند اما الهیات بالمعنی الاخص را فلسفه دین می‌خوانیم که به خصوص از ۱۹۵۰ به بعد رواج یافته است.

نماینده فلسفه دین بالمعنی الاعم را می‌توان افلاطون، فلوطین، اسپینوزا و چارلز هارتسهورن متفکر مسیحی امریکایی قرن بیستمی خواند. برای این متفکران مرز میان فلسفه و دین روشن نیست. رویکرد دوم را می‌توان فلسفه در خدمت دین خواند که متفکرانی چون آکویناس، جان لاک و ریچارد سوئینبرن استاد دانشگاه آکسفورد را می‌توان از این میان تلقی کرد. نزد این متفکران فلسفه ابزاری برای تحکیم مدعیات دینی است. برای گروه سوم یعنی الهیات فلسفی، فلسفه جا برای اعتقادات دینی باز می‌کند و کسانی چون ویلیام اوکام، کانت، بارت و الوین پلنتینگا متفکر مبرز مسیحی را از این دسته می‌توان خواند. گروه چهارم را فلسفه دین بالمعنی الاخص می‌خوانم که آن را در آثار فلسفی از ۱۹۵۰ به این سو می‌یابیم.

در سال ۱۹۵۵ کتاب «مقالات جدیدی در الهیات فلسفی» با ویراست السدیر مکینتایر و آنتونی فلو منتشر می‌شود که اثری دوران‌ساز تلقی می‌شود. در این کتاب مباحث مهمی راجع به زبان دین، تحقیق‌پذیری و ابطال‌پذیری و تکذیب‌پذیری مطرح می‌شود. بعد از این کتاب آثار فراوانی در این زمینه منتشر می‌شود. ویژگی این آثار آن است که از فلسفه به مثابه ابزاری برای تحلیل و نقادی عقلانی باورهای دینی استفاده می‌کنند. یعنی در این آثار پیش‌فرض‌های الهیاتی و کلامی که در ۳ رویکرد نخست غلبه دارد، تقریبا از میان می‌رود و جای خود را به ظهور فیلسوفانی می‌دهد که می‌کوشند صرف نظر از معتقدات خودشان با تاکید بر نگاه‌های فلسفی محض به باورهای دینی عمدتا مسیحیت و یهودیت بپردازند.

تعبیر فلسفه دین

تعبیر فلسفه دین نخست در قرن هفدهم نزد افلاطونیان کمبریج مثل هنری مور و رالف کادورث به کار می‌رود که البته چندان تداول نیافت زیرا متفکران اثرگذاری در طول تاریخ اندیشه غربیان نبودند. اما مهم‌ترین متفکری که بعدا کتابی با عنوان فلسفه دین می‌نویسد، هگل است که «سخنرانی‌های درباره فلسفه دین» را در ۱۸۲۱ منتشر می‌کند. البته شناخت امروزی کتاب را چندان نمی‌توان فلسفه دین تلقی کرد. او در مقدمه و موخره هرمی از ادیان و سیر تحولات آنها را ترسیم می‌کند. در فصل اول به مفهوم دین می‌پردازد. همچنین به ادیان متعین و متشخص مثل اسلام و بودیسم اشاره دارد. بعد به دین مسیحیت می‌پردازد که از دید او نقطه اوج این تحول تاریخی است و به بازتفسیر مدعیات عقاید مسیحیت می‌پردازد. اما عمده فلسفه‌ورزی هگل درباره فلسفه دین بر مسیحیت متمرکز است بنابراین او را می‌توان در ادامه الهیات فلسفی یا فلسفه دین بالمعنی الاعم دسته‌بندی کرد.

تاثیر عوامل اجتماعی و سیاسی

علل و عوامل گوناگون فکری، سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ مغرب‌زمین پدید آمدند تا اینکه در قرن هجدهم به تدریج مطالعات علوم انسانی در حوزه دین در زمینه‌های غیرکلامی مثل جامعه‌شناسی، روانشناسی، مردم‌شناسی، فلسفی و... پدید آمد. مهم‌ترین عامل سیاسی و اجتماعی جنگ‌های دینی در اروپاست. این جنگ‌ها حول و حوش ۲۰۰ سال عمدتا در اروپا از ۱۵۲۰ تا ۱۷۱۰ ادامه داشته است. برای مثال در آلمان از ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ حدود یک سوم جمعیت آلمان(۸ میلیون) بر اثر این جنگ‌ها تلف شدند. البته این جنگ‌ها عوامل مختلف غیردینی داشتند اما عمده آنها بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها یا گروه‌های مختلف کاتولیک یا پروتستان علیه یکدیگر صورت گرفته است. این نزاع‌ها برای اندیشمندان مغرب زمین در باب ماهیت دین تامل‌برانگیز بود. البته دیانت اروپایی در آن زمان عمدتا مسیحیت با پیش‌زمینه یهودیت بوده است. بنابراین عمده تاملات این متفکران بر مسیحیت متمرکز بوده است. برای نمونه می‌توان به ژان بدن از فرانسه و هربرت آوچربری از انگلستان اشاره کرد. ژان بدن در کتاب مهمی گفت‌وگویی خیالی میان ۷ نفر شامل ۳ مسیحی(کاتولیک، پروتستان، ارتدوکس) و یک مسلمان و یک یهودی و دو فرد دئیست صورت می‌دهد. دئیست‌ها کسانی هستند که معتقد به خداوند، معاد(معمولا) و وظایف اخلاقی متخذ از دین هستند اما به دین وحیانی باور ندارند. یکی از نکاتی که برای بدن در این کتاب مطرح است، بحث حقانیت دین است، اینکه کدام دین بر حق است، موضوع دیگر بحث سامان دادن جامعه با توجه به تنوع دینی است به گونه‌ای که جلوی خشونت‌ها و جنگ‌ها بر سر مذهب را بگیرد. هربرت آو چربری نیز در کتابی درباره حقیقت آن گونه که قابل تمایز از وحی است، بحث دئیسم را مطرح می‌کند. این دو متفکر در عین حال که از جنگ‌ها و سایر تحولات متاثر بودند، نقش موثری در شکل‌گیری بحث رابطه دین و فلسفه ایفا کردند. خلاصه بحث این دو متفکر این است که می‌توانیم به لحاظ عقلانی به حقیقت دست بیابیم که این به معنای دئیسم به جای تئیسم(الهیات ادیان توحیدی) است.

از دیگر عوامل فرهنگی و اجتماعی شکل گرفتن فلسفه دین و مباحث عقلانی پیرامون دین، که از رواج تکنولوژی و پیشرفت علم حاصل شد، آسان شدن سفر به مناطق مختلف جهان از جمله شرق و جهان اسلام است. آشنایی با ادیان دیگر در این میان نقش مهمی دارد. اوج این آشنایی‌ها در اواخر قرن نوزدهم با کتاب «کتاب‌های مقدس شرق» گردآوری، ترجمه و ویرایش ماکس مولر صورت می‌گیرد. در این کتاب برای اولین بار ترجمه نسبتا منقح و پیراسته‌ای از متون مقدس شرقی و اسلامی به زبان‌های اروپایی صورت می‌گیرد و غربیان با ادیان شرقی نیز آشنا می‌شوند. به تدریج تفکیک میان دین طبیعی در برابر دین وحیانی خودش را نشان می‌دهد. تا پیش از این دین طبیعی در فرهنگ مغرب ‌زمین معنای غالبی نداشته است. دین طبیعی به معنای نگاه غیرالهیاتی و غیرمتکی به وحی به دین است.

تحول مهم دیگر نقد کتاب مقدس است. قدرت گرفتن ۳ دانش یا معرفت یعنی تاریخ، لغت‌شناسی و هرمنوتیک(معطوف به تفسیر متن) موجب شکل‌گیری رویکردهای نو به دین شد. مجموعه این دانش‌ها زمینه پدید آمدن نقد کتاب مقدس را فراهم آورد. در این زمینه از نقش باروخ اسپینوزا نباید غفلت کرد که کوشید به کتاب مقدس به تعبیر خودش نگاه علمی کند. شلایرماخر، اسپینوزا را متفکری پر از روح‌القدس می‌خواند.

متفکران بزرگ و تاثیرشان بر فلسفه دین

مهم‌ترین چهره در شکل‌گیری فلسفه دین بدون شک دیوید هیوم، فیلسوف انگلیسی قرن هجدهم است. او در کتاب تاریخ طبیعی دین، نگاهی غیرالهیاتی و طبیعت‌گرایانه به دین دارد. هیوم در ابتدای کتابش می‌گوید، کسانی که راجع به دین می‌اندیشند با دو پرسش مواجهند: نخست اینکه پایگاه دین در خرد آدمی کجاست و دیگری اینکه پایگاه دین در طبیعت آدمی کجاست؟

آنچه در مورد هیوم فارغ از درستی یا غلطی دیدگاهش مهم است، شکل گرفتن یک نگاه غیرالهیاتی به دین است. آنتونی فلو، فیلسوف دین نام آشنا که اواخر عمر با تحول از آتئیسم به دئیسم روی آورد، کتابی با عنوان «نوشته‌های هیوم درباره دین» را منتشر کرده که در آنجا ۱۰ اثر از هیوم را ارایه می‌کند. نقطه اشتراک این آثار نگاه غیرالهیاتی به دین است. پس از هیوم، کانت است که کتاب مهمی به نام «دین در محدوده صرف عقل» را می‌نویسد. ویژگی مشترک نگاه این متفکران عصر روشنگری به دین خودمختاری عقل بشر، تساهل دینی و مخالفت با روحانیون کلیساست. اندیشمند مهم دیگر توماس پین انگلیسی است که اندیشه‌هایش در امریکا بر متفکرانی چون توماس جفرسون و بنیامین فرانکلین از آبای قانون اساسی ایالات متحده تاثیر می‌گذارد. توماس پین در کتابی با عنوان «عصر عقل» بر دئیسم تاکید می‌کند. عامل موثر بر شکل‌گیری اندیشه‌های توماس پین، نزاع‌ها و جنگ‌های دینی در اروپاست.

اما شلایرماخر شاید اولین متفکری است که به صراحت میان مغز یا گوهر و پوسته دین تمایز می‌گذارد. او پوسته دین را جنبه‌هایی از آن می‌خواند که ادیان متفاوت را از یکدیگر متمایز می‌کند. مثلا در مسیحیت بحث تثلیث به آن در مقابل اسلام یا یهودیت تشخص می‌بخشد اما ربطی به حاق و گوهر دین ندارد. شلایرماخر متفکری رمانتیک است و برایش احساس اهمیت دارد. او دین را احساس اتکای مطلق به امر مطلق می‌خواند.

هگل نیز در کتاب «سخنرانی‌هایی درباره فلسفه دین» از هیوم و کانت شکایت می‌کند و می‌گوید در اندیشه‌های این دو تحولی رخ داده است. این تحول چرخش از فلسفیدن راجع به خدا به فلسفیدن درباره دین است. او این تحول را نامیمون می‌داند و معتقد است که فلسفه باید کماکان به بحث خدا بپردازد و خودش در این سخنرانی‌ها به بحث از خدا می‌پردازد. به عبارت دیگر متعلق الهیات فلسفی، خداست در حالی که متعلق شناخت فلسفه دین، دین است. روشن است که رابطه خدا و دین تساوی نیست.

دیگر متفکر موثر در شکل‌گیری فرهنگ دین، آگوست کنت است که اندیشه دین انسانیت را مطرح کرده که همان دئیسم است. او معتقد است هر فرهنگ و تمدنی ۳ مرحله طی کرده است: ۱- مرحله کلامی- الهیاتی و افسانه‌ای؛ ۲- مرحله متافیزیکی- فلسفی و ۳- مرحله علمی. او معتقد است ما در مرحله علمی به ادیان وحیانی نیازی نداریم.

اندیشمند موثر دیگر در شکل‌گیری فلسفه دین کارل مارکس است که اگرچه منکر دین است و دین را جز بازتاب تنش‌ها و درگیری‌های اقتصادی جامعه نمی‌داند اما به تعبیر خود پل ریکور، متفکر فرانسوی در کنار نیچه و فروید هرمنوتیک سوءظن با او پدید می‌آید. مارکس نگاهی ۱۰۰درصد جامعه‌شناسانه، اقتصادی و غیرالهیاتی یا ضدالهیاتی به دین دارد. اندیشمند دیگر ارنست رنان در قرن نوزدهم است که کتاب مهمی با عنوان «زندگی مسیح» دارد. این کتاب نقد تاریخی کتاب مقدس است و در آن مدعی می‌شود که مسیح تاریخی، آن مسیحی نیست که در کتاب مقدس می‌یابیم و تمایزی میان مسیح تاریخی و مسیح انجیلی می‌گذارد.

در انتهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ماکس مولر پا به عرصه می‌گذارد که دین‌شناسی تطبیقی را مطرح می‌کند. البته رویکرد اصلی مولر زبان‌شناسی است و نگاهی تاریخی و زبان‌شناختی به متون مقدس دارد اما اهمیت مولر گذار از زبان‌شناسی به دین‌شناسی است. او این تعبیر مهم در زبان‌شناسی را که:«کسی که یک زبان را می‌داند، هیچ زبانی را نمی‌داند» در حوزه دین‌شناسی مطرح می‌کند و می‌گوید:«کسی که یک دین را می‌داند، هیچ دینی را نمی‌شناسد» زیرا به تعبیر متفکران ما تعرف الاشیاء باضدادها. این نقطه شروع دین‌شناسی علمی و رشته‌هایی چون مردم‌شناسی دین، جامعه‌شناسی دین، روانشناسی دین و پدیدارشناسی دین است. وجه مشترک این شاخه‌های معرفتی نگاه غیرالهیاتی به دین است.

متفکری که همزمان با این اندیشمندان آثارش را مطرح می‌کند، فردریش نیچه است البته مفسرانی چون والتر کاوفمن معتقدند که نیچه به هیچ عنوان متفکری ضد خدا نیست و صرفا وضع موجود اندیشه و فرهنگ مغرب‌ زمین در زمانه خودش را مطرح می‌کرده است. اما وجه مهم نیچه در بحث فعلی نگاه فلسفی به دین است. او معتقد است که اخلاق مسیحی ضعیف‌پرور و ستم‌پرور است بنابراین نزد نیچه نوعی نقد مسیحیت و دین را می‌بینیم. همچنین باید از فروید یاد کرد که نگاهی روان‌شناسانه به دین دارد. او میان هشیار و ناهشیار تمایز می‌گذارد و دین را به حیطه ناهشیار می‌برد. در سال ۱۹۲۱ بارون فردریش فون هوگل، متفکر بریتانیایی اتریشی- اسکاتلندی، کتابی به نام «مقالاتی درباره فلسفه دین» منتشر کرد. کتاب او برخلاف انتظاری که از عنوانش برمی‌آید، مسیحیت‌محور است اما در آن مباحث فلسفه دین زیاد است. کتاب مهم بعدی چنانکه اشاره شد «مقالات جدیدی در الهیات فلسفی» با ویراست السدیر مکینتایر و آنتونی فلو است که در سال ۱۹۵۵ منتشر شد.

این آثار تا اواخر قرن بیستم دربردارنده این موضوعات است: مسائل سنتی در فلسفه دین به معنای خاص، تصور یا مفهوم مسیحی از خداوند، بحث از صفات خداوند مثل قدرت و علم خداوند، استدلال‌هایی دال بر وجود خداوند مثل برهان‌های جهان‌شناختی و غایت‌شناختی و وجودی و اخلاقی و ارزیابی عقلانی آنها، بحث مهم شر، قرینه‌گرایی(evidentialism) که از زمان دکارت مطرح شد، بحث زبان دین، بحث ابطال‌پذیری و تحقیق‌پذیری، بحث حیات پس از مرگ، بحث رابطه دین و اخلاق.

۳ مرحله در تفکر فلسفی بشر و فلسفه دین

به طور کلی از زمان متفکران پیشاسقراطی تا زمان حاضر، فلسفه محض مغرب زمین ۳ دوره کلی را گذرانده است. نخست دوره فلسفه سنتی یا متافیزیک یا دوره وجودشناختی است که متفکران مختلف با نگاه‌های متفاوت و با نتایج گوناگون به دنبال یک دغدغه مشترک بودند، آنها می‌خواستند وجود را بشناسند. این متفکران عمدتا موافق وجود خدا بودند و در مباحثی که از وجود مطرح می‌کردند به بحث وجود خدا می‌پرداختند. بنابراین فلسفه سنتی غربی از اندیشمندان پیشاسقراطی تا زمان کانت عمدتا به وجودشناسی و متافیزیک اختصاص داشته است. البته در تاریخ تفکر نمی‌توان تمایزی سفت و سخت ایجاد کرد. برای مثال در افلاطون و ارسطو نیز ما مباحث عمده معرفت‌شناختی می‌یابیم. اما به هر حال با کانت شاهد یک چرخش جدی در تاریخ اندیشه هستیم که ماحصل آن این است که مباحث فلسفی عمدتا به این می‌پردازد که ما چگونه می‌توانیم دانش داشته باشیم.

نزد کانت این سوال پیش می‌آید که فلاسفه چگونه می‌توانند جهان را آنگونه که هست، بشناسند؟ یعنی چگونه فیلسوف می‌تواند انسانی بشود که ذهن عقلانی‌اش شبیه عالم عینی بیرونی بشود. این نکته را ریچارد رورتی، فیلسوف امریکایی در قرن بیستم به ‌شدت مورد نقد قرار داد. او در کتابی با عنوان «فلسفه و آینه طبیعت» به این بحث می‌پردازد که این دیدگاه محل تردید است که فیلسوفان ذهنی دارند که مثل یک آینه در برابر طبیعت آن را بازتاب می‌دهند. به هر حال چرخش مهم در فلسفه غربی با کانت، چرخش معرفت‌شناختی است.

اما چرخش مهم دیگر در ابتدای قرن بیستم، چرخش زبانی است. البته پیش از آن نیز بحث از اهمیت زبان و ارتباطش با فلسفه مطرح بوده است اما این توجه جدی به فلسفه عمدتا با لودویگ ویتگنشتاین در قرن بیستم صورت می‌گیرد. برای ویتگنشتاین این پرسش مطرح است که آیا می‌توان بدون زبان به فلسفه اندیشید؟ او مدعی است که اندیشیدن بدون زبان غیرممکن است بنابراین ما هر چه در زمینه فلسفیدن تلاش کنیم باید از منظر و معبر زبان باشد در نتیجه فلسفه زبان و زبان در دین اهمیت می‌یابد.

این ۳ رویکرد عمده فلسفی یعنی فلسفه متافیزیک، فلسفه معرفت‌شناختی و فلسفه زبان‌شناختی در فلسفه دین نیز بازتاب می‌یابند. یعنی می‌توان نوع نگاه یک فیلسوف به دین را متاثر از نوع نگاه عمده فلسفی در هر یک از این ۳ رویکرد خواند و رنگ غالب فلسفه دین او را تشخیص داد. این مساله را در تعارض یا تقابل میان فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‌ای نیز می‌توان دید. به میزانی که هر فیلسوفی یکی از آن ۳ رویکرد را مبنای کار خود قرار بدهد، این تمایزها آشکار می‌شود. برای مثال در میان فیلسوفان تحلیلی به دلیل تاثیر عمده ویتگنشتاین و مکتب پوزیتیویسم منطقی در حلقه دین، بحث زبان دین اهمیت بیشتری می‌یابد مثل دیزی فیلیپس اهل ولز. اما نزد متفکرانی مثل پلنتینگا که از این تاثیر دور هستند، مباحث معرفت‌شناسانه دین پررنگ می‌شود.

انتظار و پیش ‌بینی من از راه‌های آینده فلسفه دین

رویکرد جدید یعنی اول رویکرد زن‌محورانه و فمینیستی، دوم تکثرباوری و پلورالیسم و سوم فلسفه مقایسه‌ای دین در زمانه ما به طور جدی طرح شده‌اند. نخست رویکرد زن‌محورانه به دین است. تصور از خداوند در مسیحیت که متعلق به فلسفه دین در طول تاریخ مغرب زمین بوده همواره مردانه بوده است در حالی که در نگرش فمینیستی به فلسفه دین این دیدگاه مورد مناقشه قرار گرفته و صحبت از بازنگری در این زمینه صورت گرفته است. بحث دوم تکثرگرایی است یعنی اهمیت دادن به تنوع ادیان. یعنی فلسفه دین در عین حال که باید به دین به طور کلی بپردازد و نه یک دین خاص اما معمولا این فلسفه‌ورزی‌ها راجع به دین معطوف به دیانت مسیحی بوده است. در حالی که روشن است که دین و دیانت در مسیحیت خلاصه نمی‌شود و ما با تنوعی از ادیان مواجه هستیم و ادعای انحصار حقیقت محل اعتنا نیست. برای مثال جان هیک تا زمانی که در دهه ۱۹۶۰ تز دکترایش را درباره رابطه ایمان و معرفت منتشر کرد از تنوع ادیان بحث نمی‌کرد اما از دهه ۱۹۷۰ به بعد متوجه اهمیت بحث تنوع ادیان می‌شود. از این تاریخ به بعد کتاب مهم خودش یعنی «خدا و جهان ایمان‌ها» را می‌نویسد و در سال ۱۹۸۲ کتاب «تفسیری از دین» را می‌نویسد. برای جان هیک از ۱۹۷۰ تا زمان مرگ بحث تنوع ادیان مهم‌ترین دلمشغولی در فلسفه دین است. او می‌گوید: «جهانی فکر کنید و خودتان را به یک دین یا فرهنگ خاص محدود نکنید.» اهمیت تکثرگرایی در متفکر برجسته‌ای چون ویلیام آلستون عمیقا مشهود است. البته به نظر من کار اصلی آلستون الهیات فلسفی است و نه فلسفه دین. بحث سوم نیز فلسفه تطبیقی یا مقایسه‌ای دین است که با حدت و شدت در فلسفه دین معاصر و پیش رو در حال قوت گرفتن است. در این مباحث بر سرشست عمومی و مشترک دین تاکید می‌شود. متفکری که در این زمینه آثاری نوشته ویلیام ‌ای. کریستین، متفکر امریکایی(متولد ۱۹۴۴) است که کتاب مهمش «آموزه‌های اجتماعات دینی: یک مطالعه فلسفی» است. او در این کتاب به دین‌شناسی تطبیقی پرداخته است. نگاه او به فلسفه دین معطوف به طبیعت دین و متوجه پرسش تکثرگرایی است. یعنی وقتی ما با دعاوی متعارض بین ادیان مواجه هستیم به لحاظ فلسفی چه راه‌هایی برای رفع تعارض داریم. او از پنجره فلسفه به این پرسش می‌نگرد.

فلسفه‌های دین با توجه به ابعاد متکثر دین

در پایان باید از فلسفه‌های دین جامع‌تر با توجه به ابعاد گوناگون دین سخن گفت. نینیان اسمارت، متفکر و دین‌شناس مشهور انگلیسی بحث مهمی به نام ابعاد دین دارد. او معتقد است که دین ۷(برخی جاها گفته ۶) بعد دارد: ۱- عقاید یا آموزه ها؛ ۲- اسطوره‌ها؛ ۳- جنبه‌های اخلاقی دین؛ ۴- جنبه‌های حقوقی- فقهی دین؛ ۵- جنبه‌های نهادی دین؛ ۶- جنبه تجربی دین و ۷- جنبه مادی دین. از دید او هر دینی دربردارنده این ۷ بعد هست. نتیجه روشن این است که دین محدود به یک بعد نیست در حالی که اگر به بحث‌های تاریخی فلسفه دین توجه کنید عمدتا می‌بینید که مباحث به عقاید معطوف بوده است.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر شما