به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ به همت کمیته ادبیات و سیاست انجمن علوم سیاسی ایران و همکاری خانه اندیشمندان علوم انسانی و دانشگاه شهید بهشتی نشست نظریه دولت در ایران؛ رویکردی آسیب شناختی عصر روز گذشته ۲۳ مهرماه در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد و داود فیرحی، محمد سالار کسرایی، محمد جواد غلامرضا کاشی و محمدرضا مرادی طادی به ارائه سخن پرداختند.
در ادامه گزارشی از سخنان داود فیرحی از نظر شما می گذرد:
به هر دلیل، ما در چنبره دولت مدرن هستیم. دولت مدرن، یک دولت بزرگ است، به این معنا که تمام سرنوشت زندگی افراد را از کودکی تا مرگ، زندگی، اعصاب، آرامش، درگیریها و حتی خوابش را تحت تاثیر قرار میدهد. برای مثال وقتی دولت در اول بهار ساعت را عوض می کند همه چیز زندگی ما را تحت الشعاع قرار میدهد. دولت کارهای خُرد و کوچک هم انجام می دهد و کارهای بزرگ هم انجام می دهد. جنگ و صلح دولت هم به شدت زندگی ما را تحت تنشهای خاصی قرار می دهد.
ما متأسفانه در مورد این پدیده، که این همه زندگی ما را تحت تأثیر قرار می دهد، کم بحث می کنیم. همیشه بر روی این بحث می کنیم که چه کسی باید بر ما حکومت کند؟ چه کسی خوب تصمیم گرفت و چه کسی بد تصمیم گرفت؟ برای فردا چه کسی را انتخاب کنیم و چه کسی را انتخاب نکنیم. اما هرگز این سؤال را نمی پرسیم که این دستگاه، خودش چه هست؟ یعنی این کارخانه ای که ساخته شده چه هست؟
واژه کارخانه به این معنا را برای اولین بار میرزاملکم خان به کار برد و گفت: در اروپا (منظورش مخصوصا انگلستان) بود، دو تا کارخانه جدید پیدا شده؛ یکی کارخانه تولید ابزارالات و صنایع هست و دیگری کارخانه دولت(در واقع کارخانه آدم سازی). ما هیچ وقت این دستگاه را باز نکردیم که دوباره ببندیم، تا ببینیم این چه هست؟ اصلا توی آن چه چیزی هست؟ برای ما هنوز در حد جعبه سیاه است. من یادم هست که یکی از نوشته ها، به نام رساله در حقوق و وظایف ملت، نوشته شده بود: ملت نباید خیلی فکرش این باشد که چه کسی رأی می آورد و چه کسی رأی نمی آورد، بلکه مهمتر از این ها این است که ببیند که اصلا آن چیزی که جامعه را اداره می کند، چه هست؟ بعضی مواقع حتی کارگزاران اسیر ماشین دولت هستند، یعنی هر کسی با هر ایده ای هم بیاید اسیر ماشین دولتی است که ساخته شده است. من چندان جبرگرا نیستم، اما به نهادگرایی گرایشی پیدا کردم که نهاد، آدمها را در چنبره خودش قرار می دهد. فرق می کند آدم این طرف میز ریاست باشد یا آن طرفش. اخلاق فرق میکند و ایدئولوژیهایش هم خیلی اثری نداشته باشد. به خاطر همین چند توضیح عرض می کنم:
ما برای اینکه بتوانیم دولت امروز را بفهمیم، باید اول بگوئیم دولت قدیم ما چگونه بود و بعد از مشروطه به بعد دولت جدید ما چطور ساخته شد و چگونه بد ساخته شد؟(قدری کج ساخته شد). دولت قدیم ما دولت دموکراتیک نبود، اما دولت اقتدارگرا هم نبود. در نظریه های قدیم ایران، «شاهی» و «دین» دوقلو بودند. بنابراین شاه به طور آرمانی حق قانونگذاری بنیادی نداشت. قانون را دین تعریف می کرد، اما دینداران هم حق حضور در حکومت نداشتند، یعنی یک نوع دوقلوهای مستقل هم بسته غیروابسته بودند، یعنی این طور نبود که یکی ذیل دیگری تعریف شود. از این لحاظ مساوی بودند اما ارتباطی به هم داشتند.
دولت قدیم، پادشاهی بود اما در واقع اقتدارگرا نبود. مستبد میشد و به اصطلاح از جایش در میرفت، ولی فرض بر این بود که باید به جای واقعی خودش برگردد. قانون هم، دیانت بود. حاکم قانونگذار نبود. دولت قدیم در مجموع این طوری بود و به لحاظ کمیت قدرت، هم دولت کوچکی بود، یعنی بیشتر دولت نگهبان بود. در ادبیات ما هم وجود دارد که می گوید: دین اساس بود و پادشاه نگهبان. و بیش از نگهبان کار دیگری نمی کرد، نگهبان هم امانتدار است، مالک نیست. نمی تواند تصرفی در اصل دین بکند. اما از مشروطه به بعد به تدریج ما شاهد دو تحول بزرگ هستیم که این تحولات را تا حالا فکرهای خوبی روی آنها شده است اما هنوز به راه حل روشنی نرسیده است.
سعی می کنم این دو تا تحول را اشاره کنم: قبل از مشروطه(در دوره مظفری) به بعد به تدریج فکر ایرانی شتاب پیدا می کند در تغییر، به جای معادل شاهی و دین، یک مفهوم جدیدی پیدا می شود به نام ملت. در تعبیرات علوم سیاسی، به خصوص در حوزه اندیشه دو واژه را به کار می برند؛ مفهوم و تعریف مفهوم. ایده پادشاهی از ذهنها پرید، هر چند که هنوز شاهی ادامه داشت، یعنی تا سال ۱۳۵۷ نهاد شاهی در ایران وجود داشت اما از ۱۲۸۵ شاهان بدون اندیشه شاهی بودند، یعنی اندیشه شاهی رفته بود و مفهومی به نام ملت به جای آن نشسته بود، اما توضیح روشنی راجع به این واژه داده نشده بود، بنابراین دو تا پارادوکس پیدا شد که پارادوکسهای قدر قدرتی هستند، یک پارادوکسش این بود که بالاخره دینی که عادت کرده بود با شاهی گفتگو کند، و بعد از این طریق، زندگی را اداره کند با پدیده جدیدی مواجه شده بود که چندان به زبان اصحاب کامپیوتر، قابل خوانش به دین نبود، یعنی دین نمی توانست توضیح روشنی از مفهوم ملت به معنای مدرن ارائه دهد، چون که متفکران قدیم ملت را به معنای باورمندان به یک عقیده تعریف می کردند؛ در حالی که در ادبیات جدید یعنی ساکنان یک مجموعه خاصی با همبستگی ها یا پیوستگی ها یا خاطرات خاص.
بنابراین واژه ملت که واژه جدیدی بود حتی روشنفکرترین عالم دینی مشروطه مرحوم سیدحسن مدرس، به یکباره کلافه می شود یعنی نمیتواند تعریف دقیقی از مفهوم مدرن ملت داشته باشد. بنابراین تنشی وارد مذهب می شود و متفکران مذهبی در مقابل پدیده جدید به دو قسمت موافق و مخالف تقسیم می شوند و جالب این است که نه موافقین تعریف روشنی دارند و نه مخالفین. اصطلاحا در این موقع می گویند: منازعه تحت ابهام ادامه دارد، یعنی منازعه عملا روشن نشده است. این یکی از پارادوکسهایی بود که به جامعه ما وارد شده بود. مستحضر هستید اگر چیز جدیدی در یک دوگانه پیدا شود، لازمه اش این است که او ضلع دوم هم تغییراتی پیدا کند، یعنی اگر به جای شاهی مفهوم ملت نشست، لازمه اش این بود که در دین هم اصلاحاتی انجام می گرفت و این اصلاحات بار ملی و دموکراتیک هم پیدا میکرد یعنی در واقع جامعه می توانست فهمی علی(دموکراتیک) از دیانت خودش داشته باشد ولی دستگاه دیانت فعلا چنین آمادگی را نداشت. پارادوکسی که مشروطه را با یک تنشها، چالشها و سرکوب ها و تکفیرها و سرانجام با یک منگنه ای مواجه کرد که در ادبیات اندیشه سیاسی به آن تله سیاسی می گویند. این یک مشکلی است که پیدا شد و ما تاکنون نتوانستیم آنرا حل کنیم و معمولا متفکران ما یا سعی کردند برای حل قضیه دین را حذف کنند یا سعی کردند ملیت را حذف کنند. اتفاقی که در ایدئولوژی های دوره اتحاد جماهیر شوروی دوباره تقویت شد یعنی نظریه امت گرایی، دوباره به عرصه آمد.
این پارادوکسی است که تاکنون نتوانستیم حل کنیم. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم مفهوم ملت با همان ابهام باقی مانده است. هنوز توضیح روشنی در اصل ۶ نداریم. در اصول ۱۹، ۲۶ و ۵۶ که به مفهوم ملت اشاره شده، تعریف روشنی از ملت نداریم. یک ابهام دیگری دوباره وارد شد که این ابهام را به یک نوشته ای از یک فیلسوف و ادیب ایرانی مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغی ارجاع می دهد که برادر میرزامحمدعلی خان فروغی هست، ایشان شخصیت جالبی هست که یک سخنرانی در لندن یا پاریس دارد که آن موقع سفیر ایران در سوئیس بود. ایشان می گوید: حتی اگر دین را به فرض کنار بگذاریم که نمی توانیم، در واقع خود مفهوم ملیت یا تجدد در ایران دچار پارادوکس جدیدی است. ایرانیها برای غلبه بر عقب ماندگی دنبال تجدد هستند و تجدد را هم در اروپا میبینند و یکی از ارکان تجدد اروپایی، مفهوم ملیت است و معنای ملیت یعنی بازگشت به میراث ملی و ما اگر به میراث ملی برگردیم، تجدد را دوباره از دست میدهیم، یعنی ما در قالب تجدد به باستان گرایی سُر میخوریم، یعنی مشکلی که در دوره پهلوی دوم دوباره خودش را نشان داد. بنابراین دو تا پارادوکس پیدا شده بود؛ یکی پارادوکس نسبت ملیت و دین بود و یکی هم پارادوکس نسبت ملیت و تجدد. ملیتی که در آن عناصر تجدد نیست اگر برجسته شود میل به ضدیت با تجدد پیدا می کند و بنابراین دولت را دچار تنش میکند. این اتفاقی بود که رخ داد و باعث شد که در یک دوره ای به سمت ملیت برویم و سر از باستان گرایی در بیاوریم. می دانید همین که سر از باستانگرایی در آوردیم عِرق خفته اسلام سیاسی را بیدار کردیم، یعنی عملا این ویژگی ظهور می کند و در جامعه خود را توضیح می دهد و معنایش این است که همین که اسلام سیاسی رشد کرد به تدریج مفهوم امت به مفهوم ملت غلبه می کند که در قانون اساسی همین تضعیف را می بینیم.
قانون اساسی ما ترکیبی از یک ملیت مبهم و ضعیف است، در عین حال دولت به تعریف قراردادهای سایکس پیکو به بعد در دنیا ملی است، یعنی کاراکتر دولت در دنیا بعد از سایکس پیکو ملی هست، اما قانون اساسی ما ملیت را تضعیف کرده است و امت را برجسته کرده است ولی مکانیسمی هم برای تعریف رابطه امت و ملت ایجاد نکرده است. به همین دلیل قانون اساسی روی یک رهبری، اسلامی قرار گرفته است و یک ریاست جمهوری، ملی و عملا دو سبک هم شدنی نیست. در این جامعه گاهی رگه های ملی اش رشد می کند گاهی رگه های فراملی. اینها همدیگر را خنثی هم می کنند چون به یک سنتزی هم نرسیدند. در واقع در ماهیت، نوعی آلترناتیو هستند به همین خاطر هم هست که انتخابات ریاست جمهوری ما گویی که رژیم عوض می شود، یعنی به گونه ای سیاستها تغییر می کنند گویی که رژیم تغییر کرده است. در یکی تأکید بر ملیت و در دیگری تأکید بر نظریه های فراملیت پیدا می شود. این ماشین، ماشینی دو سر شده است که باید درباره آن فکر کنیم.
به نکته سومی هم می خواهم اشاره کنم: در عین حال که مفهوم ملت دچار ابهام شده و از همین جهت مفهوم دینداری هم دچار ابهام شده است، چون در یک ملازمه اگر یک بازوی ملازمه دچار ابهام شود، بازوی دوم قهراً و منطقاً هم دچار ابهام است، یعنی تعریف شفافی که نهادهای مذهبی و دولت قبلا داشتند، دیگر ندارند. این شفافیت نیست، وقتی این اتفاق افتاده، پدیده دیگری هم در جامعه ما رخ داد که دولت رانتی است. یک مشکلی پیدا شد؛ دولتی که متکی به مالیات بود به هر حال مجبور است رضایت مردم را بیشتر جلب کند اما در دنیا به طور کلی دولت ملی، میل به بزرگ شدن دارد، یعنی میل به توتالیتر شدن داشت در دوره ای.
امروزه دولتها سعی می کنند خودشان را کوچک کنند؛ یا داوطلبانه یا بالاجبار. در دولتهای فوق مدرن شاهد هستیم که دولتها دارند خود را کوچک میکنند یعنی خِرَد دولت به سمت اقتصاد دولت رفته و سرمایه هزینه را در نظر میگیرد و سعی می کند دوندگی اش را پائین بیاورد، اما در ایران در دولت در دوره اول تجدد هستیم و دولت کوشش میکند خود را بزرگ کند. بنابراین استخدام ها را زیاد می کند و نیروی مسلح دو برابر. وزارتخانه های قرینه و ... تا بزرگتر شود. دولتی که تمام ارکان تنفسی را در دست خود می گیرد و بودجه اش از مالیات تغذیه نمی شود، دولت مستقلی می شود که به جای اینکه وابسته به مردم باشد مردم جیره خوار او می شوند. بالاخره همه به شکلی وابسته به دولت هستند، دولتی که به خاطر آن پارادوکسها، کج کار میکند یعنی ایراد اساسی دارد. در دوره جدید دولت ما بزرگ شد به دلایلی که یکی از آنها ایده کلی دولت در این ایده دولت سازی هست و بعد این بزرگی با رانت نفت گره خورد و یک نوع دولتگرایی بزرگی ظهور کرد. به جای اینکه دولت خادم مردم شود، هوس رهبری مردم را به عهده گرفت، یعنی از دولت نگهبان به دولت مربی تبدیل شد.
این وضعیت ربطی به جمهوری اسلامی ندارد، در دوره رضاشاه شاهد این امر هم هستیم که مثلا سعید نفیسی توضیح می دهد که رادیو چگونه پیدا شد و پیشاهنگان چگونه بودند، سعی می کند اینها را توضیح دهد. دولت بزرگ شد و از طرف دیگر وقتی رابطه دین و ملیت و تجدد و ملیت را می خواستیم تعریف کنیم هم در تعریف و هم در ملت سازی هنوز در ابتدای راه هستیم و بعضی مواقع ابهام ما بیشتر است، یعنی جالب این است که به رغمی که تاریخ دوره مشروطه را می خوانیم، آنجا ابهام دارد مشروطه و ملت هم ابهام دارد توقع بر این است که هر سال بگذرد بهتر از سال قبل باشد، ولی متأسفانه در حوزه ملتسازی هر سالی که میگذرد ابهام مفهوم ملت بیشتر میشود و جالب این است که الان بیشتر شده است، یعنی این ابهام خیلی افزایش پیدا کرده است. بنابراین وظیفه متفکران، روشنفکران و فعالان این است که به جای اینکه موضع بگیرند «الف» کاندیدای برنده باشد یا «ب»، این سؤال را مطرح کنند داوطلبان برنده چه چیزی می خواهند باشند؟ یعنی آن دولتی که آنها می خواهند برنده اش باشند چه دستگاهی است؟ چگونه کار می کند؟ و چگونه بد کار می کند؟ این قسمت در کشور ما اصلا بر روی آن بحثی نشده است. ما همیشه سعی می کنیم با حاکمان مواجه شویم تا با ماهیت حکمرانی.
نظر شما