به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست تخصصی تاریخ نقد ادبی با موضوع «چپ و نقد ادبی معاصر ایران» با سخنرانی «عیسی امنخانی» عصر روز یکشنبه 20 دی در سرای اهل قلم برگزار شد. امنخانی در این نشست ضمن پرداختن به اهمیت و نقش پررنگ چپها در ادبیات معاصر ایران، به بررسی معیارهای مختلف خوانش مارکسیستی آثار ادبی پرداخت.
گستره حضور چپ در ادبیات ایران بسیار وسیع است
امنخانی صحبت خود را با این مقدمه آغاز کرد: ظهور جریانهای چپ در ایران و آشنایی ایرانیان با اندیشههای مدرن گره خورده و قدمتی 150 ساله دارد. اکثر روشنفکران ایرانی هم یا تا پایان کار، گرایشات چپ داشتند یا برای مقطعی هم شده آن را امتحان کردهاند. میتوان گفت بالغ بر سه چهارم از ادبیات معاصر ایران، خاستگاه چپ دارد، اما نه الزاما گونه مارکسیست-لنینیست. میتوان طیف چپها در ادبیات ایران را از سوسیال دموکراتها(مثل دهخدا، تقیزاده و بهار)، چریکها(نظیر صمد بهرنگی)، مارکسیست-لنینیستها(از جمله احسان طبری) و حتی مائوئیستها طبقهبندی کرد.
وی افزود: درباره جریان چپ، یکی از مسائل قابل توجه، نزاع بین بهار و تقی رفعت است که رفعت خواستار تحول یکباره و انقلاب در ادبیات است اما بهار، معتقد است نباید ستونهای سنت را یکباره ویران کرد. نباید فراموش کرد که بهار، هرگز چهرهای سنتگرا نبوده و خود در حمایت از انقلاب بلشویکی شوروی، مقاله دارد. مارکسیسم همه چیز را از منظر «انقلاب» بررسی میکند، حال آنکه سوسیالیستها معتقد به تحول تدریجی هستند. کارنامه امثال بهار، تقیزاده و دهخدا بسیار موفقتر از مارکسیست-لنینیستها بود و اگر حزب توده در ایران ظهور نمیکرد، میتوانستیم نتایج به مراتب بهتری از عملکرد چپها در ادبیات را شاهد باشیم.
خاصیت ایدئولوژی این است که «نقد ادبی» را از امر ذوقی به امری نظاممند بدل میکند
امنخانی در ادامه گفت: منتقدان چپ، ضعفی که در آثار نزدیکانشان میبینند را هم به گردن حاکمیت و قدرت میاندازند. مثلا در جایگاهی که با شخص صادق هدایت قرابت دارند، وقتی از اثر او «بوف کور»، خوششان نمیآید آن را به حساب خفقان جامعه عصر رضا خان میاندازند. وقتی میگوییم چپ، در واقع بزرگانی مثل فاطمه سیاح، امیرحسین آریانپور و علیاکبر ترابی تا آماتورهای متاخر را شامل میشود.
ایران به واسطه وجود ایدئولوژیهای مختلف، از دیرباز به گونهای چهارراه ایدئولوژیها بوده است. از لیبرالها گرفته، تا ملیگرایان، مذهبیها و چپها. چپ جهانی به جای زبان، در حوزه ادبیات به «طبقه» بها میدهند، اما چپ ایرانی، متاثر از شرایط بومی، ایرانیزه شده و به زبان بها میدهد و چون حاکمیت وقت، زبان ملی را ترویج میکند ناگزیر هستند به آن بپردازند. چپها بهعنوان میراثداران مارکس، عاشق جدل هستند. آنها بین میهنپرستی و ملیگرایی تفاوت قائلاند و به هر اندازه به اولی تمایل نشان میدهند، از دومی بیزارند.
موضوعاتی که چپها درباره آن نوشتهاند دو گونه اصلی دارد: انکاری و انتقادی. رویه انکاری از زمانی که امثال آقاخان کرمانی، عقبماندگی را به گردن شعر کلاسیک انداختند، این مساله باب شد و در بین چپهایی نظیر تقی ارانی که با «گلستان» سعدی سر ستیز دارد دیده میشود. اما برخی دیگر نظیر احسان طبری هم هستند که رویکرد انتقادی را در پیش گرفتند و معتقدند به جای کنار گذاشتن کامل آثار کهن، باید بخشهایی از آن را کنار گذاشت و بخشهایی را حفظ کرد. یکی از نکاتی که در بین چپها متناقضنما است اینکه آنها علیرغم مادهگرایی مولانا را تحسین میکنند. البته رویکردشان هم به این خاطر است که معتقدند مولانا هم مثل مارکس، نگاهی دیالکتیکی و از جنس تضادها به جهان دارد، لذا او را بر مبنای زمانی که در آن میزیسته مترقی میدانند.
سنگ محک چپها در نقد ادبی، کلیدواژه «امید» است
وی ادامه داد: مارکسیستها رابطه خوبی با فرمالیستها ندارند. مثلا در تقابل با نیما، نوگرایی او و ارتباط بین فرم و محتوا در آثارش را میپذیرند اما گرایشات فرمالیستی او را قبول ندارند. سنگ محک چپها در بررسی آثار، «امید» است. از همین روست که اخوان ثالث را دوست ندارند اما سیاوش کسرایی را میستایند. بوف کور هدایت را دوست ندارند اما حاجی آقا را شاهکار میدانند. نقد چپها بر مبنای ایدئولوژیشان است. مارکسیستها به سیر تکاملی تاریخ معتقدند که هر چه در سیر تاریخی به سمت جلو حرکت میکنیم، شرایط بهبود مییابد لذا باید امیدوار باشیم. کارکرد و خاستگاه در موضع نقد ادبی از منظر چپها بسیار حائز اهمیت است که آن را بین مترقی و مرتجع تقسیم میکنند.
مارکسیستهای اصیل، معمولا چهرههایی اهل مطالعه و اهل جدل هستند. بهعنوان زمانی که کسروی معتقد است رمان تاریخی از این رو که ارزش تاریخی ندارد بیهوده است و وقت گذاشتن برای رمان و ادبیات، مصداق بطالت است، فاطمه سیاح با او وارد جدل میشود و با مثال زدن از آثار بالزاک میگوید: «ادبیات نوعی شناخت است اما نه از جنس جامعهشناسی؛ مطالعه آثار بالزاک، میتواند دیدگاهی از روند گذار جامعه فرانسه از فئودالیسم به بورژوازی برای مخاطب عرضه کند. شناخت میتواند خاستگاه علمی داشته و مبتنی بر استدلال و حقیقت(fact) باشد، یا خاستگاه حسی داشته و مبتنی بر هنر باشد.» لذا این مارکسیستها بودند که به ما نشان دادند ادبیات، چیزی از جنس شناخت است.
چپ ایرانی، «عرفان» را نیروی قوه بالقوه برای تغییر مییابد
امنخانی گفت: از آنجا که در ایران، پتانسیل مطلوب انقلابیگر مارکسیستی نظیر بردهداری و بورژوازی وجود نداشته، آنها حتی کسی مثل «علیمحمد باب» را بهعنوان رهبر انقلابی و معادل «جان لاک» در جامعه اروپا میستایند. آنها از این رویکردها بهعنوان تاکتیک یاد میکنند، چنانکه مهربانی آنها با عرفان، حلاج و حافظ، همگی از جنس همین تاکتیک است.
چپها در باب زنان، زیاد نوشتهاند چرا که پرداختن به زن را یکی از نمادهای تجدد یافتند. فارغ از این مساله هم شاید دلیل دیگر را بتوان در وجود فاطمه سیاح بهعنوان یکی از چهرههای شاخص چپ در ایران دانست. جایگاه سیاح در حدی رفیع بوده که با مرگ او، کرسی ادبیات تطبیقی، تعطیل میشود. آنها در بحث «تاریخ زن» آنجا که آخوندزاده زن را برای رهایی به قیام فردی میخواند، با آن مخالف و معتقد هستند، مجرای گذار به استقلال زن، امری اجتماعی است. برای رهایی زنان باید علیه بورژوازی قیام کرد. اگر مناسبات مالی از بین برود، مناسبات مالکیت خصوصی هم از بین میرود و زن هم از تحت مالکیت بودن خارج میشود. همچنین در جایگاهی که ناسیونالیستها از جایگاه رفیع زن ایرانی در دوران باستان میگویند، آنها از آنجا که معتقدند تاریخ در گذر است که تکامل مییابد، این ایده را برنمیتابند.
سوسیالیستها هنوز هم در جریان ادبیات ما نقش پررنگی دارند
امنخانی در پایان خاطرنشان کرد: مساله غربستیزی در دهههای 40 و 50 میان جامعه نویسندگان ایرانی شایع میشود اما بومیگرایی آن، رنگ و بوی سوسیالیستی میگیرد. مثلا امثال فردید، شایگان و آشوری در این دوران، از یک سو هم با مارکسیسم مشکل دارند، هم سرمایهداری؛ اما کماکان گرایشات سوسیالیستی خود را هم حفظ کردهاند. کسانی مثل احسان نراقی هم از همین رو به جورج اورول گرایش دارند، چون او همزمان سوسیالیست و ضدمارکسیست است. مارکسیسم سوسیالیستی و بومیشده، تغییر چهره داده اما هنوز در ادبیات ما وجود دارد. نقش آن پررنگ است هر چند کمتر دیده شده است.
نظر شما