به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ کتاب «علیه نظم سکولار و چند مقالهٔ دیگر» در واقع ترجمه مقالاتی از لئو اشتراوس، کارل لویت، جان گری، جان میلبنک، کریستوفر لَش، استیو فولر و …است که به گزینش و ویرایش محمدرضا قائمینیک انجام شده و در سال ۱۳۹۴ به همت انتشارات ترجمان منتشر شده است.
در پشت جلد این اثر در معرفی آن آمده است: ترقی به مسألهای بزرگ تبدیل شده است. ترقی ما را به لبهٔ پرتگاه رسانده است و لذا، ضروری است چارهای بیندیشیم. مثلاً همین جایی که هستیم توقف کنیم یا اگر نمیشود، بازگردیم. بازگشت، یعنی توبه. بازگشت از راهی نادرست به راهی درست. توبه رستگاری است و بازسازی. در بابِ نخستِ کتاب اشعیای نبی میخوانیم که «شهر امین» پس از آغازی کامل، به نقص و انحطاط و گناه کشیده میشود. بنابراین خداوند میگوید باید توبه کرد. پایان کامل، همان بازگشت به آغازِ کامل است. کمال موجب میشود به آغاز برگردیم، به آغاز زمان، به «باغ عدن».
نظریات جامعهشناسی کلاسیک، هر یک از منظری متفاوت، به نوعی فلسفۀ تاریخ سکولاری را تبیین میکنند که با دورۀ مدرن پیوند ذاتی دارد و هدف آن، پیشرفت و ترقی دنیوی است. بنابراین، هستۀ اصلیِ این فلسفۀ تاریخ سکولار ایدۀ ترقی دنیوی است. بنابر منطق مدرنیته، همانطور که نظریات کلاسیک جامعهشناسی بیان میکنند، سکولاریسمِ مدرن، به معنای از میان بردنِ نقش الهیات در تبیین امور اجتماعی، یگانه راهِ رسیدن به ترقی و پیشرفت به معنای مدرن آن است؛ از سوی دیگر، تقید به تبیینهای الهیاتی از جامعه مهمترین مانع پیشرفت و ترقی است. به عبارت دیگر، نگاه مدرن در غرب اساساً با حذف و کنارگذاشتنِ نگاه الهیاتی به جامعه و حضور مظاهر آن در حیات اجتماعی شکل گرفته است.
فهرست این اثر عبارت است از:
مقدمهٔ سرویراستار: نگاهی به جامعه از دریچهٔ الهیات
مقالهٔ اول: ترقی یا بازگشت؟ بحران معاصر در تمدنِ غربی (نوشتهٔ لئو اشتراوش، ترجمۀ رضا تسلیمی تهرانی)
مقالهٔ دوم: از مسیحیت تا سکولاریسم: قیام تاریخِ نامقدس علیه تاریخ قدسی (نوشتۀ کارل لویت، ترجمۀ مرتضی قدمگاهی)
مقالهٔ سوم: ترقی، سکولاریزاسیون و مدرنیته: مباحثۀ لویت و بلومبرگ (نوشتۀ رابرت ام والیس، ترجمۀ علیرضا قبولی)
مقالهٔ چهارم: توهمی دربارۀ آینده (نوشتۀ جان گری، محمدرضا قائمینیک)
مقالهٔ پنجم: حدود دانش تاریخی (نوشتهٔ رابین جورج کالینگوود، ترجمهٔ مرتضی قدمگاهی)
مقالهٔ ششم: مقالهای علیه نظم سکولار (نوشتهٔ جان میلبنک، ترجمهٔ مرتضی قدمگاهی)
مقالهٔ هفتم: گنوستیسیسم، سنتی و مدرن: مذهبی برای آینده؟ (نوشتهٔ کریستوفر لش، ترجمهٔ مهدی منتظریمقدم)
مقالهٔ هشتم: سکولاریزاسیونِ علم و نقش نیودیل در سیاستِ علوم (نوشتۀ استیو فولر، ترجمۀ مرتضی قدمگاهی و محمدرضا قائمینیک)
نمایه
قائمی نیک در معرفی این مقالات مینویسد: «ترقی یا بازگشت؟ بحران معاصر در تمدن غربی»، حاصل سخنرانیهای لئو اشتراوس دربارۀ اندیشۀ ترقی است. این متن، شکل ویراسته شدۀ دو سخنرانی عمومی لئو اشتراوس است که در سالن هیللِ دانشگاه شیکاگو در پنجم و دوازدهم نوامبر سال ۱۹۵۲ ایراد شده اند.
این مقاله به نقد ایدۀ ترقی و پیامدهای آن در عصر فعلی اشاره دارد. او بازگشت از وضعی را که در اثر ترویج این ایده در غرب، خصوصاً در ایالات متحدۀ آمریکا، پیش آمده است در گروِ بازگشت از آن میداند و بهترین معادل دینی برای آنرا «توبه» می نامد.
اشتراوس از طریقِ مفهوم توبه با ایدههای الهیاتی قبل از جهان مدرن، خصوصاً دو جنبۀ برجستۀ آن، تمدن یونانی و آموزههای مسیحی ارتباط برقرار میکند. در ضمنِ همین برقراری ارتباط، متن اشتراوس به مسئلۀ اصلیِ ما در این پرونده، یعنی نسبت اندیشۀ ترقی و الهیات مسیحی نزدیک میشود.
مقالۀ کارل لویت، بخش نتیجه گیری کتاب معنا در تاریخ است و عنوان «از مسیحیت تا سکولاریسم: قیام تاریخ نامقدس علیه تاریخِ قدسی را مترجم برگزیده است. نویسنده در این مقاله، تحول تلقی مسیحی از تاریخ و تلقی مدرن از آن را بررسی میکند؛ تلقی ای که از ولتر و ویکو آغاز میشود و با هگل، کنت، پرودن و مارکس ادامه مییابد.
لویت توضیح میدهد که ولتر و ویکو، ناخواسته، با حواله کردن تاریخ دین به بُعد تمدّنیِ آن، تاریخ سکولار یا عرفی را از قید تاریخ قدسی رها کردند. هگل، تاریخ الهیات مسیحی را به یک نظام فکری ترجمه و تبیین کرده است، از این رو اعتقاد به مشیّت الهی به عنوان اصل هدایت کننده را همزمان، هم حفظ کرده و هم از میان برده است.
آگوست کنت، جوزف پرودن و کارل مارکس، صراحتاً مشیت الهی را رد کردند و اعتقاد به ترقّی را جایگزین آن ساختند و به منظور ایجاد قوانین قابل پیش بینیِ تاریخ عرفی، باور دینی را به نفع مساعی ای ضد دینی منحرف ساختند.
«ترقی، سکولاریزاسیون و مدرنیته: مباحثۀ لویت و بلومنبرگ» مقالهای از رابرت والیس است. والیس، که مترجم آثار مهم هانس بلومنبرگ به زبان انگلیسی است، در این مقاله مهمترین ایدههای دو تن از مهمترین نظریه پردازان الهیات اجتماعی را با یکدیگر مقایسه کرده است. نظریههایی که گسست مدرنیته از تبیینهای الهیاتی را در رویکرد الهیات اجتماعی بررسی میکنند به دو دستۀ کلی قابل تقسیم اند: نظریۀ انقطاع، نظریۀ پیوستگی جهان مدرن به جهان مسیحی.
در این مقاله بلومنبرگ به عنوان نظریه پرداز انقطاع و کارل لویت به عنوان نظریه پرداز پیوستگی جهان مدرن به جهان مسیحی مطرح شده اند. لویت با طرح نظریۀ سکولاریزاسیون، معتقد است جهان مدرن، دست کم آن گونه که نظریات هگل، کنت، مارکس، پرودن و دیگران گویای آن است، صورت سکولارشدۀ فلسفۀ تاریخ مسیحیت است و بلومنبرگ، در توجیه جهان جدید، تنها چیزی که از مسیحیت وام میگیرد، مشروعیتی است که برای خودبیان گری انسان فراهم آورده است.
جان گِری در مقالۀ «توهمی دربارۀ آینده»، ایدۀ ترقی را که عمدتاً در آرای کنت، هگل و مارکس، باکونین و میل، پوپر و هایک، هابرماس و فوکویاما دیده میشود، توهمی دربارۀ آینده میداند؛ توهمی که در قالب دین عرضه شده است و هر یک از اینها موعظه گرِ آن بوده اند. ایدههایی که رستگاری را از طریق علم تجربی تبلیغ می کرده است. این مقاله نسبت به سه مقالۀ قبل، عمق نظریِ کمتری دارد، اما بیشتر بر وجه پوزیتیویستی علم مدرن تأکید میکند.
مقالۀ «حدود دانش تاریخی» از جورج کالین گوود، بیان میکند اندیشۀ ترقی که از عصر روشنگری در غرب مطرح شده است، از بدو تولد، دچار مغالطهای منطقی است. پیدایش این اندیشه، با نقض حدود دانش تاریخی بشر آغاز شده است؛ حدودی که تا پیش از این در حیطۀ دانش الهی قرار داشته است، با طرح اندیشۀ ترقی، بالاخص در نظریات جامعه شناسی به حیطۀ دانش بشری کشیده میشود.
جان میلبنک در «مقاله ای علیه نظم سکولار»، از مسئلۀ مبتلابه جامعه شناسان، یعی تقابل فرد (عاملیت) و جامعه (ساختار) آغاز میکند. او به تمامیِ جامعه شناسان مدرن اهمیت مسئلۀ رستگاری در حیات اجتماعی را تذکر میدهد. میلبنک معتقد است تقابل ساختگیِ میان فرد و جامعه، به دلیل غفلت از یک مسئلۀ حقیقی به نام رستگاری است.
رستگاری با آموزههای الهیاتی کلیسا پیونده داشته است. میلبنک برای آنکه نشان دهد چگونه این تقابل ساختگی که در نظم سکولار رخ داده، سبب این غفلت نابخشودنِی تاریخی در غرب شده است، با مرتبط دانستنِ بحث رستگاری با کلیساشناسی، به مقایسۀ کلیساشناسیِ آگوستین و هگل می پرازد و نشان میدهد که در آرای هگل، به عنوان متفکری مدرن، چگونه بحث رستگاری در حاشیه قرار گرفت.
یکی از مسائل اصلی در نظریات پیوستگی جهانِ مدرن و جهان سنتی، گنوستیسم است. گنوستیسم قرائتهای مختلفی دارد، اما عموماً به تفسیری از مسیحیت اطلاق میشود که با شرِ مطلق دانستن طبیعت، تنها راه اصلاح جهان را پناه بردن به علم مدرن میدانست.
مقاله «گنوستیسیسم، سنّتی و مدرن: مذهبی برای آینده؟» از کریستوفر لش، به مسئلۀ مورد نظر ما از منظری متفاوت نگریسته است. لش در این مقاله به تأثیر آموزههای گنوستیکی در تکوین جهان مدرن میپردازد. او پس از یک بررسی تاریخی در سدۀ دوم میلادی که گنوستیسم در آن شکل میگیرد، دغدغۀ اصلی خود را از ظهورنظام های توتالیتری نظیر نازیسم و کمونیسم استالینی ابراز میکند. به عقیدۀ او این نظامها، شباهت بیش از اندازهای با گنوستیسیمی دارند که در سدۀ دوم میلادی ظهور پیدا کرد و به همان اندازه خطرناک اند. این مقاله به دلیل برقراری پیوند میان مفاهم ترقی، گنوستیسم و سکولاریزاسیون، میتواند نقطۀ پیوند خوبی میان نظریات جامعه شناسی مدرن و الهیات اجتماعی باشد.
مقالۀ «سکولاریزاسیونِ علم و نقش نیو دیل در سیاستگذاری علوم» از استیو فولر است. فولر در این مقاله، جامعه شناسی را به عنوان یک علم مقدس کننده و در عین حال سکولارکنندۀ علم معرفی میکند. او معتقد است تفکر اثباتی که در جامعه شناسی به خوبی نمود یافته است، اولین روند سکولارکردن دین توسط علم تجربی اثباتی بود. با این حال به عقیدۀ فولر روند سکولاریزاسیون دومی هم، هم اکنون در جهان غرب در حال شکل گیری است و آن، روند سکولارکردنِ خودِ علم است و عاملِ مهم این مرحله از سکولاریزاسیون، سیاستگذاریهای دولتی است.
نظر شما