شناسهٔ خبر: 64246 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

کریستوفر بولاس از روان‌پریشی و روانکاوی می‌گوید: معمای اسکیزوفرنی!

روانکاوی رویدادی است مرتبط با قرن بیستم: موقعیتی جدید برای مشاهده و تفسیرِ دگرگونی‌های بشر.


معمای اسکیزوفرنی!

فرهنگ امروز/ ترجمه کامران برادران: آنچه در پی می‌آید ترجمه بخشی از مقدمه کتاب «آنگاه که خورشید از هم می‌پاشد»، نوشته کریستوفر بولاس است، کتابی با محوریت تحلیل روانشناختی و روانکاوانه اسکیزوفرنی. 

در میانه دهه‌ی 1960، زمانی‌که دانشجوی دوره‌ لیسانس در دانشگاه کالیفرنیا بودم، شیفته‌ جنبش آزادی بیان بودم، سپس به جنبش ضدجنگ علاقمند شدم و پس از آن به‌صورت اتفاقی با حزب پلنگ سیاه آشنا شدم. در همان زمان به مطالعه‌ تاریخ مشغول بودم. مطالعاتم در تاریخ بر قرن هفدهم میلادی و رافضیان پیوریتن [1] در دهکده‌هایی متمرکز بود که بعدها بوستون از دل آن سر برآورد. 

در میانه‌ آن هیاهو، نشانگان[2] [بیماری] در من پدیدار شد. در اوج حیرت، ناگهان از ارتفاع می‌ترسیدم، به‌ویژه از پلکان. گرچه، دستکم آگاهانه، به خودکشی گرایش نداشتم اما گمان می‌کردم ممکن است بی‌اراده خود را به ورطه‌ی مرگ بیندازم. چیزی نگذشت که سر از دفتر روانکاوی در مرکز بهداشت دانشگاه درآوردم.

به مدت دو سال تحت روان‌درمانی قرار گرفتم و این امر زندگی‌ام را تغییر داد. از خلال مسیرهای غریب خودشناسی که فروید آنان را پیش پایم گذاشته بود،‌ همچنین از طریق تداعی آزاد[3]، نشانگان مذکور معنای خود را آشکار کردند و با کمال تعجب هیچ ارتباطی با محتوای آشکارشان نداشتند. چه رازآمیز بود ذهن! در طی درمانم شروع به خواندن روان‌کاوی کردم و به مخزنی از حقایق مکشوف، و از آن مهم‌تر، شیوه‌های درک واقعیت ناخودآگاهی دست یافتم که دورنمای نوینی را در برابر من گشود. از این خطوط فکری در پایان‌نامه‌ام در کارشناسی ارشد درباره‌ی تضادهای روانشناختی پیوریتین‌های نیوانگلند در قرن هفدهم بهره بردم و از آن لحظه به بعد روان‌کاوی بدل به بخشی از حیات ذهنی‌ام شد.

گرچه به تدریج آثار فروید و دیگر متون کلاسیک روانکاوی را خواندم، اما احساس کردم که شکافی میان آثار کتبی و تجربه‌ کار عملی وجود دارد؛‌ بنابراین بیش از مطالعات روان‌کاوانه به کار بالینی روی آوردم تا از این طریق به پروژه‌ی دلربای روان‌کاوی بپردازم.


روانکاوی رویدادی است مرتبط با قرن بیستم: موقعیتی جدید برای مشاهده و تفسیرِ دگرگونی‌های بشر. روانکاوی، در قالب یک حرفه، این امکان را برای تحلیل‌گر فراهم می‌آورد تا با آدم‌های جذابِ بسیاری مواجه شود و در عمل خودشناسی چیزی را به اشتراک بگذارد که غالباً قابل‌تغییر می‌نمایاند. برای روانکاو هیچ‌کس به اندازه‌ی [سوژه‌ی] اسکیزوفرن جذابیت ندارد.

من این بخت را داشتم که حرفه‌ خود را با کودکان مبتلا به اسکیزوفرنی و اوتیسم آغاز کنم. با وجود این، از همان آغاز می‌دانستم که کار بر روی اسکیزوفرنی معادل بود با مطالعه درباره‌ی معمای بشر و امکان از کف دادن عقل.

در رابطه با کارم ترتیب زمانی را رعایت خواهم کرد. تمرکز خود را بر آن چیزی می‌گذارم که از تجربه‌ی بالینی خویش آموختم، گرچه استنباط‌های من متأثر از سمینارها و نظارت‌های موجود در سال‌های کارآموزی‌ام بود. بنابراین، آنچه در اینجا با آن سروکار خواهید داشت، از بسیاری جهات، بیانگر آموزه‌های ویلفرید بیون[4]، آر. دی. لینگ[5]، هانا سیگال[6]، بتی ژوزف[7]، هربرت روزنفلد[8]، هنری ری[9]، لزلی سون[10]، جان استاینر[11]و بسیاری دیگر خواهد بود.

ممکن نیست کسی بتواند در زمینه‌ سلامت روان متخصص باشد. هر کدام از ما که در این زمینه با مردم سروکار داریم تنها به‌اندازه‌ یک دانش‌آموز اثربخش و کارا هستیم. البته در این زمینه تحصیل کرده‌ایم و در سمینارهای گوناگون شرکت کرده‌ایم و سرپرست [مراکز درمانی را] بر عهده داشته‌ایم، اما عمر آدمی آن‌قدر کفاف نمی‌دهد که بتواند بگوید از منظر بالینی توانسته معنای حقیقی هر «اختلال» را درک کرده است، چه شیدا-افسردگی[12] باشد، چه پارانویا و چه اسکیزوفرنی. با این حال، می‌توانیم آنچه را گمان می‌کنیم آموخته‌ایم انتقال دهیم و این درست همان روحیه‌ای است که پروژه‌ی پیش رو آن را حفظ کرده است.

بسیاری از کسانی که آشنایان من که با افراد مبتلا به اسکیزوفرنی حرف زده‌اند متوجه نکته‌ای شده‌اند؛ حرف زدن با افراد اسکیزوفرنیک نه به گفت‌وگو با کسانی می‌ماند که در پی مشغولیت ذهنی بیمارگونیْ سردرگم شده باشد و نه کسانی که به تکرار ملال‌آور الگوهای شخصیتی دچار شده باشند. برعکس، اسکیزوفرن به کسی شبیه است که به اوج درک بشری رسیده است. کافی است ال‌اس‌دی مصرف کنید تا چیزهایی را ببینید که در حال عادی هیچ درکی نسبت به آن‌ها نداشتید. کسی که به اسکیزوفرنی مبتلاست می‌تواند تمام این چیزها را بدون مصرف مواد مخدر مشاهده کند.
به بیان دیگر، اسکیزوفرنی مقوله‌ای است حیرت‌آور و معمایی.
[...]

من [در این کتاب] از بحث درباره‌ عوامل احتمالی [به‌وجود آمدن] اسکیزوفرنی اجتناب کرده‌ام. شخصاً پاسخی برای این سؤال ندارم و در نظر من پرسش در این‌باره مانند یآن است که درباره‌ عوامل به‌وجود آمدن انسان پرس‌وجو کنیم. با این حال، موضوعی مشخص در این کتاب سر بر می‌آورد، موضوعی که پیشتر در کتاب شخصیت داشتن به آن پرداخته بودم: کودک بودن یعنی تاب آوردن موقعیتی طولانی که در آن ذهن انسانْ پیچیده‌تر از آنی است که نهاد بتواند عموماً آن را تاب آورد. شرایط جهان ما هرچه گیج‌کننده‌ و والدین‌مان و سایرین پریشان باشند، ذهن‌مان نیز در درون خود محتوایی را تولید می‌کند که دردناک و طاقت‌فرسا. بنابراین، برای آن‌که آدم‌هایی موفق و نرمال باشیم، در عوض باید خود را به حماقت بزنیم.


کار کردن با بیماران اسکیزوفرنیک به من یاد داده که زمانی‌که مقاومت در برابر پیچیدگی‌های ذهن در هم می‌شکند، می‌توان به پیشرفت‌های بسیاری دست یافت. نهادها فرو می‌ریزند. بسیاری از بیمارها اغلب با گرایش به حیات اجتماعی در کنار یکدیگر گرد می‌آیند و پیوستگی‌هایی را ایجاد می‌کنند که هستی فرد تسهیل می‌کند و به بهبودشان منجر می‌شود: کارهایی مانند ازدواج، کار و زندگی و تشکیل خانواده دادن. وضعیت اسکیزوفرنیک یعنی زمانی که تثبیت نهاد در آرامش روزمره با دچار مشکل شود و آگاهی با پیچیدگی‌های فرآیندهای ذهنی مواد خام کارکرد ناخودآگاه مواجه شود.
[...]

پس از یک روانکاوی موفق، فرد مبتلا به اسکیزوفرنی چه وضعیتی دارد؟ پاسخ به این پرسش همان‌قدر دشوار است که تلاش برای جواب دادن به این ‌سؤال که معمولاً از بیماران غیرروان‌پریش پرسیده می‌شود: «ماحصل روان‌کاوی برایتان چه بود؟» افراد اسکیزوفرن همان‌قدر با یکدیگر تفاوت دارند که مردم عادی، اما من زمانی روان‌کاوی را موفقیت‌آمیز می‌دانم که فرد از توهم و سیستم دفاعی‌اش دست بشوید، به‌شکلی غیرروان‌پریشانه ارتباط برقرار کند و عمل کند و دیگر از رنج ذهنی ابتلا به اسکیزوفرنی عذاب نکشد. گمان نمی‌کنم کسی که دچار فروپاشی اسکیزوفرنیک شده باشد هیچ‌گاه آن را فراموش کند و به عقیده من بیمار هیچ‌گاه نمی‌تواند از بیماری خود کاملاً رها شود، همان‌گونه که هیچ‌کس نمی‌تواند کودکی‌اش را چنان پشت سر بگذارد که دیگری چیزی از آن را در ذهن نداشته باشد و از آن متأثر نباشد. با وجود این، می‌خواهم از اسکیزوفرنی نقل‌قول کنم که حدود 15 سال پس از گذراندن آخرین مرحله از بیماری (شنیدن صداهای خیالی، رویگردانی شدید پارانوئیدی [13] و سکوت) گفت: «خب، آن موقع اسکیزوفرن بودم و الان به گمانم فقط اسکیزوئید باشم.»

یادداشت‌ها: 

1. Puritan: گروهی از پروتستان‌های کالوینیست انگلیسی در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی که پشتیبان پالودن کلیسای انگلستان از هر گونه رسم کاتولیک رومی بودند.

2. Symptom

3. free association

4. Wilfred Bion

5. R. D. Laing

6. Hanna Segal

7. Betty Joseph

8. Herbert Rosenfeld

9. Henri Rey

10. Leslie Sohn

11. John Steiner

12. manic depression

13. intense paranoid withdrawal

ایبنا

نظر شما