فرهنگ امروز/معصومه آقاجانپور: نهمین نشست عمومی از سلسله نشستهای پژوهشکدهی مطالعات فرهنگی روایت، در واقع اولین حلقه از حلقه سخنرانیهای نسبت فلسفه و فرهنگ بود. این نشست با موضوع «جُستنِ بنیانِ عرف؛ تأملی در نسبت فلسفه و فرهنگ» با سخنرانی دکتر مهدی معینزاده، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۲۲ مهرماه، در محل این پژوهشکده، برگزار شد. عرف(Common sense)، که به تقریبی قابل قبول، معادل فرهنگ است، از حقیقت و بلکه وجود نشئت میگیرد. حقیقت بهمثابهی منشأ عرف، میتواند در عرف به اختفا رود یا آشکار شود و همین امر، یعنی آشکارگی یا اختفای حقیقت در عرف است که مضمون نقد عرف یا همان تأمل فلسفی در عرف را شکل میدهد. عرف، اگر حقیقت در آن آشکار شده باشد، اصیل است و اگر به اختفا رفته باشد، نااصیل یا سقوطکرده.
تعریف فلسفه و فرهنگ در نسبت با یکدیگر
هر فلسفهای نمیتواند با فرهنگ وارد دیالوگ شود و هر تلقیای از عرف نمیتواند با فلسفه وارد دیالوگ شود. موضوع فلسفهای که در ارتباط با فرهنگ مدنظر است، معرفت وجود در مقام حقیقت است. موضوع فلسفه در اینجا وجود است از آن حیث که خود را در حقیقت نشان میدهد. وجود شئون دیگری همچون وحدت، خیر، زیبایی و... هم دارد، اما آن موضوعی که در مواجهه با انسان بروز میکند، وجود در مقام حقیقت است و مفهوم فرهنگ در این سخنرانی، همان عرف است و منظور از عرف، آن عناصر از زندگی اجتماعی است که تن به توجیه براساس منابع وثاقت نمیدهند.
چهار وصف برای فلسفه در نسبت با عرف
فلسفه با چهار وصف زیر میتواند با عرف وارد دیالوگ شود:
- حقیقت فلسفه نباید دوقطبی باشد: برای اینکه عرف قابلیت آن را داشته باشد که مورد تأمل فلسفه قرار بگیرد، باید حاوی حقیقت باشد. رفتارهای اجتماعی که حاوی حقیقتاند، ناقل حقیقت هستند. حقیقت و صدق و کذب فلسفهای که میخواهیم در ارتباط با فرهنگ بررسی کنیم نمیتواند حقیقتی دوقطبی باشد، بلکه حقیقتی است مشکک. در واقع، سیاهوسفید نیست. پس هر فلسفه یا هر نگرشی نمیتواند با مسئلهِی عرف و فرهنگ ارتباط برقرار کند. عرف خود امری ذومراتب است و بهصورت صدق و کذب نیست. این نگاه در فلسفهی غرب و اسلامی بیسابقه نیست. صدرالمتألهین میگوید هر موجودی تا آنجا حقیقت دارد که وجود دارد و هایدگر معتقد بود در تلقی فلسفه از مسئلهی حقیقت، اعوجاجی رخ میدهد.
- موضوع فلسفه باید معنا باشد: در فلسفه،ِ وجود در مقام حقیقت مسئله اهمیت پیدا میکند. وقتی با عالم بهعنوان مجموعهای معنیدار مواجه میشوید، امور نه بهمثابهی اعیان، که بهمثابهی نشانهها هستند. پس در فلسفهای که قرار است با فرهنگ ارتباط پیدا کند، عالم بهمثابه مجموعهای از sign خود را نشان میدهد، نه object. «نشانه»ِ آن است که موقع نشان دادن چیزی، خودش را پس بکشد به نفع آنچه آن را نشان میدهد.
- انضمامی باشد: فلسفه در ارتباط با فرهنگ، باید انضمامیت ذاتی داشته باشد. فلسفهای میتواند در باب فرهنگ تأمل کند که ذاتاً منضم به حیات آدمی باشد؛ نه امری منتزع از آن. فلسفه اگر بخواهد وارد مقولهی عرف شود؛ باید انضمامی (concrete) باشد. این مسئله در فلسفهی اسلامی ما چندان نمود پیدا نکرد، اما در عرفان اسلامی، تأکیدات بسیار نافذی بر آن شده است. در فلسفهی غرب هم سردمدار این قضیه کییرکگور است. به نظر او، حقیقت امری «subjective» است؛ البته نه به آن معنا که در مقابل عینیت قرار میگیرد. حقیقت امری انفسی است. بعد از قرن هجدهم، این امر توسط اگزیستانسیالیستها امتداد پیدا کرد.
- بیاعتنا به وضع انسان نباشد: فلسفه فقط رسیدن به گزارهی کلی نیست. فلسفه باید به من بگوید که در وضعیت حالیه، چه باید بکنم. البته نباید آن را با فلسفهی اومانیستی اشتباه گرفت. فلسفه با وجود در مقام حقیقت مواجه است، ولو بر فرض محال، به بهای ریشهکنی نسل انسان باشد. حال میخواهد انسانها کمال پیدا بکنند یا نکنند، اما ما معتقدیم از رهگذر نیل به این حقیقت، لاجرم وجود انسان هم کمال خواهد یافت. تبصرهای هم وجود دارد و آن اینکه فلسفه، مقصود بهاصالهاش حقیقت است، نه کمال انسان. فلسفه تا هرکجا که بخواهد ما را میبرد، اما معتقدیم بهطور بالعرض، فلسفه وضعیت زندگی انسان را بهبود میبخشد.
عرفِ متضمن حقیقت و عرفِ سقوطکرده
حال عرف ذیل چه تلقیای میتواند با فلسفه وارد دیالوگ شود؟ این عرف باید عرفی باشد که ما جنبهِی تضمن بر حقیقت برایش قائل باشیم. تنها در اینصورت است که میتوانیم عرف را نقد فلسفی بکنیم. اگر حقیقتی در عرف نباشد؛ آن را به فلسفه چه کار؟ اگر عرف صرفاً عادت باشد، آن را به فلسفه چه کار؟ برای توضیح این مسئله، ارجاع میدهم به تلقی گادامر از مسئلهی «common sense» (عرف). تلقی گادامر شیواترین دفاع از عرف بهعنوان منشأ حقیقت است. گادامر در کتاب «حقیقت و روش»، «Ritual» (شعائر) را مورد تأمل فلسفی قرار میدهد. گادامر میگوید مقصود از شعائر حقیقت مکتوم و مستتر در شعائر است که فقط و صرفاً از طریق حضور و شرکت در شعائر تحقق پیدا میکند. گادامر معتقد است هرگونه عقلانی کردن شعائر باعث میشود که کارکردش را از دست بدهد. بنابراین عرف در بنیاد خودش، به همان شکلی که هست، متضمن حقیقت است و باید آن را بازجست. بازجستن حقیقت در بنیان عرف، همان است که ما از تأمل فلسفی در باب فرهنگ و عرف مراد کردیم. بنابراین اگر قرار است عرف قابلیت تأمل فلسفی و نقد داشته باشد، باید آن را متضمن حقیقت دانست.
اما اگر عرف فقط حقیقت داشت، قابل تأمل و نقد فلسفی نیست. پس ما چیزی داریم به نام عرف سقوطکرده یا عرف نااصیل. البته اصطلاح آن «Fashion» (مد) است. این را از هایدگر وام گرفتم. هایدگر معمولاً در مواجهه با عناصر مختلف زیست آدمی، هم حقیقت اصیل آن را در نظر میگیرد و هم حالت سقوطکردهاش را پیش میکشد. مثلاً فهم، حالت اصیل مواجههی انسان با هستی است؛ اما یک فهم سقوطکرده هم داریم به نام کنجکاوی یا بوالفضولی. فرهنگ توافق نانوشته جوامع است که زندگی آنها را رقم میزند. گاه عرفها خیلی قویتر از آن چیزی عمل میکنند که به یک منبع وثاقت بسیار قوی تکیه دارد. اما برای عرف باید همیشه امکان سقوط را هم در نظر داشت. عرف نااصیل یا عرف سقوطکرده، مد است و چون امکان سقوطکردگی دارد، امکان نقد دارد.
نقد فلسفی در فرهنگ یعنی اعاده کردن آن
هر عرفی حقیقتی در بُن خود دارد. کار تأمل فلسفی آن است که آن حقیقت را آشکار کند و از طریق این آشکارگی، مانع سقوطکردگی عرف شود و آن حقیقت را اعاده کند. اعاده کردن یعنی اینکه حقیقتی در بُن آن عرف هست، اما کتمان شده و به محاق رفته است. نقد فلسفی در فرهنگ یعنی اعاده کردن آن.
نظر شما