به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ پانزدهمین نشست از سلسله نشستهای «تاریخ شفاهی کتاب» که هر هفته دوشنبهها به همت «مرکز کتابپژوهی» موسسه خانه کتاب برگزار میشود، دوشنبه 11 اسفندماه، به گپ و گفت با پرویز علیبیک، یکی از مدیران انتشارات مروارید اختصاص داشت. در این جلسه علاوه بر مدیر انتشارات مروارید، امیر علیبیک پسر پرویز علیبیک نیز حضور داشت. دبیری این سلسله نشستها که به صورت پرسش و پاسخ برگزار میشود به روال جلسههای گذشته، به عهده نصرالله حدادی بود که متن پرسشهای حدادی و پاسخهای علیبیک را در ادامه میخوانید.
در ابتدا خودتان را معرفی کنید.
پرویز علیبیک متولد سال 1313 در منطقه سنگلج تهران هستم. دایی من معمار بود و در منطقه جنوب تهران به خانهسازی اشتغال داشت به همین دلیل مادرم ما را از مرکز تهران به جنوبیترین نقطه آن روز شهر در سال 1318 برد. من کلاس اول را در مدرسه مدائن خواندم و از سال دوم تا ششم به دبستان هاتف در انتهای خیابان عباسی رفتم. سپس به مدرسه علامه در چهارراه اناری رفتم و بعد از در سال 1332 در دبیرستان اسدآبادی در سه راه طرشت دیپلم خود را در رشته ادبی گرفتم و در دانشگاه دوره کتابداری را گذراندم. دو سال هم در دانشسرای شهر «مامازند» رشته کشاورزی خواندم. دانشسرای ما در منطقهای مانند بیابان قرار داشت بهطوری که از روستایی در نزدیکی آنجا آب با فورغون میآوردند. فارغالتحصیلان رشته کشاورزی را در آن زمان وزارت آموزش و پرورش استخدام کرد و 40 نفر از بهترینهای این افراد را برای حل مشکلات کشاورزان به روستاها فرستادند و یکی از آنها هم من بودم که با حقوق دو برابر معلمان استخدام شدم. من در تاکستان شهر قزوین استخدام شدم و دو سال در آنجا خدمت کردم و مجددا به وزارت آموزش و پرورش بازگشتم اما به من اجازه خدمت در تهران را ندادند و گفتند: باید به اطراف تهران برای کار بروید. من هم شهر کرج را انتخاب کردم و بعد از رفتن، متوجه شدم رئیس اداره آموزش و پرورش آنجا، رئیس دانشسرای ما در مامازند است و او هم مرا مدیر مدرسهای در کلاکه شهر کرج کرد. بعد از کار در آنجا دوباره به تهران بازگشتم و مدیر مدرسه «یغمای جندقی» در منطقه قلعه مرغی شدم.
مجید روشنگر که از دوستان من بود، پیشنهاد کار در زمینه نشر را به من داد و من به همراه روشنگر و فریدون نیکنام پایه اول انتشارات را بنیان گذاشتیم و بعد از آن آقای منوچهر حسنزاده هم به ما اضافه شد. من بعد از پایان کار در مدرسه به کار در انتشارات مشغول میشدم. نیکنام مهندس کشاورزی، حسنزاده افسر ارتش و روشنگر در وزارت امور خارجه کار میکردند و بهواسطه شغلهایشان نمیتوانستند به طور ثابت حضور داشته باشند.
جعفر صمیمی، مدیر چاپخانهای در خیابان گوته بود که با روشنگر سابقه آشنایی داشت. او به روشنگر گفته بود: شخصی به نام رستگاری مغازهاش را در خیابان انقلاب نمیتواند اداره کند و قصد دارد بدون گرفتن پول آن را در اختیار دیگران بگذارد به این شرط که هر زمان خواست، آن مغازه را پس بگیرد. ما آن مغازه را گرفتیم و این تملک 30 سال به طول انجامید. زمانیکه او از ما خواست تا کتابفروشی «خانه کتاب» یا همان مغازهاش را تحویل بدهیم به او گفتم: اینجا را با کتابهایش میخواهید یا بدون آنها؟ اگر به همراه کتاب میخواهید، همین الان کلید مغازه را به شما تحویل میدهم در غیر این صورت بعد از فروش کتابها اینجا را واگذار میکنیم. او از گرفتن کتابها صرفنظر کرد و ما هم کتابفروشی را سال 71 تحویل دادیم. در خیابان انقلاب در چهارراه قدس ساختمانی در حال ساخت بود و ما مغازه فعلی کتابفروشی مروارید را خریداری کردیم.
مکان اولیه کتابفروشی مروارید در کجا قرار داشت؟
ما در خیابان نادری و در کوچه شیروانی مغازهای را خریدیم که اولین دفترمان محسوب میشد و کتاب شعر «روزها» و «دلشکسته» را در آنجا منتشر کردیم. من در این زمان با آقای صمیمی آشنا شده بودم و نمونهخوانی را هم در چاپخانه گوته آموختم. در این میان هم به علت کار در خانه کتاب به شغل معلمی مشغول شده بودم. از اولین کسانی که به ما محبت زیادی کرده و کتاب داده بود، مرحوم طهوری بود. یک روز ما به دیدن او رفتیم و گفتیم چند جوان هستیم که میخواهیم کار کنیم و او هم در حدود 10 عنوان کتاب را به ما داد و ما آنها را در خانه کتاب برای فروش قرار دادیم و از فروش 150 تومانی در روز اول بسیار خوشحال شده بودیم. در این زمان ما کتابهای گنبد حلبی، تاریخ ادبیات ایران، دیپلماسی رشد اقتصادی و تاریخ عقاید اقتصادی را منتشر کردیم و یکی از کارهای مهم در انتشار این آثار این بود که به پیشنهاد آقای صمیمی جلدهای بسیار زیبا و نفیس را برای کتابها درنظر گرفتیم. این جلدها محکم و با روکش سلفون بودند به طوریکه کتابفروشیها با تحسین و تعجب کتاب را میدیدند. از کارهای انتشارات مروارید آوردن این نوع جلدها و چاپ کردن کتاب آثار نقاشان بزرگ مانند اردشیر محصص بود. بعضی ناشران متعجب بودند که چگونه مروارید چنین سرمایهگذاری در کتاب میکند.
زمانیکه ما به جلو دانشگاه آمدیم با بیشتر شاعران آشنا شده بودیم؛ به عنوان مثال من با نادر نادرپور آشنا بودم و به منزلش رفت و آمد میکردم. علاوه بر او با احمد شاملو، اخوان ثالث و دیگر چهرههای ادبی هم آشنایی داشتم. ما به تدریج از انتشاراتیهایی همچون اندیشه و ابنسینا و فروشگاه آقای جعفری هم کتاب برای فروش میگرفتیم. خوشبختانه همه انتشارات مروارید را به عنوان یکی از پشتیبانان شاعران امروز میدانند. ما در این مدت طولانی کار، شاگردان متعددی مانند آقای کریمی انتشارات نیلوفر و منوچهر یزدانی داشتیم اما بعضی هم به ما خیانت کردند و باعث متضرر شدنمان شدند اما امروز نشر ما ترمیم شده و یکی از ناشران موفق کشور است.
شما با اکبر رادی همسایه بودید.
بله او انتهای خیابان درختی در خیابان قزوین بود و ما در کوچه تفرج زندگی میکردیم و خانه آقای نیکنام هم روبهروی خانه ما قرار داشت. من صبحها که به محل کار در خانه کتاب میرفتم او را میدیدم که به سر کار میرود. رابطه من با او صرفا به اندازه سلام و علیک بود.
آیا مروارید شرکت سهامی بود؟
ما تنها موسسهای بودیم که فقط بر اساس صحبت و حرف شراکت کرده بودیم. در روز اول هرکس به اندازه وسع خودش سهیم شده بود. روشنگر 10 هزار تومان و من چهار هزار تومان شریک شدم. مهندس درویش مدیر چاپخانه کتیبه بود که به من میگفت: «شما بسیار خوشحساب هستید و من میتوانم برای خرید مقدار زیادی کاغذ، سفتههای شما را خرج کنم.» این به دلیل وسواس من در خوشحسابی بود.
در آن زمان تقسیم کار انتشارات مروارید به چه شکل بود؟
90 درصد از کارهای عملی به عهده من بود اما مدتی هم نیکنام به جای من کارها را به عهده گرفته بود. ما شاگرد نداشتیم و کارهایمان را خودمان انجام میدادیم. تمام رابطه ما در مروارید و طی 53 سال بر اساس دوستی بود و هنوز هم ادامه دارد. اکنون با فوت آقای نیکنام، همسرش کارها را به جای او انجام میدهد و روشنگر در حال حاضر هم در ایران نیست و من و حسنزاده و خانم نیکنام در انتشارات هستیم.
بسیاری از انتشاراتیها در سالهای 56 و 57 کتابهای احساسی چاپ کردند اما من این را در انتشارات مروارید ندیدم.
ما دنبال ادبیات معاصر بودیم و از کارمان هم تخطی نکردیم اما سه شاگرد در خانه کتاب داشتیم که سه عقیده مختلف داشتند و هر کدام سعی میکردند کتابهای مورد علاقه خود را بفروشند و ما هم تا حدودی در این مورد درگیر شدیم. در حال حاضر بیشتر افراد خودشان برای چاپ کتابهایشان به ما مراجعه میکنند مثلا هر روز بیش از 10 نفر با ما تماس میگیرند و میخواهند تا کتاب شعرشان را چاپ کنیم چرا که هر کجا میروند به آنها توصیه میشود تا برای چاپ اشعارشان به انتشارات مروارید مراجعه کنند.
امیر علیبیک: آن زمان شاگردان مغازه کتابهای متعلق به چریکها، تودهایها و پشت جلد سفید را به مغازه آورده بودند که این باعث بهوجود آمدن مشکلاتی شد و تا حدودی رشته کار را از دست مدیران خارج کرده و جو را ملتهب میکرد. در آن زمان در جلو دانشگاه افراد به صورت گروهی میایستادند و بحث و تبادل نظر میکردند بهطوریکه جایی برای رفت و آمد وجود نداشت مثلا یک طرف پیادهرو آهنگهای مذهبی میفروختند و طرف دیگر کتابهای تودهای فروخته میشد.
کتاب «کلثوم ننه» را شما منتشر کردید اما هرگز دوباره تجدید چاپ نشد.
بیژن اسدیپور طنزنویس کشور در چاپ این کتاب به ما کمک کرد. امروز هم بسیاری برای خرید آن کتاب مراجعه میکنند اما اجازه چاپ مجدد آن داده نمیشود ولی شاید با گشایشی که در کار کتاب حاصل شده اجازه چاپ کتاب را به ما بدهند ضمن اینکه هنوز اقدام جدی برای چاپ آن انجام ندادهایم.
امیر علیبیک: کتابهای کلثوم ننه و دیباچه آثاری بودند که اردشیر محصص برای آنها تصاویری را طراحی کرده بود بهطوریکه مطالب کتاب در یکسو و طرحهای هنری کتاب در سوی دیگر قرار داشت اما در مجموع این نوع از آثار دارای تاریخ مصرف هستند.
توجه جدی شما به ادبیات نو است اما کتاب حافظ از احمد شاملو را هم منتشر کردهاید. چاپ این کتاب در زمان خودش واکنشهایی را از سوی روحانیون و حافظشناسان به همراه داشت که به دو مورد نقد وارد میکردند؛ اول مقدمهای که شاملو بر کتاب نوشته بود که در چاپ بعدی حذف شد و دوم به نحوه تصحیح شاملو ایراد وارد شده بود زیرا این بحث وجود داشت که شاملو احاطه زیادی بر ادبیات ندارد و به همین علت نوع نگاه او را برنمیتابیدند. درباره چاپ این کتاب برای ما بگویید.
این کتاب به دلیل مقدمهاش که شاملو در آن بعضی نکات را انکار کرده بود، مورد توجه خاصی قرار گرفت. بعد از چاپ این کتاب آقای زندپور از اداره کتاب در رژیم گذشته با من تماس گرفت و گفت: چرا این کتاب را چاپ کردهاید؟ و من هم گفتم ما اجازه چاپ آن را داریم. در تجدید چاپ این کتاب ما مقاله شهید مطهری را که درباره مقدمه شاملو نوشته شده بود به همراه کتاب چاپ کردیم اما عدهای گفتند هر دوی این مطالب باید حذف شوند. چاپ دوم کتاب هم توسط آقای پاشایی اعرابگذاری و منتشر شد.
امیر علیبیک: کتاب حافظ از شاملو اولین دیوان حافظی بود که به صورت اعرابگذاری منتشر شد که در نوع خود نوآوری محسوب میشد. این کتاب با صفحات دو رنگ، حروف خاص و در قطع وزیری و پالتویی به چاپ رسید. شاملو در اعرابگذاری توجه خاصی داشت و مروارید هم به این نوآوری توجه ویژهای کرده بود.
چاپ آثار داریوش آشوری از جمله کتاب فرهنگ سیاسی یکی از کارهای شاخص شما است. اصلا چرا واژه سیاسی را برای این کتاب انتخاب کردید؟ آشوری معادلسازی کلمات را انجام داد که ماندگار هم شد. از او برای ما بگویید.
مروارید قرار است فرهنگ سیاسی را با عنوان «دانشنامه سیاسی» تکمیل و به چاپ برساند.
امیر علیبیک: در آن زمان تاکید زیادی بر سیاسی بودن فرهنگ وجود داشت و یکی از همین موفقیتهای کتاب سیاسی بودن آن است و این نام هم توسط آشوری انتخاب شد.
کتاب داستانهای پلیسی در ایران، آثار سطح پایینی بودند و در آن زمان کسی کتابهای آگاتا کریستی را ترجمه نمیکرد و کمتر انتشاراتی هم کتابهای پلیسی به چاپ میرساند اما شما این کار را میکردید. دلیلش چه بود؟
من کارهای اقتصادی انتشارات را انجام میدادم و حسنزاده انتخاب کتابها را با صلاحدید افراد خبره انجام میداد. مروارید با این کار ثابت کرد که به دنبال چاپ ژانر خاصی از آثار نیست.
امیر علیبیک: انتشارات مروارید از چاپ کتابهای صرفا ادبیات و شعر نو خارج شده و آثاری در زمینههای مختلف مانند مدیریت، آموزش زبان و آثار پلیسی هم منتشر میکند.
آیا شما از انتشارات فرانکلین هم کتاب چاپ کردهاید؟
فرانکلین به ناشران کتاب برای چاپ میداد اما به این دلیل که روشنگر در فرانکلین کار میکرد و با آقای صنعتیزاده هم رودربایستی داشت هرگز عنوان نکرده بود که در انتشارات مروارید شراکت دارد ولی ما کتابهای «از یاد رفته»، «هنر عشق ورزیدن» و «گریز از آزادی» را از این فرانکلین چاپ کردیم.
به نظر شما انتشارات فرانکلین برای چه به ایران آمده بود؟ آیا قصد فرانکلین خیرخواهانه بود و یا درصدد بود بخشی از فرهنگ غرب را به کشور وارد کند؟ زیرا این موسسه کتابهای جیبی را با تیراژ بالا و قیمت پایینِ دوتومان به فروش میرساند.
من کاملا به این موضوع اشراف ندارم اما میدانم فرانکلین برای کمک فرهنگی به کشورهای درحال توسعه وارد میشد.
امیر علیبیک: ما فرهنگ خاص خودمان را داریم. هر فرهنگی که به کشور وارد میشود نکات مثبت و منفی به همراه دارد و ما باید بهترین نکات را کسب کرده و خودمان توازن را حفظ کنیم. تیراژ بالا و قیمت پایین کتاب از مزایای خوب انتشارات فرانکلین بود و ترویج عقاید آنها نکات منفیاش بود. ما از فاضل نظری، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، قیصر امینپور و خسروشاهی کتاب چاپ کردهایم که این نشان میدهد انتشارات مروارید دارای خط فکری خاص و جهتدار نیست.
آیا شما تا به حال سفارش تالیف یا ترجمه دادهاید یا خیر؟
بله گاهی این کار را انجام دادهایم مثلا آقای حسنزاده در مسافرتهای خود به خارج از کشور، کتابهای مختلفی را میآورد که ما سفارش ترجمه آنها را میدهیم.
در کارهای شما نوآوری در قطع کتاب، صفحه، جلد و چاپ وجود دارد که همه اینها با قیمت مناسب همراه است. چگونه این قیمتگذاری را انجام میدهید؟
امیر علیبیک: من در دفتر انتشارات و فروشگاه حضور دارم و سپر اولیه برخورد با مشتری هستم. قشر کتابخوان ما قشری فرهنگی هستند که از وضعیت بالای اقتصادی برخوردار نیستند و ما هم یکی از مسائلی که در چاپ کتاب رعایت میکنیم، قیمت کتاب است و همیشه سعی کردیم حق مشتری را به جا بیاوریم مثلا در حروفچینی همیشه سعی میکنیم سطرها را پر کنیم تا این باعث پایین آمدن قیمت کتاب شود.
آیا تا به حال قیمت کتاب را تغییر دادهاید؟
امیر علیبیک: بله ما یک دوره با شرم زیاد این کار را انجام دادیم چراکه قیمت کتابها بسیار پایین بود و اگر کتاب را با کاغذ سفید هم میفروختیم، پول خودمان هم بازنمیگشت و این در زمانی بود که بحران گرانی کاغذ بهوجود آمد.
نسل اول و دوم شما کتابفروش بودهاند. آیا نسل سوم شما هم این کار را ادامه میدهند؟
من هر دوستی را که درصدد بود به این کار وارد شود، منع کردهام و گفتم: اگر به دلیل مسائل مادی قصد دارید به این کار بیایید، منصرف شوید اما اگر علاقهمند به کتابفروشی هستید به این کار مشغول شوید. جنبه اقتصادی این کار بسیار ضعیف است.
شما کتابفروشیتان را به گیشا منتقل کردید. کمتر کسی این کار را انجام میدهد؟
ما اخیرا آن مغازه را فروختیم زیرا از کارمندان آنجا ناراضی بودیم و آنها با مشتری رفتار نامناسبی داشتند.
امیر علیبیک: ما از فروش آن مغازه پشیمان شدهایم هرچند که از پول به دست آمده از فروش آنجا چندین برابر استفاده میکنیم اما حاضر بودیم این کار را ادامه دهیم.
آیا شما در جاهای مختلف کتابهایی از انتشارات مروارید را دیدهاید و با دیدن آن چه احساسی پیدا کردید؟
بسیار لذت بردم زیرا کتاب برای کسی که عمر خود را در راه کتاب گذاشته، مانند فرزند است. یک روز من در فروشگاه گیشا بودم که آقایی مراجعه کرد و خواست کتابی را به سلیقه من برای همسرش بخرد من هم کتاب «جادوی فکر بزرگ» را به او دادم و خواستم که نتیجه خواندن کتاب را به من اطلاع دهد. این فرد بعد از مدتی مراجعه کرد و گفت: من از شما متشکرم زیرا همسرم با خواندن این کتاب تحولات زیادی پیدا کرده و از مطالب آن استفاده میکند.
شما کتاب «اولین تپشهای عاشقانه قلبم» را از فروغ فرخزاد به زیبایی منتشر کردید.
بله ما این کتاب را فونت تحریری چاپ کردیم تا خواننده حس کند کتاب با خط فروغ منتشر شده است. این کتاب سراسر احساس دارد و خواننده بعد از خواندن آن دچار حال خوبی میشود.
شما چند عنوان کتاب تا به حال منتشر کردهاید؟
امیر علیبیک: نزدیک به دو هزار عنوان کتاب منتشر شده است.
از میان این دو هزار عنوان به کدام یک بیشتر علاقه دارید؟
انتخاب آن سخت است اما بیشتر کتابهای تاریخی و کتابهایی که مورد استقبال مردم قرار گرفته را میپسندم.
آیا از چاپ کتابی پشیمان شدهاید؟
اگر شما به انبار کتابفروشی ما بیایید میبینید که ما یک طبقه را به طور کامل به کتابهایی که بهفروش نرفتهاند اختصاص دادهایم.
امیرعلی بیک: ما این کتابها را با علم اینکه مقرون به صرفه نیستند اما چون از نظر ادبی در سطح بالایی قرار داشتند، چاپ کردهایم.
شما میزان حقالتالیف و حقالترجمه را چگونه مشخص میکنید؟
این میزان بستگی به شخص مقابل دارد گاهی مترجم یا مولف سرشناسی است که رقم خاصی را برای خود قائل میشود و ما هم مطابق خواسته او عمل میکنیم. اما برای بالا نرفتن قیمت کتاب بین 10 تا 15 درصد حقالتالیف قرار دادهایم.
در بین آثار شما بعضی کتابها بهویژه در زمینه مدیریتی دارای بُرد زیادی بودند. این کتابها را بر اساس اینکه تبدیل به کتابهای درسی میشوند، چاپ میکنید؟
ما گاهی با توجه به اینکه با استاد دانشگاهی در ارتباط بودهایم و او هم دانشجویان زیادی را دارد، این نوع کتابها را چاپ میکنیم مانند کتابهای دکتر معمارزاده و دکتر الوانیان.
طی سالهای گذشته چاپ کتابهای شبه درسی و کمک درسی بسیار فراگیر شده است و این به نظام آموزشی ما بازمیگردد. نظر شما درباره کتابهای کمک درسی چیست؟
امیر علیبیک: امروز رشتههای تحصیلی زیاد شده و هر استادی که پایه و گروه درسی را میگیرد کتاب نوشته شده خودش را به دانشجو معرفی میکند مثلا امروز در یک عنوان کتاب، 20 کتاب وجود دارد.
در اصل 44 قانون اساسی آمده که کل امور باید به دست مردم اداره شود. ما قبل از انقلاب یک ناشر دولتی و یک ناشر هم در دانشگاه تهران داشتیم و بقیه ناشران توسط مردم اداره میشدند. اما طی سالهای گذشته بخش نشر دولتی بسیار بزرگ شده که به صورت موازی هم کار میکند. نظر شما درباره آن چیست؟
ما به دلیل اینکه رقابت و برخوردی با ناشر دولتی نداشتهایم، توجهی هم به آن نکردهایم.
بعد از انقلاب تعداد ناشران زیاد و کتابفروشیها کم شدند در حالی که قبل از انقلاب این قضیه به صورت بالعکس وجود داشت. به نظر شما خرید کتاب از سوی ارشاد کمکی به صنعت نشر کشور میکند؟
وضع اقتصادی ناشران خوب نیست و منتظر تغذیه شدن از یک منبع هستند. ناشران از خرید کتاب توسط وزارت ارشاد خوشحال میشوند.
یکی از عواملی که در از بین رفتن ویترین کتابفروشیها تاثیر داشته، نمایشگاه بینالمللی کتاب و نمایشگاههای استانی بوده است. نظر شما در این مورد چیست؟
امیر علیبیک: کسی که کتابخوان باشد به هر نحو کتاب میخرد. وجود این نمایشگاهها برای طیف گستردهای از مردم که انگیزهای برای کتابخوانی ندارند موثر است و باعث ایجاد پایگاهی برای فروش ناشران میشود. در نمایشگاه عدهای از روی سرگردانی و عدهای هم به دلیل تخفیف از نمایشگاه کتاب میخرند. نمایشگاه منافاتی با ویترین کتابفروشی ندارد و میتواند نقطه اتکایی هم برای ناشران شود. نمایشگاههای استانی هم نقشی در از بین بردن ویترین کتاب ندارند.
به نظر شما کتاب در روزگار ما گران است یا ارزان؟
جامعه ما عادت کرده که به کتابفروشی اهمیت ندهد البته وضعیت اقتصادی امروز جامعه ما هم به مردم حکم میکند که چه کاری انجام دهند. کتاب گران نیست و در مقام مقایسه، ما برای پیتزا پول میدهیم اما برای خرید کتاب این کار را نمیکنیم.
آینده کتاب را چگونه میبینید؟
اگر وضع به همین ترتیب پیش برود روز به روز شاهد افت تیراژ پایین کتاب هستیم. من امروز شناسنامه هفت کتاب را برای تجدید چاپ آماده میکردم و تعداد نسخههای آن را از دو هزار نسخه به 550 نسخه رساندم.
آیا اینترنت و تکنولوژی را در پایین آمدن تیراژ کتاب موثر میدانید؟
تلویزیون برنامههای مختلفی پخش میکند و هر خانوادهای ترجیح میدهد بدون صرف هزینه از آن استفاده کند. اینکه شخصی تا 10 صفحه کتاب نخواند، نمیتواند شب بخوابد تبدیل به استثنا شده است. اینترنت و تکنولوژی برای کتاب رقیب شدهاند و آن را ضربه فنی کردهاند.
آیا تا به امروز از کار نشر و کتابفروشی پشیمان شدهاید؟
من معلم بودم و این کار برای تکمیل آن بود و از کاری که انجام دادم هم پشیمان نیستم اما اگر شغل فرهنگی نداشتم این کار را انتخاب نمیکردم چون تامین معاش خانواده یکی از مهمترین کارهاست.
نظر شما